گفتگوی تحليلی با عبدالله مؤمنی در باره گذشته جنبش دانشجويی، نشريه دانشجويی ققنوس
حضور در قامت مخالف و اپوزيسيون جدای از جنبه نقادی قدرت که از کارويژه های اساسی دانشجويی بايد باشد، اما نبايد دچار توهم استغناء گردد و در اين راستا توقع گزاف و بيش از حد توان نبايد از دانشجويان داشت. تلقی جايگاه استراتژيست و ايدئولوگ ضمن آن که با ايجاد توقع در بين عامه مردم و دانشجويان در دراز مدت به نااميدی می انجامد ناشی از توهم و خودبزرگ بينی می گردد که با فضای فعاليت دانشجويی و ويژگی های دانشجويی نمی خواند
مصاحبه تفصيلی عبدالله مومنی با نشريه دانشجويی (ققنوس )دانشکده حقوق و علوم سياسی دانشگاه تهران
آقای مومنی، آشنايی من با شما به آخرين نشست تحکيم در دولت قبلی در بهار ۱۳۸۴ بر می گردد. خاطرم هست در آن مقطع، وزارت علوم مجوز برگزاری آن نشست در دانشگاه را نداد و جلسه در يک آپارتمان مسکونی برگزار شد، و روزنامه شرق هم با عنوان «اخراج شدگان » مطلبی در مورد آن نوشته بود. چه طور است با اين موضوع آغاز کنيم. وقايع آن روز چه بود ؟ و چه شد که تحکيم به رأی عدم مشارکت در انتخابات رسيد؟
حدودا دو سال آخر دولت آقای خاتمی به رغم اينکه دفتر تحکيم وحدت گسترده ترين تشکل دانشجويی بود و در اغلب دانشگاه ها دفاتر انجمن اسلامی داير , وفعال بود و در چارچوب مشی اصلاحی، هم حامی اصلاحات و هم منتقد حاکميت بود ، اما در همين دوره ی که اصلاح طلبان دولت را در اختيار داشتند محروم از امکانات وابزارهای لازم برای پيشبرد اهداف خودش بود. دليل اصلی اين محروميت هم بر می گشت به رويکرد تحکيم که استراتژی «دوری از قدرت، نقادی حاکميت» را اتخاذ کرده بود. ، در شرايطی که طبيعتا حاکمان تحمل نقد و اعتراضات دانشجويان را نداشتند و به جای اينکه پاسخگوی مطالبات آنها باشند، در صدد پاک کردن صورت مسئله برآمدند و خط تخطئه و زمين گير ساختن اين تشکل منتقد را کليد زدند . بخش هايی از حاکميت از سويی سعی می کردند از طريق برخوردهای پليسی-امنيتی فضای دانشجويی را با سرکوب به سمت انفعال ببرند. و از سويی ديگر با اعمال فشار بر بدنه مديريتی اصلاح طلب دانشگاهها نسبت به برسميت شناختن هر گونه فضای تنفسی و فعاليت برای دانشجويان منتقد محدوديت ايجاد می کردند و مخالفت با نگرش کنترل ومحدوديت برای تشکل های غير همسو با خود را پر مخاطره جلوه می دادند که در اغلب موارد نتيجه فشار بر مديران اصلاح طلب ، تسليم در برابر اين اراده های غير مسول وغير پاسخگو بود ، در اين ميان آنچه ما را بيشتر به تامل وا می داشت چنين رفتارهای نامقاومی در برابر تنگ نظريها از سوی اصلاح طلبان در قدرت با "دانشجويان" بود. جنبش دانشجويی به عنوان جريانی که نقش مهم و تاثير گذاری در روی کار آمدن دولت اصلاح طلب و شخص آقای خاتمی داشت و در دولت اول آقای خاتمی به مثابه کارگزاران حرکت اصلاحی در داخل دانشگاه بی هيچ چشم داشتی و بدون کمترين انتقادی از دولت اصلاحات حمايت می کرد، انتظار مواجه شدن با بی مهری اصلاح طلبان و عدم حمايت شان در شرايط فشارها و اعمال محدوديت بر بدنه دانشجويی را نداشت. عدم حمايت اصلاح طلبان از دانشجويان بعنوان هزينه پردازترين جريان حامی اصلاح در شرايطی بود که دانشجويان و بطور خاص دفتر تحکيم تا پيش از اين دانشجويان جدی ترين حمايت ها را بی آنکه کوچکترين انتقادی را طرح کرده باشند از دولت داشتند ،به گونه ای که در زمينه حمايت از دولت اصلاحات در فضای فعاليت دانشجويی در درون دانشگاهها دچار خطاهايی جدی شدند چرا که در آن مقطع به دليل اتخاذ کنش حمايتی بی چون و چرايش از اصلاحات، نسبت به عدم پاسخگويی دانشگاه به مطالبات صنفی دانشجويان بی تفاوتی پيشه می کرد و با دانشجويان معترض به نارسايی های مديريتی در امر صنفی همراهی نمی کرد.
