شنبه 21 شهريور 1383

سالگرد يازده سپتامبر، مسعود بهنود

11 سپتامبر- نيويورک
از اين داستان چه بيرون خواهد آمد. آيا مانند هميشه تاريخ زور پيروز مي شود که اين بار انديشه را هم در خدمت دارد و يا تحجر واپسگرا که مغزهائي چند را در خدمت کرده است. مي ايستييم به تماشا، گاه با اشگ و گاه با لبخند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

امروز يازده سپتامبر است روزهاي بزرگ از آن رو ارزش مي يابند که آدمي را به ياد خودش مي اندازند. وقتي حادثه رخ داد من در تهران بودم و کسي درخانه ام نبود و داشتم مقاله اي مي نوشتم پشت سرم سي ان ان باز بود . از صبح که بلند مي شدم چنين بود. صداي هيجان زده گوينده اي به گوشم خورد و سربرگرداندم. برج هاي دوقلوي نيويورک روي پرده بودند و گوينده گفت هواپيمائي به برج خورده است و نشستم به تماشا . تصورم اين بود که دارم حادثه اي اتفاقي و بزرگ را زنده مي بينم. از چشم روزنامه نگار و گزارشگر نگاهش مي کردم تا دوربين و صدائي وحشت زده گفت اوه خداي من. و هواپيمائي در کادر ظاهر شد که خونسرد به طرف برج دوم مي رفت. حالا ديگر نفسم حبس شده بود داشتم باور مي کردم که حادثه اي طبيعي نبوده است. پس يکي از اين تيردعا ها رها شد. با خودم گفتم اوه اوه چه دنيائي پيدا کرديم. کاغذي گذاشته بودم جلوي خودم و در حالي که چشمم به پرده سي ان ان بود چيزهائي مي نوشتم. ناگهان انگار کسي در وجودم گفت بچه ات چي مي شود. ياد نيما افتادم که در نيويورک بود. اي واي در منهتن است که . گوشي را برداشتم و... و صداي در آمد. نبايد در را به روي هيچ کس باز مي کردم و اف اف تصويري هم مواظبم بود اما کسي در آن نبود. در ضمن صدا از راهرو بود و نه از در ورودي آپارتمان. دور خودم چرخيدم . ولي حسي گفت تخلف از دستورات عيبي ندارد. در را باز کردم و حنا بود دختر نازنين خانواده گودرزي که از طبقه بالا آمده بود. با لکنت گفت تلويزيونتان بازست. گفتم آره. ولي مثل خوابزده ها گفتم. ... سال بعد از آن ديگر در خانه نبودم و شده بودم "بهنود ديگر" و حس حالم را نوشته ام. خلاصه اي از آن را بخوانيد

يک سال گذشت از آن روز. روزها هر کدام برای خود شخصيتی دارند. برای بخش مهمی از جهان امروز، به دلايلي گونه گون روز يازده سپتامبر فراموش شدنی نيست. آن ها که فرزندان و عزيزان خود را در لحظه ای ديدند که پودر شدند و حالا با تماشای لحظه فرو ريختن برج های تجارت جهانی که روزی ده ها بار از تلويزيون های جهان پخش می شود می توان فهميد که دلشان می لرزد. خاطره ای تلخ است. از يادشان نخواهد رفت.

همه آدميان به هر حال در زمانی کسی را از دست داده اند که او را دوست داشته اند و در لحظه بر اين باور بوده اند که بی او زندگی نمی توانند ولی در گذر زمان و لحظه های فراموشی آور، رفتگان هر چه عزيز و هر چه غم از دست دادنشان بزرگ، در غبار زمان گم می شوند و زندگی راه خود می گيرد، اما گاه بعضی از حوادث چنانند که تا مدت ها مجال نمی دهند که غم کهنه شود. آن ها که در يازدهم سپتامبر سال پيش عزيزی در ميان آن چند هزار نفر داشتند حالا که مدام فيلم آن لحظه از تلويزيون های جهانی پخش می شود حسی، حتی شده برای لحظه ای سراغشان را می گيرد. آيا می شود هواپيما اين بار خطا کند و به طبقه 66 نخورد، حسی که لحظه بعد با افسوسی پايان می گيرد. نه ممکن نيست آن حادثه رخ داده و يک سال بر آن گذشته . همين.

کسانی که سال ها به دليل بر سر قدرت بودن رژيم قرون وسطايی طالبان از ميهن خود آواره شده بودند و پس از سرنگونی طالبان به ديار خود برگشته اند، يازده سپتامبر را پايان غم و دردهای خود می بينند و به نگاهی ديگر به آن حادثه می نگرند و هر کس از ظن خود آن را می بيند. آن ها هم که در سال گذشته در جريان نبردهای افغانستان جان عزيزانشان از دست رفته نگاهی ديگر دارند.

هستند کسانی که معتفدند پس از يازده سپتامبر جهان ديگرگونی پذيرفته و آن نيست که پيش از آن بود، اينان بيشتر کسانی مانند رودی جوليانی شهردار وقت نيويورک هستند و آن ها که در اين زمان زمامدار ايالات متحده هستند که به هر حال خوش تر دارند که چنين باشد و حادثه ای که آن ها را تکان داد جهان را هم برای هميشه در تکان نگاه دارد و يا موجد تحول بزرگی در عالم بشری شود. اما دنيا به کام آن ها نخواهد ماند و گرچه ماجرای يازده سپتامبر ماجرای بزرگی بود ولی چنان نيست که جهان را زير و زبر کند و تغيير دهد، جهان است نپذيرد آرامی.


