پنجشنبه 11 خرداد 1385

نظرات سياسی برخی از روشنفکران هموطن و حقوق مليت ها در ايران، گلمراد مرادی

در همين چند سال اخير مطالب فراوانی، بويژه در خصوص مسائل ملی در ايران در بحثهای راديوئی گفته شده و يا از طرف قلم بدستان و روشنفکران هموطن نگاشته و در روزنامه های اينترنتی منتشر گرديده اند. درمقابل نويسندگان کرد و آذری وبلوچ و ترکمن و عرب در مورد اين مطالب نيز به عناوين مختلف نظر داده اند و می دهند و برخی از آن ها را نيز، به درستی به نقد کشيده اند. هر انسانی از خود می پرسد، آيا اين گفتگوها ونوشتن ها و به نقد کشيدن ها، بر اوضاع بحرانی جامعه ی ملا زده ما تأثير مثبتی می گذارد و يا دردی را درمان می کند؟! بدون اغراق، اکثرا در پاسخ به اين پرسش سر گردانند. اما بنظر بنده اگر ما به مبارزه قلمی که اکنون دارد جای گزين زور واسلحه می شود، اعتقاد داشته واميدوار باشيم، گرچه نتيجه کار احتمالا به کندی هم پيش برود، با اين وصف در نهايت می تواند کار ساز باشد. زيرا بخوبی می بينيم که تحولات بس عظيمی در سرا سر جهان رخ داده و جای گزينی هائی انجام گرفته که برگشت ناپذيری آنان به درستی عيان است، يعنی ديگر گمان نمی کنم بتوان چرخ تاريخ را به عقب باز گرداند. تنها چيزی که ما را به فکر و انديشيدن بايد وا دارد، آنست که از خود به پرسيم: آيا در کوششمان برای حل مشکلات، اين شيوه برخورد منطقی و نتيجتا شناسائی حقوق ديگران کاربرد مثبت و بيشتری دارد يا زور و قلدری؟! اينکه همه پذيرفته و کاملا روشن است که ايام زور گوئی و قلدری ديگر به سر آمده و يا به مرور زمان دارد ميدان را خالی می کند، شکی در آن ديده نمی شود. لذا بهمين دليل هم افکار کهنه و ديکتاتور تراش ديگر جائی نمی تواند در جامعه باز کند.
چيزی که باقی می ماند و می تواند به همزيستی مسالمت آميز و بدون در گيری کشورها، مليتها و انسانها ياری رساند، همان به کار گيری منطق و طرد روشهای قديمی، از نوع ايجاد يک سيستم مستبده است. يعنی در يک کلام وداع با بر تری طلبی و شناسائی حقوق مليتها در يک کشور کثيرالملله است. ما همه به خوبی می دانيم، برای اين کار نقش متفکرين و روشنفکران جامعه به مفهوم واقعی خود، بسيار مهم و حياتی است و اگر کسی در راه کوشش برای کسب حقوق برا بر انسانها و مليتها گام بر دارد، بدون شک نامش به نيکی در تاريخ ثبت خواهد شد. خوب حالا ببينيم کيان اند اين متفکرين و روشن فکران در جامعه ما ايران که می توانند اميدی برای رسيدن به جهان ايدآل باشند؟ در فرهنگ ما، معمولا کسی که در امور مربوط به جامعه مطلع است و قلم به دست می گيرد و درباره ی مسائل اجتماعی و سياسی و غيره نظر می دهد، چنين فردی از روشنفکران آن جامعه به حساب می آيد. در فرهنگ نامه ها نيز واژه های مترادف و مشابهی، نظير روشن ضمير، روشن رأی، روشن بين و پاک نظر و روشن روان، آورده شده است. به ديگر سخن، آنکه دارای انديشه ای روشن است و يا در امور کار با نظر باز و متجددانه می نگرد، روشن فکر می نامند. پس انسان نوگرا و آنکه اعتقاد به روش نوين دارد
و رفتار و آئين کهنه را مسخ شده می داند، از جمله روشن فکران است. بنا به اين تعريف، اگر انسان روشن فکری بخواهد واقعيت جامعه را آگاهانه ناديده بگيرد و يا چنين واقعيتی را به سود يک گروه خاص از آن جامعه تفسير نمايد، بايد گفت که از جمع روشنفکری فاصله گرفته و می گيرد. يعنی کمتر می توان بر روی روشنفکر بودن چنين شخصی حساب کرد.
