سه شنبه 11 اسفند 1383

نقد بی‌غشم آرزوست...، پاسخی به ضرورت، به "نقد" احمد موسوی بر کتاب "نه زیستن نه مرگ"، ايرج مصداقي

پیش از آن که بخواهید به عنوان یک "مبارز کوچک" به دفاع از "خانواده بزرگ چپ" بر علیه کسی برخیزید، آن چه را که می خوانید با دقت بخوانید، آن چه را که قرار است "نقد" کنید، با دقت و وسواس بسیار بیشتری بخوانید!

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

۱
آنچه که گروه‌های سیاسی و جامعه‌ی روشنفکری ما از آن رنج می‌برد، بیگانه بودن آن‌ها با ابتدایی‌ترین اصول جوامع مدرن و به ویژه مسئله نقد و انتقاد در این گونه جوامع است. زمانی که کتاب «نه زیستن نه مرگ» را می‌نوشتم، به خوبی می‌دانستم در چنین اجتماعی با این پس زمینه فرهنگی، پا به چه عرصه‌ای گذاشته و چه تابوهایی را می‌شکنم و نور به کدام تاریکخانه‌ها می‌تابانم. در این میان منتظر واکنش‌‌های غیرعادی، هیستریک و کین‌توزانه‌ی این و آن فرد و گروه سیاسی هم بودم. برای من بسیار طبیعی بود که در این وانفسا آقای علیرضا نوری‌زاده «نویسنده، شاعر، پژوهشگر، تحلیل‌گر، منتقد و ژورنالیست و ...» چنین جامعه‌ای، که مردم صبح تا شام تحلیل‌های سیاسی ایشان را از رادیوهای مختلف فارسی زبان می‌شنوند، وارد معرکه شود و بدون آن که حتا کتاب من را از دور هم دیده باشد، به صورت مضحکی در ستون «یک هفته با خبر» کیهان لندن ۱۰۳۸ بنویسد و بعد در تلویزیون تکرار کند: «...در طول تعطيلات پايان سال ميلادي يك كتاب سه جلدي را با عنوان «غروب سپيده» خواندم. بحث درباره اين كتاب را كه به ظاهر خاطرات يك زنداني سابق وابسته به سازمان مجاهدين خلق به نام «ايرج مصداقي» است به وقت ديگري ميگذارم.» و به قول سیروس کاشانی «البته مهم هم نیست، کتابی که ایشان ادعای خواندن آن را کرده‌اند، به جای سه جلد، چهار جلد و نام اصلی آن هم نه «غروب سپیده»، بلکه «نه زیستن نه مرگ» بوده باشد!»

در جامعه ما تا آنجا که «نقد»! در ارتباط با دشمنان و مخالفان ما باشد هیچ اشکالی ندارد، بلکه هر چه بیشتر، بهتر! هر جه کوبنده تر، سازنده تر! مثلا در کتاب «نه زیستن نه مرگ» تا آن‌جایی که به نقد مجاهدین و کتاب‌ها و آمار و ارقام داده شده از سوی آنها در ارتباط با مسئله‌ی زندان‌ها پرداخته‌ام، از نظر مخالفان و منتقدان مجاهدین کاری است بسیار پسندیده و نیکو که حتا کم هم انجام داده‌ام و لابد می‌بایستی سر مجاهدین را نیز برای‌شان تحفه می‌آوردم. اما از نظر هواداران مجاهدین کاری است ناپسند و مذموم و در این کتاب می‌بایستی به همه چیز و همه کس کار داشته باشم الا مجاهدین و به آن‌ها نازک تر از گل هم نگویم. نتیجه همان می‌شود که می‌بینیم: در بهترین و آبرومندانه‌ترین شکل! یکی از هواداران مجاهدین به نام آقای جمشید پیمان که حتا از دور هم کتاب مرا ندیده و با استدلال‌های من آشنا نیست، چشم بسته مدعی می‌شود: «برای من جالب است بدانم که آقای مصداقی با چه معیاری ، با احتساب ضریب احتمال خطای ۱۰ تا ۱۵ درصد رقم اعدامیان را در حدود چهار هزار نفر اعلام می‌کنند.» و با کلی صغرا و کبرا چیدن‌های پیش و پس از آن، دیدگاه مرا تخطئه می‌کند. یا آن دیگری که جرأت رو به رو شدن مستقیم با کتاب را ندارد، در پس پرده و با توسل به این و آن به نویسندگان معترض می‌شود که چرا از کتاب من در نوشته‌‌هاشان حمایت کرده‌اند!

وقتی به «نقد» گروه‌های چپ و یا هواداران آن‌ها و یا روایت‌های ساخته و پرداخته شده از سوی آنها در رابطه با زندان و یا مسائل آن که ربط مستقیم به تاریخ یک برهه از کشورمان دارد، می‌پردازم، بدون شک هواداران مجاهدین خوشحال می‌شوند ولی آن وقت است که از سوی مبارزان و مدافعان «چپ انقلابی» من یک لا قبا می‌شوم هیولایی که یک جریان(آن هم مجاهدین) پشت آن است و کتابی را که با هزار زحمت نوشته و همه مصائب آن را به تنهایی تحمل کرده‌ام، می‌شود کار تیمی و ... هر کدام نیز بوی توطئه‌ را از این سوی و آن سوی استشمام می‌کنند و وا مصیبتا سر می‌دهند.

البته دور از نظر نباشد که بسیاری از هواداران نیروهای چپ و مجاهدین به ویژه آنانی که چشم‌هایشان را بر واقعییت‌ها نبسته‌اند، علیرغم انتقاداتی که به کتاب داشته‌اند، از من و کتاب «نه زیستن نه مرگ» دفاع کرده‌ و می‌کنند که همین باعث دلگرمی و ایجاد انگیزه بیشتر در من است. اگر چه حتا اگر این تشویق‌ها و پشتیبانی ها هم نبود، باز نسبت به درستی کاری که کرده‌ام تردیدی به خود راه نمی‌دادم. من برای نسل پس از خودم چیزی به یادگار گذاشته‌ام. همین.

مطمئنا بسیاری از مخالفان و منتقدان آن‌چنانی کتاب، به دنبال واقعیت نیستند. آن‌ها تنها به دنبال منافع خویش‌اند. وگرنه در ارتباط با کتاب من و نقد آن، بدبختانه همه چیز شنیدم بجز پرداختن به کشف واقعیت. من در کتابم اشتباهی را مرتکب شده و در دو جا مطرح کرده‌ام که نورالدین کیانوری، دبیر اول حزب توده ایران، در موج دوم دستگیری رهبران آن حزب دستگیر شد و مدعی شده‌ام که فاصله‌ی بین دستگیری و مصاحبه او بسیار کم بود (سه روز) و به این ترتیب بدون آن که قصدی در میان باشد، حقی را از کیانوری که امروز در میانمان نیست، پایمال کرده‌ام. در حالی که این اشتباه است و او در موج اول دستگیری (نزدیک به سه ماه قبل) رهبران حزب توده دستگیر شده و تا آن موقع نیز فشارهای زیادی را برای انجام مصاحبه متحمل شده بود. اما آیا جایی دیدید که حتا یکی از منتقدان من به این مسئله بپردازد؟ حتما که آن را خوانده‌اند. چه چیز باعث شد که این اشتباه را اصلا نبینند و به آن اشاره‌ای نکنند؟ دنبال دست یافتن به چه چیزی بودند؟ چه چیزی را می‌خواستند ثابت کنند؟

