چهارشنبه 29 مهر 1383

یکی از قفس پرید - 2، مسعود بهنود

به باور من مهم تر کارها اميد بستن به کاری فرهنگی است برای ارتقای فرهنگ آزادی خواهی و عدالتخانه جوئی در مردم، کاری که پدران ما آغاز کردند بعد از مشروطيت، و گردبادهای سهمگين و سقط جنين های مصنوعی که معمولا هم به کمک خارجی ها ايجاد شد، نگذاشت ثمر آن چنان دهند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

[بهنود ديگر]

بعد از نوشته ای که درباره اهورا نوشته بودم و بعضی را خوش آمد و برخی را نه، به قاعده بايد اين سخن را ادامه می دادم و از جمله می پرسیدم کسانی که در مقام استدلال برای مخالفت خود با شرکت مردم در هر نوع انتخاباتی می گویند بايد در رفراندومی و يا انقلابی [ با هر اسم ] حکومت را تعويض کرد و يا تغيير داد چرا هرگز فکر نمی کنند چگونه. چون به محض آن که چنين سئوالی پيش آيد به قاعده ذهن مجبور به جمع آوری اطلاعات و تکيه بر آن ها می شود و از خيال بافی و احساسات پروری دوری می گيرد.

چندی پيش کسی مرا می گفت تا چند سال می توان انشا نوشت در وصف آزادی و دموکراسی [ از زمان مشروطيت تا به حال می نويسيد بس نيست] و باز همو از من می پرسيد مگر نه آن که کسانی که انشاهای شما را می خوانند اين را که آزادی چه گوهر گرانبهائی است می دانند و آن ديگران هم که نمی دانند نوشته های شما را نمی خوانند، و صدايتان به گوششان نمی رسد. آن شخص محترم به زبان ديگر از من می خواست تا گامی به سوی واقعيت ها بردارم. مدام واقعيت ها را به نفع خود مصادره نکنم. تا چند ماه پيش که بحث حقوق بشر و نقص آن در ايران، در کشورهای اروپائی بالا گرفته بود، بعد از ماجرای زهرا کاظمی و قتل او در زندان اوين، همه اميدواری اين گروه بدان بود که اروپا جمهوری اسلامی را زير فشار سنگين خود قرار دهد و از آن طريق راه باز شود. ديديم که گفتند ولی نکردند، به زبان ديگر نمی توانستند کرد کاری را که بعضی ايرانيان در آرزو داشتند. امروز که ماجرای هسته ای در جريان و عمده شده است باز بعض اميدها به اين است که سر ماجرای هسته ای جمهوری اسلامی خطا کند و به راه صدام در افتد. کسی را در اين ميانه گمان بر آن نبود که راه ديگری هم بازست و آن استفاده از تکنيک های مذاکره و ديپلوماسی است که بر حکومت ها بسته نيست، چنان که بحران هسته ای دير نيست که از همين راه به نتيجه رسد. می توان پرسيد که اگر بسته چماق و هويچ اروپا را که می نويسند آمريکا هم با آن موافقت کرده، و قرارست هفته آينده در مقابل ايران قرار دهند، چمهوری اسلامی بپذيرد چه اتفاقی خواهد افتاد، جز ان که فعاليت های صنايع هسته ای آغاز می شود و پاداش های تعيين شده که به معنای پايان دادن به محدوديت ها و تحريم های صنعتی است رد و بدل می شود و در نهايت و بدترين سناريوها، ايران تنها از چرخه سوخت و غنی سازی اورانيوم محروم می شود، مگر چند ماه قبل سخنی از اين ماجرا بود و مگر هم الان هم کسی به يقين می داند که توانائی ايران برای غنی سازی اورانيوم چقدرست که به قول تندروهای بيگانه ستيز دست شستن از آن شکست بزرگ جلوه کند. تازه اگر شکستی هم در اين معامله متصور باشد مگر چنان شکستی است که حکومتی را سرنگون کند.