متأسفانه بعضی اوقات برخی از اين روشنفکران هموطن با بياناتشان و تکيه مدام بر روشهای پيشين و کهنه که ديگر کار برد درستی ندارند، ازراه صلح و هم گرائی متجددانه خود را دور می کنند و يا نمی خواهند در چنين راهی گام بر دارند و بقول سعدی بزرگ، تدبير درست از آنان (در اينجا به سود برابری مليتها) بر نيايد.
گه بود کز حکيم روشن رای ++ بر نيايد درست تدبيری. (گلستان سعدی)
بنا بر اين، برای جلو گيری از سوء تفاهم بايد گفت، که نمی توان به همه روشن فکران، آنگونه که در واژه نامه ها تعريف شده، روشنفکر گفت. معمولا در ميدان سياست، ما با دوشخصيت روشنفکری سر وکار داريم.

يک گروه همان روشنفکرانی که تعريفش آمده و آن عبارتند از کسانی که: هر آنچه برای خود و ملت و فرهنگ خود نيک می دانند، ازدگران نيز دريغ نمی کنند و بحقوق مساوی و ارزش انسانی برای همه شهروندان سرزمين خويش اعتقاد راسخ دارند. ما نظير آنان را در همين تاريخ معاصر ايران سالهای اواسط قرن بيستم ميلادی به اين طرف درميان نيروهای ليبرال و چپ جامعه خودمان از زنده ياد دکتر مصدق و ياران راستينش گرفته تا برخی از شخصيتهای توده ای هوادار شوروی و يا منتقد و حتا ضدشوروی زياد ديده ايم که اعتقاد عميقی به دمکراسی واقعی و شناسائی حق تعيين سرنوشت تا سرحد استقلال مليتها در ايران را داشته اند و کما کان هنوز هم برخی از آنان پای بند به اين اصول درست مانده اند. زيرا اينان بدرستی معتقدند که اولا ايران چه ما بخواهيم و چه نخواهيم يک کشور کثيرالملله است واگر واقعا به دمکراسی اعتقاد داشته و به آن پای بند باشيم، اين پر مسلم است که بدون شناسائی حقوق اين مليتها در ايران هيچ موفقيتی برای پياده نمودن دمکراسی نخواهيم داشت. اين گروه از افراد دمکرات، در واقع دمکراسی و حقوق مليتها را پشت و روی يک سکه می دانند و از هم تفکيک ناپذير.

گروه ديگر روشنفکرانی هستند که آگاهانه اين حق و حقوق مساوی بين انسانها و مليتها را با شرط و شروطی می پذيرند، آنهم اگر موقعيت و شرايط مجبورشان کند. به عنوان مثال، برخی از آنان می گويند: اگر شما سر کردگی مارا، فراگيری به زبان ما و روش مارا برای زندگی باهم بپذيريد، می توانيد دارای حق و حقوق مساوی با ما باشيد! برای اثبات اين ادعا متمنی است به اين جملات زير، از قلم و دهان يکی از اين افراد روشنفکر جامعه توجه فرمائيد.
"هزاران سال است که زبان فارسی، زبان رسمی است و مثلاً زبان بلوچی يکی از زير شاخه‌های آن است. اما مسأله اين است که مردم يک کشور مگر چه می‌خواهند؛ جز امنيت، رفاه اقتصادی و مشارکت در اداره‌ی کشور که هيچ‌يک را به هيچ کس عرضه نکرده‌ايم. در زمان رضاشاه يک دولت قدرتمند‌ مرکزی وجود داشت و همه به‌ناچار مطيع آن بودند. اما به‌محض آن‌ که رضا شاه رفت، در خوزستان و آذربايجان و کردستان تجزيه‌طلبی آغاز شد." و يا در جای ديگر و در ادامه از همين شخصيت، می خوانيم: "اگر شما به ‌هر کسی که گويش خاصی دارد بگوييد آن‌را آموزش‌بده که تخم تجزيه پاشيده می‌شود. اگر به آن‌ها اجازه دهيم زبان خودرا آموزش دهند تا ده سال ديگر بچه‌های ما همديگر را درک نخواهندکرد و ارتباط‌ها قطع خواهد شد. اين خود يک تجزيه‌ی غير فيزيکی است. در آن صورت اگر به هر منقطه‌ی کشور برويم، بايد يک مترجم همراه داشته باشيم تا زبان همديگر را بفهميم."
