جمهوری اسلامی و کردهای عراق، گفتگوی اختصاصی عرفان قانعی فرد با محسن رضايی
در گفتگويی صريح با محسن رضايی، به عنوان يکی از مقامات ارشد سپاه پاسداران، به مرور وقايع تاريخی رابطه ايران و کردستان عراق پرداختم. در دو ديدار، وی به مطالبی مهم و تاريخی اشاره کرد که از نظر تاريخ سياسی معاصر حائز اهميت اند. اکنون ديگر نيازی به نگهداری اين گفتگو در آرشيوم ندارم. و شايد فضای انتخابات فرصتی است تا آن گوشه از تاريخ معاصر دوباره مطالعه شود
مقدمه
امروزه روز در ايران انتخابات رياست جمهوری است و اگر بخواهم نظر شخضی خودم را بدهم آرزويم زمامداری شخصی است که دوباره به مردم ايران کرامت و اعتبار و آزادی را بازگرداند. اين گفتگو خاطره ای است از سال ۱۳۸۶. يعنی ۲ سال قبل که در ادامه سلسله ديدارها با چهره های سياسی و تاريخی درباره تحقيق پيرامون " نقش جلال طالبانی در تاريخ معاصر کردستان عراق " ؛ با تاريخ نويس و فعال سياسی برجسته کردستان عراق – نوشيروان مصطفی – ديدار و گفت و گو کردم و پس از شنيدن سخنانش ؛ ضرورت ديدار با محسن رضايی يکی از مقامات جمهوری اسلامی ايران در برهه تاريخی دهه ۶۰ را دريافتم. نزد محسن رضايی رفتم و با رويی گشاده پاسخ به پرسشها را پذيرفت تا در گفتگويی صريح با او ، به عنوان يکی از مقامات ارشد سپاه پاسداران ، به مرور وقايع تاريخی آن برهه از رابطه ايران و کردستان عراق بپردازم و در هر دو ديدار، وی به مطالبی مهم و تاريخی اشاره کرد که از نظر تاريخ سياسی معاصر حائز اهميت اند . اکنون ديگر نيازی به نگهداری اين گفتگو در آرشيوم ندارم. و شايد فضای انتخابات فرصتی است تا آن گوشه از تاريخ معاصر دوباره مطالعه شود.
عرفان قانعی فرد و محسن رضايی
۱. از ۱۳۵۹ وقتی که جنگ ايران و عراق شروع شد ، شما در ان ايام در سپاه بوديد . چگونه با نيروهای هم ميهنی کردستان عراق رابطه برقرار کرديد؟
در ابتدای امر نيروهای اتحاد ميهنی کردستان عراق به سرپرستی آقای جلال طالبانی ، بين جمهوری اسلامی ايران و نيروهای ضد انقلاب و گروهک های مسلح منطقه مردد بودند و در نزديکی کامل به يک طرف شائبه و ترديد داشتند و حتی در آن اوايل هم به سمت آنها رفتند اما به مرور که مشخص شد سازمان امنيت و استخبارات عراق با اين نيروهای مسلح موسوم به ضد انقلاب همکاری دارند روز به روز آقای طالبانی با حزب دمکرات و کومله فاصله گرفتند . به طوری که قبل از جنگ تحميلی اولين ارتباط بين ايران و طالبانی و نيروهايش پيدا شد و در شروع جنگ اتحاديه ميهنی به کلی به طرف ايران آمد و يک همکاری جدی با ايران را آغاز کرد که بيانگر اين بود که آقای طالبانی و حزب اتحاديه ميهنی کردستان عراق با يک بصيرت و آگاهی کامل عمل کردند و آن ايامی هم که تصور می کردند بايد با ضد انقلاب همکاری کنند برداشت شان اين بود که ضد انقلاب در حال اقدامی عملی و صادقانه برای تحقق خواسته های قومی است اما بعد متوجه شد که اداره امنيت و استخبارات عراق ايشان را تامين و تحريک می کند و به آنها امکانات داده است ، روی گردان شدند و به طرف ايران متمايل شدند و همراه با ما عليه صدام حسين می جنگيدند و از همان ابتدای جنگ ما يک ارتباط خوب داشتيم .
