جمعه 2 آبان 1382

نقش دکتر شريعتي و آيت الله خميني در خودباوري مردم ايران، نوشته ف.م.سخن

"شريعتي در مقام ايدئولوگ و آيت الله خميني در کسوت رهبري انقلاب اسلامي، شاخص ترين چهره هائي بودند که توفيق آنرا يافتند در نظر و عمل رسوبات سولفاته شده چنين نابهنجاري شخصيتي را با پمپ کردن خودباوري تاريخي و اعاده اعتماد بنفس ملي زدوده و با استخراج از بطن هويت ملي و مذهبي و منابع فرهنگ بومي ايرانيان، شخصيت بهنجار ايراني را بازتوليد نمايند و موجبات باليدن ايشان به هويت مستقلشان در مقابل تمدن غربي را فراهم آورند. شريعتي و خميني با تکيه بر ادبياتي حماسي و شورانگيز توانستند از نسلي که تا پيش از آن در جستجوي غربي شدن از نوک پا تا فرق سر بود پايوراني قوي البنيه در مقابل تمدن غربي بسازند..." (داريوش سجادي؛ مقاله نوبل شوم!)

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

تابستان پنجاه و هفت؛ تهران. شور و التهابي پنهان در جامعه موج مي زد. هر روز خبري جديد. هر روز رويدادي جديد. هر روز تغييري جديد. دريايي که تا به آن روز آرام و بي موج بود، به ناگاه متلاطم شده بود تا جزيره ثبات و آرامش شاه را در هم بکوبد. موج ها آرام آرام به حرکت در آمده بودند و اندک اندک اوج مي گرفتند. فشار آمريکا بر شاه براي رعايت حقوق بشر در ايران مهمترين تکانه اي بود که موج هاي پي در پي را به حرکت در آورده بود. از لحظه تغيير نخست وزير سيزده ساله در تابستان پنجاه و شش، مردمي که کمتر به سياست و نظام کشور کار داشتند، متوجه شدند که چيزي در سياست کشور لنگ مي زند و مثل هميشه عمل نمي کند. چشم ها به روزنامه ها دوخته شده بود. مذاکرات مجلس شورا داغ داغ بود. نمايندگاني که تا به آن روز، مردم عادي توجهي به حرف و سخنانشان نداشتند، به ناگاه به خروش آمده بودند و به شدت از دستگاه اجرائي کشور انتقاد مي کردند.

حملات کارتر در دوران مبارزات انتخاباتي به نظام ايران، حمله گسترده و بي سابقه مطبوعات خارجي به شاه، مذاکرات سوليوان با شاه و در خواست تغيير در برنامه هاي اقتصادي، هراس شاه از آمريکا و برکناري هويدا بعد از اين مذاکرات، فضاي باز سياسي، بر سر کار آمدن آموزگار و قطع کردن مستمري روحانيون که از بودجه محرمانه نخست وزيري پرداخت مي شد، درگذشت حاج مصطفي خميني و اعلاميه آيت الله خميني به همين مناسبت و حمله شديد به رژيم پهلوي در اين اعلاميه، خشم شاه از مفاد اين اعلاميه و صدور دستور مقابله به مثل و نوشتن مقاله اي اهانت آميز در باره آيت الله خميني، انتشار مقاله ارتجاع سرخ و سياه در دي ماه پنجاه و شش در روزنامه اطلاعات، راه پيمائي عده اي از طلاب در اعتراض به اين مقاله (که در اصل مي توانست به دليل نارضايتي روحانيون از قطع مستمري شان باشد)، حمله شديد و بي دليل به اين راه پيمايي و کشته شدن چند نفر، برگزاري مراسم هفته و چهل و ادامه سرکوب اين اجتماعات و برگزاري پي در پي مراسم عزاداري به مناسبت کشته شدن افراد در عزاداري هاي قبلي، و... حوادث زنجيره اي و به هم پيوسته اي بود که دم به دم بر شتاب ماشين انقلاب مي افزود.

تحولي بي سابقه در مردم ايجاد شده بود؛ صحبت از تحول بود و دگرگوني؛ شور و هيجان جامعه را فراگرفته بود. مردم در خيابان ها بودند، اما اکثريت نمي دانستند براي چه! رفاه نسبي وجود داشت. درآمدها خوب بود. کسي به کار مردم عادي و نشست و برخاست شان کاري نداشت. راديو و تلويزيون و نشريات مختلف مردم را سرگرم مي کردند. انواع و اقسام تفريح وجود داشت. دليل غيرسياسي خاصي نبود که مردم به خاطر آن بخواهند حکومت شاه را سرنگون کنند. شايد اين از نادر انقلاباتي بود که اول مردم به خيابان ها ريختند و بعد به جستجوي دليل ِ به خيابان آمدن برآمدند! سلسله حوادث و کنش هاي حکومت، خود باعث ايجاد دليل و واکنش مردم مي شد اما اين تمام مسئله نبود.

بازار سه چيز در ايران آن روز داغ داغ بود: اعلاميه ها و نوارهاي آيت الله خميني، کتاب هاي دکتر شريعتي، و اخبار راديو بي بي سي. مردم مي خواستند با اين اعلاميه ها و کتاب ها و اخبار بدانند که براي چه مي خواهند انقلاب کنند! مردم مي خواستند براي مسئله اي که بي هيچ دليل خاصي بوجود آمده بود، و هيجان تغيير و نوگرائي به آن شدت مي بخشيد، پاسخي بيابند و اين سه به آنان کمک مي کرد دليلي براي کاري که مي کنند پيدا کنند!

واقعيت اينست که مردم اول اعلاميه هاي آيت الله خميني و کتاب هاي شريعتي را نخواندند تا بعد به خيابان ها بريزند و انقلاب کنند، بلکه اول به خيابان ها ريختند و بعد سراغ اين دو را گرفتند. شاه بزرگترين ظلمي که در حق خود کرد، ممنوع کردن کتاب هاي آيت الله و حتي کتاب هاي کمونيستي بود. اگر مردم يکي دو کتابي را که آيت الله خميني در باره حکومت اسلامي و نظريه ولايت فقيه نوشته بود درست و دقيق مي خواندند شايد هرگز انقلابي به اين شکل به وقوع نمي پيوست.