(ر.ش.به گفته های آقای کورش زعيم عضو شورای مرکزی جبهه ملی ايران درميز گرد: "ايستادن روی زمين ايرانی" ماهنامه ی نامه به سردبيری آقای تولائی)
اين بدان معنا است که اگرشما افراد ديگر "اقوام ايرانی" می خواهيد در آرامش نان بخوريد و به اصطلاح در رفاه زندگی کنيد، دور زبان مادری تان را خط بکشيد و فرهنگ هم بی فرهنگ و اگر زياد هم حرف بزنيد، شما را تجزيه طلب خواهند خواند و يک حکومت تقريبا رضا خانی برای تان لايق است! آرزو می کنم بنده ی کرد، اشتباه فهميده باشم و نظر گوينده غير از اين بوده باشد. اکنون برای روشن نمودن سوء تفاهم، به ديگر جملات آقای کورش زعيم توجه فرمائيد. با وصف اين که بنده ايشان را يکی از روشنفکران و سياستمداران ملايم جبهه ملی يعنی بسيار ملايم تر از آقای دکتر داريوش همايون مشروطه خواه، می دانم، اما ايشان با تعجب زياد، در همان بحث ميز گرد و درجمله نخست، هويت بنده ی نوعی را نفی می کند و می فرمايد: "ما درايران مسئله ای بنام قوميت بطوريکه مجزا ازبدنه ی ملت و مسئله ی ملی باشد، نداريم". صدالبته معلوم است که قوم پيش در آمد يک ملت است. يعنی تعريفی که برای قوم می کنيم با واژه ای بيشتر شامل ملت هم می شود. اما منظور ايشان ازبيان اين جمله فقط ملت فارس است و ديگر اقوام، اجزاء اين ملت اند، نه يک گروه مستقل! در يک جمله ی پائين تر می گويند: "از ديدگاه من مليت يک تعريف بين المللی دارد يعنی Nation، يعنی مردميکه زبان، قانون اساسی، مرزهای مشترک و دولت مشترک دارند....... اگر چه جريان های تجزيه طلب از عناوين ملت ترک يا کرد ياد می کنند". نقطه چين از خود او است. اين نکته نشان می دهد که احتمالا آقای زعيم يا با تاريخ سر زمين خود آشنائی ندارد و تعريف قوم و ملت را هم نمی داند و يا آشنا هست و تعريفهارا هم خوب می داند، اما از بيان و تعريف درست آن طفره ميرود. اکنون چرا ايشان، همانند آقای داريوش همايون، خودشان را به کوچه علی چپ می زنند و يا آن واژه ها را به چه منظوری (؟!) درست تعريف نمی کنند، اين جای خود دارد! در اينجا بنده از آقای زعيم بزرگوار می پرسم چه کسی هزاران سال به زبان مادری ايشان در کشور مشترک ما رسميت داده و ديگر زبانها را بی رحمانه سرکوب نموده است؟! ايشان خودشان به درستی قبول دارند که در طول تاريخ زور گويان و مستبدانی مانند رضاخان بر جامعه ما حکم رانده اند. پس همين ديکتاتوران بوده اند که برای حفظ موقعيت خود به يک زبان که اکثريت درباريان با آن تکلم نموده رسميت داده اند، مگر نه؟ بعلاوه آقای زعيم عزيز، فقط نان خوردن و رفاه اقتصادی برای يک انسان شرط زندگی و زنده ماندن نيست، بلکه انسانها نياز بحفظ فرهنگ، زبان، موسيقی، رسم و رسومات و شيوه زندگی خود دارند. مطمئنا کسی از شما نمی پذيرد که هويت و شخصيت اورا بگيريد، و فقط شکمش را سير کنيد! به فرض اينکه اگر ما همه ی اين ها را ناديده انگاريم و کنار بگذاريم و فقط در تعريف ملت از طرف شما، واژه زبان را در نظر بگيريم، نتيجه آنست که بنده، به عنوان مثال زبانم کردی است و شما آقای زعيم زبانتان فارسی. پس اين دو در قالب يک ملت يا يک قوم نمی گنجند! درواقع اين مثال، آن تعريف شما را از ملت نقض می کند. به علاوه در هيچ جائی، قانون اساسی مشترک را برای تعريف يک ملت نيا ورده اند. زيرا قانون اساسی را با سر کار آوردن هر حزب سياسی و کسب اکثريت آراء در مجلس در هر زمانی می توان آن را تغيير داد. اما خود آقای زعيم بخوبی آگاه اند که تغيير زبان و لباس و رسم و رسومات و موسيقی ملتها که در طول تاريخ همه چيز انسان با آنها عجين شده و درخون و پوست و احساس آدمها جا گرفته و با