شنبه 30 آبان 1383

کلاينتاليسم؛ مانع ساختاری توسعه در ايران، امير محبيان

ضمن پذيرش واقعيتی به عنوان کلاينتاليسم در جامعه در مسير کنترل و استحاله آن به ساختارروابطی ملی گام برداريم و هيچ راه کم هزينه و معقولی در اين مسير جز ساماندهی روابط سياسی از طريق احزاب وجود ندارد و پوپوليسم و حزب ستيزی فقط و فقط منجر به ديالکتيک نهايي آشوب و قدرت نمايي های خشن خواهد شد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

توسعه در ايران با هر معنايي که از آن مراد می کنيم و هر حيطه ای که برای آن متصور است ؛ سياسی ، اقتصادی يااجتماعی برای تثبيت؛ تعميق و گسترش خود با موانعی روبرو است که بررسی آن ضرورت کار پژوهشی هر محقق مسايل ايران است. در اين ميان بر اين باورم که يکی از موانع جدی ساختاری که توسعه را با دشواريهای جدی روبرو ساخته واز تاثير گذاری مثبت آن تا حد زيادی کاسته است ؛ پديده ای است تحت عنوان کلاينتاليسم(Clientalism) که پاره ای از پژوهشگران بدرستی بر آن انگشت نهاده اند ؛ اما پذيرش اين تحليل مستلزم شناسايي درست آن است.
٭ کلاينتاليسم را در ايران چگونه بايد تعريف کرد؟اين واژه را نظام سرسپردگی ؛ پدر خواندگی و نوچه پروری و ... می توان مفهوما معنا کرد که در عمل به مجراهاي توزيع منافع مالی نيز تبديل خواهد شد ولی شايد در عرف سياسی ما آنچه که رهبری نظام از آن بدفعات نهی کرده اند نظير قبيله گرايي يا باند بازی اشاره به همين پديده باشد.
٭اما کلاينتاليسم چيست که می تواند تمامی تلاشهای توسعه گرا را به توقف واداشته يا از مسير خود منحرف سازد؟
ابتدا مقدمه ای لازم است؛ نظامهای سياسی اصولا نوعی ساختار تعريف شده ارتباطی را تعريف کرده؛ پاره ای هيرارشيک و بخشی ديگر از ساختارهای دموکراتيک پيروی می کنند ولی همه اين ساختارها نهايتادر راس به نقطه ای واحد پيوند خورده و شکلی هرم گونه را به خود می گيرند. نظام کلاينتاليستی ؛ اما شباهت زيادی به ستونهای موازی دارد که در نقطه ای به هم پيوند نيافته و عملا حاکميت های غير واحد نظير حاکميت دوگانه يا چند گانه را شکل می دهند که با شکاف تشکيلاتی ميا ن حاميان و هوادارانشان عملا جامعه را نيز با خود تقسيم کرده و اداره آن را سخت دشوار می کند .در سنت سياسی ايران بويژه پيش از انقلاب اسلامی نظام کلاينتاليستی در حد اعلای خود در درون کشور بدور از چارچوبهای دموکراتيک و مردمی تحت سيطره قدرت سنتی شاه به نحوی اداره می شد که از يک سو بقای آن بدور از منافع ملی با منافع شخص شاه و نه ايران پيوند می خورد(نظام استبداد) و از سوی ديگر در چارچوب نظام بين الملل ودرون نظام کلان و جهانی کلاينتاليسم نيز نقش نوچه های جريان های حاکم جهانی را بازی می کرد(نظام استعمار) که اين دو از سويي کشور را در گرداب ديکتاتوری و از طرف ديگر به مهلکه وابستگی و نفی استقلال رهنمون می شد.
٭اجزای کلاينتاليسم:
نظام ساختاری مبتنی بر کلاينتاليسم اساسا از دو بخش کلی تشکيل شده است.در راس هر ستون مورد اشاره يک حامی patron قرار دارد و در ذيل آن مجموعه ای از هواداران مجری يا عوامل اجرايي ذينفع clients .رابطه اين پاترون و حامی با زير مجموعه حمايت از آنها در کشاکش ها و تامين منافع آنهاست و در مقابل اعتماد و سرسپردگی آنها را خواستار است.رابطه ميان حامی و زير مجموعه های سرسپرده معمولا عميق و تا حدودی حياتی است به گونه ای که هوادار مذکور منافع حامی خود را فراتر از منافع کشور می نشاند.