تابستان پنجاه و هفت، کتابفروشي هاي خيابان شاه آباد پر بود از کتاب هاي دکتر شريعتي با قد و اندازه هاي مختلف و جلد هاي مقوائي رنگي که بدون نام ناشر منتشر مي شد. کتابفروش ها، اوايل کار با ترس و لرز و به صورت زير ميزي و بعد ها به صورت کاملا علني و پشت ويتريني اين کتاب ها را مي فروختند. عنوان ها جذاب و گيرا بود: "فاطمه فاطمه است!" "ابوذر غفاري سوسياليست خدا پرست!" " پدر، مادر، ما متهميم!" دکتري که ذهن حاد و جستجوگرش او را يک لحظه رها نمي کرد و شب و روز مي خواند و سيگار مي کشيد و مي نوشت، دکتري که از پدر بزرگوارش علوم قديمي و ديني را آموخته بود و در فرانسه علم جديد جامعه شناسي و اگزيستانسياليسم سارتر و مارکسيسم مارکس را با تمام وجود جذب کرده بود و با نبوغ ذاتي اش اين ها را با هم ترکيب کرده بود و از يکي به ديگري مي رسيد و همه چيز را با هم متصل و پيوسته مي ديد، دکتري که از اين سه مثلثي ساخته بود که انسان براي رسيدن به اسلام ناب و کشف خويشتن خويش بايد خود را با سه ضلع اين مثلث درگير مي کرد و جهان را با اين جهان بيني جديد به نظاره مي نشست، دکتري که تا پيش از آن فقط در جمع معدودي از جوانان در حسينيه ارشاد سخن مي گفت و سعي مي کرد براي اين عده قليل که در ذهنشان پيش از وقوع تحولات انقلابي، سوال به وجود آمده بود، جواب لازم را فراهم آورد، دکتري که آخوندهاي قشري از دست خودش و نظرياتش به ستوه آمده بودند و او را متهم به وهابي بودن و بهائي بودن مي کردند و استدلالي ترين انتقادشان از او اين بود که چرا کت و شلوار مي پوشد و کراوات مي زند و تا لنگ ظهر مي خوابد و احتمالا نماز صبح نمي خواند، دکتري که اگر شاه او را آزاد مي گذاشت و اين تحولات زنجيره اي پديدار نمي گشت شايد فقط در همان جمع کوچک شناخته شده و محبوب مي بود، آري اين دکتر عزيز و دانشمند، اکنون هزاران هزار خواننده پيدا کرده بود! کتاب هاي او ده هزار ده هزار چاپ و منتشر مي شد و به دست مردم مي رسيد.

مردم کتاب خوان و تحصيلکرده پاسخ اين سوال شان را که چرا دارند انقلاب مي کنند از دکتر مي گرفتند و مردم عامي و کم سواد هم پاسخ همين سوال را از اعلاميه ها و نوار هاي آيت الله خميني که در آن بيان مي کرد که مردم در حکومت شاه چه چيزهايي ندارند و در حکومت اسلامي چه چيزهايي بايد داشته باشند دريافت مي کردند. مردم، زبان اين دو و عمل اين دو را به افکار خود نزديک تر مي يافتند والا بودند کتاب هاي مارکسيستي – لنينيستي که با جلد سفيد و قطع هاي بسيار کوچک و حروف ريز چاپ و منتشر مي شدند و در همان کتابفروشي هاي شاه آباد و جاهاي ديگر به دست عده قليلي مي رسيدند و خوانده مي شدند. بودند تک و توک نشريات زيرزميني، مانند "نويد" حزب توده که به تعداد اندک در دسترس کساني که با زبان اين مکتب آشنا بودند مي رسيدند.

طي تحولات انقلابي ايران، مردم به صورت هاي مختلفي دسته بندي شدند، اما شايد مهمترين دسته بندي ها، دو گروهي است که صاحب نظران سياسي تا کنون کمتر به آن توجه داشته اند و احتمالا اين از معدود دفعاتي است که اين نظر در نوشته اي مطرح مي گردد:

يک گروه اکثريت مردمي بودند که در تظاهرات شرکت مي کردند و پاي بر زمين مي کوبيدند و مرگ بر شاه مي گفتند. اکثريت اينان قشر متوسط و پايين اجتماع بودند که عامل ِ هيجان ِ درگيري ِ نه چندان پر خطر با حکومتي که جبار بودنش اندک اندک و به مرور زمان معلوم مي شد آنان را به خيابان ها کشانده بود؛ شايد اکثريت اين گروه کساني بودند که در کتاب هاي شريعتي دنبال جواب براي پرسش هاي خود بودند. بخصوص قشر جوان، که با گفته هاي شريعتي، با اسلامي کلا ناشناس و جديد و جذاب آشنا مي شد و مانند کوري که به ناگهان بينايي اش را به دست آورده باشد، با هيجان و شگفتي به دنياي اطراف خود و حوادث پيرامون و مذهبش نگاه مي کرد. نقش اين گروه فقط تا لحظه پيروزي انقلاب بود، و بعد از آن بايد به خانه ها باز مي گشتند و زندگي شان را مي کردند و تبديل به ماشين راي مي شدند. اين ها هيچ نقشي در فرداي ايران جديد قرار نبود بازي کنند و حضورشان ابزاري بود براي سرنگوني نظام شاهنشاهي.

اما گروه دوم گروه اقليت، ولي بسيار موثري بودند که نقش "عمل کننده" داشتند. اينها کساني بودند که بايد راه پيمايي ها را سازمان مي دادند، فرمان رهبران روحاني، از بالاي بالا تا پائين پائين را به اجرا در مي آوردند، در زد و خورد ها حضور مي يافتند و مقابله به مثل مي کردند، جسارت لازم براي رفتن به بالاي کاميون هاي ارتشي و گل گذاشتن در داخل لوله اسلحه هاي سربازان را مي داشتند، جرئت مي کردند تا روي سربازان را ببوسند و از آن ها بخواهند که تيراندازي نکنند، کوکتل مولوتف درست مي کردند و به سمت تانکها پرتاب مي کردند، اعلاميه ها را پخش مي کردند و نوارها را تکثير مي کردند و آماده تعقيب و گريز مي بودند، خلاصه آنچه را که به عمل در عرصه انقلاب مربوط بود انجام مي دادند. اينها بايد بچه هاي با دل و چرئت و بزن بهادري مي بودند که از زد و خورد نمي ترسيدند و آماده برخورد با مشکلات بودند. اين گروه بيشتر از بچه هاي کم سواد و اهل درگيري تشکيل مي شدند که شايد بعضا اهل خلافکاري و حتي خلافکاري هاي سنگين نيز بودند اما تحولات انقلابي و برخاستن همان موج ها اينها را به عرصه اي کشانده بود که مي توانستند به زد و خورد ها و درگيري هايشان صورت قانوني و اسلامي و انقلابي بدهند. اينها همان هايي بودند که در آخر کار هم به طور مسلحانه وارد عمل شدند و هميشه در صف اول حضور داشتند. اگر چريک انقلابي تازه از زندان رسته اي به گروهي آموزش اسلحه و مقابله با سربازان را مي داد، اين افراد با کمال اشتياق اين درس ها را فرا مي گرفتند و به سرعت و در عمل به موقع اجرا مي گذاشتند و حتي از شخص چريک هم در مبارزه شهري و تن به تن به دليل تجارب قبلي و سر نترسي که داشتند جلو مي زدند. اينها همان نسلي بودند که بعد ها کميته هاي انقلابي را درست کردند و از صدر تا ذيل کميته ها در اختيار اين بزن بهادران بود. نسلي که يکي از برجسته ترين نمونه هايش اسمال تيغ زن است که اوايل کار به فرماندهي گروه ضربت کميته ها منصوب شد و جناياتي مرتکب شد که از نظر کميت و کيفيت منحصر به فرد است. در چند جلسه اول دادگاهي که اين روزها به منظور بررسي جنايات اين شخص برگزار شده، هر چه جنايات او را بر مي شمردند تمامي نداشت و دادگاه به روزهاي بعد موکول مي شد! اين گروه دوم، يعني گروه بزن بهادر هاي از نوع اسمال تيغ زن و ماشاءالله قصاب، اهل کتاب و مطالعه نبودند و همان هيجان درگيري و به آنش کشيدن بانک ها و خرد کردن ميزها و شيشه ها و پرتاب کردن کوکتل مولوتف ها و کشتن پاسبان هاي بدبخت برايشان کافي بود و بيشتر سراغ اعلاميه ها و نوارهاي آيت الله مي رفتند تا براي کارهايشان لااقل توجيه تئوريک و شرعي داشته باشند! اين گروه بعدها به انحا مختلف اهرم هاي کميته ها و بعدها سپاه و نيروهاي نظامي را به دست گرفتند و ضمن مقاومت جانانه در مقابل صدام و مبارزه تا آخرين نفس با نيروهاي متجاوز، با مردم آن کردند که مي دانيم.

