دوشنبه 20 مهر 1383

اميد هم زندانی شد، مسعود بهنود

اميد معماريان آخرين طعمه اين طرح مدت هاست که نه درباره مسائل سياسی می نوشت که از آن به شدت دلزده شده بود بلکه درباره معضلات اجتماعی و به ويژه روی مسائل جوانان کار می کرد. با اهل علم و جامعه شناسان مصاحبه می کرد. دردش از درد جامعه بود و به گروه بندی و جناح های سياسی اعتقادی نداشت. حالا اميد که نمونه جوان معتدل و اميدوار ايرانی است چونان پروانه ای است که گرفتار تارهای عنکبوتی تصوراتی افتاده است که جز عبوس و تلخی راهی برای حکومت نمی شناسد و نمی داند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

مسعود بهنود
مسعود بهنود

ديشب نیمه های شب خبر شدم که امید معماریان هم دستگیر شده است و به دام عنکبوت درست. مانند همه این روزها یادداشتی نوشتم و گذاشتم برای صبح که دوباره بخوانم مبادا پیرانه سر خشم عنان از من ربوده باشد. چنين هم بود و نگرانيم بی جا نبود . پس شرحی ديگر نگاشتم که می خوانيد

در کلاس های روزنامه نگاری دانشگاه اميرکبير، چهره هايشان را در نظر می آورم. هميشه بنفشه در رديف جلو نشسته بود با مدادی و کاغذی در دست و در رديف آخر جوانی مودب، خوش صورت [ از آن صورت ها که مادر بزرگم می گفت بهشتی هستند ] صاف و متين می نشست. از آن جوان ها که هر کس درس می دهد و دل با آموزش نسل نو دارد، آرزويشان را می کند، معتدل و آرام و عاقل. اين تصويری است که اول بار از اميد معماريان در سر دارم. از آن پس هميشه کارهايش را می خواندم، اهل تندروی نبود و نماينده کمياب نسلی که در جمهوری اسلامی پرورش يافتند. چرا کمياب، چون اين نسل در روزهای خون و سرسام انقلابی گری چشمش به دنيا باز شد، در روزهای جنگ و شيپور و ترور و شعار به مدرسه رفت و روزی که ميليون ها نفر رفتند به تشييع بنيان گذار آن انقلاب در دبيرستان بود و ديگر عقل رس بود آن چنان که دريابد در دهه دوم انقلاب چه می گذرد و جنگ بر سر قدرت کجاست و چراست. اين نسل اگر در صف عمليات انتحاری نام نويسی می کرد و اگر شورشی می شد تعجبی نداشت اما اگر مانند اميد معماريان معتدل و متين بود و جانب اعتدال نگاه می داشت عجب داشت، بايد آدمی تربيتی درست و جانی آرام داشته باشد که چنين شود و به ورطه تندروی نغلتد که اميد چنين بود و هست.

حالا در خبرها آمده که نوبت به اميد رسيده و دستگيرش کرده اند. چند جای داستان جای نگرانی دارد. اول آن که امروز در اين جهان بی بنياد و آرمان گم کرده، تمامی عقلای جامعه شناس و مردم دوست عقل ها بر هم می نهند و با کمک دولت هائی که از مردم برآمده اند می کوشند که نسل فردا را از افتادن به ورطه های هولناک باز دارند و از او موجودی معتدل و متفکر بسازند، و موفق می شوند يکی مانند اميد بسازند به هزار کرشمه او را قدر می نهند و امکانات در اختيارش می گذارند و می گويند هان سازندگان فردای بهتر را يافتيم. هم در اين زمان ما که درگير جهانيم و جز تکيه به نيروهای جوان و اهل فکر خود چاره نداريم برای ماندن و غرق نشدن، علی بيجه را بعد سال ها بدکاری به تصادف دستگير می کنيم، رضاشاخدار را که در خطه همدان ماجراها ساخته بعد از دو دهه گردنکشی به دست عدالت می سپاريم، باند های مخوف فحشا و مواد مخدر و تجاوز و سرقت مسلحانه را دست به دست از اين زندان به آن زندان می دهيم و سرانجام هم تا کاری بزرگ نکرده امنيتش را از او نمی گيريم، اما اميدها به زندان می روند.

