گزارش سايت قلم از فيلم مستند مير حسين موسوی
قلم - اولين فيلم مستند مهندس مير حسين موسوی شب گذشته از شبکه يک سيما پخش شد.
«خادمان شايسته را در ميان خاندان صالح بجوييد. ميان آنها که در اسلام سابقه ديرين دارند» اين بخشی از فرمان اميرالمومنين علی (ع) به مالک اشتر و اولين تصويری است که در آغاز فيلم مستند تبليغاتی ميرحسين، به تصوير کشيده شد.
به گزارش قلمنيوز، پس از آن مير حسين بود که در ميان زمزمه «امن يجيب ...» با لباس مخصوص بيمارستان به اتاق مراقبتهای ويژه میرفت، با دختر کوچکی سلام و احوالپرسی کرد. او نگران در اتاق ايستاده بود. موسوی وارد اتاق شد؛ به عيادت احمدی عزيزی، شاعر اهل بيت (عليهمالسلام) که چندی پيش دربيمارستان بستری شده بود، رفت. احمد، موسوی ، حسين، روزنامه جمهوری اسلامی، يادت هست؟ عزيزی، روبانی سبز بر مچ دست دارد. ميرحسين را شناخت و در پاسخ به اين کلمات، توانش را جمع کرد تا بتواند يکی از انگشتانش را تکان دهد، به نشانه اين که موسوی را به ياد می آورد. در ادامه، موسوی میگويد: میشناسد! میشناسد! حاضران در اتاق خوشحال میشوند. فردی با خوشحالی میگويد: دستش را بالا برد.
نمای بعدی موسوی، اين بار تصويری نزديکتر به نمايش میگذارد و خود را معرفی میکند: اسمم حسين است؛ بعضی ترکها وقتی اسمگذاری میکنند برای سيدها «سيد» میگذارند و بعضی ديگر «مير». من خامنه متولد شدم جايی نزديک تبريز است. شخصيتهايی هم در آن جا زندگی کردهاند. البته اين را نمیگويم برای اين که بگويم ما هم شخصيتی هستيم. میخواهم بگويم «خيابانی» و تعدادی از مشروطهخواهان از آن جا برخاستهاند.
در تصوير بعدی، اسبی به دنبال ماشين میدود. فريادهای «صلی علی محمد، يار امام خوش آمد» شنيده میشود و موسوی در ميان ازدحام جمعيت استقبالکنندگان به تصوير درمیآيد. پرچمهای سبز در دستشان است و هياهوها، بلند و البته سخن از استقبال از حضرت امام، خاطره ای است که موسوی آن را پس از اين تصاوير بيان میکند: «آن روزی که حضرت امام تشريف میآوردند به خيابان آمديم. مردم را ديديم که عاشقانه مشغول جارو و پارو هستند.» بغض گلوی موسوی را گرفته و ادامه میدهد:«با هم صحبت کرديم که حيف است ميان مستقبلين برويم. ميان مردم آمديم. نزديک ميدان انقلاب، مردم ايستاده بودند و واقعا با کف دست خيابانها را تميز میکردند. اولين بار، حضرت امام را در ماشينی که رد شد، ديدم . بعد در دوران نخستوزيری حداقل در ماه يکی دو بار خدمت ايشان میرسيديم و گزارش هايی از کشور می داديم. همين حسينيه جماران که برويد، از همه جا امام ديده میشود مگر جايی که مسؤولين مینشستند. ما ابتدا که نخست وزير بوديم، جا باز میکردند آن جا مینشستيم. من ديدم آن جا امام را نمیبينم. دفعه بعد که رفتم، هر چقدر بفرما زدند، ديگر آن جا نرفتم. رفتم وسط جمعيت نشستم. بعد ديدم که عجب فضايی است بين مردم نشستن و امام را تماشا کردن.»