آنها رشد کرده، بغير از زور چماق ازنوع رضاخانی اش، آن هم کوتاه مدت نمی توان آنها را به آسانی از روان آدمی بيرون آورد. در اينجا واقعا هيچ لزومی ندارد که بنده و امثال برای آقای زعيم و همفکران ايشان ثابت کنيم و يا جانماز آب بکشيم که مثلا تجزيه طلب نبوده و نيستيم، بلکه اين اعتقاد ما است که ايران يک کشور کثيرالملله می باشد و همين کثرت مليتها و فرهنگها، ويژگيهای اين سر زمين را برجسته نموده و هيچ دليلی هم نمی بينيم که چرا ما نتوانيم مانند برخی کشورهای اروپائی و آمريکائی نظير سويس و کانادا يک سيستم دمکراتيک داشته باشيم؟! چرا آقای زعيم و امثال که شب و روز سنگ زنده ياد دکتر مصدق را به سينه ميزنند، نمی خواهند حد اقل، مانند ايشان در بيش از حدود شصت سال پيش بيانديشند (نه امروز)؟ اگر چه افکار و سياستی که درآن دوره بکارگرفته می شد، کهنه شده و فقط به درد آن دوره می خورده، اما من بااين وصف توجه ايشان را به اين جملات زير از شادروان دکترمصدق، جلب می نمايم. اين راد مرد تاريخ ما در پاورقی صفحه ۷۷ خاطرات خود که از سفر و تحصيلاتش در سويس بحث می کند، اشاره ای بدين شرح درباره شيوه اداره آن کشور دارد:
"کشور سويس دارای ۲۴ استان است که ۲۳ دولت در ۲۳ استان و يک استان هم ۲ دولت تشکيل شده که مجموعا مرکب از ۲۵ دولت می باشد و به سه زبان رسمی صحبت می کنند. آن قسمتی را که بزبان فرانسه حرف می زنند سويس فرانسه و دو قسمت ديگررا که بزبان آلمانی و ايطاليائی صحبت می کنند سويس آلمانی و ايطاليائی گويند".
در هرصورت نگاشتن اين مطلب فوق ازطرف دکتر مصدق نشانه روشن ضميری اين مرد بزرگ در تاريخ کشورمان بوده است. ايشان با يک تير دو نشان را زده اند: نخست اين که نحوه اداره کشور سويس کثيرالملله و سيستم حاکم بر آن را که وسعتش (۴۱۲۸۴ کيلومتر مربع) حدود چهل برا بر کوچکتر از ايران است به هم وطنان خود بشناساند و دوم اينکه بگويد: اين کشور از سه مليت بزرگ فرانسوی، آلمانی و ايتاليائی (ملتی کوچک و بومی، رتو رومانی) با زبانهای متفاوت تشکيل شده و اين مليتها دارای سابقه ۱۲۰۰ سال اتحاد رسمی و آزاد با هم اند. چه بسا ايشان قلبا بسيارهم علاقمند بوده اند که روزی در سرزمين کثيرالملله خود با مليتهای فارس و آذری و کرد و بلوچ و ترکمن و عرب، چنين حکومت فدرا تيوی بر قرار گردد. منتها در آن زمان چون موقعيت ايجاب نمی کرده، يعنی هرحرکت مردمی را با چوب تکفير تغيير رژيم و يا تجزيه طلبی می کوبيدند و محکوم می کردند، لذا در چنان جوی طرح آن را هم بصلاح نمی دانسته است. آن کسانی که با تاريخ زمان دکتر مصدق آشنائی دارند، خوب می دانند که ايشان به عنوان يک قاجار زاده هيچ علاقه ای و روی خوشی به کمونيستها نشان نمی داد، بلکه بنا به طرز تفکر واقع بينانه و دمکراتيکش می خواست فعاليت آنها را مانند بقيه سازمانهای ديگر آزاد بگذارد. همين قدم را دشمنان آزادی، پيراهن عثمان کردند و برچسب سر سپردگی به شوروی را به او زدند. شما خودتان ديگر تا آخر داستان را بخوانيد. متأسفانه هنوز هم آقای کورش زعيم بزرگوار و آقای دکتر داريوش همايون و هم فکرانشان دست از آن شعار کهنه و فرسوده ی تجزيه طلبی بر نداشته اند و آنقدر آن را تکرار می کنند که جوانان پاک دل را به دام آن بياندازند و بدين ترتيب بهانه ای برای سر کوب ديگر مليتهای غير حاکم به دست آورند. اميد است اين طور نباشد، اما با تأسف فراوان اين طور ديده می شود. برای آگاهی آقای زعيم و همفکرانش که از آموزش زبان مليتها در ايران وحشت دارند و می ترسند در آينده به مترجم نياز پيدا کنند و زبان فارسی را می خواهند اجبارا به همه مليتها تحميل