به جای درانداختن طرح های نو برای اداره جامعه و برای امن و مهربان کردن جامعه، همه نيرو و توان و فکر و قدرت را بر اين نهاده اند که راه انعکاس و نظر را ببندند. مثالش را هم ديروز که دوشنبه باشد ديدم در روزنامه های تهران [ يعنی هر روز می بينيم اما مثالش را از ديروز می آورم ] که روزنامه ای از وضعيت نابسامانی های اجتماعی و فحشا از زبان يک روحانی تصويری رسم کرده بود که موی بر اندام هر که فرزندی دارد و قرارست در اين جامعه بزرگ شود راست می کرد، روزنامه ای که خود را اصولگرا می داند در سرمقاله ای تصويری از فقر داده بود که باورش حتی در بيافرا هم مشکل است و نوشته بود که در سفره مردمی که آماده ماه رمضان می شوند برای افطار نان نيست و در تمام تابستانی که گذشت آن ها نتوانستند ميوه ای بخرند و شکم های خالي بچه ها در حسرت لقمه ای است. اما در همين روز به نوشته کيهان نماينده مجلسی از طايفه بازاريان در انتقاد از سينمای ايران گفته بود که در اين سينما گاه به گاه فقر جامعه تصوير می شود که و جشنواره های جهانی هم به اين گونه فيلم ها جايزه می دهند و اين کار درستی نيست.

به زبان ديگر پيام مستتر در اين مجموعه اين است که در کار اداره کشور ناتوان مانده ايم و تنها در شعار و جلب دشمن و دشمنی چيره دست آمده ايم، ناهنجاری های اجتماعی تمام شهرها را در بر گرفته و فقر بی داد می کند و پليس در دفاع از خود که چرا دو سال عاملان قتل کودکان پاکدشتی را آزاد گذارده تا رقم کشتگان خود را به 22 برسانند می نويسد مهاجرت به شهر، حاشيه نشينی، فقر، مهاجرت های ثبت نشده بيگانگان و کمبود نيروهای پليس عامل اين گونه حوادث است [ به معنای ديگر منتظر تکرارش بايد بود چون که به راستی هم دفع اين همه عوامل از اختيار پليس هر کشوری خارج است] اما اين قدر می توانيم که جلوی انعکاس و فاش شدن آن را بگيريم و حتی فاش گوئی را هم در انحصار خود درآوريم تا وقتی که می خواهيم گروهی و تفکری را بکوبيم از آن بهره بريم. مثل اين روزها که صدای سخنگوی دولت درآمده که بابا ما هشت ماه ديگر می رويم و شما می مانديد اينقدر مردم را زجر ندهيد.

خب در چنين فضائی مگر نياز به دشمن هست. می توان جلوی هر گزارش و مقاله ای را به عنوان توهين به مقامات و سياه نمائی گرفت و می توان به هيچ خبرنگار خارجی اجازه آمدن نداد و ديوار کشيد به دور مملکت. جريان نوگرای سينما را جلو گرفت، تئاتر واقع گرا را در بست، اگر مجالی برای شادمانی باشد مانند کنسرتی و جشنواره ای گروهی را به آن جا اعزام داشت و به افتخار نوشت [ چنان که ديروز روزنامه جمهوری اسلامی نوشته بود ] که جلو سه جشنواره موسيقی گرفته شده و حالا سفارت آلمان قصد دارد کنسرتی بگذارد و بايد دست به کار شد. اگر هر چند سالی مانند روز شنبه موقعيتی پديد می آيد تا جوانان به ديدار يک مسابقه ورزشی بروند از اجتماع يکصدهزار نفری آن ها به تعجب افتاد. گزارش تمام روزنامه ها بود که مسابقه دوستانه ايران و آلمان فراتر از يک مسابقه ورزشی بود و اعضای تيم آلمان هم تعجب شده بودند از اين شوق و استقبال. به گفته گزارشگری انگار آن ها هم باور کرده بودند که ما تروريستيم و از اين که می ديدند اين همه جمعيت آمده و نه که با آن ها کاری ندارند بلکه مهربانند و پذيرا. تعجب ها کرده بودند. در تمام گزارش های مقدماتی اين مسابقه يک امر تکرار شد. مبادا زن ها – حتی خانواده و نزديکان بازيکنان- بروند در ورزشگاه، دريافتنی بود و هم در گزارش سانسور شده و مسخره ای که از سيمای جمهوری اسلامی پخش شد و نمونه ای بود از جامعه بسته ای که تحمل ديدن خود را هم در متمدنانه ترين وضعيت ها ندارد. و در تمان گزارش های جهانی، انگار به سرزمين طالبان گام نهاده بود تيم آلمان، نوشته و تاکيد شد که يکصد و سی هزار مرد و تنها دو سه زن آلمانی در استاديوم بودند.