پاسخ روشن است. برای آن‌ها مهم نیست که اشتباهی در رابطه با کیانوری کرده‌ باشم و حقی از ایشان ضایع شده باشد. چون کیانوری رقیب سیاسی آنها بوده است؛ پس از نظر آنان چه بهتر که کیانوری هرچه بیشتر به حق یا ناحق، زیر ضرب گرفته شده و حتا شخصیتش هم لجن‌مال شود! یا در مورد دیگری در جلد ۴ کتاب در ارتباط با حبیب‌الله سلحشور مغانلو و گروه «مشورت» وابسته به «خط ۵» که آن هم مورد انزجار «چپ انقلابی» است، قضاوتی عجولانه کرده‌ام که نباید می‌‌کردم، چرا که شناختی از آن‌ها نداشتم و اتهامات رژیم در رابطه با آن‌ها را بایستی در گیومه می‌آوردم تا به عنوان نظر من تلقی نشود و خواننده را به اشتباه نیاندازد؛ در این رابطه بایستی توضیح می‌دادم تا مبادا علیرغم خواسته‌ام، حقی از آنها ضایع شود (که متأسفانه شده است.) این را بعد از بازخوانی دوباره متن متوجه شدم و کسی به من نگفت. اما از نظر بسیاری از این «منتقدان»، گور پدر آن‌ها را هم کرده، بگذار به جای ما، کس دیگری لجن‌مالشان کند، اتفاقا این وسط یکی به نفع ما!

اما در ارتباط با نقدهای انجام گرفته بر کتاب «نه زیستن نه مرگ» کسی تا کنون به شخصیت من و سابقه‌ی زندانم نپرداخته بود و لااقل آن را زیر سؤال نبرده بود که این مهم را نیز فردی به نام احمد موسوی به عهده گرفته است.

۲
احمد موسوی مطلبی تحت عنوان «تا طلوع انگور چند سال مانده است؟» در سی صفحه، نخست در سایت گویا (۳۰ بهمن) و سپس در سایت‌های دیگر منتشر کرده است و ظاهراً به بهانه‌ی «نقد و بررسی» کتاب «نه زیستن نه مرگ»، بارها به من، نویسنده‌ی کتاب، نسبت بی‌صداقتی داده و جا به جا مرا به استفاده از: «شیوه‌ای ناصادقانه»، «شیوه‌ی خواننده را در ابهام گذاشتن... تا حقیقت در هاله‌ای از ابهام بماند»، «تردستی»، «بندبازی»، «اسیر روحیه‌ی انتقام‌گیری»، «دفاع اغراق‌ آمیز از مجاهدین و خاک پاشیدن در چشم کمونیست‌ها»، «توهم پراکنی» نسبت به زندانیان کمونیست، «استعداد در تحریف نظر دیگران» و ...متهم کرده است. احمد موسوی که خود را «مبارزی کوچک از خانواده‌ی بزرگ چپ» می‌داند، در این اتهام‌زنی‌ها تا آن‌جایی پیش می‌رود که مستقیم و غیر مستقیم تلاش می‌کند تا به خواننده‌ی خود القا کند که گویا من(که خود را در کتابم، بی‌هیچ‌گونه ادعایی، انسانی معمولی معرفی کرده‌ام) در تحمل شرایط زندان و شکنجه، کم آورده و از این رو با کتمان کردن نیمی از حقیقت، در پی ارایه دادن چهر‌ه‌ای قهرمانی از خود بوده‌ام.

با این همه، نخست خواستم خوش‌بینانه بپندارم که احمد موسوی در خواندن متن فارسی و درک مطلب، دچار مشکلی جدی و اساسی است و همه‌ی نارواهایی که به کتاب و به من نسبت داده است نیز ناشی از سطحی‌نگری و بی‌دقتی وی در خواندن متن بوده (مشکلی که بدبختانه بسیاری از خوانندگان غیرحرفه‌ای و حتا حرفه‌ای ما را نیز در بر می‌گیرد)، اما وقتی که در بازخوانی نوشته‌‌‌‌ی وی، با تحریف‌های آشکار ایشان در نقل‌قول‌هایی که از کتاب آورده و اطلاعات سراپا نادرست و موضوع‌های در کل غیرواقعی‌ای که در نوشته‌اش به آن اشاره و مغلطه‌هایی که کرده‌ است مواجه شدم، متأسفانه دیدم مسئله بیشتر به «غرض‌ورزی» پهلو می‌زند تا یک نقد و بررسی ضعیف و سطحی‌نگرانه. با این همه فکر می‌کنم که مشکل ایشان نه من، بلکه بیشتر، کتاب «نه زیستن نه مرگ» و بحث‌های مطروحه در آن بوده است. با کمی دقت در نوشته‌ی ایشان، این را می‌توان دریافت. هرچند که در پایان نوشته‌اش در مورد آن آورده باشد که:

«اما با همه‌ی این‌ها باعث نمی‌شود، تا کار بزرگ و ستودنی ایرج مصداقی را قدر ندانیم. کاری که می‌تواند سندی باشد گویا علیه جنایت‌های جمهوری اسلامی در تمام مجامع بین‌المللی و نیز برای جلوگیری از ننشستن غبار فراموشی بر ذهن ملتی که یکی از جنایت‌کارترین سیستم‌های حکومتی را طی بیش از یک ربع قرن با پوست و گوشت خود لمس کرده است.»

۳
شاید لازم به تذکر نباشد که من نه تنها با بررسی و نقد کتابم و چند و چون آوردن در مسائل مطرح شده در آن مخالف نیستم، بلکه صمیمانه از آن استقبال کرده و خواهم کرد و این مهم را برای ضبط و ثبت هرچه دقیق‌تر تاریخ وقایع زندان‌های جمهوری اسلامی و مسائل مربوط به آن، بسیار ضروری می‌دانم و در واقع آن را در راستای همان هدف و انگیزه‌ای می‌دانم که در مقدمه‌ی «نه زیستن نه مرگ» بر آن تأکید داشته‌ام، یعنی: «ارائه دادن گزارشی هرچه دقیق‌تر از رویدادهای زندان‌های جمهوری اسلامی». مطالعه و بررسی و نقد آن‌همه کتاب و نوشته در «نه زیستن نه مرگ» نیز تلاشی در این راه بوده است. در واقع انگیزه‌ی من در نقد و بررسی کتاب‌های خاطرات زندان نیز همان‌گونه که در مقدمه‌ی کتاب آورده و سعی کرده‌ام که به آن وفادار بمانم، نه بر پایه‌ی شک در صداقت نویسندگان آن بوده، بلکه نوعی از فرهنگ سیاسی و تربیت و آموزش غلط در رویایی ما با واقعیت‌ها را مورد آماج قرار داده‌ است. یعنی یکی از علت‌های اصلی‌ای که موجب شده تا بسیاری از چیزها واژگونه و ناراست در ذهن و خاطره‌ی تاریخی ما جای گرفته و ثبت شود؛ مسئله‌ای که ما را در درک و تجزیه و تحلیل واقعیت در مقطع‌های بسیار مهم تاریخی فلج کرده و موجب عقب‌افتادگی‌مان را در زمانی بسیار دراز فراهم آورده است.