۲. اما در ديدار و گفت و گو با کالين پاول دريافتم که گويا نوعی تمايل و اقدام امريکا در کمک به نيروهای مسلح کرد در آن ايام مشهود بوده يا آگاهی و شناختی از بروز اين حوادث موجود است
ما در ايران ابتدا نقش صدام حسين را بارزتر می ديديم . اما از نظر تحليلی کاملا نقش نيروی ثالث مشهود بود . چون بعد از پيروزی انقلاب اولين برخورد اين نيروهای کرد مسلح در مهاباد رخ داد. در ۷ اسفند ۱۳۵۷ – يعنی ۳ هفته بعد از پيروزی انقلاب اسلامی – اين حادثه در مهاباد رخ داد و نشان داد که يک حرکت مردمی گسترده نيست . چون در انقلاب ايران کردها بسيار نقش فعال و سازنده داشتند و بالطبع عليه انقلاب خود قيام نمی کردند و منتظر شکل گيری نظام انقلاب و ساختار سياسی بودند . اما در يک شهر درست بعد از انقلاب و پيروزی يک ملت بر آمريکا ، يک عده ای راه افتادند و پادگانی را گرفتند و سلاح های آن را بردند و مصادره کردند و.. و اين نشانگر اين بود که حرکت از پشتيبانی گسترده مردم برخوردار نيست.
همانطور که اشاره کردم در حرکت انقلاب مردم کرد نقش فعال و بارز داشتند . خودم قبل از انقلاب دو نفر از دوستانم که در گروه منصورين با هم کار می کرديم اهل بوکان بودند و شخصا حضور و شور کردها را در انقلاب و نقش بارز و فعال آنها را می ديدم و کردها عليه عملکرد خودشان بالطبع قيام نمی کردند . در اتفاق مهاباد مشخص شد که يک تحريک خارجی پشت آن هست .
ايران ، کاملا حشور صدام را حس می کرد و اطلاعاتی که از افسران نظامی عراقی در سردشت و بانه به دست آورديم و دينارها و اسلحه ها را گرفتيم ، نقش صدام را می ديديم اما رد پای امريکا را به صورت مستقيم نمی ديديم اما تحليل ما اين بود که اين امکان همواره هست . و آقای پاول هم ناچار است که اعتراف بکنند .
۳. در ايام ديدار آقای علی اکبر ولايتی – قبل از نسل کشی کردها در بمباران شيميايی حلبچه – سپاه پاسداران تا چه اندازه ای به اتحاديه ميهنی کردستان عراق نزديک شده بود ؟
ما ارتباطمان وسيع و گسترده شده يود و در عمليات کرکوک تا ۱۶۰ کيلومتر به داخل خاک عراق نفوذ کرديم و نزديک به ۹۰۰ پاسدار را به ۱۰ کيلومتری کرکوک برديم و با خمپاره تاسيسات نفتی عراق را آتش زديم و اين امر بدون همکاری اتحاديه ميهنی ميسر نبود .
در مساله برخورد با ضد انقلاب کردستان ، دوست ما آقای احمد کاظمی مسئوليت داشت و يک ستون نظامی را از مرز عراق عبور داديم و بردم به محل استقرار حزب دمکرات کردستان ايران و آنها را محاصره کرديم و وادار کرديم که قراردادی را با جمهوری اسلامی بنويسند که دست از کار مسلحانه بکشند و بعد از ان هم حزب دمکرات به قرار داد وفادار ماند و تا امروز هم کمترين تخطی نداشته است و جمهوری اسلامی هم به تعهدات خود پايبند ماند و لذا....