گذشته از مشکلات و محدوديت هايی که فرا روی فعاليت تحکيم در دوره اصلاحات بود اما در خصوص کنش های کلان و سياسی تحکيم بخصوص کنش های انتخاباتی اين مجموعه دانشجويی، آنچه منجر به روی آوردن تحکيم به رويکرد عدم شرکت در انتخابات شد، بيش از آنکه محصول يا پاسخ احساسی و راديکالی به محروميت ها از حقوق و امکانات باشد، به جمع بندی ای برمی گشت که از تجربه ی ۸ ساله ی اصلاحات داشتيم. در چنين شرايطی که در نتيجه اعمال نظارت استصوابی شورای نگهبان مردم امکان انتخابات آزاد ودموکراتيک و انتخاب آزادانه گزينه ی خود را نداشتند. علاوه بر اين مانع، بر مبنای تجربه ناموفق و غير موثر حضور اصلاح طلبان در نهادهای انتخابی بر اين باور بوديم که حتی اگر موانع شکل گيری يک انتخابات آزاد هم برطرف شود، از آنجايی که امکان ثمربخشی رای مردم فراهم نيست، شرکت در انتخابات غير موثر جز کمک به تثبيت وضعيت اقتدارگرايی و بازتوليد مناسبات اقتدارگرايی در کشور نتيجه ديگری در برندارد.
دانشجويان نه تنها دستاوردی از طرح استراتژيهای اصلاح طلبانه نديدند بلکه درنتيجه طرح وپيگيری ناقص برخی از استراتژيها هزينه پرداختند بطوری که در اولين کنش های اصلاح طلبان که استراتژی اصلاحات بر مبنای فشار از پايين و چانه زنی از بالا طرح شده بود، پس از اينکه کنش های اعتراضی وانتقادی در قالب تجمع های دانشجويی (فشار از پايين) به دليل کيفرهايی (زندان ) که بدنبال داشت فروکش کرد، و در آن شرايط بود که عملاٌ می ديديم اصلاح طلبانی که مشغول چانه زنی با مراکز بالا و هسته ی سخت قدرت بودند و در نتيجه ی آن چانه زنی ها که بدون تعيين هيچ خط قرمزی صورت می گرفت چيزی جز قربانی شدن خواست مردم و جريانات اجتماعی حامی اصلاحات در بر نداشت ،به شکلی که در دوران پايانی اصلاحات دولت مجری انتخاباتهايی شد که با شعار محوری دولت مبنی بر توسعه سياسی و تقويت روندهای دموکراتيک همخوان نبود. با اين وضعيت نتيجه ی شرکت در چنين انتخاباتی را در تضاد با آرمانها واعتقادات دانشجويی مبنی بر تقويت بنيان های دموکراتيک می ديدم.
حال بياييد به ارزيابی کنش سياسی تحکيم در آن روز بپردازيم. در حالی که شکاف اصلی ما همواره بين نيروهای اقتدارگرا و دموکراسی خواه است. آيا آنروز با مطرح کردن شکاف های حاشيه ای ديگر، محل اصلی منازعه را فراموش نکرده بوديد؟
من ضمن اينکه معتقدم کنشی که صورت گرفت، يک کنش آرمانخواهانه و معطوف به ارزش بود ولی در خوانش گذشته اصلاحات و بخش های موثر در آن اين موضوع قابل تامل است. اگرچه در آن شرايط با توجه به جمع بندی ای که داشتيم آن را قابل دفاع می دانم اما معتقدم اگر بخواهيم دليل شکست اصلاحات را بررسی کنيم، طبيعتا بايد هرکدام از جريانات به تناسب امکانات و تاثير گذاری شان بپذيرند که قصورهايی داشتند. طبيعتا جريان دانشجويی هم از اين امر مستثنی نيست و خطاهايی داشته است که البته من تحريم انتخابات سال ۸۴ را خطا نمی دانم.
از طرف ديگر معتقدم نوع برداشت هايی که در آن مقطع از آن کنش و رفتار صورت گرفت، نادرست بود. عده ای آنرا يک نوع رويارويی با بخشی از اصلاح طلبان برداشت کردند و نبايد اين تلقی ايجاد می شد. ما دنبال کارآمدی اصلاح طلبان بوديم و اگر انتقادی داشتيم نه به دليل مخالفت با مبانی اصلاحات، بلکه به دليل عدم قاطعيت و بی برنامگی آن ها بود. البته اگر در روند فعاليت و برنامه ها ملاحضاتی که منجر به شائبه و يا سوء برداشت می سد را رعايت می کرديم که تلقی بدبينانه ايجاد نمی شد قطعا بهتر بود.
