دوشنبه 4 خرداد 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

پاسخ ما، علی راسخ افشار

ما نگوئيم بد و ميل بنا حق نکنيم
جامهً کس سيه و دلق خود ازرق نکنيم

رقم مغلطه بر دفتر دانش نکشيم
سّر حق با ورق شعبده ملحق نکنيم

گر بدی گفت حسودی و رفيقی رنجيد
گو تو خوش باش که ما گوش باحمق نکنيم

(خواجه شمس الدّين محمّد حافظ شيرازی)



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


جای بسی تاًسف است که جمعی، که ما نمی دانيم به کدامين جريان و به چه دسته ای بستگی دارند، وجدان و مسئوليت و اصالت انسانی و ايرانی خود را زير پا گذاشته، در مقام دشمنی با دکتر مصدق و جبههً ملی ايران و مليون، به جای بحث منطقی و سخن متمدنانه و مستدل، متوسل به هرزه گوئی و دشنام و فحش و تهمت و جعل شده اند، تا با بکارگيری اين گونه وسائل خفت بار و ننگين و سخيف و مبتذل، ما را به جائی برند که دهان به دهان اينان شويم و خود را هم سطح اينان نمائيم که اين دور از شاًن و شيوه و روش ما پيروان راه مصدق و شاگردان مکتب او می باشد. مصدقی که به هنگام نخست وزيری در روز يازدهم ارديبهشت ماه ۱۳۳۰ به شهربانی کلّ کشور نوشت:
«در جرايد ايران آن چه راجع به شخص اين جانب نگاشته می شود، هر چه نوشته باشند و هرکس که نوشته باشد نبايد مورد اعتراض و تعرض قرار گيرد. ليکن در ساير موارد بر وفق مقررات قانون عمل شود.به ماًمورين مربوطه دستور لازم در اين باب صادر فرمائيد که مزاحمتی برای اشخاص فراهم نشود.»
( نامه های دکتر مصدق، محمد ترکمان، صفحهً ۱۶۵)

ما شاگردان مکتب مصدق نيز همچون آموزگار بزرگ خود در هر شرطی از شرائط رعايت ادب کلام و نزاکت سياسی و پايبندی به اصول را خواهيم کرد. بگذار هرزه گو هر چه می خواهد بگويد.

شايسته است که در اين رابطه آن چه استاد سخن سعدی در کتاب بوستان ضمن اشعار خود با طرح صحنه ای در لفافه، پاسخ اين گونه انسان ها را داده است، در اين جا بازگو کرده به همان سخن بسنده کنيم.

سعدی شيرازی می گويد:
سگی پای صحرا نشينی گزيد
بخشمی که زهرش ز دندان چکيد

شب از درد بيچاره خوابش نبُرد
بخيل اَندرش ، دختری بود خـُرد

پدر را جفا کرد و تُندی نمود
که آخر تـُرا نيز دندان نبود؟

پس از گريه مرد پراکنده روز
بخنديد، کای بابک دلفروز

مرا گرچه هم سلطنت بود و بيش
دريغ آمدم کام و دندان خويش

محال است اگر تيغ بر سر خورم
که دندان بپای سگ اندر برم

توان کرد با ناکسان بَد َرگی
و ليکن نيايد ز مردم سگی

پاينده ايران ـ پيروز جبههً ملی ايران
دکتر علی راسخ افشار
از جبههً ملی ايران
فرانکفورت، خرداد ۱۳۸۸





















Copyright: gooya.com 2016