پس اگر سخن آن همسخن مرا بپذيريم که جمهوری اسلامی زير فشار طاقت فرسائی از خارج به سر نمی برد، پر به بی راه نرفته ايم. اگر همين سخن را در مورد داخل تکرار کنيم باز هم چندان بی راه نيست چون که خبری قاطع از بالاگرفتن نارضائی ها به شدتی که بنيان کن باشد نمی رسد مگر در خيال و به اميد آينده و با دل سپردن به عمده شدن تضادهای درونی و انبوهی معضلات اجتماعی و اقتصادی. تازه آقای بادامچيان می گويد در چين هفتاد در صد مردم ناراضی هستند اما چون حکومت سيستم نظارتی و کنترلی کارآمد دارد [ بگو مسلط برای سرکوب است ] در آن جا خبری نمی شود. اين سخن سخيف است من می گويم، و برداشتی سطحی و بازاری از جامعه چين است که قابل مقايسه با ايران نيست چرا که خواست آزادی و دموکراسی آن جا، در عالم واقع، مانند ايران در حد سی در صد نيست و از بالا و پست نسلی نمی جوشد. در چند سال اخير خبری چنان از نارضائی ها در چين نمی رسد و آقای بادامچيان هم دچار تصور است و بايدش پرسيد که اين آمار هفتاد در صد از کجا و چطور فراهم آمده است. اما اگر کسانی در مقابل وی ماجرای ميدان تیان آن من را جنبش بزرگی به حساب آوردند که نشان از زير خاکستر بودن انقلابی در آن سرزمين است، با خود شوخی کرده اند چون در جامعه نزديک دو ميلياردی چين، حرکت چند صد تن جوان که در برابر دوربين تلويزيون های ماهواره ای آمريکا شکل گرفت و به سرعت شعارها را به زبان انگليسی کرد، جنبشی که با سرکوب سی چهل جوان پايان گرفت که جنبش نيست، تنها آمريکا احيانا برای شنيدن خبر انقلابی به بهای ميليون ها کشته در چين آماده بود تا در پايان آن مراسم باشکوه ختم و دفن کامل کمونيسم را اعلام دارد. اما با اين همه ظاهرا امروز همه جهان به همين جائی که چين بدان رضايت داده راضی اند و آقای بادامچيان و ديگر هيات موتلفه ای ها هم بی توجه به بی شباهتی کامل ايران و چين همين را می گويند.

اما چنين پيداست که آن جمع عقلا در داخل و خارج از کشور، که از انبوهی مسائل اقتصادی و اجتماعی و احتمال انفجارهای کور اجتماعی و انباشته شدن معضلات اقتصادی می گويند، نگرانی هاشان درست است و آمار و نشانه ها گواه آن که مقامات جمهوری اسلامی هم خود به آن اقرار دارند و در جست و جوی چاره کارند حال اين که می توانند و يا نمی توانند موضوعی ديگرست. اما اين که تصور رود حکومتی به دليل اعدام ها و خشونت های فجيع خود، ربع قرن بعد هم از يافتن چاره ای برای دردهای جامعه محروم است استدلالی است که با عقل نمی خواند. بدان می ماند که بگوئيم شکارچيان که در هنگام شکار خشونت به نهايت می رسانند نمی توانند پزشگان و يا صنعتگران ماهری باشند. از قضا محافظه کاران و مخالفان اصلاحات سياسی معتقدند که برای چاره انديشی های اقتصادی و معيشت مردم بايد حکومت يکدست شود. و چنين پيداست که چنين نظری را به تصميم سازان جمهوری اسلامی هم قبولانده اند. آن ها بر اين باورند که اکثر جمعيت حاضر در ايران خاطره ای از اعدام های دهه شصت ندارند و هم خبری از احوال کسانی که به جرم عقيده و انديشه و بيان خود در زندانند. اين برای من که از طايفه قلمم و اهل قبيله عشق، بدخبری است اما نمی توانم با زدن خود به نادانی در خواب خوش فروروم و اهورا وار در خيال خانه بسازم.