نمايند، بايد عرض کنم که در کشور سويس يک زبان سراسری هم وجود ندارد و مردم سويس برای مسافرت به ديگر کانتونها (استانها) هيچ نيازی هم به مترجم ندارند. بعلاوه در دنيای امروزه، در جائی که بنده کرد گوران کشاورز زاده، و به قولی دهاتی که هيچ گونه مدرسه روزانه ای را هم نگذرانده، اما قادر شده ام در کنار فارسی سه زبان ديگر را ياد بگيرم و هربچه مدرسه اروپائی هم بيش از دو يا سه زبان غير اززبان مادری ياد می گيرد، پس آقای زعيم ديگر نبايد نگران باشند اگر اجازه دهند فرزند بنده به زبان مادری خودش مدرسه را به پايان ببرد. زيرا بدون شک بچه دهاتی های هم ولايتی من نيز در کنار زبان مادری، هم فارسی را خوب فرا خواهند گرفت و هم چند زبان ديگر را. لذا، آن ترس از همراه داشتن مترجم در کل بی اساس است.

در هر صورت همان گونه که در پيش ذکرش رفت متأسفانه به دليل آنکه گويا آقای زعيم نه مفهوم قوم و نه تعريف ملت را درک کرده اند، لذا علنا هويت بنده و امثال را بطورکلی نفی می کنند. يعنی درهمان اوايل صحبتشان در آن ميز گرد می فرمايند: "هيچ قوم يا اقليتی در ايران وجود ندارد که از سايرين جدا باشد". عجبا! از کدام سايرين؟! به احتمال قوی منظور ايشان ملت حاکم است. پس بايد واقعا دست آن محافظه کاران و حتا سلطنت طلبانی که به موجوديت اقوام غير فارس باور دارند، بوسيد. بنده حدس می زنم که گويا پيشرفتهای چشم گير پيش از همه در مناطق کردستان عراق و رسيدن کردها به بخش کوچی از حق و حقوق خويش در يک قسمت از کردستان، آقای کورش زعيم بزرگوار را هول کرده و ايشان در اصل از اين تحول وحشت زده شده اند، که نکند بعد از سر نگونی جمهوری اسلامی (البته توسط خود مردم نه بيگانگان)، در ايران هم يک سيستم فدراليسم بر گزار شود و ايشان هژمونی ملت خود را از دست بدهند!! گويا اين مسئله ايست که آقای زعيم از آن وحشت دارند. قابل ذکر است که ايشان در تمام مدت صحبتش در اين ميز گرد ماهنامه نامه، هيچگاه دو واژه از دهانشان نيافتاد، يکی انکار قوميتها و ديگری چوب تجزيه طلبی بر گرده فعالان سياسی مليتها. در اينجا يک بار برای هميشه به آقای کورش زعيم و همفکران گرامی شان درجامعه ليبرال ايران بايد گفت که:
اکثريت مليتهای تحت ستم فرهنگی در ايران و فعالان اين مليتها نه تجزيه طلب اند و نه تهران و اصفهان و شيراز و غيره را که با رنج پدرانشان آباد شده و بقيه مناطق ايران ويران، به اين سادگی برای آنها جا می گذارند و نه حاضرند، زبان و فرهنگ و رسم و رسومات خود را از دست بدهند و زير فرمان آقای زعيم و امثال سر خم کنند. پس بنده از حضور ايشان تمنا دارم، اگر واقعا به راه شاد روان دکتر مصدق اعتقاد دارند، پس حد اقل به خودشان نيرنگ نزنند. شما عزيزان بايد بدانيد که زمان عوامفريبی و قلدری و زور گوئی و ديکتاتور تراشی و سر کردگی و بر تری ملتی بر مليتهای ديگر سپری شده. همه ما بايد بپذيريم که بنده کرد و شما فارس و آن ديگری آذری و بلوچ و ترکمن و عرب و غيره دارای زبانهای گونا گون با فرهنگ و ادبيات متفاوت، اما سر زمينی مشترک هستيم و اگر شما بخواهيد يا نخواهيد سر نوشت اقتصادی و سياسی و اجتماعی ما بهم گره خورده است و اگر واقعا دلتان برای جلو گيری از تجزيه و تکه تکه شدن اين سر زمين می طبد، بپذيريد که ديگران هم انسان اند و حق دارند در تعيين سرنوشت خود و تصميم گيری درباره شيوه زندگی خويش سهيم باشند. فکر نمی کنيد اين مسئله بسيار عادلانه تر و صلح آميز تر است، اگر ما زبان و فرهنگ هم ديگر را برسميت بشناسيم و برای سيستمی در آينده کشور خودمان گام برداريم که مثلا در همان کشورهای سويس و کانادا پياده شده و دارند عمل می کنند؟ آقای زعيم عزيز شما خودتان بخوبی آگاه ايد که ساليان متمادی رژيمهای مستبده و ديکتاتوران حاکم بر سر زمينهای ما، مردم را با اسلحه عوام فريبی ميکوبيدند و خفه می کردند و می گفتند که اختلافها را استعمار گران بوجود آورده اند و سرقضيه را بهم می دوختند. باوصف آنکه خود اين ديکتاتورها وابسته به بيگانگان بودند، هر جنبش مردمی را وابسته به بيگانه خطاب می کردند و امروز هم همينطور است. شما و آقای دکتر داريوش همايون باتعريف هائی از واژه ملت، بنده را مجبور فرموديد که به واژه نامه ها مراجعه کنم و بکوشم حداقل تعريفی که مورد قبول همگان و خود شما ها نيز می تواند باشد، در اينجا بياورم که اميدوارم عادلانه تر قضاوت کنيد پس قبل از پيدايش واژه ملت يا “ناسيون“ که شما نيز به آن اشاره فرموده ايد، اشکال تاريخی ديگر اشتراک افراد، وجود طايفه، قبيله و قوم بوده است و ملت شکل تکامل يافته تر اين اشتراک با هم زيستن افراد است. قابل ذکر است بنده بار ها اين تعريفهای زير را در نوشته ها و مقالاتم که انتشار يافته اند و نيز در بحثهای با شخصيتهای هموطن آورده ام. اميدوارم دراينجا نيز کمکی بنمايد.

قوم (واژه عربی): به گروهی از مردم گويند که از ريشه خويشاوند بوده اند و يا به جماعتی که دارای خلق و خوی و زبان مشترک اند. مفهوم قوم در جامعه های بردگی و فئودالی نوعی ديگر از اشتراک افراديست که دارای پيوند های خونی اند و سر زمين و زبان و فرهنگ مشترک دارند. پس تا اينجا، فارس، آذری، کرد و غيره هر کدام مستقل اند، و اين خصوصيات را دارند. يعنی زبان مستقل، رسم و رسومات و لباس ويژه و فرهنگ خود را دارا هستند و هرکدام بر سرزمين آباء و اجدادی خود زندگی می کنند که مجموعا سر زمين امپراتوری ايران بوده. بديگر سخن، اگر روزی به دلايلی يکی از اين مليتها نخواهد با ملت ديگری زندگی کند و از طريق انتخابات يا رفراندوم آزاد جدا شود، لطمه ای به ديگر مليتها از نظر ارضی نرسانده اند. آنگونه که کپک ها از طريق صلح آميز و دمکراتيک در کانادا برای استقلال خود کوشيدند، اما اکثريت موافق استقلال نبودند و بدين ترتيب کوشندگان موفقيتی به دست نياوردند. پس وحشت از تجزيه طلبی هم بی معنی است.

خلق(واژه عربی): آفريده شدگان و مردم و هموزن آن درآلمانی واژه های زير هستند. مفهوم سياسی خلق با ملت تا آنجا که من آگاهی دارم، يکی است. das Volk Menge, die Masse, das Geschöpf, die Kreatur, die Schöpfung, Die Leute, die
ملت (واژه عربی): گروهی از مردم که از يک نژاد اند و ملل جمع آنست. مفهوم سياسی آن عبارت است از اشتراک پايدار انسانهائی که طی تکامل تاريخی آنها بوجود آمده و برشالوده ی اشتراک زبان و سرزمين وحيات اقتصادی و عوامل روانی و يک سلسله خصوصيات و خلقيات ملی، که در فرهنگ ملی تجلی ميکند، استوار است. در اينجا بايد توجه داشت که تعريف لغوی ملت ازفرهنگ دهخدا گرفته شده است و بهمين دليل در تعريف سياسی، ملت (قوم) را با نژاد نبايد اشتباه کرد. زيرا نژاد يک مقوله زيست شناسی است که وجه مشخصه آن خصوصيات جسمی و ظاهری نظير رنگ پوست و شکل چشم و غيره می باشد ولی ملت شامل هم گونی و اشتراک زبان، سر زمين، فرهنگ و خواستهای اقتصادی و اجتماعی است. در اينجا بايد گفت، که تفاوت سطح اقتصادی، سياسی و فرهنگی مليتها به هيچ وجه معلول اختلاف نژادی نيست. علم ثابت کرده است که افراد تمام نژادها دارای استعدادهای همانندند وعقب ماندگی برخی ازآنها دارای علل اقتصادی، سياسی و اجتماعی و بويژه تسلط زور گويان و برتری طلبان بوده است. (die Völker pl.) Die Nation, die Religion, das Volk u.s.w.