نه شريعتي و نه آيت الله خميني پايوراني قوي البنيه در مقابل تمدن غربي نساختند بلکه مردم به طور خود به خودي در مقابل نظام شاه قرار گرفتند و افکار و انديشه هاي اين دو را بعد از شروع حرکتشان به عنوان راهنماي عمل برگزيدند، و چون شاه تمايل داشت مظاهري از فرهنگ و تمدن غرب را در ايران پياده کند، - که در عمل هر چه که پياده شد کاريکاتوري بود از فرهنگ و تمدن غرب -، او را به عنوان سمبل غرب و هواداري از غرب مورد حمله قرار دادند و خود ِ فرهنگ و تمدن غرب نيز در تضاد با فرهنگ غني اسلامي و ايراني و آنچه که خويشتن خويش ناميده مي شد مورد هجوم کور – و نه آگاهانه – مردم قرار گرفت و شد آنچه که اکنون مي بينيم.

در اين ميان گروه هاي چپ اسلامي و کمونيستي که در اثر حرکت مردم و رهبري روحانيت مجبور به همدلي و اتحاد با آنها بودند، آرام آرام تلاش کردند به گونه اي در رهبري نظام حضور يابند اما روحانيت به هيچ وجه حاضر نبود کوچکترين امتيازي به کسي بدهد و تمام اهرم ها را در دست خود مي خواست. تلاش هاي به ظاهر مسالمت آميز اين گروه ها نتيجه اي نداد و راه مبارزه قهر آميز در پيش گرفتند که بلافاصله توسط لشکر حزب الله سرکوب شدند.

قطب بندي ها اينک کاملا مشخص شده بود و راهپيمايان کتابخواني که به دنبال افکار نوي شريعتي بودند روزنه هاي اميد و تغيير را کلا بسته ديدند. جمله "خدا شاه را بيامرزه" و "نور به قبرش بباره"، کم کم برسر زبان ها افتاد و آرزوي بازگشت به گذشته ورد زبان ها شد. مردم مي خواستند به زندگي سابقشان برگردند اما اين ديگر ممکن نبود. اينان ديگر "پايوران قوي البنيه اي" نبودند که بخواهند در مقابل "تمدن غرب" بايستند. اينان تازه پي بردند که نه رژيم شاه را مي شناختند، نه تمدن غرب را مي شناختند، نه حکومت اسلامي و شخص امام خميني را مي شناختند، نه افکار شريعتي را مي شناختند و نه هيچ چيز ديگري را. هيجاني کور بود که نتيجه اي تلخ و پر مرارت به بار آورده بود.

کمتر کسي مي دانست – و هنوز کمتر کسي مي داند – که دکتر اصلا واسطه ميان خدا و بشر را قبول نداشت. چيزي به نام روحانيت را به عنوان حلقه واسط ميان انسان و خد ا نفي مي کرد. در مقاله گفت و گو با توين بي به اين مسئله به صراحت اشاره کرده بود ولي کسي به اين مسائل در آن دوران حاد اهميت نمي داد. اکنون بحث بر سر مشروعيت خود دکتر بود. انقلاب تنها اثري که داشت نامگذاري خياباني به نام او و انتشار مجموعه آثار و نوارهاي سخنراني او بود. روحانيت حاکم مايل بود اين چند چيز را نيز محو و نابود کند اما با نظر بي تفاوت آيت الله خميني نسبت به شريعتي اين چند چيز براي طرفداران دکتر باقي ماند.

نسل کاباره باکارا تبديل به نسل راهيان کربلا نشد. نسل کاباره باکارا، يا راه خارج در پيش گرفت يا کاباره ها را به خانه هاي خود منتقل کرد و بر سر و سينه کوبيد و حکومت جديد را لعن و نفرين کرد. آن نسلي هم که طرفدار شادي بود، طرفدار رفاه و آسايش و دوستي و مهر و محبت بود، نسلي که او هم به نوعي توسط حکومت، نسل کاباره باکارا و سوسول ناميده مي شد، مبارزه منفي جانانه اي را با عوامل حکومت آغاز کرد. اين نسل تمدن غربي را مي خواست. مظاهر غرب را مي خواست. شايد درست نمي دانست که تمدن غربي چيست؛ شايد تنها به مظاهر سطحي غرب دلخوش بود، اما مبارزه تن به تني را در اين عرصه آغاز کرد، که وسايل رزمي آن در نوع خود بي نظير بود: آستين کوتاه و موي مش کرده و کراوات! و قدم به قدم پيش رفت و پيش رفت و حرف خود را آرام آرام به کرسي نشاند.

آرزوي اين نسل رفتن به غرب و پناه بردن به محيط آرامي بود که تمدن غربي بوجود آورده بود. اين نسل از هر چه مربوط به گذشته و مذهب بود دلزده بود. از شريعتي بد مي گفت و او را عامل سيه روزي مردم مي دانست. در حالي که شريعتي عامل اين گرفتاري ها نبود. حتي شخص آيت الله خميني چنين روزگار سياهي را براي مردمش آرزو نمي کرد.