با این همه، راست‌ آن است که در نوشتن پاسخ به نوشته‌‌ی احمد موسوی، نوشته‌ای در چنین سطحی از بی‌دقتی، سهل‌انگاری، تحریف‌های آشکار و تهمت‌زنی‌های بسیار که بوی غرض‌ورزی می‌دهد، شک داشتم. اما از آن‌جایی که پای سم‌پاشی و توهم‌پراکنی در رابطه با کتابی در میان بود که یکی از انگیزه‌‌های اصلی در نشر دادن آن، روشنگری و نزدیک شدن به روایتی هرچه دقیق‌تر از زندان‌های جمهوری اسلامی بوده است، نتواستم در مقام دفاع از کتاب برنیایم و سکوت پیشه کنم. با این حال باید بگویم که این پاسخ نه صرفاً پاسخی به نوشته‌ی احمد موسوی، بلکه بیشتر پاسخی نوعی، به تمامی «نقد و بررسی»هایی از این دست خواهد بود که پر از تحریف‌های آشکارند و بیش‌تر بوی کینه‌ورزی و دشمنی می‌دهند تا روشنگری و باز کردن مسئله‌ای؛ «نقد و بررسی‌»هایی که پرداختن به آن‌ها متأسفانه موجب دامن زدن به بحث‌های فرعی و منحرف کننده و هدر دادن وقت و انرژی است.

در زیر سعی می‌کنم که به گوشه‌هایی از این «نقد و بررسی» نوعی، یعنی نوشته‌ی احمد موسوی که خود را «مبارزی کوچک از خانواده‌ی بزرگ چپ» می‌داند و هم‌چنان از پشت «چشم‌بند» به مسائل می‌نگرد، بپردازم.

۴
پیش‌درآمد:

من خود را در مقدمه کتاب «نه زیستن نه مرگ» چنین معرفی می‌کنم:

ادعایی ندارم جز آن که انسانی بوده ام معمولی که در یکی از سیاه ترین برهه های تاریخ میهنمان تلاش کرده با همه ضعف هایی که دارد انسان باقی بماند و تا حد توانایی‌اش در راه دفاع از ارزش‌های انسانی بکوشد. (جلد ۱ صفحه‌ی ۵)

احمد موسوی، نویسنده مقاله، خود را «مبارزی کوچک از خانواده بزرگ چپ ایران» معرفی می‌کند و تلاشش این است که در «تمامی مجامعی که انصاف و اخلاق انسانی بر آن حاکم باشد» من(ایرج مصداقی) را به مصاف بکشد.

۵
احمد موسوی، «مبارز کوچک» که البته بعید می‌دانم چندان خود را «کوچک» شمرده باشد،

به گفته‌ی خودش با «یکی دو نکته» در کتاب، واداشته می‌شود تا در «نوع نگاه نویسنده» «تأمل» کند. این «تأمل» سپس باعث می‌شود تا به انگیزه و هدف نویسنده‌ی کتاب شک کرده، صداقت‌اش را در روایت کردن خاطرات زندان به زیر علامت سؤال ببرد و در نهایت از وی فردی بیآفریند که نه تنها از منظری قهرمان‌گرایانه می‌پندارد «همه‌ی حقیقت» با اوست، بلکه با « روحیه‌انتقام گیری» که دارد گویی کاری جز «خاک پاشیدن در چشم کمونیست‌ها» و «توهم‌ پراکنی» بر علیه‌ آن‌ها نیز ندارد! اما این «یکی دو نکته» کدامند؟

ایشان در ابتدای نوشته‌اش آورده است که:

انگیزه و شوقم با خواندن مقدمه­ی کتاب فزون­تر شد، چرا که نویسنده در مقدمه­ی کتاب به درستی با یادآوری نکاتی اصولی از خاطره نویسی می­گوید:

۳-" برای من بسیار مهم بوده است که در رابطه با کسانی که امکان پاسخ گویی ندارند، پرده دری نکرده باشم. به­همین دلیل نام کسانی را که در میان ما نیستند و یا نام شان در جایی ثبت نشده و کسی تا کنون در باره­ی نقاط ضعف آنان اظهار نظری نکرده به اختصار آورده ام."

و با همین شوق به مطالعه‌ی کتاب می‌پردازد تا این که:

برای اولین بار در صفحه ۱۸۵ جلد اول سوالی در ذهنم شکل گرفت و مرا به تامل واداشت. نویسنده از شخصی با اختصار"ا- م– ب" که هم اتاقی­ او بوده و یک افتضاح اخلاقی به بار آورده بوده، نام می برد. تا این جای مساله قابل فهم بود و درست هم بود که اسم زندانی به طور کامل برده نشود. اما در صفحه­ی بعد می­خوانیم او یعنی" ا-م-ب" " به آنتن و تواب جدیدی تبدیل شده است . . . ولی بعد به اوین منتقل شد و مدتی در اتاق­های مختلف آموزش­گاه به­عنوان نفوذی گردانیده شد. بعد از لو رفتن ماهیت­اش، از وی به شکلی علنی به­عنوان تواب استفاده می­کردند." به واسطه گزارش های "الف-م-ب" و قاسم ملایی که فردی نفوذی در بند بود در تلاش برای سناریوی "تشکیلات" و به زیر ضرب بردن عده ای از افراد از جمله رضا عصمتی و... بودند.ص۲۳۶ ج۱ .

" الف-م-ب" زندانی­ی مجاهدی بوده که نویسنده به خوبی از او شناخت داشته و تلاش می­کرده او را در میان خودشان نگه دارد. فقط با اطلاع یافتن از در میان گذاشتن "افتضاح اخلاقی" با پاسداران و این­که دستور تشکیلاتی آن­ها را رعایت نکرده ، او را از اتاق بیرون می­اندازد و می­گوید" تا امروز اگر تحمل­ات می­کردیم ، صرفا به خاطر این بود که از درغلتیدن­ات به دامان رژیم جلوگیری کنیم. حالا که راهت به بیرون و میان آن­ها(پاسدارها) باز شده دیگر نمی­توانی در اتاق زندگی کنی( ص ۱۸۶).

به راستی چرا نویسنده در حالی که از ذکر کامل نام هیچ عنصر توابی خودداری نکرده، و حتا در کنار "الف-م-ب" از قاسم ملایی نام می­برد، چه منافع فردی یا سازمانی برایش متصور بوده که خواسته از افشا شدن "الف-م-ب" به عنوان یک جاسوس که خود بدان اذعان دارد جلو­گیری کند. "الف-م-ب" داستان های زیادی در رابطه با تشکیلات مارکسیست­ها و هم­چنین مجاهدین ساخته بود.ص ۲۳۶ ج ۱. با دانستن این­که رسالت "الف-م-ب" گزارش نویسی"در رابطه با تشکیلات مارکسیست­ها" بوده واظهار نظر "هم­چنین مجاهدین" برای خالی نبودن عریضه از طرف ایرج مصداقی به کار گرفته شده ، بهتر می توان پاسخ سوال را دریافت.