۴. اين ماجرا به بعد از ترور قاسملو باز می گردد ؟
در سال بعد از جنگ بود که اين اتفاقات افتاد . در ان ماجرا هم آقای طالبانی نقشی موثر داشتند و نگذاشتند که ما زياد پيشروی کنيم و اگر ايشان نبود ، ما امکانات بزرگی برده بوديم و تلفاتی سنگين وارد ميکرديم . فقط يک سری آتش گشوديم که اعلام کنيم توانايی انهدام کامل آنها را داريم . آقای طالبانی جلسات متعددی با ما و حزب دمکرات کردستان گذاشت تا اين موافقت نامه به امضا رسيد و دمکرات ناچار شد که در اين چهار چوب حرکت کند و ديگر نه ما شليک کرديم و نه انها عليه ما اقدامی کردند و آقای طالبانی در اين مصالحه نقشی مهم و موثر داشتند .
۵. برگرديم به سال ۱۹۸۷ و ورود به حلبچه ؛ منظور ايران از آن کمک های فوق تصور به کردهای عراق چه بود ؟
ما کليه اقداماتمان در کردستان به خاطر اعتمادمان به اتحاديه ميهنی کردستان عراق بود و با هم هماهنگ انجام می داديم و به همين دليل کمک مردم کرد به ما برای حمله به سربازان عراق و کمک ما به آنها دوطرفه بود چون صدام مضيقه های فراوانی اعمال ميکرد و کردستان را با تحريم جدی روبرو کرده بود و ما هم آذوقه و سوخت و دارو و.... می فرستاديم و کمک ميکرديم تا ان اتفاق غير انسانی و ضد بشری در حلبچه که اتفاق افتاد .
ما تمام نيروهايمان را بسيج کرديم و يک پيوند انسانی و عاطفی خوبی بين ما و کردهای عراق شکل گرفت و صحنه های جالبی هم رخ داد که حتی خود پاسدارهای سپاهی وقتی شيميايی شدند ، کمک می کردند که زن ها و بچه های کرد حلبچه زودتر به بيمارستان های ايران – که مجهز و در حالت آماده باش بودند - برسند و در گزارشهای متعددی اين صحنه ها هست . صحنه های وحشتناکی که مظلومانه هزاران کرد مردند و آن طرف هم ارتش عراق سنگر گرفته بودند و فقط طرف ايران باز بود که ان هم با مرز و رسيدن به مراکز درمانی ايران ، کيلومترها فاصله داشت و مردم عاجز بودند و ما هم ناچار شديم که از خودروهای نظامی برای حمل و نقل مجروحان و تخليه و اسکان آوارگان استفاده کنيم . و ۱۵-۲۰ روز در حين درگيری با ارتش عراق بخش عظيمی از تجهيزاتمان را به حمل و نقل اواره ها اختصاص داديم تا مردم کرد به جای امن بروند و ار نظر پوشاک و خوراک تامين باشند تا دولت فرصت کند و فکری برای اوارگان کند و متاسفانه هم سازمان ملل خيلی دير اقدام کرد و ما حداقل ۳ هفته درگير بوديم .
۶. در رابطه آمريکا و عراق و ايران و کردها ، چرا امريکا تمايلی به نزديکی کردهای عراق نداشت و ايران بيشتر در اين زمينه تلاش می کرد ؟
به نظر من چون هنوز امريکا به خطر صدام پی نبرده بود و زمانی که جنگ تمام شد ، و شايد از اواخر جنگ به بعد بود ، اختلاف صدام و امريکا شروع شد . به محض نوشتن ۵۹۸ نوشته شد ، يعنی در سال اخر جنگ ، اين اختلاف عميق تر و جدی تر شد .
