بعد از پيروزي خيره کننده ي خاتمي در انتخابات رياست جمهوري، مردم ِ دلزده از حکومت اسلامي گمان کردند حادثه اي دگرگون ساز در کشور اتفاق افتاده است. شگفتي و خوشحالي بيشتر از آن جهت بود که مردم فکر مي کردند اين حادثه با راي آنها به وجود آمده است و کشور در مسير تغيير ِ بدون خونريزي قرار گرفته است.
چشم ها به دهان خاتمي دوخته شد تا به عنوان منتخب مردم از زبان مردم سخن بگويد و مجري اراده ي آنان باشد. هر زمان که قرار بر سخنراني خاتمي بود مردم مشتاقانه پاي تلويزيون هاي شان مي نشستند و با دقت به سخنان او گوش مي دادند. همه منتظر دم مسيحايي او بودند تا جمهوري مرده را زنده کند؛ مردم دلشکسته را شاد کند؛ حيثيت از دست رفته ي اهل علم و قلم را اعاده کند؛ لکه ي ننگ دو دهه جنايت و کشتار و چپاول را با مهر و عطوفت و عدالت کم رنگ کند؛ چهره ي خشن و غير انساني حکومت ايران را در اذهان عمومي مردم جهان تلطيف کند.
خاتمي در مجامع داخلي و خارجي حرف هاي بسيار زيبايي زد. در ايتاليا انديشمندان، در سکوتي سنگين به سخنان متمدنانه و آکادميک او گوش مي دادند. در ايران دانشجويان با هيجان منتظر ابراز نظر او بودند.
مسيح ِ اواخر ِ قرن بيستم، در جهان نداي گفتگوي تمدن ها سر داد؛ در ايران، نداي آزادي و دمکراسي سر داد. اما دو سخن او بيش از همه بر دل جوانان نشست: منتظر قهرمان نباشيد. قهرمان خود شمائيد؛ شعار مرگ ندهيد. به جاي مرگ از زندگي سخن بگوئيد.
سخنان مسيح قرن بيستم دست کمي از سخنان حضرت مسيح (ع) نداشت که مي گفت دشمن خود را دوست بدار؛ خون کسي را نريز؛ اگر کسي سيلي بر گونه ات نواخت طرف ديگر صورتت را پيش آور تا اگر خجالت نکشيد يک سيلي هم به گونه ي ديگرت بزند.
سخنان خاتمي بسيار جذاب و موثر بود. جوانان، از هرچه قهرمان و قهرماني بود روي گردان شدند و راه پيروزي را در حرکت متشکل جمع گرايانه ديدند. برخي از انديشمندان و نويسندگان نيز اين نظريه را بسط و گسترش دادند و انزجار خود را از قهرمان و قهرماني اعلام داشتند. سابقه ي تاريخي گروه هاي مبارز ايراني و حرکت هاي روشنفکرانه ي جدا از توده و جنبش هاي مسلحانه ي چريکي نيز باعث شد تا پايان دوران قهرمان و "قهرمان بازي" با قاطعيت اعلام شود و آحاد مردم ايران در عرصه ي سياست کشور، بدون قهرمان شدن نقش خود را ايفا نمايند.
چه تصوير غلط و باطلي بود تصوير خاتمي! چه نظريه مهلک و مفتضحانه اي بود نظريه ي خاتمي! نظريه ي او، ادامه ي نظريه ي مسئولان اول انقلاب بود که معتقد بودند ما به ورزش قهرماني چه نيازي داريم؟ اصلا ورزش، به قصد قهرمان شدن ضد ارزش است و نبايد روحيه قهرمان پروري را در ورزشکاران تقويت کرد؛ به جاي روحيه قهرماني بايد روحيه ي پهلواني در آنها ايجاد کرد. تمام ورزشکاران قهرمان اند و قهرماني، اول و دوم و سوم و طلا و نقره و برنز ندارد. و چه کردند با ورزش ايران در بعد از انقلاب با اين نظريات و چه حد ما را از دنيا عقب نگه داشتند با اين حرف هاي به ظاهر زيبا! کار به جايي رسيد که اگر با سوريه مسابقه داشتيم، به خاطر همبستگي سياسي جايز بود تا تماشاچي ايراني ورزشکاران آنها را تشويق کند!
راه ما در سياست متاسفانه هميشه توام با افراط و تفريط است. گروهي مي گويند قهرمان بايد باشد. گروهي ديگر مي گويند نباشد. و چنان بر نظر خود پاي مي فشارند که گويي قهرمانان به انتظار نشسته اند تا از تصميم آقايان مطلع شوند تا اگر مثبت بود داخل گود شوند و اگر منفي بود در حاشيه بنشينند.