پس می پذيريد که محل اصلی منازعه را فراموش کرده بوديد؟
فکر می کنم تنها جنبش دانشجويی نبود که محل منازعه را به سمت اصلاح طلبان انتقال داده بود، فراموش نکنيد که دانشجويان در راه مبارزه با اقتدار گرايان هزينه های زيادی دادند و بارها در دوره اصلاحات به زندان رفتند، برخی از اصلاح طلبان هم با طرح مسائل حاشيه ای و غير ضروری، جريان دانشجويی را حساس کرده و به اعتراض و واکنش بر می انگيختند.آنها نيز در جهت رفع تضاد و حل چالش حرکت نمی کردند و ما می ديديم که وقتی بحث انشقاق در تحکيم مطرح شد اصلاح طلبان بدون اينکه تحليل درستی از وضعيت بدنه ی جنبش دانشجويی داشته باشند، از طيفی کوچکی از دانشجويان حمايت می کردند (مثلا طيف شيراز) که عاقبت به جريان محافظه کار و اصولگرا پناه بردند! اين مسئله منجر به واکنشهايی هم از سوی تحکيم شد. بالاخره بايد اين واقعيت را پذيرفت که دانشجويان با توجه به شرايط سنی ای که دارند و نيز به خاطر کم تجربگی در فعاليت تشکيلاتی، ممکن است در مواقعی تصميمات قابل نقدی بگيرند اما در واقع اين کج فهمی های اصلاح طلبان نسبت به جريان دانشجويی بود که بستری را شکل داد که در آن دانشجويان به سوی برخی تصميمات سوق داده شدند و در واقع عملکرد اصلاح طلبان در قبال جنبش دانشجويی برخی از تصميمات را بر جريان دانشجويی تحميل کرد. به نظر من اگر جنبش دانشجويی ايران بخواهد واقعا موثر باشد بايد شعار خودش را نقادی قرار بدهد. و خود نيز پايبند به نقد پذيری و بالا بردن آستانه تحمل اش باشد. که در جنبش دانشجويی کمتر وجه نقدپذيری را می بينيم.
بحث آينده نگری را مطرح کرديد. آيا در آن مقطع، پيامدهای اين حرکت را سنجيده بوديد؟ خيلی از اوقات، ورود يک نيروی راديکال به صحنه، موازنه را به سمت نيروهای محافظه کار تغيير می دهد، آن موقع از سوی تحکيم اعلام می شد که فعاليت های قانونی هيچ مزيتی بر فعاليت های علنی و غير علنی ندارد. بعد ها اقتدارگرايان با استناد به اين موضوع، جنبش دانشجويی را از حداقل امکان هايش هم محروم کردند.
امروزه جنبش دانشجويی برای پيشبرد برنامه هايش با محدوديت ها و دشواری های جدی مواجه است، هم محدويت به جهت محروم شدن از امکانات و ابزارهای لازم برای فعاليت علنی ، و هم محدويت هايی که در قالب برخوردهای امنيتی و قضايی، زندان و هم از طريق ابزار کميته انضباطی و محروميت از تحصيل که با دانشجويان صورت می گرفت. در دوران اصلاحات برخوردها بيشتر توسط جريانی در سايه بود که سعی می کرد با اعمال نفوذ و ايجاد فشار بر روی مديران اصلاحات کارش را پيش ببرد. آنها به نام اصلاحات و به کام جريان اقتدار گرا سعی می کردند که اين اعمال محدوديت ها را صورت دهند، اما گستره ی برخوردهايی که امروزه اتفاق می افتد قابل تناسب با آن موقع نيست؛ امروزه برخوردها حالت سازمان يافته ای دارند و از يک مرکز مشخصی برنامه ريزی می شود و حتی در مقاطعی هم که فضای تنفسی به وجود می آيد به نظر می رسد کاملا ساختگی و مهندسی شده است. اين نتيجه ی يک دست شدن حاکميت است. ما مسئول اصلی و مستقيم اين محدويت ها را در حال حاضر دولت نهم معرفی می کنيم و می گوييم در راس اين محدوديت ها شخص رئيس جمهور قرار دارد. در دانشگاهها سخنرانی می کند و می گويد که دگرانديشها بايد کنار روند، سکولارها بايد حذف شوند، دانشجوهای منتقد محروم می شوند و بعد ادعا می کنند که ما آزادترين کشور را داريم.