۷. که در اين حين هم شما بيشتر به اتحاديه ميهنی کردستان عراق نزديک شديد
بله ! ما اين اتحاد را از قبل داشتيم و در سال اخر جنگ ، صدام و امريکا نسبت به هم بدبين شدند و اين سوظن از ماجرای مک فارلين شروع شد که وی به ايران امد . و عراق تصور ميکرد که ايران و امريکا در پشت صحنه با هم روابطی نزديک دارند و بعد از ان در عمليات کربلای۴ و ۵ مجددا ارتباط صدام و امريکا فوق العاده افزايش يافت و به طوری که ژنرال سامرايی – در ان روزهايی که صدام سقوط کرد و به جلال طالبانی پناهنده شد اعتراف کرد و می گفت : " ازCIA می آمدند و عکس های ماهواره ای و هوايی می دادند و من شخصا آنها را به دست صدام حسين می رساندم " و در واقع اين سرلشکر نقش رابط عراق و CIA بوده است .
بعد از ماجرای مک فارلين ؛ آمريکا می خواست که اين سوظن را برای عراق رفع کند و لذا خيلی به صدام نزديک شدند و به محض نوشتن قطعنامه ۵۹۸ صدام تصورکرد که امريکا چندان ارزشی برای او به خاطر جنگ عليه ايران قايل نيست و ناديده گرفته شده است ، و آن موقع من گفتم که رابطه اينده عراق و امريکا چندان خوب نخواهد بود و در مصاحبه ای هم اين مساله را پيش بينی کردم . چون در قطعنامه ۵۹۸ بندهايی به نفع ايران بود و ايران در حوزه تهاجمی قرار داشت و فاو و شلمچه را در اختيار داشت و همچنان پيشروی ميکرد و امريکا ناچار برای پايان جنگ بايد اين امتيازات را به ايران می داد و همين امتياز دهی موجب اختلافات صدام و امريکا شد و او هم در اولين فرصت به کويت حمله کرد .
۸. يعنی در سال ۱۹۹۰ ؟
بله !... وقتی حمله شد ، آمريکا تازه متوجه شد که عجب اين دولت عراق دولتی ياغی و خطر ناک است و حملاتی هم که به ايران کرده به جهت جامعه بين الملل و نظام و.... نبوده و صدام و عراق يک عنصر و دولت خطرناکی است و از آنجه به بعد امريکا به دنبال تفکری بود که برای صدام چاره انديشی کند و بعد از بوش اول، کلينتون مهار دوجانبه را طراحی کرد که ايران و عراق در يک ترازو قرار داشت و عليه هر دو اعمال تحريم کرد و سپس حوادثی اتفاق افتاد که دولت جديد آمريکا ، عراق را کانون تروريسم معرفی کرد ؛ چون ظاهرا در حمله به برجهای نيويورک در سال ۲۰۰۱ اطلاعاتی به دست اورد که تروريست ها قبل از ان با صدام جلسه ديدار و گفتگو داشته اند و ديگر اختلافات عميق تر شد .
۹. چرا در ايام جنگ شما بيشتر به طالبانی نزديک شديد تا بارزانی ؟
ما با هر دو کار می کرديم . چون بارزانی سالها بود که درايران و کرج زندگی می کرد و در کردستان فعال نبود و آقای طالبانی فعال تر بودند و در اصل داخل خود عراق زندگی ميکرد و حتی در شمال سليمانيه در ياغ ثمر خانه داشت . اما بارزانی ها خيلی دير حرکت کردند و به شمال عراق رفتند .
۱۰. چرا ترکيه دوست نداشت که شما به کردستان عراق نزديک شويد ؟
علت هراس ترکيه ، بحث کرکوک بود و به ان نظر داشت اما ما چنين نظری نداشتيم . ما بيشتر به صدام نظر داشتيم و حرف مان روی صدام بود و به بارزانی و طالبانی هم اين مساله را گوشزد کرده بوديم . تا يک دولت عراقی شکل بگيرد و کردها- شيعيان – سنی ها همه با هم اداره کنند . ما منافع منطقه ای نداشتيم و اختلافی از نظر جغرافيايی با کسی نداشتيم . ما همانطور که به شيعيان کمک کرديم به کردها و طالبانی هم اين کمک را کرديم و در مقاطعی هم – از نظر ميزان سلاح و مهمات و... - بيشتر از ديگران به کردها کمک کرديم چون کردها در منطقه ای باز تر بودند . و نکته اخر اينکه تفاوتی درديدگاه خودمان با کردهای عراق نداشتيم.