حال اگر با گشايشی که بعد از بحران هسته ای براي جمهوری اسلامی فراهم می آيد و رابطه ای که با اروپا و دنيا برقرار می کنند و يکدستی که در حکومت قصد دارند ايجاد می کنند، و با بالارفتن بهای نفت که درآمدهای دولت را به بالاتر از دو برابر رسانده است، اگر دروازه ها را به سوی اقتصاد جهانی گشودند آيا مجازست دل اهورائی را همچنان به آماده بودن جامعه ايرانی برای استقبال از حکومتی ديگر خوش کردن و يا آيا مجازست دل بستن به بالاگرفتن تضادهای جهانی با جمهوری اسلامی اين سئوال ها جدی است که هواخواهان راستين دموکراسی از خود می پرسند، پس آن گاه با خبر از صعوبت کار به انتخاب راه می پردازند، گرچه با خرده گيری مدام اهورائی روبرو می شوند که آن ها را متهم به آن می کنند که از وضعيت حاضر شادمانند و برای ادامه آن در حال تلاش. حال آن که شناخت صورت دقيق مساله ايران و ماجراهای آن بخش انکارنکردنی از مبارزه برای دموکراسی است و پيچيده کردن صورت مساله انگار که اين حکومت مجبورست همواره به مردم شهری فشار وارد کند و همواره قسم خورده است که در دشمنی با جهان به سر ببرد و در لبه خطر بماند تا نقشه های مخالفانش به ثمر برسد و انگار چاره ای ندارد جز درگيری مدام با جهانيان و حمايت از ترور و خشونت تا جائی که همه را عصبانی کند و به فکر برانداختنش بيندازد، به باور من اگر تصوری هخائی نباشد دست کم نوعی از طراحی های عنکبوتی کيهانی است.

تا سخنم را معنا کرده باشم چند مثال می آورم.

ايران روزنامه خبرگزاری جمهوری اسلامی روز شنبه از قول وزير اقتصاد و دارائی که در پاريس برای شرکت در همايش سرمايه گذاری های خارجی ايران به سر می برد نوشت در شش ماهه اول امسال 5 ميليارد دلار درخواست سرمايه گذاري خارجي به ايران رسيده است. در مورد علت چنین استقبالی از سرمايه گذاری در ايران بايد تامل کرد، آن هم در زمانی که شش ماه پيش اروپا تهديد کرده بود که جز با رعايت حقوق بشر و پايان دادن به نقص مداوم آن با جمهوری اسلامی بازرگانی و دادو ستد نمی کند، و هم امروز هم جنجال های بسيار بر سر مسائل هسته ای ايران درگيرست.

روزنامه کيهان روز شنبه در سرمقاله خود ادعا کرده که علت به صف شدن اروپائی ها برای سرمايه گذاری در ايران آن نیست که وزير اقتصاد در پاريس و در جمع کارفرمايان فرانسوی گفته بود بلکه علت اصلی آن است که در دو سال گذشته كه نفوذ و اعتبار اصلاح طلبان کاهش گرفته و "اصولگرايان" – معادل مجامله آميز مخالفان اصلاحات و دست راستی ها – قدرت گرفته اند، به ويژه صاحبان سرمايه از این تحولات خبر داشته و دریافته اند که حاكميت دوگانه به طرف حاكميت يگانه و پايدار رفته و "با حذف مجلس ششم از نقش اپوزيسيون درون نظام كاسته شد و در عوض با به صحنه آمدن مجلس هفتم، سيماي يك نظام يكپارچه و مقتدر در اذهان عمومي نقش بسته. اين امر از ديد كساني كه براي سرمايه گذاري در جست وجوي محيط مناسب مي گردند، يعني همان شرايط مطلوبي كه در هياهوي شعارهاي سياسي كارانه ساليان اخير گم وگور شده بود.

چنین جملاتی فلفلی است که بر زخم اصلاح طلبان و مردمی پاشيده می شود که به اصلاحات سياسی و هواداران آن در دو نوبت رای دادند و دردی است بر دل کسانی که نگران دموکراسی در ايران هستند و از اين سخن بوی دهن کجی به جنبش می شوند. در عين حال وقاحت است از سوی کسانی که همه سعی خود را کرده و می کنند که از سرمايه گذاری های خارجی در کشور جلوگيری کنند، اما واقعيت اين است که گرچه تفسير محافظه کاران درباره چگونگی از بين بردن از ميان رفتن حاکميت دوگانه درست نيست و بايد توضيح می دادند که به چه شيوه و روش های گاه دردناک و خلاف اخلاق و قانونی متوسل شدند تا کار را به اين جا کشاندند اما اين ماجرائی است داخلی و سرمايه داران در دنيا به اين ها فکر نمی کنند و کاری ندارند.