ببینیم «سوالی» که ظاهراً در ذهن ایشان شکل گرفته و او را در صفحه‌ی ۱۸۵ کتاب «به تامل» واداشته چیست. احمد موسوی ادعا می‌کند از آنجایی که «الف-م-ب» هوادار مجاهدین بوده است و درباره مارکسیست‌ها گزارش داده، به خاطر منافع فردی یا سازمانی نام کامل او را نیاورده‌ام. و همین پایه‌ی اولین شک وی می‌شود تا در نهایت و بر اساس داوری‌های دیگری از این دست، در چند صفحه‌ بعد خود را از طرف نویسنده کتاب، «توهین» شده بیابد و این «توهین» شدگی به چنان درجه‌ای از دشمنی و کینه‌ورزی بدل شود تا بی هیچ دغدغه‌ای، هر تهمت و ناسزایی را که می‌خواهد به نویسنده‌ی کتاب روا دارد و بی‌رحمانه شخصیت سیاسی و مبارزاتی او را زیر علامت سؤال ببرد!

اما واقعیت چیست؟

بر خلاف نظر ایشان که «خاک در چشم» واقعیت پاشیده و نوشته‌اند که: «" الف-م-ب" زندانی­ی مجاهدی بوده که نویسنده به خوبی از او شناخت داشته» من در جلد دو صفحه‌ی ۴۴ کتاب در باره‌ی اتهام «الف- م- ب» و همان‌جا که از قاسم ملایی دوباره نام برده‌ام‌، آورده‌ام که «الف- م- ب» یکی از هواداران «اقلیت»، سازمانی که احمد موسوی نیز هوادار آن می‌باشد، بوده است. چنانچه ملاحظه می‌شود او اساسا مجاهد نبوده است که بخواهم نام او را کتمان کنم. و در این رابطه، با توجه به مسائل انسانی و اخلاقی‌ای که رعایت آن را در همه حال بر خود واجب می‌دانم و هم‌چنین پایبندی به آن‌چه که در مقدمه‌ی کتاب بر آن تأکید داشته‌ام، نوشته‌ام: «الف –م – ب» یکی از زندانیانی که تنها اتهام وابستگی به «اقلیت» داشت». یعنی اعمالش هم ربطی به سازمان مربوطه ندارد. توجه داشته باشید «الف- م- ب» فردی است که باعث به انفرادی رفتن من بوده است و همچنین یکی از کسانی است که مسؤل دوباره به بازجویی رفتن و زیر شکنجه قرار گرفتن من بوده است. ولی با این همه، بازهم از ذکر نام کامل او، علیرغم منافع فردی خودداری کرده و می‌کنم. همان گونه که ملاحظه می‌شود، نام «الف- م- ب» را که هوادار اقلیت است، به اختصار و نام قاسم ملایی را که هوادار مجاهدین است، کامل آورده‌ام. من حتا از ذکر نام کامل کسی که باعث دستگیری‌ام شده نیز خودداری کرده و می‌کنم. نمی‌دانم چه کسی رعایت «اخلاق و انصاف انسانی» را باید به دیگری یادآوری کند، من یا ایشان؟! در همان جلد دوم کتاب، در باره نام زندانی دیگری که از قضا توده‌ای بوده است نیز به اختصار از «ط- ر» استفاده کرده‌ام. چرا که او نیز امروز در میان ما نیست. در کنار نام «الف-م –ب» در همان صفحه ۴۴ از محمد حسن مولایی نام برده‌ام که اتهام هواداری از بنی‌صدر و در ارتباط با مجاهدین داشت. چنانچه مشاهده می‌شود برخلاف اظهار نظر احمد موسوی، بنده تا اینجای کار «هوای» هوادار «اقلیت» را داشته‌ام، یعنی سازمانی که آقای موسوی بدان وابسته است و به هیچ وجه «هوای» مجاهدین و هواداران آنها را نداشته‌ام. آقای موسوی آیا ریگی به کفش من است یا شما؟ آیا من «روحیه‌ انتقام‌‌گیری» دارم یا شما؟ آیا من نگاه گروهی و سیاسی و تشکیلاتی به مسائل زندان دارم یا شما؟

کافیست کسی جلد یک کتاب مرا بخواند که ببیند یکی از بیش‌ترین ستایش‌هایی که در جلد یک کتاب شده، از فردی به نام اسدالله است که از هواداران «اقلیت» بوده است. آقای موسوی! کمی «چشم‌بندتان» را جا به جا کنید تا ببیند در همان جلد یک، در زندان گوهردشت، یکی از دو - سه زندانی‌‌ای که نام برده و راجع به او توضیح داده و مورد تمجید مشخص قرار داده‌ام، رضا عصمتی است که از وابستگان کومله بود. آیا یک بخش از جلد ۱ کتاب را به دلاوری و از خودگذشتگی یک زن هوادار سازمان پیکار در زیر شکنجه که قصد روحیه دادن به یک زندانی مجاهد را داشت، اختصاص نداده‌ام؟ آیا نام آن بخش را شکوه همبستگی در رنج و حرمان قرار نداده‌ام؟

احمد موسوی در همین ابتدای کار نشان می‌دهد تا کجا به بیراهه رفته است و روح آنچه که در تمامی به اصطلاح «نقد» ایشان حاکم است، به درستی مشخص می‌شود. و خوانندگان محترم به سادگی می‌توانند پی ببرند که «انصاف و اخلاق انسانی» حاکم بر « مجامعی» که «مبارز کوچک خانواده بزرگ چپ» قرار است در آن گریبان «انسانی معمولی» همچون ایرج مصداقی را بگیرد از چه نوع انصاف و اخلاقی است. داوری آقای موسوی به خوبی نشاندهنده «چشم‌بندی» است که بر چشم دارند.

اما دومین نکته‌ای که ظاهراً ایشان را برآشفته کرده تا مرا به انکار کردن حقیقت متهم کند و شیوه‌ام را ناصادقانه بپندارد، نقدی است بر نظر یرواند آبراهامیان در ارتباط با گنجایش و تعداد زندانیان موجود در زندان قزل‌حصار که بطور مبسوط در کتاب به آن پرداخته‌ام؛ یعنی یک بحث ساده‌ی آماری اما مهم در ارتباط با مسائل زندان. احمد موسوی آورده است:

من مدافع نطر یرواند آبراهامیان نیستم طبیعتا خود او می­بایست به نقل قول­هایی که از کتاب ایشان توسط ایرج مصداقی آورده شده است پاسخ گو باشند. اما به عنوان خواننده­ی کتاب­های "اعترافات شکنجه شدگان" آبراهامیان و خاطرات زندان ایرج مصداقی بر خود لازم می­دانم که موضوع را بدون تحریف و بدون این که بخواهم از قبل نتیجه­ی بحث را مطلوب نظر خودم ثبت کرده باشم دنبال کنم. اگر ایرج مصداقی کمی با تامل و به دور از موضع گیری از پیش تعیین شده، بحث مورد نطر آبراهامیان را پی می­گرفت، بهتر می­توانست انگشت روی اشتباه آبراهامیان بگذارد و آن­گاه با کمی انصاف و مسامحه فقط به یادآوری اشتباه او بسنده کند. آبراهامیان قبل از دادن آمار زندانیان قزل­حصار ذهنیت اشتباه خود را از زندان قزل­حصار این گونه بیان می­کند:"قزل حصار، در جاده­ی کرج، توسعه یافته و فقط برای زندانیان سیاسی استفاده می­شد. بر سردر این زندان، شعری با مضمون "زندان ضدانقلابیون- زباله دان تاریخ" نصب شده بود ص ۲۱۷ متن فارسی. با توجه به جمله­ی "فقط برای زندانیان سیاسی " اشتباه آبراهامیان در این بوده که فکر می­کرده هر سه واحد قزل حصار را زندانیان سیاسی تشکیل می دهند...