پس بنا به اين تعريفها “ملت“ به مفهوم آن شکل تکامل يافته طايفه و قبيله و قوم است که وجود داشته. در رابطه با ملت، توضيح يک نکته ديگر بسيار ضروری به نظر می رسد و آن اينکه تعدادی ازهموطنان و به احتمال قوی نيز آقای زعيم براين باورند که اگر در سر زمينی، حتا با اقوام متفاوت يک دولت را تشکيل دهند، پس آن اقوام همه يک ملت اند. بهمين دليل شخصيتهای سر شناسی مانند ايشان و آقای دکتر داريوش همايون و آقای دکتر پرويز داور پناه و امثال هنگام صحبتها و نگارش مطالبی ازملت ايران بجای مليتهای ايران دم ميزنند. درصورتيکه اين يک اشتباه محض است. همانگونه که ما نمی توانيم بگوئيم ملت سويس، زيرا سويس از مليتهای آلمانی و فرانسوی و ايتاليائی و رتو رومانيش تشکيل شده اند، همانطور هم نمی توانيم از ملت ايران حرف بزنيم، زيرا ايران بنا به تعريفهای فوق يک ملت نيست، بلکه شش ملت: فارس، آذری، کرد، بلوچ، ترکمن و عرب در آن زندگی می کنند. متأسفانه اين عزيزان هنگامی که در بن بست گير می کنند، زود مارا به تاريخ ۲۵۰۰ ساله ايران حواله می دهند که مثلا هزارها سال است، فارسی زبان رسمی بوده! و هزارها سال است که اقوام ايرانی به اين شيوه با هم زندگی کرده اند! و الی آخر. اما هيچ گاه اشاره نمی کنند که هزاران سال مليتهای ما در نا آگاهی مطلق به سر می برده اند و ديکتاتوران و زور گويان بر ما حاکميت کرده اند و مردمان ما رنگ آزادی و دمکراسی را نديده اند. در صورتی که اين عزيزان بايد بدانند که جهان ما در حال شکوفائی و پيشرفت سريع است، ما ديگر در دوران قرون وسطا و فئوداليته زندگی نمی کنيم. دستگاههای الکترونيک و دجيتال ارتباط انسانهارا سهل نموده که درچند ثانيه می توان با دور ترين نقطه ازجهان تماس حاصل نمود. پس ديگر درجا زدن جايز نيست و مليتهای ما نيز بايد در پيشرفت سريع جهان سهيم باشند. اين نکته مهم را بايد مجددا به همه روشنفکران محافظه کار يادآوری نمود که عاقبت اين مسئله را بايد از مغز خود بيرون کنند، اين فقط يک ملت نيست که در کشوری يک دولت را تشکيل ميدهد، بلکه دربرخی موارد چه بسا مليتها و اقوام متعددی در يک سرزمين زندگی کنند ولی فقط يک دولت مرکزی با حکومتهای محلی داشته باشند. نمونه آنها را از هندوستان آسيائی تا سويس اروپائی و کانادای آمريکائی را می توان نام برد. ما آرزو می کنيم که در آينده نيروهای مترقی و دمکرات و بويژه ليبرالها به اين نکات مهم توجه جدی داشته باشند.