خبر ديگری را از سرمقاله کيهان يکشنبه بشنويد که درباره بحران هسته ای در تحليل طرحی که می گويند در همين هفته توسط اروپائی ها به تهران برده می شود نوشته بود که تهديدهای آمريکا و اروپا توخالی است و نبايد به آن توجه کرد و در بخشی از اين نوشته آورده بود " به نظر مي رسد موضوع تروريسم، حقوق بشر و... هم تنها به اين علت در دستور كار گفت وگوي روز پنجشنبه آينده سه كشور اروپايي با مسئولان كشورمان، گنجانده شده است كه به عنوان «محل چانه زدن» قابل حذف باشد و اين حذف هزينه اي تلقي شود كه اروپايي ها به زعم خود، براي استقبال ايران از طرح مزبور پرداخت مي كنند"

حالا پاسخ آن ها که دل به دموکراسی در ايران دارند در برابر چنين سخنی چيست آيا می گويند نه خير اروپا از حقوق بشر دست نمی شويد و اگر ايران به معامله ای هسته ای تن دهد باز هم آن ها به دليل نقص حقوق بشر در ايران راه مصالحه را می بندند. اين سخن را من يکی نمی پذيرم. آيا خواهند گفت بگذار جورج بوش انتخاب شود خودش فکری به حال دموکراسی خواهد کرد اگر شده با هجوم نظامی. که پاسخم اين است که اولا چنين خيالی دست کم برای سه چهار سال آينده متصور نيست و تازه اگر هم باشد اکثر مردم با چنين کاری مخالف و در مقابل آن مقاومند.
و از همه مهم تر چاره درد آزادی خواهان نيست. گرچه چاره کسانی که تنها به تغيير حکومت فکر می کنند می تواند بود. چنان که در عراق شده است.

به ديگر سخن، نظر مدير کيهان تکرار آن ادعاست که حقوق بشر استفاده ابرازی غرب است برای امتيازگيری از کشورهائی مانند ايران . اين سخنی است که شاه سابق هم همواره می گفت و هر وقت در داخل کشور بحرانی پديد می آمد آن را به گفتگوها و مسائل خارجی نسبت می داد و به خصوص با ماجراهای نفت مرتبط می دانست و از جمله در مورد حوادث منجر به انقلاب هم چنين تفسيری داشت. و به همين ترتيب هم بيست سال آخر عمل کرد و ناموفق هم نبود. هر جا دهانی گشاده يافت با دلار و طلا به پرکردن آن رفت و شد.


برای انسان دوستان و آزادی خواهان تاسف دارد اما بايد پذيرفت که استدلال سرمقاله کيهان غلط نيست و سرمايه به دنبال جای آرام و گرم و نرم می گردد و تا ايران بازار مصرف بزرگی است که هست و نفت دارد که در سال های اخير با کشف ذخاير تازه بر اين حجم هم افزوده ، دل سرمايه های جهانی با هر کس است که کليد دروازه ورود به کشور و چاه های نفت و پرداخت های ميلياردی را در دست داشته باشد. درست است که مردم روشنفکر اروپا و حتی آمريکا و مدافعان حقوق بشر در همه جهان نگران انسان ها و نقص حقوق بشر و اقتدارجوئی در جوامع ديگرند، اما اين ديدگاه مردم انسان دوست است و کار حکومت ها نيست و تا نظر مردم تبديل به اراده سياسی حکومت ها شود معمولا راه بلندی است.

توهماتی که گاه گريبان بعضی را می گیرد که گویا نيروئی در جهان هست که می تواند بدون اعلام آمادگی ملت ها [ که با صدای بلند نيز اعلام شود ] دست از آستين به در آورد و مملکت ها را از اقتدارگرايان پاک کند و آماده پذيرائی از آزادی و دموکراسی سازد، و خلاصه اين که راه ميان بر و کوتاهی برای ما ايرانيان به سوی آزادی وجود دارد که با کمک غربيان پيمودنی است، از نوع خلسه های هخائی است بيش از آن که به واقعيت های موجود متکی باشد و به همين تاويل راهی هم به جائی نمی برد.

