گنجی که از دست می رود، حميد فرخنده
بسيار خوش خيالی خواهد بود اگر فکر کنيم آن مسلمانی که عليرغم باورهای سنتی و تعصبات دينی، نيم نگاهی نيز به آرای عبدالکريم سروش و تفسير روحانيان نوگرا از اسلام می اندازد و احتمالا از آرای آنها تاثير می پذيرد، در غياب نوانديشان دينی، به آسانی به سکولارها گوش خواهند سپرد يا اينکه به تبعيت از مراد فکری خويش، راه عقلانيت را در پيش خواهند گرفت
hamid_farkhondeh@hotmail.com
جدال ميان عقل و ايمان به قدمت پيداش اديان است. در دوران روشنگری، از دين افسون زدايی شد، کليسا بتدريج به عرصه خصوصی رفت و ايمان ذيل عقل قرار گرفت. در اسلام نيز بعد از مرگ پيامبر و در پی اختلافاتی که بين مسلمانان در دوران خلفای راشدين بوجود آمد، بحث جبر و اختيار بالا گرفت. معتزله از مکتب اختيار دفاع می کردند و اشاعره انسان را محکوم به پيروی از مکتب جبر می دانستند. در دوره های بعدی اين عرفای اسلامی بودند که در برابر دينداران قشری پرچم دفاع و محافظت از نوعی تفسير انسانمدارانه از قوانين و رسوم سخت و خشک دينی را برافراشتند. از همين روست که ستيز ميان عقل و ايمان يا اسلام عرفانی با اسلام متشرعين بن مايه بخش بزرگی از ميراث فرهنگی ماست. در اين راهِ سخت سرها بر باد رفت و بسياری عرفا و دانشمندان مسلمان يا دارای تفکر آزاد، تکفير شدند. جدالی که در نهضت مشروطه آيت الله نائينی در يکسوی آن بود و شيخ فضل الله نوری در سوی ديگر آن. چالشی برای قراردادن ايمان ذيل عقل که همچنان در ايران ادامه دارد.
اکبر گنجی اخيرا در سلسله مقالاتی که در سايت راديو زمانه انتشار يافته به نقد قرآن، قوانين اسلامی و باورهای شيعی پرداخته است. او دلايل عقلانی می آورد که قرآن کلام الله نيست بلکه کلام محمد است. آيه ها و احاديث بسياری مثال می زند که سند تبعيض ميان انسان ها، تبليغ خشونت و عدم رواداری در قرآن يا منابع دينی اسلام شيعی است. ثابت می کند که اگر وجود جن را انکار کنيم، پنبه شيطان را نيز زده ايم، چراکه به گفته قرآن شيطان يکی ا ز جنيان است. به حضرت علی انتقاد می کند که نگاهی توهين آميز به انسان ها داشته چراکه در نهج البلاغه آنها را به سه دسته تقسيم کرده است: "يک دسته عالم ربانیاند، يک دسته دانشآموزند که در نزد علمای ربّانی درس میخوانند و تعليم میگيرند و بقيه هم پشههايی هستند که در فضا پراکنده هستند."
گنجی سرانجام به باور شيعيان ايراد می گيرد که امام حسن عسکری اصولا پسری به نام محمد نداشته تا بتواند مهدی موعودِ شيعيان عثنی عشری باشد.
عمده اين نظرات و مستندات گنجی، البته سالهاست از سوی منتقدين ايرانی و غير ايرانی اسلام و تشیّع مطرح شده است.
اکبر گنجی به سانِ مؤمنی است که سال های بسياری از عمر و انرژی خويش را با ايمان و خلوص کامل به آيات و احاديث سنتی زندگی کرده و اکنون چشمانش به روی حقايق بيشماری باز شده، به نادرستی باورهای قبلی خويش رسيده و حال خود را موظف به ادای دينی می داند. دينی به سنگينی بار دين سنتی. می خواهد دادِ عقل ِ نقّاد را از ايمانِ نقّال بستاند. احساس می کند تا خود را از همه رسوبات و آلودگی های فکری-ايمانی گذشته نرهاند، آرام نخواهد توانستن گرفت. اصرار عجيبی دارد تا جز به جز آيات ، احاديث و نظريه های فيلسوفان اسلامی را بشکافد، خرافات را آشکار کند و غيرعقلانی بودن اين باورها را فرياد زند. کار بجايی رسيده است که هم فرياد مسلمانان سنتی بلند شده هم افسوس نوانديشان دينی شنيده می شود.