همانگونه که در پيش اشاره شده، در اين زمينه آقای زعيم تنها نيستند، بلکه هم پيمانان بالقوه ای از جمله مانند آقای دکتر داريوش همايون مشروطه خواه نيز دارند، که گرچه اينان بظاهر در دو جبهه "مخالف" هم قرار دارند، اما در اصل در باره آنچه که به مليتها مربوط می شود، هر دو يک آهنگ را می نوازند. آقای همايون نيز چپ و راست در ميز گردهای راديوئی و روزنامه ای و تلويزيونی و غيره شرکت می کنند و مدام مطالبی در زمينه دلسوزی برای تماميت ارضی ايران و بر حذر داشتن از هر حرکت و فعاليت دمکراتيکی، برای مثال نظير اتحاد مليتهای ايران و کنگره ملل و غيره، می گويند، می نويسند و منتشر می نمايند. در اينجا بدون اغراق آقای دکتر داريوش همايون نيز اگر نه کمتر ولی بهمان اندازه آقای زعيم به ترس و وحشت افتاده اند که هژمونی چندين ده ساله ملت خودرا که رضا خان و محمد رضاشاه بوجود آورده، بر ديگر مليتهای ايران تحميل کرده بودند، از دست بدهد. ترس ايشان به عنوان يکی از وزرای سابق دوره شاه، در مطلبی که اخيرا زير نام: "تماميت ارضی بس نيست" و در روزنامه ها نيز منتشر گرديده، به روشنی ديده می شود. ايشان می گويند:
" در شتابی که برای سر هم کردن جايگزين جمهوری اسلامی نشان داده می شود خطر تجزيه ايران را نبايد فراموش کرد". و در ادامه ميخوانيم:" در چند ساله گذشته سه چهار سازمان قومی از چهار گوشه ايران با يکديگر همکاری هائی دارند که تا اينجا به کنگره ملل ايران رسيده است و چندی پيش هم کنفرانس گونه ای با شرکت پاره ای مقامات مهم آن سازمان ها زير نام کنگره "استقلال ملل ايران" برگزار کردند. ماموريت اين سازمان ها جا انداختن اين شعار است که ايران از شش ملت تشکيل شده است و ملت به معنی زبان است: ملت فارس، ملت کرد، ملت عرب، ملت ترک، ملت بلوچ و ملت ترکمن. ما در اينجا به تعريف ملت و رابطه زبان و ملت و اختراع ملت يا مليت فارس نمی پردازيم که آهن سرد کوفتن است".

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

ما با نظر آقای دکتر داريوش همايون خوب آشنا هستيم ودقيق نيز می دانيم چرا ايشان دراين جمله آخر ازتعريف مليت فارس چشم پوشی می کنند. در هر صورت با تعريف استانداردی که بنده از ملت آورده ام، اين خودداری آقای همايون قابل فهم است و اين خود همه چيز را روشن می کند. در اينجا بايد به ايشان ياد آوری کنيم که يک بار برای هميشه بدانند و به هواداران محترمشان ياد بدهند که اين مليتها در ايران وجود دارند و ديگر نيازی به ملت سازی و جا انداختن آنها نيست و ما به عنوان انسانهای صلح طلب از ايشان و کليه همفکرانشان تقاضا داريم، دست از عوام فريبی بر دارند و وحشت نکنند، همانگونه که بارها تکرار شده، شعار حق تعيين سرنوشت يک مسئله طبيعی همه مليتها است و هيچ به معنای "جدائی وتجزيه طلبی و افتادن به دامان حکومتها و دولتهائی که برای چنان روزهائی سرمايه گذاری می کنند"، نيست. البته شما از همه ما از نظر به دامان بيگانگان افتادن با تجربه تر هستيد. اما ما افراد مليتهای گوناگون ايران آرزو می کرديم و می کنيم که شما و همفکرانتان از قبای برتری طلبی و سرکردگی بيرون بيائيد و بپذيريد که ديگر مليتهای ايران نمی خواهند سر کردگی و آقائی شمارا قبول کنند و زير دست شما باشند، بلکه می خواهند به عنوان انسان برابر با شما در يک کشور زندگی کنند. چرا نمی خواهيد اين فرمول ساده را بپذيريد؟ من بيش از اين نمی خواهم نه وقت سردبيران محترم روزنامه ها را بگيرم و نه مايلم فضای تنگ روزنامه های اينترنتی که با هزار مشقت اداره می شوند با اين مطالب پر کنم. اميدوارم اين توضيحات کافی باشد برای آن واقع بينان و خوانندگان محترم هموطنی که خود صادقانه و منصفانه به قضاوت بنشينند.

هايدلبرگ
دکتر گلمراد مرادی

Dr.GolmoradMoradi@t-online.de

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'نظرات سياسی برخی از روشنفکران هموطن و حقوق مليت ها در ايران، گلمراد مرادی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016