از "نافرمانی مدنی" تا "بدفرمانی مدنی" (بخش سيزدهم)، بررسی نمونههای "بدفرمانی مدنی" در ايران، عمار ملکی
چه تفاوت ظريف ولی فاحشی در رفتارهای اعتراضی بدفرمانی و نافرمانی وجود دارد و چرا به تعريف مفهوم جديد بدفرمانی نياز شده است. شايد آگاهی از اين تفاوت ها ما را در شناخت بهتر خودمان و تحليل درستتر از رفتارهای سياسی، اجتماعی و فرهنگی مردمانمان برای حرکت به سمت آيندهای بهتر ياری دهد
ammarmaleki@yahoo.com
پس از اينکه در بخشهای پيشين ويژگیهای بدفرمانی مدنی ذکر گرديد و همچنين از خلقيات و خصوصيات رفتاری مردمان ايران صحبت مختصری شد، برای ملموستر کردن و واضح نمودن بحث بدفرمانی مدنی، به بررسی مثالهايی از اين عمل اعتراضی در کشور خودمان میپردازيم. لازم به توضيح است که بعضی از اين نمونهها، توسط برخی از سياستمداران و فعالان عرصههای اجتماعی و فرهنگی، در زمره «نافرمانی مدنی» محسوب شده است که با ارائه توضيحات لازم، مشخص میشود که چرا اين مثالها مصداق «بدفرمانی مدنی» و نه «نافرمانی مدنی» میباشند.
۱- مساله بدحجابی
يکی از معضلاتی که پس از انقلاب ۵۷ تاکنون در ايران با شدت و حدت مختلف وجود داشته، مسالهی قاعده حجاب اجباری در ايران بوده است. اين مساله در دهه اخير از يک سو با افزايش جمعيت جوان - و بخصوص ازدياد تعداد دختران جوان - و از سوی ديگر با توجه به تغيير باورها، الگوها و ارزشهای نسل جديد نسبت به نگاه نسل مذهبی- انقلابی به مساله حجاب، باعث شده است تا حجاب زنان در ايران به عنوان يک مناقشه بين دولت و بخشی از ملت درآيد که گاه به درگيری و نزاع نيز - مانند نمونههای سالهای اخير - میانجامد.
در اينجا درباره حجاب، به شکلی که حاکميت آنرا تجويز و پسند مینمايد و يا پوششی که معترضان آنرا میپسندند، هيچ داوری نخواهيم داشت و اين مساله در حيطه اين پژوهش نيست. اما در اينکه عدهای از مردم که تعداد قابل توجهی از ملت ايران محسوب میشوند، قانون حجاب و شکل و طريقه مورد نظر حکومت را عادلانه و مورد قبول نمیدانند، شکی نيست و از اينرو اين قانون از نظر آنان، يکی از مصاديق قانون ناعادلانه میباشد و به اعتراض در برابر آن اقدام میکنند.
حال بهطور مثال کسانیکه معترض و مخالف اين قانونند، اگر بخواهند به روش نافرمانی مدنی در برابر آن اعتراض و مخالفت مسالمتآميز کنند، بايد از پوشش موی سر خودداری کرده و هزينه آنرا نيز بر طبق قانون (تبصره ماده ۶۳۸ قانون مجازات اسلامی) قبول کنند. ولی کسی در ايران به دلايل متعدد، در برابر اين قانون «نافرمانی مدنی» نمیکند، بلکه به جای آن اغلب معترضان به «بدفرمانی مدنی» دست میزنند. يعنی به جای اينکه قانونی را که ناعادلانه میپندارند، نقض کنند و تن به اجرای آن ندهند، در عوض آن قانون را بد اجرا میکنند و از اين جهت اين مساله به بدحجابی میانجامد و نه بیحجابی. «بیحجابی» (به طور مشخص درباره پوشش موی سر زنان) تعريف و نشانهای مشخص و بارز دارد و شخص نافرمان و قانونگذار هر دو بر سر مصداق آن توافق خواهند داشت و مجازات و هزينه آن نيز در قانون ذکر شده است. اما درباره مساله بدحجابی، قانونگذار و افراد بدفرمان همواره در حال جدل خواهند بود، زيرا که شخص بدفرمان ادعای حفظ قانون را خواهد داشت و قانونگذار نيز ادعای نادرست بودن اجرای قانون را توسط بدفرمانان مطرح میکند و در نتيجه اين نزاع را پايانی متصور نيست.