برای اثبات آن نظر که در عملکرد سرمايه و حکومت ها گفتم ، معمولا فرانسه را می توان مثال زد که از بقيه اروپائی ها بی پرواتر و تاجر بازاری تر و حجره دارترست و بر خلاف ظاهرش و بر خلاف مردم آزادی دوستش، در بازار سياست، اخلاق را خيلی مداخله نمی دهد و اين را در ماجرای عراق نشان داد که به دنبال سهم خود و بازگرفت سرمايه گذاری های شيرينی بود که در دوران محاصره عراق با صدام حسين کرده بود و بالاخره هم تا بخشی از آن را نگرفت کنار آمريکائی ها ننشست اما سرانجام نشست. البته روسيه می تواند مثال بهتری باشد اما هنوز اين کشور در ترکيب تازه خود قدرتی در جهان به حساب نمی آيد و با گرفتن باج اين که اصولگرايان تهران هم حرفی درباره چچن و جنبش های مسلمانی داخل فدراسيون روسيه نمی زنند که کمتر از فلسطينی ها تحت رنج نيستند، سوداگری پيشه می کند تا مگر آمريکائی جلو آيد و از کيسه فتوت خود بيش تر بپردازد و مانند داستان نيروگاه بوشهر با ليت و لعل به نوعی باج گيری برسد. توبره و آخور.

پس چرا محافظه کاران ايرانی به خود حق ندهند که به ريش آزادی خواهان خوش به دل بخندند وقتی دل به دولت های غربی می بندند، اين از نوع همان خنده ای که آمريکائی ها داشتند وقتی که با اعتراض فرانسه به حمله نظامی به عراق روبرو شدند.

همين روزها خواهيد ديد با خوفی که محافظه کاران بر سر قرارداد ال 90 خودروسازی در دل فرانسوی ها انداخته اند و تهديد به لغو آن توسط مجلس کردند،[ قراردادی که کارشناسان معتقدند از مفيدترين و بهترين قراردادهاست که در سال های اخير برای انتقال تکنولوژی بسته شده ] فرانسه به دست و پا افتاده و دير نيست که با لابی شرکت های با نفوذ نفتی آن کشور که در جنوب ايران قراردادهای پر رقمی گرفته است حاضر به دادن امتيازهائی شود. به نظرم خواهيم ديد که در روزهای آينده چنين خواهد شد.

تا سخنم را مدلل کرده باشم از ميان اسناد و مدارک ماه های آخر رژيم سلطنتی هشت سند را در مقابل می نهم که اگر مطبوعات فرانسه رغبتی نشان دهند قابل افشاست و آن ها می توانند بر سرش رسوائی هائی نيز برپا کنند.

اين هشت سند مربوط به مهر و آبان سال 1357 [ 1978 ميلادی] يعنی يک ماه و نيم قبل از رفتن شاه از ايران و دو سه ماهی قبل از انقلاب است که نشان می دهد وقتی آيت الله خمينی به پاريس می رود کنت دومرانش رييس با سابقه و با نفوذ سازمان امنيت و اطلاعات فرانسه از شاه سابق ايران تقاضای ملاقات فوری می کند و چند روز بعد با موافقت شاه به تهران می آید و با شاه و مقامات امنيتی دیدار می کند . از سندهای بعدی معلوم می شود که از سال ها پيش کنت ابتدا يک ميليون و ششصد هزار دلار و بعد هم بيش تر به دستور شاه از ایران می گرفته برای کمک به تبليغات ضد کمونيستی در آن کشور[ البته اين بهانه است چون که مطابق سند اول وقتی در اوج انقلاب تهران و در آخرين ماه های حضور شاه در ايران او برای مطالبه سالانه مبلغ می آيد شاه پيغام می دهد که ديگر از اين پول ها نداریم و از طرفی می گوید در آن مطبوعاتی که قرار بود به کمک ايران تبليغات ضدکمونستی کنند بسیار مطالب عليه حکومت ايران هست ] اين سند نشان می دهد که حضرت کنت در همان شرايط هم با تملق گوئی از شاه، تقاضای پول برای کمک به انتخاب ژاک شيراک رييس جمهور فعلی هم فرانسه می کند و در ضمن چون احتمال پيروزی انقلاب را نمی داده خود را برای انواع خدمات آماده نشان می دهد.

اما سندها حکايت های ديگر هم می گویند يکی اين که کنت در گفتگو با معاون ساواک ادعا می کند که اوست که در سفری به پاريس از صدام حسين خواسته که آقای خمينی را برای جلوگيری از فعاليت های سياسی عليه رژيم زير فشار بگذارد. همان ماجرائی که باعث خارج شدن ايشان از عراق و سفر به پاريس شد.