نه به گفته ي کشتگر قهرمانان پا به عرصه خواهند گذاشت و نه به گفته ي ابراهيمي "مسيحا نفسان" از عرصه پا پس خواهند کشيد. استهزاي ممبيني نيز اثري بر روند قهرمان سازي يا قهرمان زدائي نخواهد داشت.
تعداد قهرمانان بزرگ اجتماعي به مانند نويسندگان و شاعران بزرگ هميشه اندک است. نمي توان انتظار داشت که جامعه فرضا سالي ده قهرمان به عرصه ي کارزار سياسي گسيل کند. گذر ماه ها و سال ها و گردش چرخ و فلک بايد، تا قهرمان و قهرماناني پا به ميدان بگذارند و به سمبل ملتي بدل گردند. فريبکاري هاي امثال خاتمي يا اصرار صادقانه ي انديشمندان دلسوز فقط خواهد توانست اين فرآيند را تسريع يا کُند کُنَد اما توان تغيير مسير آن را به طور کامل نخواهد داشت. اين جبر تاريخ است و هيچ ملتي را از آن گريز نيست.
هر ملت و کشوري براي خود قهرماناني دارد. محال است بر روي کره خاک جايي ببينيد که قهرمان و نماد ملي نداشته باشد؛ قهرمان جنگ و سياست و آزادي و مبارزه با استبداد نداشته باشد. اينها اشخاص موثري هستند که در بزنگاه تاريخي نقشي دگرگون ساز داشته اند و وجود آنها باعث تسريع يا تسهيل حرکت تکاملي تاريخ شده است.
سخنان مهرورزانه ي مسيح، نتيجه ي ضعف و فقدان قدرت بود. وقتي قدرت به دست کليسا افتاد ديديم که چه کردند و چه آتشي سوزاندند. دشمن که سهل است بر دوست و همکيش خود نيز رحم نکردند. خون کسي را نريختند، ولي به جاي آن آدم ها را زنده زنده در آتش افکندند. و چقدر حيرت آور بود ديدن مردماني که قرار بود روزي گونه شان را براي دريافت سيلي دوم پيش آورند وقتي که مسيحي خداپرست ولي معترض را به تخت شکنجه مي بستند و او را تا حد مرگ آزار مي دادند. سخنان مسيح، چند صد سال وسيله ي فريب و ادامه جنايت تحت نام دين شد.
خاتمي نيز در بي قدرتي چنان سخناني بر زبان مي راند و وقتي کاسه اش با ارباب قدرت يکي شد ديديم که مجموعه ي نظامش با مردم چه کرد. تز ضدقهرماني و ضدمرگ او نيز فريبي بود براي دور کردن جوانان از ميدان مبارزه ي جانانه. فريبي بود براي توجيه ترس و گُربُزي ِ مشتي خودفروخته. سخنان خاتمي قرار بود وسيله ي فريب و ادامه ي جنايت تحت نام دين باشد.
advertisement@gooya.com |
|
مردم قهرمانان واقعي اند. مردم تغييردهندگان تاريخ و سرنوشت يک کشورند. مردم قهرمانان بي نام و نشان اند. در هيچ يک از اينها ترديدي نيست. ولي پرچمداراني هستند که با شجاعت و دلاوري مردم را براي ادامه ي مبارزه به پيش مي رانند. آنان را براي حمله به ارکان نظام ِ ظلم تشويق مي کنند. پيش قراولاني هستند که با دلاوري و پيش روي خود باعث دلگرمي مردم مي شوند. مردم وقتي مي بينند گروهي با گذشت از جان و مال و خانواده و با تحمل مرگ و حبس و شکنجه پا پيش گذاشته اند، جرئت و جسارت پيدا مي کنند تا در مقابل ظلم و ظالم ايستادگي کنند. اينان قهرمانان واقعي هستند. برخي بي نام. برخي بي نشان. با مبارزاتي گاه بي جلوه؛ گاه با تحمل رنج و تعب فراوان و دريافت تيرهاي زهرآگين خبث. و اينان کساني هستند که از گذرگاه بلا که راهي است صعب و دشوار افتان و خيزان عبور مي کنند. سلاح اين قهرمانان انديشه و قلم است. زندانيان سياسي امروز، کشته شدگان و شکنجه شدگان ديروز، قهرمانان آينده ي اين مرز و بوم اند. قدرشان بشناسيم و پشتيبان شان باشيم.
"قهرمانان همگي نام ندارند و نشان
قهرماني همه جا جلوه ندارد روشن
قهرماني چه بسا در شب تاريک محن
زهرگين تير عذابي است که از جان گذرد
راه پيکار حقيقت که گذرگاه بلاست
راه صعبي است مپندار که آسان گذرد"