آيت الله مکارم شيرازی گنجی را تکفير کرد. در سايت ها و رساناهای وابسته به حکومت و نهادهای سنتی مخالف اصلاحات که معمولا نظرات و گفته های گنجی را بازتاب نمی دهند، شادمانه خبرها دادند و تفسيرها نوشتند که سرانجام نوانديشی دينی، اکبر گنجی است. برعکس، اکثر قريب به اتفاق سايت ها و روزنامه های اصلاح طلب و سکولار در داخل و خارج کشور که همواره هر حرکت، گفته و نوشته گنجی را منتشر می کردند يا به آن اشاراتی داشتند، خاموشی برگزيدند.
تاريخ ايران شاهد نمونه ها بسياری است از شديدترين ترين نقدها به دين از ناحيه کسانی است که خود از دل نهادها و باورهای دينی اسلام شيعی بيرون آمده اند. سيد حسن تقی زاده[ روحانی عاليرتبه]، علی دشتی [طلبه علوم دينی]، احمد کسروی[روحانی] و سازمان مجاهدين خلق مارکسيست- لنينيست(پيکار) از اين جرگه اند. نقد های تند چنين اشخاص و جريان هايی از اسلام همواره نتايجی مثبت و سازنده در مبارزه آنها با تاريک انديشی دينی، نه برای جامعه ايران و نه برای خود آنها، دربرنداشته است. نقدهای اخير گنجی عليرغم شجاعت، مطالعات و دانش دينی گسترده وی، به نوعی متاسفانه يادآور رفتن همين راه رفته است. بازخوانی سرمايه های از دست رفته است.
با اثبات اينکه امام دوازدهم وجود نداشته، نه انتظار شيعيان پايان می يابد، نه چاه جمکران بلا موضوع می شود. قدرت حکومت اسلامی نيز قبل از اينکه ناشی از باورهای خرافی و دينداری سنتی مردم باشد، به دليل ضعف جامعه مدنی و قدرت مالی، تشکيلاتی و امنيتی حکومت است. بازار عرضه و تقاضا در تاريخ خرافه و خرافه پرستی محدود به حيات نظام اسلامی نيست. از استقبال مردم از توپ مرواری در تهرانِ عصر ناصری و سفره حضرت عباس و مراسم نذر و نياز برخی مخالفان دوآتشه جمهوری اسلامی در خارج از کشور يا حتی باورهای عميق مذهبی و غيرعقلانی در بين بخش بزرگی از مردم دنيای متمدن که شرع اش نيز عقلی است، گويای اين است که باور بخش بزرگی از انسان ها از سر استيصال يا از روی کنجکاوی به نيروها و پديده های ماورای طبيعی يا غيرعقلانی نه محدود به ايران است و نه مختص نظام جمهوری اسلامی. البته بدون از ياد بردن نقش مهم دولتمداران کنونی ايران در دامن زدن به چنين باورهايی.
اين حق طبيعی گنجی- مانند هر ناقد ديگری- است که به نقد دين بپردازد، بويژه دينی که خود او از مؤمنان آن بوده و اطلاعات گسترده ای در اين حوزه دارد. اما در اين ميان، سرنوشت گنجی که اوست چه می شود؟ در کشوری که باورهای عميق مذهبی هم در مورد اعجاز کلام الله مجيد هم در وصف مولا علی و هم انتظار عدل و داد مهدی موعود در دل و جان ميليون ها مردم اش ريشه دارد، انتشار چنين مقالاتی خرافه و تعصب را تعديل می کند، يا بر آتش تعصبات مذهبی می افزايد؟ روشنفکران را به مردم نزديکتر می کند يا از آنها می رماند؟
اسلام و آنهم اسلام شيعی، چه با دستورات عقلانی چه در شکل باورهای خرافی، با ميليون ها ايرانی از لحظه تولد تا زمان مرگ، در شادی و غم، در دارايی و نداری، در جنگ و صلح و در اميد و نااميدی طی قرن ها همراه بوده است. بايد اميدوار باشيم پروژه روشنفکران دينی مانند دکتر عبدالکريم سروش، مجتهد شبستری، ملکيان، محسن کديور يا روحانيانی مانند آيت الله منتظری، آيت الله صانعی و يوسفی اشکوری که تلاش دارند تفسيری مطابق حقوق بشر از قوانين اسلامی ارائه دهند و اسلام را با دنيای امروز و ملتزمات آن سازگار کنند، موفق شود. جامعه دينی ايران بسيار فربه تر از آن است که تعدادی از نويسندگان، متفکرين و سياستمداران سکولار و لائيک به تنهايی از عهده ذيل عقل قرار دادن ايمان برآيند. روشنفکران دينی و روحانيان تحول خواه، گنج و سرمايه جامعه ايران هستند که نقش حلقه رابطِ بخش مدرن و سکولار اين جامعه با بخش سنتی، بزرگتر و قدرتمندتر آن را تشکيل می دهند.