نسل بزن بهادر سابق اکنون لباس هاي فرم تر و تميز مي پوشيد و نشان و درجه بر سر دوش خود مي زد. اين نسل در همان زماني هم که جوان بود بدون اين درجات و نشان ها مي توانست يک تنه در مقابل تجمعات صد نفري بايستد و با يک عربده همه را متوحش و فراري کند. کاري که هنگام تجمعات فدائيان و مجاهدين شد و گروه هاي ده نفري حزب الله به جان صد نفر مي افتادند و هيچ يک از صد نفر را توان مقابله با آنان نبود! اينان خواسته و ناخواسته در مقابل جوانان قرار گرفتند و مجبور شدند با آستين کوتاه و موي مش کرده و کراوات و نوار موسيقي و ويدئو و ماهواره و هرآنچه که از نظر اينان مظهر غرب و تمدن غرب بود مبارزه کنند! اينان شدند همان کساني که آقاي سجادي به عنوان "پايوران قوي البنيه در مقابل تمدن غرب" نام مي برد.

اين نسل که مي توانست مثل آب خوردن بکشد و کشته شود، مي توانست يک تنه به دل لشکر صدام بزند، مي توانست با لبخند، عمليات انتحاري بکند، مي توانست مثل قدم زدن در شانزه ليزه از روي ميدان هاي مين بگذرد و مرگ را به سخره بگيرد، اکنون بايد با دليلي محکم در مقابل کساني که اين حرف ها سرشان نمي شد بايستد و مبارزه کند. بهترين دليل همانا سرکوب تمدن و مظاهر غربي و دشمنان دين بود. حال همين لشکر حزب الله مي توانست مثل شير به دانشگاه حمله کند و بچه هاي بي گناه را از طبقات بالاي ساختمان به حياط پرتاب کند؛ مي توانست مثل سعيد عسکر سر يک آدم غير مسلح را نشانه بگيرد و با فريادي دهشتناک مثل زورو بر روي موتور 750 بپرد و از معرکه بگريزد؛ مي توانست به سينما ها حمله کند و حتي زن حامله را به خاطر تماشاي فيلمي که در آن مردي زن شده بود از بالاي بالکن به پايين پرتاب کند؛ مي توانست پروانه و داريوش فروهر را تکه تکه کند و مختاري و پوينده را با سيم خفه کند و با چاقو بدرد و به ميرعلائي الکل تزريق کند و با جک ماشين بر سر احمد تفضلي بکوبد و او را به خيال خود به ديار عدم بفرستد؛ حتي مي توانست مثل حاج آقا تفتازاني و حاج آقا آملي، زن دوست و همرزم و همکار سابقش را به راحتي شکنجه و "بالانس" کند و اسلام و کشور اسلامي ساخته ذهن معلولش را با اندازه گيري قطر خيار مصرفي و تهديد به آوردن دکتر براي آزمايش مقعد مثلا نجات دهد. و عجبا عجب که همه اينها را به نام مبارزه با مظاهر فساد و تباهي، مظاهر تمدن غربي، مظاهر ضد اسلامي و ضد ايراني و مظاهر ديگري از اين قبيل انجام دهد.

مجموعه اين کارها باعث اوج گرفتن نفرت ملت شد. جوانان به شريعتي و هرچه مظهر او بود لعنت فرستادند که چنين لقمه اي را براي ملت گرفته است. همان جواناني که به قول بهنود در مقاله آخرش، پدر و مادرانشان را وادار مي کنند که از آنچه کرده اند توبه کنند و پدر و مادر ها هم مي خواهند به نحوي از کاري که کرده اند تبري جويند. اما مقصر شريعتي نبود. مقصر حتي شخص خميني نبود. چنين جهنمي خواست هيچ يک از اينان نبود.

افرادي مانند دکتر سروش در ابتداي کار به عنوان تئوريسين اين بزن بهادر ها وارد عمل شدند و خواستند تا با انقلاب فرهنگي جامعه را پاک و مطهر کنند. افرادي مانند ايشان حاضر شدند براي کوبيدن مارکسيسم و کمونيسم و اعتلاي اسلام انقلابي در کنار کساني مانند آيت الله مصباح بنشينند و با کساني امثال مرحوم احسان طبري و نماينده فدائيان خلق به اصطلاح مناظره کنند.

اما کم کم، وقتي دايره حرف و حديث ها و نظريات جديد، از ظرفيت ذهني بزن بهادر ها فراتر رفت و حرف هاي قبض و بسطي "گنده تر از دهن" زده شد، دو طرف همديگر را بيشتر و بهتر شناختند و به نامتجانس بودن افکار و انديشه هايشان پي بردند. دکتر سروش نيز مانند دکتر شريعتي با احترام از فرهنگ و تمدن غرب سخن گفت و غرب را به دو قسمت مردم غرب در شب و مردم غرب در روز تقسيم کرد و به نيکي از غرب در روز ياد کرد. در اينجا بود که امت حزب الله دکتر سروش را از خود راند و با او آن کردند که مي دانيد.

گروهي از بزن بهادر ها - که جاي افراد تحصيلکرده و با فکر را در ميان خود خالي مي ديدند - با امکانات دولتي و سهميه هاي تعيين شده وارد دانشگاه ها شدند و درس خواندند و حتي به مدارج بالاي علمي رسيدند و برخي از اينان در نقش تئوريسين وارد ميدان شدند و خواستند جاي امثال سروش و شريعتي را پر کنند. نمونه هاي کاري چنين تئوريسين هايي را مي شد مثلا در هفته نامه صبح خواند. وجه مشخص اين تئوريسين هاي تازه به دوران رسيده آن بود که اغلب مواقع با کلمات "قلمبه سلمبه" و مثلا عالمانه مطلب مي نوشتند و از زبان هميشگي خود که مايه هايي از لمپنيزم در آن بود فاصله مي گرفتند. گويي مي خواستند – و هنوز هم مي خواهند – از گذشته لمپنيستي خود به گونه اي تبري جويند. نوشته هاي اينها را زياد نمي شود فهميد چون فقط ظاهري است از کلمات پر طنطنه، که به قصد مرعوب کردن خواننده و عالم نشان دادن نويسنده بر روي کاغذ آمده است. معرفي فرهنگ غرب توسط اين گروه و کوبيدن آن به همان اندازه سطحي است که نوشته هاي پر طمطراق و پر جلال و جبروتشان! در اين گونه معرفي ها به وقت نشان دادن دندان تيز و حمله، مايه لمپنيزم پنهان شده، از زير کلمات فاخر بيرون مي زند و خودنمائي مي کند. اينها اگر اسمي هم از شريعتي ببرند قطعا باعث خراب کردن چهره او خواهد شد. برخي از اين به علم رسيدگان نيز با باز شدن چشمهايشان از گروه بزن بهادر کناره گرفتند و اکثرا به جناح اصلاح طلب پيوستند و در صدد نقد گذشته و نقد بينششان از غرب و تمدن غربي بر آمدند. اينان نيز پايوران قوي البنيه ساخته دست دکتر وآيت الله نشدند و نمي توانستند بشوند.