من از لحاظی نقطه نظر شما را می پذيرم مبنی بر اينکه جنبش دانشجويی که به دليل ساختار حکومتی و عدم وجود نهادهای مدنی ظرفيت بالقوه ای برای تقويت روند گذار به دموکراسی دارد نبايد تضعيف می شد. ولی برقراری اين وضعيت محصول عدم شرکت جمع دانشجويی نبوده است. حتی اگر جمع دانشجويی هم شرکت می کرد به دليل اينکه اين انتخابات مهندسی شده بود و هم در شمارش آرا و هم در رد صلاحيت های حکومت يک نوع مديريت برنامه ريزی شده را به وجود آورده بود،و هم مردم اعتمادشان را به اصلاح طلبان از دست داده بودند به نظر می رسيد که اين شرايط بالاخره شکل می گرفت، کما اينکه اين محدويتی که مشاهده می کنيد فقط مختص به دانشگاه نيست و در ساير حوزه های فرهنگی واجتماعی و نشر .. اين محدوديت ها وجود دارد و سيطره انسداد حاکم بر همه فعالان مدنی سايه انداخته و اگر دانشجويان هزينه بيشتری می پردازند اين هزينه در تناسب کامل با ميزان فعاليت و موثر بودنشان هم هست.
بله، جنبش دانشجويی بدون ترديد نقش محوری در شکل گيری اين وضع ندارد ولی ما الان قصدمان اين است که نقش جنبش دانشجويی را در شکل گيری اين رخداد مورد نقادی قرار دهيم. به نظرم يکی از اصلی ترين معيارها برای بررسی فعاليت جنبش اجتماعی ميزان گسترش بخشيدن به پهنه ی ممکنات است؛ اينکه جنبش تا چه حد می تواند امکانها را افزايش دهد. با همين معيار و بحث هايی که مطرح کرديد آيا به نظرتان کنشی که در آن موقع صورت گرفت امکان سازی بود يا امکان سوزی؟
متاسفانه در ايران کارکرد جنبش دانشجويی به روشنی بيان نشده ، از اساس گاهی اين مفهوم به گونه ای تعربف می شود که برداشت و تلقی از آن با اصل مفهوم تضاد پيدا می کند. آنچه که منجر به تلقی و يا برداشت نادرست از موضوعات می شود با پشتوانه علمی و دانش تئوريک مفاهيم نسبت بالايی دارد، در اين خصوص بايد گفت که فقر تئوريک دانشجويان تحرک و فعاليت صرف عملی و عمل بی پشتوانه تئوريک را در جنبش می تواند به سمت زوال پيش ببرد. در آن سالها مفهومی به نام دوری از قدرت را مطرح کرديم که ناظر به رفتارهای سياسی و کنش های انتخاباتی دانشجويانی فعال تحکيمی بود که در ساليان گذشته با اتخاذ يک سری کارکردها وروش ها سعی می کردند کنش هايی معصوف به حضور درنهادهای قدرت که شبيه احزاب و گروه های سياسی بود داشته باشند، که ما اين شيوه ی فعاليت سهم خواهانه را در تضاد با ماهيت و ويژگيهای اصيل دانشجويی می دانستيم و براساس تحليل و جمع بندی از وضعيت جريان دانشجويی و بازتعريف کارکرد برای اين نهاد اين ايده مطرح شد .
اما طرح اين مفهوم (دوری از قدرت ) لزوما به معنی تقابل و رويارويی با نظام سياسی و قدرت حاکم هم نبود. ولی آن چيزی که از اين مفهوم برداشت شد اين بود که جنبش دانشجويی با طرح اين ايده می خواهد خودش را در هماوردی با نظام سياسی مستقر بداند. اگر چه جريان های دانشجويی در ايجاد اين تلقی و بفهمی ها به دليل عدم طرح معنی و برداشت واقعی از اين مفهوم و صورت ندادن فضای گفتگويی واقعی موثر بودند اما مبنای اصلی اتخاذ استراتژی اين بود که جريان دانشجويی به دليل جايگاه و ويژگی هايی همچون دور بودن از نفع جويی اقتصادی ،نزديکی به روشنفکران ،روحيات آرمانخواهانه و نداشتن نگرش های معطوف به سهم خواهی طبيعتا بايد شيوه هايی را که منجر به سهم خواهی سياسی جنبش دانشجويی می شود رد کند ازاز آنجاييکه اين سهم خواهی در قدرت منجر به ايجاد روحيه ی فرصت طلبی در دانشجو می شد و به خاطر تناقض با ماهيت جنبش دانشجويی خود يکی از عوامل انشقاق در تحکيم بود. به عبارتی جنبش دانشجويی ضمن آنکه مفاهيمی نظير دموکراسی و انتخابات آزاد برايش مهم است اما نبايد کنشی شبيه کنش انتخاباتی احزاب سياسی داشته باشد.