البته احمد موسوی وقتی می‌نویسد من مدافع نظر یرواند آبراهامیان نیستم، خود به خوبی می‌داند که در ارتباط با نقل قول‌هایی که از کتاب آبراهامیان آورده‌ام و آن‌ها را نقد کرده‌ام تا کجا حق با من است وگرنه از هیچ کوششی برای تحریف نوشته‌هایم دریغ نمی‌کرد. چنان‌چه در این مورد کرده است.

ماجرا از این قرار است که آبراهامیان »ظرفیت» قزلحصار را ده هزار تن و تعداد زندانیان آن را پانزده هزار تن برآورد کرده است و احمد موسوی تلاش کرده همین حفره را بپوشاند. در پاسخ بایستی بگویم‌. خیر من دچار اشتباه نشده‌ام. پیش‌داوری هم نکرده‌ام. نسبت ناروایی هم مثل شما به آبراهامیان نداده‌ام. اتفاقاً شما نا‌آگاهانه گفته‌ی آبراهامیان را تحریف کرده‌اید. البته در این رابطه نیز اشکال از شما نیست و به مترجم کتاب بر‌می‌گردد. آبراهامیان در متن اصلی کتاب که به زبان انگلیسی است، به هیچ وجه ننوشته است: «قرلحصار فقط برای زندانیان سیاسی استفاده می‌شد» که شما از گفته‌های او نتیجه بگیرید او تصور می‌کرده هر سه واحد به زندانیان سیاسی تعلق داشته است. آبراهامیان در متن اصلی از کلمه Mostly استفاده کرده است که در زبان انگلیسی «فقط» معنی نمی‌دهد. اگر زحمتی برایتان نیست به متن اصلی کتاب مراجعه کنید و در صفحه‌ی ۱۳۵ خواهید دید که وی می‌نویسد: قزلحصار «عموما» برای زندانیان سیاسی استفاده می‌شد و راست هم می‌‌گوید. دو واحد از سه واحد آن برای زندانیان سیاسی بود و تنها یک واحد به زندانیان عادی اختصاص داشت. من از جمله او ( و به نفع آبراهامیان و نه به نفع استدلال خودم) این برداشت را کردم که او زندانیان قزلحصار را پانزده هزار تن گرفته و از آنجایی که بیشتر آنها سیاسی بودند، یعنی دو واحد آن، پس تعداد زندانیان سیاسی را ۱۰ هزار نفر فرض کرده و بر اساس آن جلو رفتم. هر انسان منطقی می‌فهمد که من تا کجا انصاف را رعایت کرده‌ام. اگر من با منطق شما پیش می‌رفتم قضیه به لحاظ آماری بسیار فاجعه‌آمیزتر می‌شد. چرا که بایستی ۱۵ هزار تن در دو واحد جای داده می‌شدند. این منطق صحیح نیست که اگر او می‌گفت: ۲۰ هزار تن، بگویم: پس خب او تصور می‌کرده قزلحصار ۴ واحد دارد و... چرا که دکتر غفاری که شما از او در جای دیگری دفاع کرده‌اید، قزل‌حصار را دارای ۴ واحد معرفی کرده است.

آبراهامیان تنها در رابطه با آمار زندانیان قزل‌حصار اظهار نظر کرده است و من فرض کرده‌ام که او تعدادی را نیز به زندانیان عادی اختصاص داده است. مهم تر از همه آبراهامیان اساساً بر این فکر و نظر نبوده که زندانی قزل‌حصار «فقط» شامل افراد سیاسی بوده است، این چیزی است که شما به غلط به او نسبت می‌دهید و بر روی داوری غلط خودتان یک آسمان‌خراش هم بنا کرده‌اید. اگر انتقادی دارید، به مترجم کتاب آبراهامیان وارد است و نه من که به اصل نوشته‌ی او رجوع کرده‌ام و بعد بر اساس آن گفته‌های او را نقد کرده‌ام. اگر می‌خواستم «پلمیک» کنم که آمار ۱۵ هزار نفره او را نقد می‌کردم و نه ۱۰ هزار نفره را.

در رابطه با آمار بندها نیز این شما هستید که به پلمیک متوسل شده‌اید و از یک گفته‌ی من به دلخواه خودتان نتیجه گرفته‌اید. من در نتیجه‌گیری از نوشته‌ی آبراهامیان که ظرفیت قزل‌حصار را ۱۰ هزار تن معرفی کرده بود، نتیجه‌گیری کردم که در بیشترین دوران، تعداد افراد بندها ۷۰۰ نفر (حتا بگیرید بیشتر) بود و به این وسیله توضیح دادم که با پذیرش ادعای آقای آبراهامیان، رژیم و حاج داوود انصاف به خرج داده و در بندهای قزلحصار کمتر از ظرفیت مورد نظر آبراهامیان نیز زندانی محبوس می‌کردند. تازه توضیح دادم که این آمار متعلق به بیشترین دورانی است که در بندها زندانی بوده و نه در همه مواقع . این هم بر می‌گردد به دورانی که تنها یک واحد به زندانیان سیاسی اختصاص داشت و به علت ازدحام بیش از حد بندها یک واحد دیگر را نیز به زندانیان سیاسی اختصاص دادند. البته در آن دوران هنوز شما به قزلحصار منتقل نشده بودید و اطلاعی از اوضاع آن نداشتید. بعد از آن که دو واحد به زندانیان سیاسی اختصاص یافت، بندهای بزرگ در حدود ۵۰۰ و یا گاه کمتر از ۵۰۰ زندانی داشتند. (البته مقاطع کوتاهی گاه تا چند هفته به علت بعضی نقل و انتقالات در سطح زندان تعداد افراد بندها بیشتر هم می‌شد) بندهایی بودند که از این هم کمتر جمعیت داشتند. مثلا یکی از بندهای بزرگ واحد ۳ (بند ۲ واحد ۳) کمتر از ۱۵۰ زندانی داشت و آنها کسانی بودند که در کارگاه و مرغداری و آشپزخانه و خدمات زندان کار می‌کردند. و عاقبت در سال ۶۳ جای آن‌ها را با بند ۵ مجرد عوض کردند. در هر واحد حداکثر ۳ هزار زندانی می‌توانست وجود داشته باشد. دو هز ار نفر در بندهای بزرگ و حدود ۱۰۰۰ نفر در بندهای کوچک و مجرد. از نظر من تعداد واقعی و دقیق از این هم می‌تواند کمتر باشد. این ماکزیممی است که باهر متر و معیاری می‌توان در نظر گرفت. به تازگی متوجه شدم که مدتی نیز یکی از مجردهای واحد ۱ را به قیامت زنان تبدیل کرده‌ بودند و من تا کنون از آن اطلاعی نداشتم. یعنی به این شکل یک بند مجرد نیز از دور خارج می‌شود. مجرد ۶ واحد ۱ نیز که من در آن بودم بر خلاف اظهار نظر آقای موسوی که افراد آن و بندهای مشابه را ۵۰۰ نفر معرفی می‌کنند، کمتر از ۱۳۵ زندانی داشت. از این تعداد، در حدود ۱۱۰ زندانی ما بودیم که از گوهردشت به قزل‌حصار منتقل شده بودیم و در ۶ سلول بند جای گرفته بودیم و یک سلول نیز به زندانیان قدیمی بند که ۱۶ نفر بودند، تعلق داشت. ۵ سلول بقیه نیز به ۷-۸ نفر از توابین بند تعلق داشت که به صورت شخصی از آن ها استفاده می‌کردند. دو اتاق زیر هشت نیز یکی به مسئول بند تعلق داشت و به عنوان دفتر بند و یا اتاق فرماندهی توابین از آن استفاده می‌شد و دیگری نیز به انبار بند اختصاص یافته بود.