روزهای سخت و غريب در تاريخ ملت ها فراوانند و کسانی که از آن روزها داغ و دردی در دلشان می نشيند و به هجرانی مبتلا می شوند که در طول زمان از ياد ديگران می رود، و يا شکل خود را از دست می دهد، سختی می کشند. مانند مادر افشين که در دل خود صدام حسين و رژيم خونخوار عراق را از ياد نمی برد که جگرگوشه او را از او گرفت. در اين روزها دشوار می تواند شادمانی نکند از اين که صدام حسين دارد به دام می افتد و در دل شاد نشود از اين تصور که انتقام او و فرزندش و هزاران چون او به دست ديگران دارد گرفته می شود. برای مادر افشين آسان نيست که خود را با سياست و ديپلوماسی که گاه مصلحت را به جايی می رساند که بايد جلو احساس خود را .گرفت، همساز شود.

سياست را از همين رو بايد برای کسانی گذاشت که دل و جان و تاب و توان آن را دارند وگرنه آن که راضی به مرگ پرنده ای نيست و آن که با قدرت آشنايی و بدان علاقه ای ندارد در اين وادی به جز پريشانی و پشيمانی نمی بيند و نمی يابد.

به ياد می آورم عزيزی را[ مقصودم مهدي خانبابا تهراني است] که نه قدرت را دوست می دارد و نه حاضر است بر سر آن خون کسی ريخته شود، او سال هاست به زندگی در ديار غريب تن داده و از جوانی سياست ورزيده و حالا پيرانه سر چه سخت است که در يافته که در بازار سياست جز فريب نمی فروشند و صداقت را به چيزی نمی خرند و اين زمين مخصوص بازی کسانی است که قدرت را هم چون جان شيرين می دارند - و گاه بيش از آن - به قول دکتر امينی يک روز صدارت را به صد ماه زندان می خرند. بيشتر مردم جهان از کشته شدن مردمی بی گناه در يازده سپتامبر و در هر روز ديگری خون به دل می شوند. تجارت و سياست پيشه گان اما چنين نيستند در همان حادثه هم منقعت خود و مصلحتی می جويند و چنينش می بينند و اگر دادی هم می زنند و غمگساری هم می کنند از سر منفعت جويی است.

از آن سو بنگريم هم تماشايی است، سويی که معمولا در تبليغات نمی آيد. گونه گوني حق از چشم آدمها. از نگاه آن ها که می دانستند که دارند به سوی مرگ می روند ولی همين که باور داشتند که دارند کاری بزرگ در راه اعتقاد خود می کنند شادمان بودند و توانستند خونسردی خود را حفظ کنند و سوار هواپيماها شوند و در فرصت تعيين شده خود را و مسافران را وهواپيما را به ستون تجارت جهانی بکوبند و فرياد بردارند که کاری بزرگ کرديم و باور داشتند که نامشان در تاريخ خواهد ماند. معلم يکی از آن ها که اهل سعودی است ديروز در يک برنامه تلويزيونی می گفت که فلانی در بچگی بسيار درس خوان و مهربان و با هوش بود، پدر ديگری از آن ها می گفت که فرزندش آرزو داشت که وکيل دعاوی شود و داد مظلومان بستاند. همسر يکی از آتش نشانان نيويورک که مسلمان بود با باور کامل می گفت که شوهرش به بهشت رفته چرا که در راه انجام وظيفه خود و برای نجات مردم فنا شده است و مادر اسماعيل اعطا يکی از عوامل شناخته شده کوبيدن هواپيما به پنتاگون هم چنين نظری دارد. بهشت نصيب کدام از آن هاست. باورم هست که بهشت از آن کسانی است که برای برپايی دنيايی تلاش می کنند که در آن کينه و خشونت از ميان برود و کسی را آن چنان احساسی از تنفر دست ندهد که خوی انسانی از دست بنهد.

می توان پنداشت يازده سپتامبر پارسال در همان زمان که در سراسر جهان هزاران نفر فرياد برداشته بودند و باور نداشتند که دارند از طريق تلويزيون ها با چشم می بينند که ساختمانی بلند می سوزد و می ريزد و مردمی بی گناه از وحشت سوختن در آتش خود را از بالا به پائين پرتاب می کنند، آری درست در همان زمان کسانی بودند که فرياد شادمانی و پيروزی سر دادند و به هم تبريک گفتند که کارشان به انجام رسيد. اين هم در خبرها آمده بود.
سياست مداران و تجارت پيشه گان هم هستند که دارند در خاکستر ساختمان ها و اجساد يازده سپتامبر سود خود می جويد و در انديشه بهترين بهره گيری ها از اين فرصت هستند که هنوز داغ ها تازه است. اما داغداران و شادمانان هر دو به يک اندازه بازيچه اند و می توان با آن ها همدرد بود، کاری که از سياست پيشه گان بر نمی آيد
چنين است جهان، جهاني که روز به روز از ديد مردمان بيش تري انساني مي شود. ارزش انسان در آن افزون مي شود که ديگر معيار و اوست . در همين زمان کساني هم هستند که از همين زاويه به جنگ جهان آمده اند. حکايت خون و شمشيرست که همان حکايت تاريخي است گيرم اين بار در زماني رخ مي دهد که انسان نسبت به انسان حساس تر از هميشه است. از اين داستان چه بيرون خواهد آمد. آيا مانند هميشه تاريخ زور پيروز مي شود که اين بار انديشه را هم در خدمت دارد و يا تحجر واپسگرا که مغزهائي چند را در خدمت کرده است. مي ايستييم به تماشا، گاه با اشگ و گاه با لبخند

[سايت مسعود بهنود]

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/11868

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'سالگرد يازده سپتامبر، مسعود بهنود' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016