کمتر از يک ماه بعد در پاريس کنت دومرانش در ملاقاتی با تيمسار کاوه معاون ساواک اطلاعات سازمان های اطلاعاتی فرانسه درباره اطرافيان رهبر انقلاب ايران را به او می دهد و در حالی که نشان می دهد بيش تر از خود حکومت در حال پريشانی، نگران رژيم است [ نگرانی برای قراردادهای نان و آبدار مترو، بخشی از انرژی اتمی و تلويزيون رنگی و شرکت در صنايع نفت ] پيشنهاد می کند که با مخالفت با اقامت آقای خمينی در پاريس وی را ناچار به رفتن به ايتاليا کنند و در آن جا با توجه هرج و مرجی و ناآرامی هائی که هست [ اين زمانی بود که يک گروه تروريستی در ايتاليا به کشتن و ربودن چهره های دست راستی اقدام می کرد ] سربه نيستش کنند.

جالب اين جاست که کنت دو مرانش برای تيمسار کاوه می گوید که این پیشنهاد را به دولت ایران هم داده و آن ها موافقت نکرده اند و حتی وقتی به ابتکار خود از مصاحبه مطبوعاتی روز 23 آبان آقای خمينی در پاريس جلوگيری کرده و دولت فرانسه را واداشته که با اخراج رهبر انقلاب ايران از آن کشور موافقت کند باز سفير ايران در پاريس [ در آن زمان آقای شاپور بهرامی ] به او خبر داده که دولت ايران اصرار دارد که آقای خمينی را از پاريس اخراچ نکنند به ظاهر هم دليل اين است که " در آن جا تحت نظر دوستان ماست و معلوم نيست که کشور مقصد بعدی تا چه حد بتواند يا بخواهد فعاليت های وی را کنترل کند."

همين جناب کنت دو مرانش وقتی که در مهر سال 57 برای ديدار با شاه به تهران آمده بود در گفتگو با تيمسار مقدم رييس ساواک چون سخن از حمايت سياست پيشه گان و روشنفکران فرانسه از هويدا می شود [ که دولت ازهاری او را به زندان انداخته بود ] به قاعده بايد جوابش اين می بود که هويدا دوستانی در فرانسه دارد و اين را خواسته اند و اگر مشکلی ندارد به دلايل انسان دوستانه هم شده دست از سرش بردارید شما که می دانید او کاره نبود، اما وی وقتی از رييس ساواک می شنود که هويدا گفته مسووليت کارها با من نبوده و من رييس دفتر شاه بودم. آن وقت پاسخ جالبی می دهد آقای کنت که در حقيقت به معنای موافقت با زندانی شدن و قربانی شدن نخست وزيری است که به دوستی فرانسوی ها مشهور بود. می گويد " اين کار آقای هويدا صحيح نبوده در فرانسه هم اگر نخست وزير حالت گهنگی پيدا کند سعی می کند پای سايرين را پيش بکشد ولی معمولا چه مسوول کارهای خودش بوده باشد و چه نبوده باشد در چنين مواردی نخست وزير قربانی می شود. در فرانسه هم ما از اين آدم ها زياد داريم" که تاثير چنين سخنانی در سرنوشت هويدا که تصور می کرد دوستانش در فرانسه به کمک وی آمده اند معلوم است.

به دنبال همين گفتگو که بعد از حوادث 17 شهريور و راه پيمائی ها و ماجراهای مهرماه و آشکار شدن خواست مردم رخ داده، وی مشغول گفتگو برای گرفتن اعتباری از ايران برای شرکت هائی سازنده موشک می شود.


سند ديگری که می توان برای اثبات سخن خود به آن توسل جست نواری است که از سعید امامی باقی است که برای دانشجويان سخنرانی می کرد به عنوان قائم مقام وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی و از بازديدهای خود از مقامات کشور اروپائی [ نام نمی برد اما معلوم است که فرانسه را می گوید چرا که نشانی از اقامتگاه های مجاهدين می دهد و تسلط خود بر آن ها ] می گويد که در سال های بين 70 تا 75 صورت گرفته است. و آن جا از شيرينکاری های خود و تعجب تملق آميز همتايشان سخن می گويد که تقريبا موضوعش شبيه به همان سندهای مربوط به سال های قبل از انقلاب است.