در انتخابات رياست جمهوری گذشته سعی کرديم با چنين کنشی امکانات دموکراتيک برای پيشبرد اهدافمان را فراهم کنيم اما به خاطر ضعف و انفعالی که بعد از دولت نهم هم به دليل سرکوب ها وهم به دليل نا اميدی های ايجاد شده از روی کار آمدن اين دولت ايجاد شده بود، عملا جامعه ی مدنی تقويت که نشد هيچ حتی به سمت ضعف و زوال رو نهاد. البته باز هم فراموش نکنيم که مسئول اصلی روی کار آمدن دولت نهم دانشجويان نبودند و آنها اگر هم نقشی در اين ميان داشتند بسيار کم و حاشيه ای بود در اين مورد اصلاح طلبان حاضر در قدرت بيش از همه بايد مورد پرسش قرار گيرند و نقد شوند.
در آن موقع که فعالان دانشجويی ناموفقی اصلاحات از بالا و تاکيد بر جامعه مدنی و اصلاحات از پايين يا جامعه محور را طرح کردند و همزمان با آن بسياری از تئوری پردازان اصلاحات ، با اعتقاد به شکست اصلاحات می گفتند اصلاحات از بالا و اصلاحات سياسی جواب نمی دهد و اصلاحات جامعه- محور را طرح کردند و ما بر اين اساس فکر می کرديم بايد به بطن جامعه بياييم و از طريق انجام دادن فعاليت های مدنی و حرکت در اين حوزه به توانمندی جريانات اجتماعی خواهان اصلاح کمک کنند اما در اين شرايط و با روی کار آمدن دولت نهم و روشن شدن جهت عملکردش اين واقعيت روشن شد که به هر تشکل و تجمعی نگاه امنيتی دارد و امکان شکل گيری نهاده و تشکل ها را نمی دهد.
البته امروزه وضعيت نظام سياسی هم به جهت ناکارآمدی نظام سياسی و هم از منظر مقوله امنيت ملی در وضعيت شکننده تری نسبت به دوران آقای خاتمی قرار دارد. در جامعه ی که بحران وجود دارد به ناکارآمدی دولت مرتبط است و يکی از اصلی ترين دلايل در کنار فقدان مديريت عقلانی به هم سويی و يکدستی در قدرت بر ميگردد که منجر به فقدان نظارت بر عملکرد دولت شده و در شرايطی که هيچ نظارتی بر عملکرد دولت صورت نمی گيرد و هر اقدامی بخواهد انجام می دهند، خطاها و فرار از پاسخگويی افزون تر می گردد. اما شخصا با اين تلقی که معتقدم وضعيت سخت تر شده به آن کنش نگاه نمی کنم چون ممکن است اگر در چنين شرايطی قرار بگيرم کنش ديگری و رفتار متفاوتی بروز دهم ؛ کما اينکه در اين انتخابات، الان به دليل فاصله ای که از فضای دانشجويی گرفتيم و چارچوب سازمانی متفاوت با فضای ان زمان که الان در آن فعاليت می کنم و با توجه به اينکه جامعه در شرايط کاملا متفاوت با ۴ سال قبل کنش "تحريم به هر قيمتی" معنا ندارد چنانکه کنش "شرکت تحت هر شرايطی " هم بی معنا و مضر است و اساسا هر نگاه ايدئولوژيک و هويت بخش را در "شرکت يا عدم شرکت" منطقی نمی دانم به گونه ای که در انتخاباتی مثل مجلس هشتم گفتيم "از نظر ما نه کنش شرکت معنا داشت نه عدم شرکت"؛ نه زمينه ی لازم برای مشارکت مثبت را داشتيم (به خاطر رد صلاحيت ها و...) نه زمينه عدم شرکت تاثير گذار را به خاطر محدوديت ها و نبود فضای ارتباطی مناسب با افکار عمومی و در نتيجه معنی دار نبودن کنش در شرايطی با محدوديت.