تازه چرا مغلطه می‌کنید؟ آیت‌الله منتظری که نمایندگانش در رابطه با زندان‌ها فعال بودند و لااقل از من و شما بیشتر به آمار زندان‌ها دسترسی داشت، در یک نامه‌ رسمی و خصوصی به خمینی از تعداد ۱۵ هزار زندانی در کلیه زندان‌های تهران و کرج ( اوین، قزلحصار، گوهردشت و ...) نام می‌برد. از نظر من نیازی نیست که وی در یک نامه‌ی خصوصی از ذکر آمار واقعی زندان که مسئولیت‌اش با او بوده، امتناع کند.

اگر هنوز هم پافشاری می‌کنید که در سال ۶۳ ، ده هزار زندانی در قزلحصار به سر می‌بردند، آیا فکرش را کرده‌اید که چگونه در سال ۶۵ این ده هزار نفر به روایت شما و ۱۵ هزار نفر به روایت آبراهامیان را در اوین و گوهردشت جای دادند؟ چون در این سال زندان قزل‌حصار از زندانی خالی شده و تحویل سازمان زندان‌ها شد. هیچ یک از زندانیان آن هم اعدام نشده بودند.

زندانیان مرد را که بخش اعظم زندانیان را تشکیل می‌دادند، بعد از انتقال از قزلحصار به اوین، تنها در سالن‌های ۳ و ۵ آموزشگاه اوین جای دادند. تازه از قبل هم این بندها زندانی داشتند. می‌توانید پرس و جو کنید. کار ساده‌ای است. در گوهردشت هم با وجود انتقال بخشی از زندانیان قزلحصار از جمله بند ما ۱ واحد ۳و بخشی از زندانیان بندهای ۴ واحد ۱،۶ واحد ۱، ۳ واحد ۱، ۲ واحد ۳ ، ۵ واحد ۳، تعداد کل زندانیان در همه حال بسیار کمتر از ۲۰۰۰ نفر بود. در بهار سال ۶۵ تمامی بندهای زنان قزلحصار را در بند ۴ قزلحصار جمع آوری کردند. این را چه می‌‌گویید؟ آیا معتقدید که رژیم بیش از ۶-۷ هزار زندانی به روایت شما و ۱۱- ۱۲ هزار زندانی به روایت آبراهامیان را در این دو سال از قزلحصار آزاد کرده بود؟( هر چند تعدادی را به شهرستان‌ها منتقل کرده بود؛ ولی مگر تعدادشان چقدر می‌شد؟)

احمد موسوی در پایان همین مطلب نتیجه می‌گیرد که «اما نمونه‌ی برخورد با آبراهامیان می‌تواند نمونه‌ای از نگاه و شیوه‌ی پلمیکی ایرج مصداقی در برخورد به نوشته‌های دیگران باشد... » توصیه من به ایشان این است: نوشته‌های دیگران را اولاً با دقت بخوانید، به گفته‌ها و استدلال‌های خود کمی بیاندیشید و بعد دیگران را مورد تخطئه قرار دهید. این شمایید که به خودتان توهین می‌کنید، نه من!

اما نکته‌ی دیگری که به ظاهر احمد موسوی را نسبت به صداقت نویسنده‌ی کتاب، بیش از پیش مسئله‌دار کرده، در رابطه با مطلبی است در کتابم که پیرامون بعضی گفته‌های دوست عزیزم دکتر غفاری نوشته‌ام. احمد موسوی این‌بار دست به تحریف آشکارتری در رابطه با کتاب می‌زند و چنین می‌نویسد:

در میان صفحات خاطرات ایرج مصداقی می­توان به دو تصویر متفاوت از او دست یافت. آنگاه که تنها به روایت خاطرات خود می پردازد تلاش کرده به زعم خود، انصاف را در بیان روایت­ها رعایت کند، اما آنگاه که در منظر نقد دیگران می­ایستد به نظر می­رسد تا حدودی دچار روحیه انتقام گیری شده و نه تنها از جاده­ی اعتدال و انصاف خارج می­شود بلکه ذهنش در جریان پاسخگوئی به دیگران چنان اسیر این روحیه­ی انتقام گیری می­شود که گاهاً به نفی پاره­ای حقایق و واقیتها می پردازد. من پیشتر به نمونه یرواند آبراهامیان اشاره کردم و اینک به ذکر نمونه­های دیگری خواهم پرداخت.

ایرج مصداقی در ص ۳۴۴ جلد دوم کتابش برای نفی ادعای دکتر غفاری چنین می­نویسد: در سلولی به مساحت ۴ متر مربع یا اندکی بیشتر ... باید ۲۵نفر کف اتاق می­نشستند که امریست محال. زیرا اگر جائی را یک نفر روی زمین اشغال کند ۴۰ سانتی متر مربع تصور کنیم در اتاقی به ابعادی که ایشان گفته اند(۵، ۴– ۴متر مربع) بیشتر از ۱۲-۱۱ نفر جای نخواهند گرفت و ایشان برای ۱۳ نفر کم خواهند آورد". جدای از اینکه روایت دکتر غفاری درست یا نادرست باشد از جنبه محاسبه و احتمال وقوع چنین شرایطی، اگر ایرج مصداقی یک محاسبه کوچک ریاضی انجام می­داد طبق فرضیه­ی ادعائی خودش که هر نفر ۴۰ سانتی مترمربع جای بگیرد می­توانست به این نتیجه برسد که هر یک متر مربع ده هزار سانتی متر مربع است و اگر منظور ایشان از ۴۰ سانتی متر مربع همان ۱۶۰۰ سانتی متر مربع باشد(۴۰*۴۰) بنابراین در هر متر مربع حدود ۶ نفر می­توانند بنشینند و از آنجائی که ایرج مصداقی سطح اتاق را ۴ متر مربع در نظر گرفته اند؛ فضای فوق با محاسبه­ی بالا برای ۲۶نفر خواهد بود. حال این موضع گیری را مقایسه کنید با آنچه خود در مقام روایت زندان شرح داده و می نویسد: در فضای یک متر در دو متر گاه تا بیش از ۳۰ نفر برای مدتی بیش از یک سال... هزاران نفر چنان شرایطی را در زندان خمینی تجربه کرده اند . ص ۲۳۸ ج ۴ .اگر بگویم قسمت­های نقد و بررسی کتاب نویسندگان دیگر را، کسی غیر از ایرج مصداقی نوشته شاید چندان بی ربط نگفته باشم.