اين مجموعه رفتار را که حتما صدها نمونه مشابه دارد با هر صاحب قدرت در ميان بگذاريد، در هر جای دنيا باشند حق همان است که از اعلاميه ها و حرکات ظاهری اين دولت ها ترس به خود راه ندهند و بگویند دنیا به نفت احتياج دارد و به همين سبب بی خود ما را تهديد می کند تفنگش توخالی است و سرانجام با ما خواهد ساخت.


حالا در نظر بگيريد مردم ايران را که بعد از آمدن هواپيمای ارفرانس کرايه ای [ پرواز انقلاب ] به تهران و به نتيجه رسيدن انقلاب، با دسته های گل به سراغ سفارت فرانسه در تهران رفته بودند به عنوان سپاسگزاری از پذيرائی از رهبر انقلاب. از آن سو مصاحبه رييس جمهور وقت فرانسه [ ژيسکاردستن ] را به ياد می آورم که يک ماه بعد از سقوط حکومت شاه، از انقلاب ايران به عنوان طلوع خورشيدی از فرهنگ شرق که نورش جهان را خواهد گرفت یاد کرد. از همين رو تا مدت ها بعد از انقلاب در حالی که سفارت آمريکا هم در تهران اشغال شده بود و کشورهای بزرگ اروپائی هم سفارتخانه های خود را نيمه بسته گذاشته بودند، فرانسوی ها در کار بودند و به رونق تجارت خود مطمئن و گفته می شود از ميان غربی ها هيچ کشوری
از جنگ ايران و عراق به اندازه آن ها متمتع نشد چرا که با تهران و بغداد در گفتگو و معامله و به ويژه با صدام در حال دادن اسلحه و مواد مورد احتياج بودند روابطی که تا آخرين روزهای صدام ادامه داشت.

اين يک نمونه را آوردم تا اين نکته را گفته باشم که خانه اميد ساختن در ياری ديگران برای پيش برد دموکراسی در ايران همان خانه عنبکوت است که سست بنيان ترين خانه هاست. اما آن جا کجاست که می توان با اطمينان خانه ساخت.

به باور من مهم تر کارها اميد بستن به کاری فرهنگی است برای ارتقای فرهنگ آزادی خواهی و عدالتخانه جوئی در مردم، کاری که پدران ما آغاز کردند بعد از مشروطيت، و گردبادهای سهمگين و سقط جنين های مصنوعی که معمولا هم به کمک خارجی ها ايجاد شد، نگذاشت ثمر آن چنان دهند. اين ها دولت های خارجی نگران به هم خوردن امنيت انتقال نفت بودند که در همان اوايل قرن از جنوب کشور سر برآورد. فوران نفت مقارن بود با انقلاب مشروطيت و هر چه رخ داد بعد از آن بود. چرا چون جامعه ای آماده آزادی گرفتن نداشتيم. تاکنون معمول بوده است که در نگاه به تاريخ همواره سهم خارجی ها و استبدادگران داخلی را بزرگ داشته و هيچ اشاره ای به سهم خود نمی کرديم. اين اول بار در تاريخ ايران است که روشنفکران واقعی مشغول شده اند به ساخت جامعه و آگاهی دادن و يادآوری مسووليت های تاريخ جامعه. و اين اول بار است که جامعه جهانی – و نه الزاما دولت ها که نفع خود بر معامله با حکومت های مستقر می بینند – به فکر ايرانيان است و ماجرای ما را دنبال می کند. کشش و کوشش ما را، که در همين سال های اخير از پرده برافتاد و در چشم جهانيان نشست.

بر اساس اين درس هاست که می گويم بايد هر چه ممکن است چشم اميد از دولت ها برگيريم. کارزار اصلی را آماده کردن جامعه برای به دست گرفتن سرنوشت خود قرار دهيم. که چون اين حاصل آمد نيروئی نيست که بتواند مانع تحققش شود. و چنين کار بزرگ تنها کار آن هاست که کشور را با مردمش هر چند که حرکاتشان مخالف پسند آن ها باشد دوست دارند. اين دوست داشتن تنها به شعار ای ايران ای مرز پرگهر نيست که پرگهرتر از آن خاک ايران و معادنش آدميانش هستند که شايسته اند تا نخبگانشان در انديشه ساخت آن ها باشند.

دنبالک:
http://akhbar.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/13290

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'یکی از قفس پرید - 2، مسعود بهنود' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016