اما اهرم هاي اجرائي همچنان در دستان گروه بزن بهادر باقي ماند و هر کس که خواست قدمي بر خلاف خواست آنان بردارد با چنگ و دندان آنان مواجه شد. خاتمي نمونه روشني بود از اينکه شخص خارج از سيستم گروه بزن بهادر، حتي در بالاترين مقام اجرائي کشور قادر به انجام هيچ کاري نيست. حتي جرئت نمي تواند بکند به مناسبت جايزه نوبل پيام تبريکي بفرستد.

اصولا گروه بزن بهادر ها را زياد با نظر و تئوري و مذهب و تمدن غرب کاري نيست. درد اينان درد اسلام نيست؛ درد خود است. درد اثبات و تحميل چيزي است که در سر دارند. اگر مي گويند زنده باد اسلام، اسلامي است که در ذهنيت خودشان است نه چيز ديگر. اگر مي گويند مرگ برغرب و تمدن غرب، غربي است که در ذهنيت خودشان است و نه چيز ديگر. اينان با حمله وحشيانه به آيت الله شريعتمداري و وادار کردن او به توبه، با حمله مغول وار به منزل آيت الله منتظري، با پراندن عمامه حجه الاسلام نوري، و با دستگيري و به زندان انداختن عده زيادي روحاني نشان دادند که اسلام را فقط در خودشان خلاصه مي بينند. اينان در سفرهائي که با امکانات دولتي به "غرب جنايتکار" داشتند از آزادي ها و "زيبائي" هاي غرب بهره ها بردند و حظ ها کردند و حتي بالاترين مقامات روحاني شان با تغيير لباس و پوشيدن کت و شلوار، مثلا در هالوين آن کرد که اکثرا مي دانيد. درد اينان مانند شريعتي هرگز درد اسلام و خودشناسي نبود. درد خود بود و قدرتي که در اختيار داشتند. درد اينان مبارزه با غرب و تمدن غرب و فرهنگ غرب نبود؛ درد مبارزه با کساني بود که در مقابلشان به نام غرب و فرهنگ غرب صف کشيده بودند و به انحا مختلف به آنان ضربه مي زدند. نشانه اين افراد قساوت قلب بي نظيرشان بود. قساوت قلبي که به شريعتي و خميني و غرب و شرق کاري نداشت.

ادبيات حماسي و شورانگيز مورد نظر آقاي سجادي که نه از شريعتي بود و نه حتي از شخص آيت الله خميني چنان روزگار مردم را تيره و تار کرد و چنان اميد را در دل جوانان کشت که تاريخ فردا قطعا از ياد آوري آن بر خود خواهد لرزيد. تاريخي که مسلما و بي هيچ ترديدي متعلق به همين مردم زجر کشيده و جوانان برومند اين مرز و بوم خواهد بود.

آلمان

مقالات | بازديد 1625 | نظر 21 | دنبالک 0 | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالاي صفحه 
دنبالک:
http://207.44.134.168/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/619

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'نقش دکتر شريعتي و آيت الله خميني در خودباوري مردم ايران، نوشته ف.م.سخن' لينک داده اند.
نظرات
[ali - November 22, 2003 03:57 PM]

زيستن در اين زمان و نظر دادن درباره بيست سي سال پيش بدون در نظر گرفتن عامل زمان يکي از خطاهاي بزرگ تحليل مي باشد.اي بسا کاري در آن زمان بسيار معقول به نظر مي رسيد و پس از گذشت زمان و اگاهي از بعضي اطلاعات غير معقول تصور شود .
نظراتي هم که الان بيان مي شود از اين قاعده مستثني نيست .بنابراين اينگونه مطلق حرف زدن درست نيست.

[.. - October 25, 2003 03:50 PM]

مرگ بر اخوند

[saeedkoshyaree - October 25, 2003 01:33 PM]

آيا شعار "واي اگر خميني حكم جهادم دهد.ارتش دنيا نتواند كه جوابم دهد..."را به خاطر داريد؟نمونه اي از همان گزافه گويهاي لمپن مابانه اجتماعي ماست.حال خفت قبول تحميل بيانه با غرب را در اين چند روز گذشته نيز بخاطر بياوريد و تلاش احمقانه سران رژيم را قلب ذلت آن را مد نظر قرار دهيد.و انصافا قضاوت كنيد براي ماايرانيها جز ذلت و نكبت و بدبختي در جهان امروز چه مانده است؟آيا ما مستحق اين وضع اسفبار نيستم؟ملتي كه فاقد شعور تاريخي و خرد جمعي است.ملتي كه مي داند ولي نمي پذيرد.انصاف داشته باشيد. قضاوت بقيه دنيا راجع به ما چيست؟مشتي.........

[aria-bahmani - October 25, 2003 01:17 PM]

ريشه يابي تحولات نكبت باري كه در سال 57 اتفاق افتاد در نوعي فرهنگ لمپنيزم اجتماعي واقعيتي است كه بنا بر شواهد تاريخي نمي توان آن را انكار كرد اما ريختن آب تطهير بر سر شريعتي و خميني عين بي انصافي و تقلب در تاريخ است.طبيعتا تا زمان حاضر حضور رهبران در جهت دهي جنبشهاي اجتماعي اهميت بسزايي داشته اند و نقش شريعتي بعنوان ايدئولوگ وخميني بعنوان رهبر كاريزماتيك اين فاجعه تاريخي به هيچ وجه قابل چشم پوشي نيست.مصداق بر جسته همان لمپنيزم اجتماعي كه شما به توصيف آن پرداخته ايد شخص خود خميني است.بي ريشه اي كه خود هيچگاه قبول مسئوليت اعمال خود را نكرد.شريعتي در مقام ايدلوگ تمام تلاش خود را در راه تئوريزه كردن و بزك كردن انديشه هايي كه از پستو خانه تاريخ بيرون اورده بود به كار برد.او گر چه زنده نماند تا ميوه گنديده و نا مطلوب تلاشهاي خويش را ببيند ولي ذره اي از بار مسئوليت تاريخي اش كاسته نمي شود.گر چه در ظاهر خميني سنخيتي با شريعتي نداشت ولي در حقيقت گام بر جاده اي نهاد كه با توجيهات و شعبده بازيهاي آكادميك شريعتي مفروش شده بود.خميني تا لحظه آخر عمر خود نيز لحظه اي از اعمال و كردار ويرانگرانه خود دست بر نداشت.بعد از پايان خفت بار جنگ موارد ديگري از بحران سازي او به تناوب ثبت تاريخ شده است.مسئله عربستان و فتواي قتل سلمان رشدي دو نمونه اند.تداوم قدرت او در قدرت بخشيدن به همان لمپنيزم اجتماعي بود كه از آن نام برده ايد.اسمال تيغ زنها.ماشاله قصابها.زهرا خانم ها همه فرزندان خلف مردي بودند كه ذلت ونكبت گريبان گير امروز و فرداي جامعه ما ميراث شوم اوست.