۱۱. و سال ۱۹۹۵ که جنگ برادرکشی ميان بارزانی و طالبانی رخ داد ، نقش ايران چه بود؟
خيلی موثر بود . اگر ما نبوديم اين جنگ ادامه می يافت . بارها هيات هايی فرستاده بوديم که با دوطرف وارد مذاکره شوند مثلا آقايان محمد جعفری و آقا محمدی از طرف ايران اين ماموريت را داشتند که با طرفين بحث و گفتگو کنند و برخورد ما هم خيلی مثبت و سازنده بود که اين اختلاف تداوم نيابد.
۱۲. اما کلينتون و البرايت سعی در اقناع بارزانی و طالبانی برای امضا قرارداد صلح فی مابين داشتند ، چه هدفی را دنبال می کردند ؟
آنها مهم ترين دغدغه شان اين بود که اگر ايران موجب بستن اين قرارداد شود ، اعلام می کرد که نفوذ ايران در شمال عراق گسترش يافته است .
۱۳. اما ايران که هميشه – يعنی در نيم قرن اخير - در شمال عراق نفوذ داشته است .
بله داشت . اما خوب اين نفوذ بيشتر تثبيت می شد و نوعی قدرت نمايی برای ايران بود و بالاخره در منطقه مطرح می شد که ايران چنين کرده است . اما اصل هماهنگی ها را ما انجام داديم و اجرای امضای آن قرارداد را امريکا به منصه ظهور رسانيد . و ما هم حساسيتی نشان نداديم . چون ما بيشتر دلمان می خواست که اين اختلاف تمام بشود و درگيری به ضرر ما بود چون ما ۲ تا از مهم ترين متحدين موثر ما به جان هم افتاده بودند و درگيری بين اين دو نفوذ ما را در شمال عراق کاهش می داد . اما امريکا دنبال اين بودند که به اسم ايران تمام نشود و ايران نتواند از اين کار ديپلماسی برای نقوذ و اعتبار خودش در عراق استفاده کند .
۱۴. اولين باری که جلال طالبانی را ديديد کی بود ؟ و چه ديدی نسبت به او داشتيد ؟
تاريخ دقيقش يادم نيست اما به گمانم سالهای ۱۳۶۰-۶۱ بود . من ايشان را يک مبارز ديدم . چريکی که از جانش گذشته و در خط مقدم برای مبارزه عليه صدام ماند . در ذهن من جای خاصی يافت و در اولين ملاقات و در ادامه دوستی ها اين نگاه اول موثر بود . آنقدر موثر بود که اولين بار صدام حسين در جريان فشارهای سازمان ملل ؛ طالبانی و بارزانی را در بغداد ديد و طارق عزيز به طالبانی گفته بود : " ما می دانيم که چرا محسن رضايی به تو لطف دارد ، چون کرد است " !... وقتی آقای طالبانی برای من تعريف کرد گفتم که مهم نيست و اشکال ندارد ؛ من لرم نه کرد ، اما لرها و کردها با هم شباهت دارند و طبيعت مان بسيار نزديک به هم است و بی جهت نمی گويند .
من از اخلاقيات و روحيات ايشان خوشم آمد . وی برخلاف اکثر رهبرانی که ول کرده بودند و به اروپا رفته بودند و در هتل ها زندگی ميکردند ، ايشان در صحنه مبارزه و زير اتش ايستاده بود و داشت دفاع ميکرد و اين برای ما بسيار با ارزش بود.