از اين جهت، شيوهی اعتراض به قانون حجاب در ايران يکی از مصاديق بارز بدفرمانی مدنی است. روشن است که هزينههای غير قابل پيشبينی، مانند برخوردهای خشن و ضرب و شتم توسط ماموران - علاوه بر مجازاتی که در اصل قانون آمده - برای کسی که بخواهد نافرمانی کند (بیحجابی)، باعث میشود تا تمايل به اعتراض غيرعلنی و بدون درگيری مستقيم با حکومت وجود داشته باشد. از اينرو شکل اعتراض فردی و خودجوش - ولی عمومی - نشانههای رويکرد بدفرمانی مدنی در مواجهه با قانون حجاب در ايران میباشد.
اکبر گنجی، در مانيفست دوم خود، مساله بدحجابی در ايران را به اشتباه نمونهای از نافرمانی مدنی بر میشمارد و پس از اشاره به تبصره قانون مجازات اسلامی که درباره بیحجابی و نه بدحجابی است، مینويسد: "مجازات ناچيز بدحجابی از يک سو و گسترش آن از سوی ديگر باعث شد تا نظام، اين مساله را ناديده گرفته و با آن مدارا کند." (۱)
درحالیکه ناديده گرفتن و مدارای جمهوری اسلامی در برابر بدحجابی به دلايل پيش گفته، نه از سر مجازات ناچيز و گسترش بیحجابی، بلکه بهدليل پيچيده بودن برخورد با «بدفرمانی مدنی» میباشد. اگر چه که در سالهای اخير، برخورد تند و خشن با اين نوع بدفرمانی مدنی نيز صورت گرفته است.
۲- مساله مواجهه با گزينش
يکی از مواردی که در سه دهه اخير در ايران به عنوان قانونی ناعادلانه از آن بسيار سخن گفته شده ، قانون گزينش است که به عنوان يکی از پيششرطهای استخدام در بسياری ادارات و نهادهای دولتی و نيمه دولتی و يا پذيرش در دانشگاهها و موسسات آموزشی بوده است. اگر چه بسياری از حقوقدانان ذات قانون گزينش را مخالف با روح قانون اساسی میدانند و آنرا در تضاد با اصل بيست و سوم آن مبنی بر ممنوعيت تفتيش عقايد میدانند، اما درعمل قانون گزينش به شکل ارزيابی اعتقادی افراد در بسياری موارد، بخصوص دهه اول بعد از انقلاب و بار ديگر در سالهای اخير، صورت پذيرفته است و بسياری از مردم ايران که مخالف اين قاعده بوده اند، مجبور به مواجهه با آن شده اند.
در برابر مساله گزينش که در آن بيشتر، باورها، اعتقادات و رفتارهای بعضا فردی مورد کنکاش و پرسش قرار میگيرد و هدف آن کشف واقعيات درونی اشخاص است، اگر افراد بخواهند صادقانه پاسخگو باشند، ممکن است در بسياری موارد، در گزينش رد شوند و بهدليل عدم همخوانی باورها و عقايد شخص با آنچه گزينشکننده درست و مقبول میداند، فرصت شغلی يا تحصيلی خود را از دست بدهد و در سرنوشت و وضعيت آينده فرد، تاثير بسزا و مهمی بگذارد.
در چنين شرايطی، اگر کسانیکه اين قانون را ناعادلانه میدانند بخواهند در برابر آن مقاومت و اعتراض نمايند و علنی از آن سرپيچی کنند و به شکلی در برابر آن روش نافرمانی مدنی را در پيش بگيرند، بايد در گزينشها شرکت نکرده و پيشاپيش بخت خود را برای آن فرصت کاری و تحصيلی از دست رفته بدانند و علاوه بر آن هزينههای ديگر مخالفت علنی با اين مساله را نيز بپردازند.
بديهی است در صورتيکه عده زيادی از مردم که قانون گزينش را مصداق تفتيش عقايد و ناعادلانه میدانند، با يک اراده جمعی در برابر آن به مقاومت برخيزند و حاضر به تندادن به آن نشوند و آن نهاد و سازمان دولتی را با مشکل کمبود متخصصين و کارشناسان داوطلب استخدام مواجه کنند، يقينا میتوان عقب نشينی آن سازمان را در لغو قانون گزينش شاهد بود. اما همانطور که پيشتر ذکر شد، اين نوع نافرمانی مدنی نيازمند شرايط و خصوصيات بسياری است که تحقق آن در بسياری موارد، از نظر افراد جامعه، ناممکن میباشد. از اينرو آنچه در جامعه ايران در برخورد با مساله گزينش مشاهده شده است، بيشتر نوعی بدفرمانی بوده است. بدين معنا که اغلب افراد ترجيح میدهند با تظاهر به آنچه گزينشکنندگان آنرا میپسندند و با پنهان نمودن باورها و اعتقادات خود، پاسخهايی که منجر به قبولی در گزينش میشود را ارائه نمايند.