٭ واقعيت وجود کلاينتاليسم:
هر چند محققان بر اين اعتقادند که کلاينتاليسم فقط در جوامع در حال گذار از سنت به مدرنيته رخ می دهد ولی بدون شک در همه ساختارهای سياسی سنتی تا مدرن اشکالی از کلاينتاليسم و حامی خواهی مشاهده می شود .در جامعه ما نيز کلاينتاليسم نه فقط ريشه های تاريخی سياسی داشته بلکه در سطح جوامع کوچک محلی نيز ما شاهد نظام ارتباطی لوطی – نوچه ها بوده ايم. پس ريشه ی آن عميقتر از آن است که گمان مرتفع شدن آن رادرکوتاه مدت داشته باشيم.
يکی از توقعات از نظام ولايت فقيه آنست که نظام کلاينتاليستی را در قالب روابط دموکراتيک و در چارچوب منافع ملی و نيز راهبردی دينی در وهله نخست تحت کنترل در آورد و سپس در فرآيند تحولات زمان بر در قالب مذکور به سود منافع ملی مستهلک نمايد.تاکيد رهبری نظام درلزوم گذار از نگرش هاو تعلقات قبيلگی و تعهد به منافع مردم در همين راستا ارزيابی می شود.اما در اجرای اين راهبرد دو روش ممکن است:
1. ادغام نظام کلاينتاليستی درون يک نظام پوپوليستی
2. استحاله نظام کلاينتاليستی درون يک نظام حزبی
مخالفان حزب و موافقان پوپوليسم( به معنای توده گرايي افراطی و نظام مردمی حزب گريز) بر اين باورند که حزب روی ديگر سکه کلاينتاليسم است( که البته اشتباه نمی کنند) لذا با نفی آن می توان ريشه های کلاينتاليسم را به يکباره از زمين سياست ايران بدر آورد.اما اشتباه آنجاست که حزب از آن رو که شکل رقيق شده کلاينتاليسم است (به عبارتی از تعلقات شخصی کلاينت به پاترون يا حامی به تعلقات به يک شاختار جمعی تر تبديل شده است) با دموکراتيک کردن روند تصميم سازی و تشخيص منافع می توان گام بزرگتری را در جهت نزديک سازی تصميمات به اهداف ملی برداشت ولی در مقابل با نفی حزب به عنوان ساختار معقول ما يک نهاد اجماعی را که گرد آورنده بخشی از پاترون های کوچک خواهد بود ، کنار زده و جداسری پاترونها يا حاميان را تشويق نموده ايم.
در همين راستا ؛ ساختار و عرصه سياست را به چالشگاه حاميان بزرگ و پيروان سرسپرده آنان مبدل خواهيم نمود که کنترل آنها دشوارتر و اجماع ميان آنان غير محصل خواهد شد.در اين حالت کنترل آشوبگونگی صحنه سياست به روش ها و ساختارهايي محتاج خواهد شد که مورد قبول هيچ انديشمند سياسی يا سياستمدار انديشمندی نخواهد بود.
پس شايسته است ضمن پذيرش واقعيتی به عنوان کلاينتاليسم در جامعه در مسير کنترل و استحاله آن به ساختارروابطی ملی گام برداريم و هيچ راه کم هزينه و معقولی در اين مسير جز ساماندهی روابط سياسی از طريق احزاب وجود ندارد و پوپوليسم و حزب ستيزی فقط و فقط منجر به ديالکتيک نهايي آشوب و قدرت نمايي های خشن خواهد شد.

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/14657

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'کلاينتاليسم؛ مانع ساختاری توسعه در ايران، امير محبيان' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016