[vesta - October 25, 2003 11:59 AM]

با عرض تشكر۰
بنظر من انقلاب ایران از نا اگاهی همه اقشار جامعه بود۰
چه دلیلی داشت كه انقلاب شود
فضای بسته سیاسی۰۰۰ اگر سیاستمداران با سیاست خود رفاه و امنیت برای مردم بیاورند چرا باید خرده گرفت۰ اگرپزشكی در نود و پنج درصد مواقع كارش را درست انجام داد ایا صحیح است كه افراد نا متخصص خرده گرفته و به این نتیجه برسند كه او باید از كارش بر كنار شود۰
بله دوستان بسیاری فقط از بدی های دوران پهلوی میگویند۰ ترا بخدا تاریخ قبل و بعد پهلوی را مطالعه كنید۰ كشورهای همسایه را هم با قبل از پهلوی و بعد از انها با ما مقایسه كنید۰
چرا سخت است برای ما كه بگوییم اشتباه كردیم

[kbehrooz - October 25, 2003 11:34 AM]

اولا حيف است كه خميني را بادكتر شريعتي در كنار هم گذاشت، خميني اگر چه در زير سايه شريعتي قدرت را در دست گرفت از همان روز اول به اين آدم بي اعتنا و عليه وي بوده است و در اثر همين بر خورد هابود كه بخانه پدر دكتر شريعتي اوباشان خميني حمله كردندو آن را آتش زدند.
خميني منادي فقر و فساد و فحشا بوده است.
اين آدم شايسته نقد هم حتي نيست و فقط مي توان گفت احمق و جنايت كاري بزرگ بود . به جوكي در مورد وي توجه فرمائيد:

خميني وقتي بدرك واصل شد در محضر نكير و منكر بود و نوبتش كه شد شروع به اعتراف و ...كرد:

***********************************************************************
پاسخ به نكير و منكر

مكان و زمان:شب اول قبر
گزارش خميني به فرشته شب اول قبر:

من نه تدبير خودم بود كه بد كار شدم
بنده نفس پرستم كه گرفتار شدم
راه دين را نگزيدم كه شوم خادم دين
در ره خدمت بيگانه ستم كار شدم
من ندانم كه چه سحري است در اين خطه ري
كه پس از ابن زياد عامل كشتار شدم
حق پرستان وطن را همه زندان كردم
در پي كشتن حق ظالم و جبار شدم
هر كه بر موضع حق ماند بكشتم بسيار
من ز دل بستگي و عشق جه بيزار شدم
شب يزيد آمده در خواب من هي مي گفت
من حسين كشتم وبسيار گرفتار شدم
زينب اش موضع او داشت و رسوايم كرد
هر چه او گفت پذيرفته و بي عار شدم
اي خميني تو حسين همره زينب كشتي
من كه در ظلم كسي بوده پيشت خوار شدم
هر چه گند است و فساد است به خود جمع كردم
نام حق برده و با حق به پيكار شدم
الحق آن طاغي و فاسد في الارض منم
قبله خود شده كور و كر و بيمار شدم
***********************************************************************
بعد از تمام شدن حرف هاي خميني فرشته ديد كه علامت تمام شدن اعترافات را نمي بيند و سر درگم بود كه چه بكند . خلاصه با خدا ارتباط بر قرار كرد و نظر خواست. از خدا جواب شنيد كه اين آدم حوصله ندارد تا قيامت صبر كند و چون خيلي خودپرست است دوست دارد كه همه جا برايش پارتي بازي بشود و تكليفش زودتر معين شده به معبودش برسد. خدا در پايان گفت كه خميني اعتراف اضافي ندارد و اين كه تو فرشته ما در اين ماجرا گيج شده اي ربطي بتو ندارد و از ستون پنجم ما اطلاعات توسط شيطان درز شده است و خادمش كه خميني باشد از اين اطلاعات سوء استفاده كرده ، فرشته ما غمگين نشو.شيطان كه از دور شاهد ماجرا بود و منتظر شاگردش التماس بخدا ميكند كه الهي من رهروي بهتر از اين نداشته ام، من و تو كه ميدانيم جهنمي است، اجازه بفرمائيد پيش خودم به جهنم ببرمش.
خدا ميگويد در دستگاه ما پارتي و تقلب نيست ولي بتو آزادي داده ام كه هر كاري را كه قدرتت ميرسد بكني حالا هم از علم شيطاني خودت استفاده كن.خلاصه شيطان كه مشتاق شناختن بهتر خميني بود با حيله هاي شيطاني خميني را به جايگاه مخصوصش در چهنم بردو منتظر ماند تا به هوش آيد:
خميني در حين بيدار شدن:...كلمه الله و خداي تبارك و تعالي....
شيطان كه دهانش از تعجب باز مانده بود فرياد زد: كات ... كات آفرين نقشتو خيلي عالي بازي كردي ، آفرين آفرين......... ولي احمق تر از تو تا حالا نديدم.

[سياوشان - October 25, 2003 02:44 AM]