حال به پردازیم به نظر احمد موسوی و «حقایق و واقعیت‌‌ها»یی که او در رابطه با ادعای دکتر غفاری کتمان می‌کند. وی به خوبی آگاه است و لابد در کتاب موارد زیادی را در ارتباط با نقد نوشته‌های دکتر غفاری از سوی من خوانده است و به صحت آن‌ها واقف است و گرنه همه را در اینجا آورده و از چیزی فروگذار نمی‌کرد. اما در رابطه با این نمونه مشخص باید بگویم که احمد موسوی به خوبی می‌داند آنچه که دکتر غفاری بیان داشته، غیر واقعی است و ایشان در پاییز سال ۶۳ هنگامی که به قزلحصار آورده شدند، نمی‌توانستند در بندهای مجرد آنچنانی جای گرفته باشند. چرا که پیشتر، شرایط زندان تغییر یافته بود. خود احمد موسوی در نوشته‌‌اش اعتراف می‌کند که در «دوم مهرماه ۶۳» حتا درهای سلول‌های بند خودشان نیز باز شده بود. چون مدتی بود چنین بندهایی برچیده شده بودند ولی حرفی در این باره نمی‌زند. من در رابطه با نقد گفته‌های دکتر غفاری، نوشته‌ام:

نیاز به توضیح نیست که انباشتن جمعیتی در حدود ۳۰ نفر در سلولی با مساحت ۴ متر مربع یا اندکی بیش‌تر، یکی از شکنجه‌هایی است که زندانیان زیادی آن را متحمل شده‌اند. ولی وضعیت قرار گرفتن زندانیان در این سلول‌ها، به شکلی که دکتر غفاری گفته‌اند، غیر ممکن است. چون ایشان آن شرایط را خود از سر نگذرانده‌، مانند هر فرد دیگری با مسئله به شکل ذهنی برخورد کرده است. دکتر غفاری در حالی که عرض سلول را حداقل یک متر و هشتاد سانتیمتر گفته است، می‌نویسد:

«پشت شان به دیوار بود و فضا آن‌قدر تنگ که کف پاهایشان به دیوار مقابل می‌رسید.» خاطرات یک زندانی، رضا غفاری صفحه‌ی ۱۲۱

لابد باید افراد مزبور بیش از سه متر قد داشته باشند که در حالت نشسته‌ و پشت‌ داشتن به دیوار، پایشان به دیوار مقابل برسد!

با توجه به توضیحاتی که ایشان داده است، ۲۵ نفر کف اتاق می‌نشسته‌اند که امری است محال. زیرا اگر جایی را یک نفر روی زمین اشغال می‌کند، ۴۰ سانتیمتر مربع تصور کنیم، در اتاقی به ابعادی که ایشان گفته‌اند، بیشتر از ۱۰ تا ۱۲ نفر جای نخواهند گرفت و ایشان جا برای ۱۳ نفر کم خواهند آورد. مطمئناً کسی که بعدها این‌گونه نوشته‌ها را به دقت بخواند، شاید ناآگاهانه به کل واقعیت و جنایت رژیم شک کند. برای روشن شدن موضوع باید متذکر شوم که در این‌گونه بندها بیش‌ترین استفاده از فضای سلول صورت می‌گرفت و نه سطح سلول. سقف سلول در حدود سه متر و نیم ارتفاع داشت. یک تخت سه طبقه در سلول قرار داشت که طبقه‌ی اول آن را در آورده بودند، تخت در واقع دارای طبقات دوم و سوم بود. تخت را از هر طرف، با فاصله از دیوار قرار داده و بین ۱۰ تا ۱۲ نفر دور تا دور تخت و روی آن در طبقه‌ی سوم می‌نشستند و پاهایشان را از بالا آویزان می‌کردند. همین طور نفرات روی تخت طبقه‌ی دوم این کار انجام می‌دادند. پای نفرات طبقه‌ی بالا جلوی دهان طبقه‌ی پایین بود. پنجره‌ای در سلول وجود داشت که جلوی آن یک هره بود و دو نفر روی آن می‌نشستند و برای این که از پشت نیافتند، با یک لنگ که بصورت کمربند عمل می‌کرد، خود را به میله‌های جلوی پنجره می‌بستند. این‌جا در واقع بهترین جای سلول بود وافراد به نوبت جایشان را عوض می‌کردند تا مبادا به علت سنگینی هوا غش کنند!

چنانچه مشاهده می‌شود وی با آگاهی کامل و با شیوه پلمیک تلاش می‌کند استدلال مرا زیر سؤال ببرد. خود به خوبی آگاه است چه می‌کند. برای همین می‌‌گوید من کاری ندارم روایت غفاری «درست است یا نادرست». من به دقت توضیح می‌دهم که افراد یاد شده چگونه در این سلول‌ها جای می‌گرفته‌اند! چون در آن‌جا زندگی‌کرده‌ام و با شرایط از نزدیک آشنا هستم. نه مانند دکتر غفاری که در این شرایط نبوده و ظاهرا با نیت خیر و افشاگری بر علیه جنایات جمهوری اسلامی، چنین ادعایی کرده و متأسفانه بر خلاف میل‌شان، توضیحات نادرست‌شان کل واقعیت جنایت رژیم را در رابطه با آن مورد مشخص، زیر سؤال می‌برد.

هدف من در نقد گفته‌های دکتر غفاری چنان‌چه در کتاب نیز توضیح داده‌ام، بیان جنایت رژیم به طور واقعی‌ است و می‌خواهم بطور ملموس برای خوانندگان توضیح دهم که چگونه بیش از ۳۰ نفر زندانی در این مساحت کم جای می‌گرفتند. من نخست می‌گویم که در یک سلول چهار مترمربعی، بیشتر از ده تا دوازده نفر نمی‌توانند روی زمین بنشینند. سپس مسئله‌ی استفاده از فضای سلول را پیش می‌کشانم و آن شرایط و وضعیت ویژه را به تصویر می‌کشم. متأسفانه در تبدیل واحد سطح، به اشتباه نوشته‌ام برای هر نفر ۴۰ سانتی‌مترمربع. اما این از آن گونه‌ اشتباهاتی است که هر آدم بی‌غرضی به راحتی می‌تواند آن را دریابد، بدون آن که بخواهد اصل ماجرای پرداختن به روایت دکتر غفاری و استدلال مرا زیر علامت سؤال ببرد. آیا آقای احمد موسوی نمی‌تواند خودش روی زمین نشسته و ببیند چقدر جا در روی زمین اشغال می‌کند؟ خودش می‌‌داند که آقای غفاری گفته بود افراد به دیوار تکیه داده و پاهایشان را نیز دراز کرده و به دیوار روبرو می‌چسباندند. یک بار دیگر توجه کنید عرض سلول به گفته‌ی آقای غفاری «یک متر و ۸۰ سانتی‌متر» و طول آن دو متر و نیم است؟ آیا در چنین اتاقی که افراد پاهایشان را نیز دراز می‌کنند، و بخشی از مساحت اتاق را نیز پایه‌‌های تخت اشغال می‌‌کند، ۲۵ نفر می‌توانند روی زمین بنشینند؟ آیا پیش کشیدن مسئله‌ای که به این روشنی در کتابم راجع به آن بحث شده است، به قصد مغلطه کردن‌ نیست؟ آیا آقای موسوی، چنانچه در رابطه با آبراهامیان که البته به اشتباه قضاوت کرده، نمی‌توانست بنویسد ظاهرا ایرج مصداقی در این جا در تبدیل واحد سطح یک اشتباه کوچک کرده است؟ آیا به آنچه که در رابطه با نحوه برخورد درست با آبراهامیان گفته، پای‌بند است؟ چه کسی پلمیک می‌کند‌؟ چه کسی آسمان و ریسمان به هم می‌بافد؟