اين نوع رفتار، در بسياری موارد کار گزينش را برای سازمانها سختتر و حتی بيهوده میکند، زيرا آنچه که ذات قانون گزينش بهدنبال آن میباشد، با دريافت پاسخهای ناصحيح و يا گمراهکننده، حاصل نخواهد شد و اين قانون توسط اين نوع رفتار که نمونهای از بدفرمانی مدنی است، تا حد زيادی استحاله و بی اثر میگردد.
همچنين به راحتی میتوان خصوصيات بدفرمانی مدنی را درباره امر گزينش مشاهده نمود. پيش از هر چيز همانطور که قبلا گفته شد، مشخص است که اين نوع رفتار در رويارويی با قانونی است که از نظر بسياری افراد، ناعادلانه میباشد. ديگر آنکه مشاهده خصوصياتی مثل به حداقل رساندن هزينه (عدم رد صلاحيت در گزينش و از دستدادن امکان اشتغال يا تحصيل)، تظاهر و عدمصداقت (گفتن و يا تظاهر بر خلاف باورها و رفتارهای شخصی)، منفعتطلبی و فردگرايی (تن ندادن به اعتراض جمعی و مقاومتنکردن در برابر قانون ناعادلانه)، عمدی و غيرعلنی بودن نقض قانون (زيرا واقعيتی که قانون به دنبال کشف آن است، آشکار نمیگردد) همگی گواهی بر «بدفرمانی» اين نوع رفتار دارند. نهايتا آنکه مسالمتآميز و غير خشونتآميز بودن اين نوع رفتار، آنرا به اعتراضی مدنی تبديل ساخته است و از اينرو آنرا به عنوان نمونهای از بدفرمانی مدنی در جامعه ايران ذکر کرديم.
۳- استفاده از ماهواره
در ديگر مثالی که در اينجا ذکر میکنيم، به نمونهای میپردازيم که در ايران، هر دو شکل نافرمانی مدنی و بدفرمانی مدنی درباره آن ديده میشود و تفاوت اين دو رفتار اعتراضی را در آن میتوان به روشنی مشاهده نمود.
قانون ممنوعيت استفاده از ماهواره و تجهيزات دريافت برنامههای ماهوارهای، همواره در سالهای اخير يکی از موارد مناقشهانگيز بين حکومت و مردم بوده است. بسياری از افراد که اين قانون را ناعادلانه و مغاير با حق آگاهی از اطلاعات و دسترسی به برنامههای ماهوارهای دلخواهشان میدانند، بیتوجه به قوانينی که در جمهوری اسلامی در اينباره وضع شده است، اقدام به نصب تجهيزات دريافت اين برنامهها کردهاند. البته با توجه به اينکه استفاده از ماهواره در حوزه خصوصی افراد صورت میپذيرد و به راحتی علنی نمیشود، برخورد با آن نيز توسط حکومت مانند ديگر موارد نقض قانون (مثل مساله حجاب يا گزينش) نمیتواند بصورت آنی و درجا باشد، بلکه معمولا قانونگذاران با پیبردن به زيادشدن تعداد استفادهکنندگان از ماهواره، به صورت طرحهای ضربتی اقدام به جمعآوری و برخورد با مصرفکنندگان آن میکنند.
در شرايطی که حکومت اعلام رسمی و علنی برای برخورد با استفادهکنندگان ماهواره میکند، مردم اغلب دو گونه رفتار از خود نشان میدهند. يکی آنکه به طور موقت تجهيزات ماهوارهای را جمعآوری کرده و يا آنرا به نحوی مخفی میکنند که هزينه تصرف تجهيزات توسط حکومت و جريمه قانونی آنرا متحمل نشوند تا شايد پس از زمانی که فشارها کمتر شده و آب از آسياب بيفتد، به نصب و استفاده مجدد اقدام کنند. اين رفتار که در آن تظاهر به رعايت قانون وجود دارد و سعی میشود تا هزينهای داده نشود و به شکلی غيرعلنی و در باطن - و نه آشکارا - قانون نقض گردد، با توجه به تعريف پيشگفته، يکی از مصداقهای بدفرمانی مدنی است.