می گوييد ساختار قدرت شکننده شده است اما به نظر می رسد اين شکننده تر شدن لزوما به گسترش پهنه ی ممکنات و لوازم دموکراتيک نمی انجامد. نکته ی ديگر اينکه فرموديد انتخابات مجلس هشتم شرکت کردن و نکردن کاری از پيش نمی برد. اتفاقا در نظريات علم سياست، نظريه ای تحت عنوان paradox of vote وجود دارد که ناظر بر همين وضع است. خيلی از اوقات نيروهای دموکراسی خواه با چنين پديده ای روبه رو می شوند. اما اينجا رفتارشان خيلی اهميت پيدا می کند که آيا از حداقل امکانها استفاده می کنند يا نه؟
با نگاهی به عملکرد منتخبين مجالس هفتم و هشتم که محصول شرايط بسته سياسی بودند بخصوص رفتارهای اقليت منتسب به اصلاح طلبان مويد معنی دار نبودن کنش مثبت در شرايط کاملا بسته است ،در شرايطی که فراکسيون های اقليت مجلس هفتم و هشتم رفتارشان از جريان محافظه کار هم بدتر بوده و حضور يا عدم حضور در مجلس عايدی برای شهروندان دموکراسی خواه ندارد با تلقی ايجاد حداقل ممکنات در هر شرايطی نمی خواند. به نظرم جريانات در رفتار سياسی شان بنا به اقتضائات پراتيک سياسی و ايجاد امکانات موضع گيريهای متناسب با شرايط را اعلام و در نهايت تعقيب می کنند.شرکت يا عدم شرکت فارغ از نظرگاههای ايدئولوژيک است و هر گونه صبغه ايدئولوژِيک دادن خطا است.
بر اين اساس انتخابات را به عنوان تاکتيکی در خدمت اهداف استراتژی گذار می بينم اين که آيا در جامعه از طريق صندوق رای امکان پيشبرد دموکراسی هست يا نه ؟ اما داشتن نگاه هويتی و تبديل کنش ها به ايدئولوژی تحريم ياشرکت بامقتضای عمل سياسی و معيارهای متعارف سياست ورزی نمی خواند.
خوشبختانه بر خلاف انتخابات دوره های قبل الان اين نگاه وجود ندارد. با اين مبنا در رويکردمان به انتخابات پيش رو احساس می کنيم ، با داشتن يک موضع ايجابی و حضور فعال در عرصه ی انتخابات امکان تاثير گذاری فراهم شود، حتی اگر شرايط به گونه ای باشد که انتخابات به صورت غير آزاد و غير دموکراتيک هم برگزار شود و با مولفه های حداقلی ما هم (مثلا شرايط مجلس ششم و دور اول آقای خاتمی) نخواند، باز از فضای انتخاباتی استفاده کرده ايم و در نتيجه استفاده از فضای پيشا انتخاباتی ای امکان طرح ايده هايمان و انسجام مجموعه و درگير کردن مخاطبين با يک سری برنامه ها را داريم.
به نظر شما جنبش دانشجويی همواره تصور نادرستی از ميزان قدرت خودش از يک سو و قدرت حاکم از سوی ديگر نداشته است؟
يکی از خطاهای جنبش دانشجويی که همواره امتداد داشته ، همين تلقی نادرست از جايگاه خود است، به دليل محدويت هايی که در گسترش تشکيلات داشتيم و همين طور امکانات و پايگاه ضعيف -با وجود اينکه تحکيم وحدت فراگير ترين تشکل بود- سعی داشتيم عنوان نمايندگی دانشجويی را به درستی بيان کنيم؛ در صورتی که فاقد امکانات و سازمان فراگير ی که در برگيرنده همه طيف های دانشجويی باشد بوديم وبرغم ساختار نحيف تشکيلاتی اما در شعارها و برنامه ريزيها بی توجه به توان وجايگاه و امکانات پيش رو بوديم.
علاوه بر اين مشکلات ، در جامعه ی ايرانی که کمتر از ده درصد از دانشجويان خواهان و درگير با فعاليت های سياسی بودند و بدنه ی دانشجويی با اينکه عمدتا خواسته های همسو و همدلانه ای داشتند اما رويکرد فعالانه و حضور در تشکل ها و اساسا در جهت ورود به منازعات دانشجويی از خود تمايلی بروز نمی دادند.