اكنون كه من جواني پر شوريم را برفنا داده ام ودر مرز سال سي ام هستم كلامتان را بيشتر ازهميشه در درونم ميجويم تاريخ زخود گويم در دير زماني پيش در اصلاح قانون اساسي بعد از فوت خميني وانتخاب هاشمي بهرماني به رياست جمهوري اولين باري بود كه در انتخابات نمايشي نظام شركت مي كردم وآن زمان بعد از اتمام جنگ وروياهاي شيريني كه بهرماني براي مردم مي داد و من نادان تر از هميشه به سر صندوق رفتم وبه وي رايي دادم چه اميدي آبادي پايان جنگ بازسازي و.... همان وقت نيز اصلاح قانون اساسي نيز بود و مامور سر صندوق مردي با ريش انبوه بدون سوالي از من زاي بله را چنان گرفت و خوددر صندوق انداخت با نگاهي چنان حقدارانه بر جوانكي من ناآگاه هنوز يادم است بعد كه در طي زمان دوستاني آگاه وروشن بدست آوردم بهترين دست آورد زندگيم در اين سالها در اين شهر كوچك اين چندين دوستي آگاه بود وسالهاي بعد در عنفوان جواني وپشت كنكوري در فيلم بعدي نظام رفتيم وبه توكلي راي داديم به دليل لجي از آن هاشمي بهرماني من و اين دوستانم در اين سالهاي داشتيم بعدها و دانشجوياني بوديم كه نقش ها وتحليل هاي قوي را در جنبش هاي دانشجويي داشتيم اما در آن زمان پشت كنكوري هنوز نمي دانستيم كه نبايد راي بدهيم و مي توان با ندادن راي نيز وشركت نكردن در فيلم انتخابات كه ما را همچون سياهي لشكرشان مي خواهند ورفتيم وهمگي به توكلي مار خوش خط وخال راي داديم وسالها بعد دركي داشتيم از اشتباه آن روزمان و بسيارخوب فهميديم در انتخابات مجلس سال 75 كه اصلا همگي شركت نكرديم درسياهي لشكرشان وبعد چنان خاتمي آمد با چه شوري و شوقي و اميدي وچه تحليلهاي داشتيم آن زمان چه كارها كه نكرديم وچه زمانها كه بر اخلاص خود برايش دويديم كار كرديم و ... و من جواني بودم سالي سالهاي اول دانشجويي بسياربه دنبال آينده و ...وباز همگان با چه شوق وشوري چه جان فشاني هاي برايش كرديم چه زنجير ها دوستان ديگر خوردندو چه باتونها بر سر جوانان فرود آمد خداي ميداند وبس وبسيار اميدوارانه به آينده ودر اين مدت من وآن دوستان بسيار مطالب آموختيم نسلمان بسيار آموخت از خاتمي همين و بعد شوراي شهر را راه انداختيم با چه شوري محاكمه كر باسچي را دنبال مي كرديم در گير يهاي هر روزانه جوانان با انصار و باتوم وزنجير خوردنشان از شيفتگان ولايت به دنبال سروش و.. بهرحال در تير 78 شك كرديم به اصالت اين جريان جديد وبعد تير خوردن سعيد حجاريان بود و در آن زمانها بستن روزنامه ها وبه زندان افكندنشان قتل هاي زنجيرهاي و..... ودر اين انتخابت مجلس نيز اميدوار بوديم وچه قدر دويديم و كوشش داشتيم و .... وبعد از حكم وفرمان حكومتي آقا به مجلسيان وشوراي نگهبانش ور وياويي شوراي نگهبان با مجلسيان و.... ديگر قافيه را چنان باختيم باختني ونشستيم وديگر بريده از اين همه سواري دادن فهميديم از شانه هايه مان بسيار سواري گرفته اند چه سواري گرفتني ما سياهي لشكري بوديم واكنون .. ديگر چند سالي بعد من و دوستان از درون وبرون بريده بوديم خسته و نااميد ودر اين دو انتخابات اخير هيچ شركت نكرديم در ستاد ها مي رفتيم وفقط نظاره مي كرديم بر چنان پولهايي كه خرج مي شد شعارهايي كه داده مي شد و چنان مي كنيم وچنان خواهيم كرد مابيرون از گود نشسته وبر بازي سياست وقدرت مي خنديديم خنده اي تلخ بر گذشته و جواني خود كه ايكاش در اين مدت به دنبال چيز ديگري و يا واقعيتي ديگر درامدي ويا همچون آن كوسه بهرماني ثروتي جمع وبه ملكي ديگر ويا آبادي ديگر از اين ملك مي رفتيم وآنجا مردماني را آباد مي كرديم

اكنون فهميديم كه بسيار بايد بيشتر بدانيم و بفهميم درون وبرون سياست وانسانهاو جريانها را وبعد از ان قدمي برداريم واي بر روزي كه ناآگاهانه قدمي بلند بر داريم به نا آگاهي كه افتادنش بيشتروسرشكستنش بيش و...

در خرداد امسال ديگر وضع طوري ديگر بود ديگر بر داخل نظام صحبتي نبود اينبار اگر جوانان جديدوپويا زنجيري و يا باتومي مي خوردند براي خاتمي نظام واصلاحات نبود فكري نوين و قوي بود برجهاي دو قلوي نيويورك بسيار فكر مردم راعوض كرده بود 11 سپتامبر و سرنوشت طالبان و صدام تغييري عظيم بر درون مردم داشت

امروز نيز حق دارند انصارولايت چون آنان نيز ديگر كاري ندارند ديگر ما كه نيستم چه چيزي را مي خواهند به هم بزنند چه كساني را مي خواهند با غل وزنجير وباتوم بزنند چه مجالسي را مي خواهند بر هم بزنند ما كه ديگر حضوري نداريم مگر بروند گربه هاو موشهاي خيابان ها را بزنند وظيفه آنان نيز ديگر در خيابانها تمام شده است
مي داني آقاي سخن روزي را بياد مي آورم كه طالبان از كابل گريخت ودر عصر آن روز مردم افغانستان بر در آرايشگاهها براصلاح سرو صورت خود صف كشيده بودند و در روزي كه مجسمه صدام را پايين كشيدن مردم بغداد بر روي سر مجسمه سوار شدند بسيار تمايل دارم بدانم در ايران در چنان روزي چه خواهد شد و مردم چه خواهند كرد واكنون ما منتظريم براي آن روز ...

[mehran - October 25, 2003 12:41 AM]

با سلام
به نظر من شما در مورد امام خمینی کمی بی مهری کرده اید.ایشان به عنوان خونخوارترین موجودی که تا کنون پا به گیتی گذاشته لایق حرف و حدیثی فراتر از تبرئه است.نگاهی به خاطرات آقایان منتظری-خلخالی-نوری زاده و... بیندازید.به نظر شما چند نفر به دستور مستقیم یا غیر مستقیم شخص خمینی دز این سالها کشته شده اند؟من حدود 30 هزار نفر را می دانم اگرچه مثل شما از کم و کیف اوایل انقلاب خبری ندارم.
با توجه به نوشته شما حضرتعالی لطلاعات خوبی از زمان انقلاب دارید که این فراموشکاری شما در مورد جنایات خمینی را توجیه نمی کند.
امیدوارم که حرفهای من درست نباشد که در غیر این صورت شما هم به صف همپیمانان خاتمی خواهید پرداخت.
زنده باد آزادی / زنده باد ایران

[Elahi - October 25, 2003 12:11 AM]


It was great to read this article. Thanks Elahi

[Elahi - October 25, 2003 12:08 AM]


It was a great to read this article. Thanks Elahi

[علیرضا ترابی - October 24, 2003 11:20 PM]

نقد بسیار جالبی بود. انقلاب شاید نتیجه غلبه احساس بر عقل باشد. اگر از نسلی که به جمهوری اسلامی رای داده اند علت آنرا بپرسید جواب قانع کننده ای دریافت نمیکنید. آیا میدانستند ولایت فقیه چیست؟ چند ماه بعد از بهمن پنجاه و هفت آری به حکومتی گفتند که از محتوای آن نا آگاه بودند. امید که آن حرکت نا آگاهانه درسی برای جنبش امروز باشد.