اما نوع ديگر مواجهه در مقابل اين مساله، میتواند به شکل بیتوجهی و ناديدهگرفتن تهديدها و هزينههای برخورد قانون با استفادهکنندگان از ماهواره باشد. در اين حالت اشخاص به استفاده خود از تجهيزات ماهوارهای ادامه میدهند و حاضر به پرداخت هزينه نقض قانون نيز میباشند. اين نوع مواجهه علنی، آگاهانه و با قبول هزينه عمل اعتراضی، که به طور مسالمتآميز نيز میباشد و در صورت مراجعه ماموران برای جمع آوری تجهيزات ماهواره، مقاومت و درگيری از طرف افراد صورت نمیپذيرد، نمونهای آشکار از نافرمانی مدنی میباشد.
به هر حال در شرايط سخت اقتصادی میتوان انتظار داشت که بسياری از مردمی که قانون عدم استفاده از ماهواره را نقض میکنند و تجهيزات مرتبط با آن را تهيه مینمايند، در هنگام برخوردهای مقطعی، آگاهانه بدفرمانی مدنی میکنند تا مجبور به پرداخت هزينههای اضافی در وضعيت طاقتفرسای اقتصادی نگردند، اما بسياری نيز که از توان اقتصادی خوبی برخوردارند، به دليل برخی از خلقيات ايرانی که آنها را برشمرديم، باز هم بدفرمانی مدنی را به نافرمانی مدنی ترجيح میدهند.!
۴- کانديداتوری در انتخابات (بدفرمانی مدنی نخبگان)
پس از انقلاب و در سالهای اخير در فرم ثبت نام کانديداتوری انتخابات رياستجمهوری و يا مجلس، مطالبی وجود دارد که فرد داوطلب بايد درباره آنها نظرات و عقايد خود را بيان کند. به طور مثال اعتقاد و التزام عملی به اصل ولايت مطلقه فقيه در اين فرم از نمونههای آن میباشد. از نظر بسياری از حقوقدانان و فعالان سياسی، اين موارد مصداق تفتيش عقايد و برخلاف متن قانون اساسی است. از اينرو در رويارويی با اين مساله از طرف معترضان و ناباوران به اين اصل که اين نحوه پرسش و ارزيابی را ناعادلانه میدانند، برخوردهای گوناگونی صورت میپذيرد.
برخی از فعالين سياسی با بی مورد دانستن اين سوالات، در هنگام پر کردن فرم ثبت نام، اين موارد را خط زده و تنها به اعلام التزام به قانون اساسی بسنده میکنند و در واقع قاعدهای را که ناعادلانه میدانند، آشکارا نقض مینمايند. اما بعضی ديگر از کانديداها، اگر چه اين سوالات را ناعادلانه و خلاف قانون اساسی میدانند و به طور مثال به اصل فوق ناباور میباشند، اما برای آنکه رد صلاحيت نشوند و باصطلاح برای کم کردن هزينه اعتراض عملی و علنی به اين قاعده، به طور غير واقع اعلام میکنند که اين اصول را قبول دارند تا با ظاهری معتقد و باطنی بیاعتقاد به آن اصول، بتوانند جواز ورود به رقابتهای انتخابات را از مراجع رسيدگی به صلاحيتها کسب کنند.
در اين حال میتوان بسادگی دريافت که در اين مورد دسته اول، نافرمانی مدنی و دسته دوم، بدفرمانی مدنی میکنند. بسياری از فعالين بدفرمان، اينگونه عمل خويش را توجيه میکنند که نمیارزد به خاطر نگفتن يک دروغ مصلحت آميز، فرصتی را از دست داد که میتوان از آن برای اصلاح قوانين و تصميمات ناعادلانه کمک گرفت، غافل از اينکه با بدفرمانی خويش به تحکيم قواعد نادرست ياری میرسانند.
اين مثال بدين منظور ذکر گرديد تا مشخص شود که روش بدفرمانی مدنی تنها توسط شهروندان عادی معترض استفاده نمیشود، بلکه توسط نخبگان سياسی و اجتماعی نيز در ايران بکار گرفته میشود.