جنبش دانشجويی به دليل تلقی نادرست از جايگاه و کارکرد دانشجويی اش اگر چه در سالهای نه چندان گذشته کنش انتخاباتی معطوف به کسب قدرت داشت اما پس از آن و با طرح دوری از کنش سهم خواهانه اگر چه نگاه معطوف به "رسيدن به قدرت " را کنار نهاد اما حضور در جايگاه رقيب احزاب و در قامت مخالف که به نوعی از جايگاه اپوزيسيون ظاهر می شد، خوب چنين نگاهی ناشی از تلقی نادرست از جايگاه است. به نظرم حضور در قامت مخالف و اپوزيسيون جدای از جنبه نقادی قدرت که از کارويژه های اساسی دانشجويی بايد باشد و از منظر روشنگری همچون نور تابانی بايد بر تاريکخانه ها بتابد و خطاها و آسيب پذيريها و مغالطه های ايدئولوژيک حکومت را برملاء سازد ، اما نبايد دچار توهم استغناء گردد و در اين راستا توقع گزاف و بيش از حد توان نبايد از دانشجويان داشت ، بستر سازی برای طرح ايده ها و استراتژی ها با ادعای استراتژيک بودن ودر قامت ايدئولوگ ظاهر شدن متفاوت است ،اگر چه در دوران فعاليتمان به نوعی از جريان دانشجويی وفعالين آن انتظار ارائه استراتژی و توقع پاسخ به نيازهايی در اين سطح شکل گرفته بود اما تلقی جايگاه استراتژيست و ايدئولوگ ضمن آنکه با ايجاد توقع در بين عامه مردم ودانشجويان در دراز مدت به نا اميدی می انجامد ناشی از توهم و خودبزرگ بينی می گردد که با فضای فعاليت دانشجويی و ويژگيهای دانشجويی نمی خواند، جنبش دانشجويی می تواند در زمينه ی دفاع از آزادی ها و حقوق بشر و... پيشرو باشد، ولی اينکه احساس کند تنها عامل پيشبرنده در جامعه است به نظرم تلقی درستی نيست و باعث می شود که ديگران هم توقع بيش از حد از جنبش داشته باشند.
بپردازيم به وضعيت فعلی جنبش دانشجويی؛ نسل جديد ی که به اين جمع افزوده شدند. به نظر می رسد تفاوت های زيادی بين نسل فعلی ونسل قبلی وجود دارد؟ اين تفاوتها را چه گونه ارزيابی می کنيد؟ رفتار دانشجويان نسل جديد حاکی از بی تفاوتی سياسی است يا اينکه سياست متفاوتی پيشه کردند و به شيوه های نوين مبارزه روی آوردند؟
بايد به اين نکته توجه کرد که ذائقه ی نسل فعلی با نسل ما در جنبش دانشجويی کاملا متفاوت است. در کل شيوه های مبارزه عوض شده است،. به هر حال نسل ما نسلی بود که روايت های کلانی را مطرح می کرد و مسائل نظير دموکراسی،توسعه سياسی حقوق بشر،آزادی مطبوعات و... را عنوان می کرد. خود ما به عنوان شورای مرکزی تحکيم که تمرکز وتاکيد بر فعاليت سياسی داشتيم،عمده اعتراضات فراگير بود و حول مسائل کلان واگر در دانشگاهی حرکتی شروع می شد به سرعت انتقال پيدا می کرد به مراکز و ديگر دانشگاهها البته با همان موضوع و محور اوليه ای که استارت خورده بود ،در زمان فعاليتمان هر گونه حرکت دانشجويی ای در قالب دفتر تحکيم وحدت و انجمن اسلامی تبلور می يافت.در شکل فعاليت در قياس با جنبش ها به مانند جنبش های اجتماعی کلاسيک است و روی يک مسئله کلی وفراگير تاکيد داشت.
اما نسل فعلی دانشگاه به فرديت و آينده ی شخصی خودش بيشتر اهميت می دهد . حوزه خصوصی ، آزاديهای فردی و اجتماعی و آزادی سبک زندگی و نوع پوشش برای عامه دانشجويی در اولويت است. اعتراضات دانشجويی عمدتا شکل صنفی دارد ، در پيگيری مطالبات و بخصوص اعتراضات صنفی آوانگاردتر و پيشروتر از بدنه ی دانشجويی متمرکز در انجمن اسلامی بود. در شکل فعاليت ويژگيها ی جنبش های اجتماعی جديد را دارند و روی مسائل خرد ومحدود توجه دارند.
در سابق اگر تحرکی در دانشگاه صورت می گرفت، تشکل های دانشجويی می توانستند بيايند وآنرا رهبری و مديريت کنند و به نوعی به لحاظ دستيابی به اهدافشان نقش کاتاليزور را داشته باشند، ولی الان می بينيم که تحرکات دانشجويی متکی به تشکل ها نيستند و تشکل ها در درون اين حرکت های دانشجويی عمدتا اگر امکان فعاليت داشته باشند مستحيل می شوند و نقش تاييدی برای زمينه سازان آن حرکت دارند. اين به دليل وجود شکاف نسلی که وجود دارد و به رغم اين هيچ گونه کار جدی ای در جهت شناسايی خواسته های دانشجويی صورت نمی گيرد و يک ارزيابی جدی و دقيق در مورد فعاليت های دانشجويی انجام نمی گيرد. اما با همه ی اينها فکر می کنم فضای دانشجويی، فضای مثبت وخوبی است و من می بينم به رغم اينکه مطابق نظر ما باشد يا نه، عده ای به صورت فردی برای اعلام کانديداتوری يک فرد امضا جمع می کنند و يا فعاليت زنان با وجود امکان کمی وکيفی حضور دخترها در دانشگاه و به رغم نداشتن تشکل، فعاليتشان موفق تر از فعاليتهايی بوده است که ساير تشکل های دانشجويی داشتند و دليل آن هم روشن و واضح بودن مطالباتشان و ارتباط داشتن با جنبش عام زنان در بيرون بوده است. اين در شرايطی است که ما فاقد تاثير جدی و اثرگذار تشکل های دانشجويی هستيم و امکان تشکل يابی جديد وجود ندارد. اين که افرادی در داخل دانشگاه بدون اينکه چارچوب مشخصی داشته باشند پيرامون يک موضوع و مسئله ی مشترک فعاليت می کنند، بسيار با اهميت است.اما فارغ از اين که اين تحرک ها نشانگر پويايی دانشگاه است اما از اين منظر که اگر بخواهيم نگاه کلان گذار به دموکراسی داشته باشيم وجنبش ها اگر بخواهند به سمت دموکراسی بروند نياز به يک سری نهادها دارند.