اين ها را که در کنار گرفتاری امثال اميد معماريان بگذاريم، در اين زمانه که ايران در وسط منطقه آتش نشسته است تصويری هولناکی به دست می آيد که انگار به قول مدير کيهان سنگ ها را بسته و سگ ها را گشاده اند. و نگران کننده تر اين که در حوادث و ماجراهای تاريخی ما، تاريخ گواه است که روحانيون و نيروی دين و قدرت ايمان بارها بازدارنده از هم پاشيدگی جامعه شده است، اما اين بار همه اين ها به پای دين و حکومت دينی نوشته می شود. در همين ماجرای دستگيری ها در همه جامعه چيزی که رواج دارد اين است که اين طرح ها نه توسط وزارت اطلاعات، نه پليس، نه حتی از سوی قوه قضاييه، بلکه زير نظر رهبر جمهوری اسلامی و به هدايت دفتر ايشان صورت می گيرد، و گاهی هم در روزنامه تحت نظر ايشان بخش های از طراحی آن مانند " خانه عنکبوت" به رخ کشيده می شود. به اين ترتيب نه تنها روحانيت و دين و روايت حکومت دينی بلکه بالاترين مقامی که موجودست دارد در اين راه پرمخاطره و کج هزينه می شود. همه عوامل و همه شواهد به هر کس که دستگير می شود به زبان بازبانی و بی زبانی می فهمانند که دستور آقاست.

جالب نيست يادآوری اين که پيشگيری از جرم در ايران مطابق قانون از جمله وظايف قوه قضاييه محسوب می شود اما به شهادت همگان در سال های اخير، اين قوه در زمينه اصلی و ناهنجاری های جامعه هيچ کاری نکرده [ چنان که در ماجرای قتل های پاکدشت از خود سلب مسووليت می کند ] و همه کار نهاده و طره ياری را گرفته که رسانه ها باشند. آمار عملکرد اين هشت ساله و رفتارشان نشان می دهد که کار جلوگيری از انتشار اخبار و اطلاعات و بستن دهان ها به تصورشان مهم ترين کارهاست و به اين ترتيب لابد گناه منتشر نمی شود و منکر از حرکت باز می ماند. تازه سه روز پيش دادستان تهران رفته است در جمع نيروهای انتظامی که می خواهيم برای اراذل و اوباش پيام های سخت بفرستيم که بترسند. تنها سرمايه ای هم که آقای مرتضوی دارد اين است که به اراذل بگويد همان بلا که بر سر مطبوعات آوردم و حالا دارم سر سايت های اينترنتی می آورم بر سر شما هم خواهم آورد.

ديروز آيت الله نوری همدانی گفته بود که نامزدهای انتخاباتی در آمريکا و در اروپا بر سر حمله به ايران با هم مسابقه نهاده اند برای جلب رای. اين سخن درستی است به شرط آن که گوينده اش متوجه باشد که اين بار صحبت دولت ها و قدرت ها نيست، صحبت از نفوذ صهيونی ها نيست بلکه سخن از مردم اروپا و آمريکا هستند که بر سر حمله نظامی به عراق دارند پوست بوش و بلر را می کنند اما به گفته همين روحانی آن قدر از ايران تصوير جذابی در سرهاشان هست که نامزدها اين را فهميده اند و به آن ها پيام می دهند که من کار ايران را تمام می کنم و اين بختک را از روی سينه ها بر می دارم. آيا چنين برداشتی يک مقام روحانی را که حفاظت از کيان دين و جمهوری اسلامی بر او فرض است به فکر نمی اندازد که جائی از کار خراب است.

اين ها را با اشاره به مسائل اجتماعی و معضلات جامعه، از آن رو آوردم که اميد معماريان آخرين طعمه اين طرح مدت هاست که نه درباره مسائل سياسی می نوشت که از آن به شدت دلزده شده بود [ اين را از نوشته هايش می شد دريافت ] بلکه درباره معضلات اجتماعی و به ويژه روی مسائل جوانان کار می کرد. با اهل علم و جامعه شناسان مصاحبه می کرد. دردش از درد جامعه بود و به گروه بندی و جناح های سياسی اعتقادی نداشت. حالا اميد که نمونه جوان معتدل و اميدوار ايرانی است چونان پروانه ای است که گرفتار تارهای عنکبوتی تصوراتی افتاده است که جز عبوس و تلخی راهی برای حکومت نمی شناسد و نمی داند. اين نوشتم که در صفحه روزگار از ما بماند به يادگار و يک نکته بر نگفتم از شرح آن هزاران تاثری که بابت دستگيری کسی مانند اميد معماريان دارم. جوان نازنين حق است در آن بيغوله با خود بخواند:
ما بارگه داديم اين رفت ستم برما
بر جمع ستمکاران تا خود چه رسد، خزلان

[سايت مسعود بهنود]

دنبالک:
http://akhbar.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/12967

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'اميد هم زندانی شد، مسعود بهنود' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016