مثالهايی از «بدفرمانی مجرمانه» ايرانيان
گفتيم که نافرمانی از يک قانون درست و عادلانه را «نافرمانی مجرمانه» مینامند زيرا که اين نوع نقض قانون از روی خودخواهی و در راستای تجاوز به حقوق ديگران صورت میپذيرد و از اين رو مجرمانه است. به همين ترتيب هنگامی که شخص در برابر قانونی خوب و عادلانه که موجب خير همگانی است و قانونگذاران به درستی آنرا برای آسايش و نظم همگانی وضع کردهاند، به بدفرمانی يعنی بد اجرا کردن آن قانون اقدام کند، اين عمل را «بدفرمانی مجرمانه» میناميم. در بدفرمانی مجرمانه، شخص قانون خوب و عادلانه را به طور مستقيم نقض نمیکند، ولی به صورتی که در وصف بدفرمانی توضيح داده شد، به اجرای ناقص و نادرست آن قانون دست میزند.
همانگونه که درباره نافرمانی مجرمانه معمولا مثال نقض قوانين راهنمايی و رانندگی ذکر میشود، میتوان مثالهای مشابه و قابل مقايسه را درباره بدفرمانی مجرمانه برشمرد.
به طور نمونه کسی که از چراغ قرمز عبور میکند، به طور علنی نافرمانی مجرمانه انجام میدهد و البته در صورتی که بدست ماموران قانون بيفتد، جريمهاش را نيز بايد تحمل کند. اما از سوی ديگر بسيار در شهر خود مشاهده کردهايم که شهروندانی هستند که وقتی به چراغ قرمز میرسند، از چراغ قرمز عبور نمیکنند ولی خودروی خود را بر روی خطوط عابر پياده و يا حتی جلوتر از آن متوقف میکنند و در همين حال نيز خودروی خود را تا وسط چهار راه نرم نرمک میکشانند و البته با چشمغره پليس، تا حدی با دنده عقب خود را پس میکشند و دوباره به آهستگی شروع به جلو رفتن میکنند!! اين نوع عدم رعايت درست قانون، در عين حال که ظاهرا توقف در پشت چراغ قرمز رعايت شده است را با عبارتی جز بدفرمانی مجرمانه نمیتوان توصيف کرد.
شايد يکی ديگر از نمونههای بسيار واضح از بدفرمانی مجرمانه در برابر قوانين راهنمايی و رانندگی، نوع بستن کمربند ايمنی در ايران باشد. درحالیکه اگر فردی کمربند ايمنی خود را نبندد، نافرمانی مجرمانهای را مرتکب شده ، اما در ايران در ظاهر بسياری از افراد کمربند ايمنی خود را بستهاند و پليس با نگاه اول تصور میکند که فرد قانون را رعايت کرده، اما در داخل خودرو، شخص تنها کمربند را در جلوی خود نگه داشته است و سر ديگر کمربند که بايد در محل مخصوص، قفل شده باشد تا عملکرد حفاظتی خود را در هنگام خطر داشته باشد، در دست راننده و يا بر روی پای راننده قرار دارد!!! اين نوع عمل بدفرمانی مجرمانه اگر چه بيشتر به زيان خود شخص است، ولی تشخيص و تعقيب آنرا برای مجری قانون نيز بسيار سخت و ناممکن میسازد.
در خاتمه اين بخش يقين دارم که مثالهای فوق روشنگر اين مطلب بوده است که چه تفاوت ظريف ولی فاحشی در رفتارهای اعتراضی بدفرمانی و نافرمانی وجود دارد و چرا به تعريف مفهوم جديد بدفرمانی نياز شده است. شايد آگاهی از اين تفاوتها ما را در شناخت بهتر خودمان و تحليل درستتر از رفتارهای سياسی، اجتماعی و فرهنگی مردمانمان برای حرکت به سمت آيندهای بهتر ياری دهد.
در بخش بعد (بخش آخر)، در ابتدا به اقدام بدفرمانی توسط دولتمردان ايران يا "بدفرمانی حکومتی" خواهيم پرداخت و سپس درباره تاثير نحوهی برخورد حکومت در انتخاب روش اعتراضی توسط مردمان صحبت خواهيم کرد و پس از آن امکان توجيهپذيری (روا بودن) بدفرمانی مدنی را بررسی کرده و نهايتا با جمع بندی، اين پژوهش را به پايان میبريم.
***
۱- مانيفست دوم اکبر گنجی، ارديبهشت ۸۴