به عنوان سوال آخر، در يکی از گفتگوهای اخيری که داشتيد به اين نکته تاکيد کرديد که اولويت جنبش دانشجويی، بايد دفاع از حقوق انسانی باشد. به نظر می رسد اين امر می تواند يک مبنای مشترکی برای همگرايی بيشتر در بين گرايش های مختلف دانشجويی باشد. گاهی شرايطی پديد می آيد که آنقدر اين انشقاق ها ما بين جريانها عميق می شود که حتی اين دغدغه های انسانی هم کنار گذاشته می شوند. شايد اين تصور ايده آلی باشد، اگر امکانی پديد بيايد که روی همين نگاه حداقلی، يک توافق اومانيستی شکل بگيرد، به نظر بسيار مطلوب می رسد.
دقيقا. دفاع از حقوق بنيادين آنها وتاکيد بر کرامت انسانی و رعايت حقوق شهروندان فارغ از اختلافات و تمايزها سنگ بنای جوامع و ساختارهای دموکراتيک را شکل می دهند.در جامعه ما بدليل اينکه هنوز ساختارهای دموکراتيک و برابر شکل نگرفته و در فقدان نهادهای مدافع حقوق بشری اين انتظار از جريان دانشجويی به عنوان وجدان بيدار جامعه می رود که در اولويت اساسی اش دفاع از حقوق بنيادين انسانها را در سياستگذاريهاش قرار بدهد و تمرکزش بر بسط ارزشهای حقوق بشری و دموکراتيک باشد،
نمونه ی يک تجربه ايی که بعد از صدور حکم اعدم برای آقای دکتر آغاجری داشتيم وبعد از اعتراضات فراگير دانشجويی در اعتراض به صدور اين حکم از منظر دفاع همگانی از حقوق بنيادی انسانه تجربه مثبت وارزنه ای بودو آن اين بود که دانشجويان عضو تشکل بسيج در برخی از دانشگاهها که شدت نسبت به اين حکم واکنش نشان دادند برای افرادی مثل ما اين محکوميت بسيار ارزشمند بود و اين رو يک معيار رو به جلو برای جامعه مان ارزيابی می کرديم.اين واقعا نکته ی مثبتی بود و من آن را گامی مثبت می دانم. اميدوارم روند به سمتی باشد که همه بپذيرند به صرف هم نوع بودن، از حقوق انسانی يکديگر دفاع کنند. متاسفانه الان اين طور نيست، وقتی منازعه ای شکل می گيرد هر دو طرف حاضرند بدترين نوع خشونت کلامی و لفظی ر ا عليه هم به کار برند و اين نشان دهنده ی توسعه نيافتگی تشکل هاست. برای رسيدن به دغدغه ی اصلی جنبش نياز به همراهی و همدلی و شرکت در ائتلاف هايی است که در راستای تقويت منافع کلان جنبش اجتماعی باشد. قاعدتا جنبش برای پيشبرد اهدافش نياز به حمايت اجتماع دارد و در شرايطی که هرگونه مشورت و تعامل با ساير گروه های مدافع اصلاحات به نتيجه نرسد قاعدتا نتيجه ی ضعيفی خواهد داشت. اگر بتوان زمينه ی گفت وگو و تعامل انتقادی با ساير بخش های سياسی را ايجاد کرد به نتايج مثبت تری می رسيم. و اين لزوما به معنی استحاله شدن در گفتمان آنها نيست. جنبش می تواند ضمن حفظ استقلال با ديگران تعامل کند و اين نهايتا منجر به همگرايی می شود و می تواند نيروهای ديگر را به عنوان پشتوانه ی خود به همراه داشته باشد.