[villej - October 24, 2003 10:29 PM]

Thank you so much for very instructive article. As a witness of the
whole social and political processes before and after the revolution
I can confirm that your observation is historically precise and
Analytically accurate. Thanks again. Regards

[دکتر جواد چاوشی - October 24, 2003 08:58 PM]

اقای سخن
جه خوش باورانه قصد طتهیر خمینی و شاریعتی را حالا که کوس رسوایشان بر هر در و برزن افتاده است را دارید. ظهی خیال باطل. انها پاک ابرو باخته تر از ان هستند که این نوشته شما انها را بخاهد طتهیر کند

[ahmad - October 24, 2003 08:31 PM]

kheili kheili mammnoon,,,zende bashinn....

[مهرناز - October 24, 2003 07:02 PM]

از اینکه نظرات مختلف در باره کذشته مطرح می شود خوشحالم . ماباید بیش از این ها در باره رفتارهای خود اندیشه کنیم . هر چه بیشتر آکاهانه بیاندیشیم و عمل نماییم . با هیاهو کاری از پیش نمیرود . همه چیز جلوی چشمان ما رخ نمود ولی ما چیچی ندیدیم . و این هشداری است که منبعد نیز چنین نشود و ناخود آگاه به خواست پنهان شدگان عمل ننماییم .

[hoi - October 24, 2003 07:02 PM]

ba mazdak mavafegham,
kamtar nevisandegani hastand keh ta bahse eslam pish miayad birodarbayesti harf ra mizanand.

[Vesta - October 24, 2003 06:05 PM]

Veru good and wise!

[SALEH - October 24, 2003 05:57 PM]


با عرض سلام و درود به این نویسنده با شعور و واقع بین
من نیز مانند شما معتقد هستم که ایرانیان در زمان انقلاب تنها به این نتیجه رسیده بودند که حکومت پهلوی را نمی خواهند و زمانی که به خیابان ها ریختند نمی دانستند که بعد از شاه چه حکومتی خواهند داشت
نمونه بارز آن شعار اولیه استقلال آزادی حکومت اسلامی بود که بعد از رفتن امام به فرانسه و تجربه دموکراسی در این کشور دستور داد شعار ها به استقلال آزادی جمهوری اسلامی تغییر پیدا کند.و ما ایرانیان همواره چوب ظاهر بینی و کم سوادی خود را می خوریم.

[علي حيدري - October 24, 2003 05:40 PM]

دوست عزيز
مقاله شما دقيقا مانند يک آينه, نمودار عملکرد اين رژيم و تفاوت فاحش شريعتي با خميني است .
ولي آنچه ا که من ميخواستم در مورد مقاله آقاي سجادي به آن اضافه کنم اين است که اگر کسي مبتلا به نارسيسيم است اين همان شخص آقاي سجادي ميباشد.

... شريعتي و خميني با تکيه بر ادبياتي حماسي و شورانگيز توانستند از نسلي که تا پيش از آن در جستجوي غربي شدن از نوک پا تا فرق سر بود پايوراني قوي البنيه در مقابل تمدن غربي بسازند..." (داريوش سجادي؛ مقاله نوبل شوم!)

البه من بعنوان پزشک هر چه بيشتر مقالات ايشان را ميخوانم به 2 نتيجه ميرسم يا اين آقا نقش خود را خوب بازي ميکند و خوب اگر جمهوري الامي موفق شده است مامورساواک رادر آلمان به خدمت در آورد (زور) از وسيله هاي ديگرهم (زر و تزوير) هم براي درخدمت گرفتن قلم بدستان حرفهاي دريغ نخواهد کرد يا اين فرد مبتلا به اختلالات‌ شخصيت است ‌ که علايم‌ شايع‌ آن
پارانوييد ـ نمايشي‌ (هيستريونيك‌)- خودشيفته‌ (نارسيستيك‌)است .
براي توضيح بيشتر متن زير را بخوانيد:
اختلالات‌ شخصيت‌ گروهي‌ از حالات‌ رواني‌ كه‌ بيماري‌ نبوده‌، بلكه‌ شيوه‌هاي‌ رفتاري‌ هستند. خصوصيات‌ اين‌ اختلالات‌ عبارتند از الگوهاي‌ رفتاري‌ نسبتاً ثابت‌، انعطاف ‌ناپذير و ناسازگار كه‌ به‌ بروز مشكلاتي‌ در ارتباط‌ برقرار كردن‌ با ديگران‌ و مشكلات‌ شغلي‌ و قانوني‌ منجر مي‌گردد. افراد دچار اين‌ حالات‌ تصور مي‌كنند كه‌ الگوهاي‌ رفتاريشان‌ طبيعي‌ و صحيح‌ است‌.
علايم‌ شايع‌
پارانوييد ـ داراي‌ شك‌ و بي‌اعتمادي‌ غيرمنطقي‌ نسبت‌ به‌ ديگران‌؛ در زمينه‌ بي‌اعتمادي‌، داراي‌ حالت‌ تدافعي‌ و حساسيت‌ بيش‌ از حد نسبت‌ به‌ ديگران‌ هستند.
نمايشي‌ (هيستريونيك‌) ـ وابسته‌، فاقد بلوغ‌ فكري‌، زودرنج‌، عاطل‌ و باطل‌، دائم‌ خواستار تشويق‌ و توجه‌ ديگران‌ بوده‌ و با ظواهر يا رفتار خود با ديگران‌ ارتباط‌ برقرار مي‌كنند (جلب‌ توجه‌ مي‌كنند).
خودشيفته‌ (نارسيستيك‌) ـ داراي‌ يك‌ حس‌ خودباوري‌ بيش‌ از حد بوده‌، شيفته‌ قدرت‌ هستند؛ نسبت‌ به‌ ديگران‌ بي‌علاقه‌ هستند. خواستار توجه‌ ديگران‌ بوده‌ و احساس‌ مي‌كنند كه‌ سزاوار توجه‌ ويژه‌ هستند. (نقل از http://www.salamatiran.com/prgs/conditions-step.asp?t=356)
دکتر علي حيدري


[اميد از تهران - October 24, 2003 05:35 PM]

پير شي جوون قديم خوشم اومد
راستش شما را از نظر انتقادي تان از داريوش سجادي و لحن طنز و اديبانه شما شناختم . جداي از اين مقاله من از كساني كه معلوم است كه براي اين كشور وقت فكري گذاشته اند خوشم مي آيد خدا ياورتان باشد

[Mehdi - October 24, 2003 03:20 PM]

Maghalaye khobi bud. Be nazare man aamele asli keh to iran aslan enghelab shod va in keh hanoz in enghelab pabarjast mizane shenakhte va darke mardome. Fekresh ro bokonid intor enghelabi va houkomati dar asre hazer to ye keshvare eropaie cheghadr davam miare.

Copyright: gooya.com 2016