فرض کنيم روشنفکران دينی و آيات عظام نامبرده در طی بررسی ها و تلاش های فکری خويش به نتايجی برسند که اکبر گنجی امروز به آن رسيده است. گيريم آنها به آن سان دين را نقد کنند که گنجی امروز نقد می کند. در اينصورت چه غم انگيز سرنوشتی نصيب جامعه در حال گذار ايران خواهد شد. چراکه تفکر قشری و سنتی يکته تاز ميدان خواهد شد و با در دست داشت تقريبا تمامی ابزارهای ارتباط گسترده با مردم از قبيل مسجد و منبر، راديو و تلويزيون و عمده مطبوعات کشور، هم بر کوس رسوائی روشنفکری دينی خواهد کوبيد هم دکان دينفروشی خود را رونق خواهد داد.
مبادا بپنداريم اگر روشنفکری دينی از همين جايگاه تنگی که در عرصه تفکر دينی در جامعه ايران دارد حذف شود، مقام يا امکانات روشنفکران سکولار و لائيک مستحکم تر می شود. در اين ميدان بازی برد و باختی درکار نخواهد بود. روحانيون قشری و سنت گرا به مبارکی و ميمنت به تماشای بازی باخت-باخت روشنفکران دينی و سکولار خواهند نشست.
بسيار خوش خيالی خواهد بود اگر فکر کنيم آن مسلمانی که عليرغم باورهای سنتی و تعصبات دينی، نيم نگاهی نيز به آرای عبدالکريم سروش و تفسير روحانيان نوگرا از اسلام می اندازد و احتمالا از آرای آنها تاثير می پذيرد، در غياب نوانديشان دينی، به آسانی به سکولارها گوش خواهند سپرد يا اينکه به تبعيت از مراد فکری خويش، راه عقلانيت را در پيش خواهند گرفت.
گذشته از اين در نقد اکبر گنجی و نقدهای مشابه به آموزه های قرآن و باورهای دينی دو ايراد اساسی ديگر وارد است:
اول اينکه اصولا چگونه می شود در محيط باز خارج از کشور از داخل کشوری ها که با انواع سرکوب ها، فشارهای سياسی و تضيقات و تبعيضات روبرويند، ايراد گرفت چرا فلان نظر سنتی دينی را مورد نقد قرار نمی دهند يا به بهمان تصميم سياسی حکومت اعتراض نمی کنند. شگفت انگيز است که اکبر گنجی در خارج از کشور، نوانديشان دينی در داخل کشور که همواره شمشير فشار و سرکوب حکومت را بالای سر دارند، مورد خطاب قرار می دهد که: "اگر نوانديشان دينی (روشنفکران دينی، روشنفکران مذهبی) حکم ارتداد را متعلق به دوران مدرن نمیدانند، يا اساساً معتقدند قرآن فاقد حکم ارتداد است، چرا در برابر صدور احکام ارتداد سکوت اختيار می کنند؟ آيا رواست که در دوران مدرن در سودان، کويت، مصر، افغانستان و ايران شاهد صدور احکام ارتداد باشيم؟"
ايرادِ ديگر نقدِ گنجی وار از دين، کم توجهی به نقش مثبت دين در همه کشورها بويژه جوامع توسعه نيافته و حال گذار است. طبيعتا اين گفته به معنای ناديده گرفتن جنبه های منفی آموزش ها و باورهای دينی نيست. اما بايد ترسيد از جامعه ای که ترمز دين نيز از آن برداشته شود بدون اينکه جایِ خالی دين با آموز ش ها يا آموزه هايی که تنظيم کننده روابط آحاد جامعه هستند، پر شود. درست است که بسياری از قوانين اسلامی دربردارنده تبعيضات ميان زن و مرد يا مسلمان و غيرمسلمان است. اما فراموش نکنيم که دين در موارد بسياری پاسدار نوعی نظم اجتماعی است که بدون آن يا جايگزين مناسب برای آن، فروپاشی اجتماعی و هرج و مرج حاکم خواهد شد.