وی سپس بخشی از جلد ۴ کتاب را که در مقایسه‌ی زندان شاه و خمینی است، آورده و به این بخش اضافه می‌کند. اما بخش اصلی نوشته را سانسور کرده و به میل خود دو مطلب را به هم می‌چسباند. چه کسی «تردستی» می‌کند، من یا شما؟

من در جلد ۴ کتاب نه زیستن نه مرگ می‌نویسم:

یکی از مبارزان دوران شاه در مصاحبه‌ای می‌گوید:

داخل هر سلول نسبت به شلوغی یا خلوتی کمیته [مشترک] افراد کم و زیاد می شدند. اتفاق افتاده بود که در همان فضای یک متر در دو متر یازده نفر دو روز زندگی کرده بودند که البته خودتان مجسم کنید که در این ازدحام چه وضعی می‌توان داشت. در زندان کمیته بر ما چه گذشت. (هفته نامه تهران مصور شماره ۷ اسنفد ۱۳۵۷) جلد ۴ صفحه‌ی ۲۳۸
سپس در توضیح گفته بالا بلافاصله اضافه می‌کنم:

این در حالی است که در زندان‌های خمینی، گاه تا بیش از ۳۰ نفر، نه برای تنها دو سه روز، بلکه برای مدتی بیش از یک سال، آن هم نه به شکلی اتفاقی! بلکه سیستماتیک و گسترده، در چنان فضایی به سر می‌بردند و هزاران نفر چنان شرایطی را در زندان های خمینی تجربه‌ کرده‌اند.

چنان چه مشاهده می‌شود، من بدون این که وارد مناقشه‌ای با زندانی زمان شاه در باره طول و عرض سلول‌های انفرادی کمیته مشترک و قزلحصار(که در اینجا نیازی به انجام آن نیست) شوم ،به او توضیح می‌دهم که در سلول های انفرادی‌ای که او با ۱۰ نفر دیگر دو روز به سر برده‌اند، در رژیم خمینی تا بیش از ۳۰ نفر هم برای مدت بیش از یک سال به سر برده‌اند. قبلا در جای دیگری چگونگی جا گرفتن و زندگی این تعداد زندانی در یک سلول انفرادی را نیز به طور کامل شرح داده‌‌ام و به این ترتیب اوج جنایت رژیم خمینی را در مقایسه با رژیم شاه نشان می‌دهم. آیا در آنچه که احمد موسوی نقل کرده ذره‌ای «صداقت» و«اخلاق انسانی» پیدا می‌شود؟

۶
آقای موسوی همچنین مدعی دیگران هم شده و می‌نویسد:

و نیز برایم جالب بود که نویسنده تمام کتاب­های خاطرات زندانیان و حتا مقالات نوشته شده در باره­ی زندان­های جمهوری اسلامی را که در دهه­ی ۷۰ نگاشته شده اند، همه را به دقت مطالعه کرده و نیز نشریات و اسناد فراوانی از سازمان­ها را مطالعه کرده و به طور مستند از آن­ها فاکت آورده است. نشریاتی که پیدا کردن هر کدام شان امروز اگر کاری ناممکن نباشد بسیار دشوار است. و همه­ی این کارها بدون کمک گرقتن از دیگران انجام گرفته چرا که نویسنده در مقدمه­ی کتاب هیچ اشاره­ای به کمک دیگران در مورد دست یافتن به اطلاعات بیش­تر درون زندان، یا کمک در مورد تصحیح پاره ای مسائل درون زندان ذکر نمی­کند و تنها از تمامی دوستانی که "در زمینه­های گوناگون از جمله در مراحل ویرایش، نمونه خوانی متن، صفحه بندی، طراحی صفحه­ها و جلد کتاب و لیتوگرافی و چاپ" او را یاری داده اند سپاس گزاری می ­کند.

احمد موسوی تلاش می‌کند به صورتی دیگر گفته‌های علیرضا نوری‌زاده را تکرار کند که گویی تیمی در این راه مرا پشتیبانی می‌کرده است. چون در جاهای دیگر نیز گفته است که بخش‌هایی از کتاب را دیگران برایم نوشته‌اند. البته مایه مباهات من است که کارم را تیمی فرض کنند. چه خوب، خوشا به حال من، و خوشا به حال افرادی که حاضرند در دنیایی که هر کس به دنبال اثبات خویش است، دسترنج شان را به نام من بیرون ‌دهند. جهت اطلاع خوانندگان، بایستی عرض کنم که کلیه کتاب‌های زندان را از کتاب‌فروشی «آلفابت ماکزیما» (کتاب آبراهامیان به زبان اصلی را نیز با صرف انرژی و هزینه از طریق آشنایانم در آمریکا تهیه کرده‌ام) در استکهلم شخصا خریداری و مطالعه کرده‌ام و جهت اطلاع احمد موسوی مطالب آن ها را نیز از حفظ هستم. بماند که چه روزهایی را نیز در آنجا سر کرده و مشغول مطالعه بوده‌ام. به سادگی می‌توان از مسئول آن‌جا تحقیق کرد. در این زمینه از کسی باید تشکر کنم؟ کلیه اسناد و نشریات سازمان‌های مختلف سیاسی را نیز از میان نشریات انبوه دوست عزیزم رضا منصوری مسئول «کتاب‌فروشی و انتشارات آلفابت ماکزیما» در سوئد، خود با صرف روزها و ساعات‌ها وقت و انرژی، پیدا کرده، نت‌برداری کرده و یا به امانت گرفته‌ام. در این راه از کمک هیچ کسی برخوردار نبوده‌ام. اگر احمد موسوی به چنین اسنادی دسترسی ندارد، من چه کنم؟ اگر تلاشی در این راه به خرج نمی‌دهد، مسئول آن کیست؟ گرایش سیاسی و ایدئولوژیک رضا منصوری نیز لابد برای ایشان مشخص است، اگر نیست می‌توانند از همان صاحب انتشاراتی که کتابشان را قرار است چاپ کند، بپرسند. توصیه‌ من به ایشان این است: لطفاً اگر شرمنده شدید و متوجه شدید رضا منصوری مدتی در سازمانی که شما هوادار آن بودید، مسئولیتی نیز داشته‌اند، لااقل یک بار هم که شده پیش خودتان در رابطه با بافته‌های ذهنی‌تان تجدید نظر کنید. لازم نیست «سرتان را هم به دیوار بکوبید». آیا شما وکیل و وصی کسانی که من از آن‌ها تشکر نکرده‌ام نیز هستید؟ کدام منتقد جدی و بی غل و غشی در نقد یک کتاب چهارجلدی، با آن‌همه مسائل و موضع‌های مهم و جدی که به بحث گذاشته شده است، به این دست مسائل می‌پردازد؟


[بخش دوم مقاله را از اينجا دنبال کنيد]

[تا طلوع انگور چند سال مانده است؟ نگاهی به کتاب خاطرات زندان ایرج مصداقی، احمد موسوي]

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/18836

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'نقد بی‌غشم آرزوست...، پاسخی به ضرورت، به "نقد" احمد موسوی بر کتاب "نه زیستن نه مرگ"، ايرج مصداقي' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016