دوربين به سراغ تصاوير سالهای اول انقلاب رفت. عکس هايی از حضور مير حسين نزد امام پخش شد. موسوی پشت تريبونی ايستاده بود و در ميان جمع با امام سخن میگفت. تصاويری از حضور ميرحسين در مجلس، حزب جمهوری اسلامی و انتخابات به نمايش گذاشته شد. صدای موسوی پخش شد: «انقلابی که خانه در قلب يک ميليارد مسلمان دارد، هرگز به پايان نخواهد رسيد. ما نمیتوانيم به آن که حيات ما را در گرو خويش گرفته است پشت کنيم. ما نمیتوانيم از فکر آيينی که نجات بشريت را میخواهد فارغ شويم. اين نهضتی ايمانی بود که از خاک کوير انسان اسلامی ساخت. کرامتهای انسانی را در ما برانگيخت و سربلندی و عزمت به ما ارزانی کرد.»
پس از مرور اين خاطرات، صدای زنی شنيده میشود. تصاوير نشان میدهد حالا ۲۰ سال گذشته است. آن زن در حضور مير حسين میگويد: «من به عنوان خواهر سه شهيد که همه، علاقهمندان به امام و شهدا هستند، میگويم ما به دنبال خط امام بوديم. به دنبال آن بوديم که دوباره به فضايی برگرديم که اختلاف طبقاتی خيلی کم باشد. با همه مشکلاتمان مثل خانوادهای بوديم که با سختیها در تمام مراحل، کنار هم زندگی میکرديم. آقای موسوی! مردم ديگر به حد کافی دنبال آب نان و آسفالت بودهاند. اصلا بحث ما اين نيست. مردم ما به دنبال شرافت و کرامت انسانی شان هستند.»
فرياد تکبيرها بلند شد. عکس هايی از خاتمی و موسوی در دستان جمعيت ديده میشد. روبانها و پرچمهای سبز جمعيت، سالن را پوشانده بود. در تصوير ديگر، ميرحسين در اتوبوس در حال حرکت از گلزار شهداست. دوربين به سراغ سالهای دفاع مقدس میرود. پسر جوانی که شهيد شده؛ تکاپوی رزمندگان در روز های عمليات؛ و تصاويری از حضور ميرحسين در ميان آنان که با بلندگوی دستی و لباس رزم با آنان سخن میگويد؛ رگبار گلوله شنيده میشود؛ صدای موسوی پخش میشود که میگويد: «نمیدانم عرفات رفتهايد يا نه؟! دم غروب که از آن جا خارج میشويد و خيمهها را می خوابانند، هر کس در آن جا فکر کند که گناهش آمرزيده نشده، خودش يک گناه کبيره است! شما جامعهای داريد که همهاش احساس معصوميت میکند. راه میافتد، در يک مسافت طولانی، يکی زمين میخورد، ديگری دستش را میگيرد و بلند میکند، يکی ذکر میگويد و ديگری نماز میخواند، يکی آسمان را تماشا میکند و فردی ديگر تامل میکند. اين جامعهی حضرت مهدی (عج) است که نمونه ای از آن جامعه است. خود انقلاب اسلامی لحظاتی داشت که احساس میشد آن جامعه تحقق پيدا کرده است. اعتقاد دارم که ما در طول انقلاب اين سعادت را پيدا کرديم که نه لحظات گذرا، بلکه لحظات بسيار طولانی، امکانپذيری آن جامعه را لمس کنيم .»
فيلم در ادامه به سراغ تصاويری از دوران نخست وزيری موسوی میرود. صدايش نيز پخش میشود که میگويد :ما با اين روحيه احساس میکنيم که میشود بر روی ايمان و اراده مردم، جهت تحول و تغيير در جهان حساب کرد. حرکت شما، اميد ميان همه ملتهای جهان، برای مبارزه و ايستادن ايجاد میکند و اگر قبول داشته باشيم که اميد به آينده ای بهتر و برای پيروزی يکی از مهمترين سرمايه های بشری است، شما اين سرمايه را به ملتهای مستضعف جهان عرضه میکنيد.»
دوربين بر میگردد و موسوی را ميان جمع نشان میدهد. به شال سبزی که بر دوش است، اشاره میکند و می گويد: «وقتی اين شال سبز را به دوش من میاندازند احساس خاصی دارم. از اين که پرچم اهل بيت (عليهمالسلام) است و وظيفه و مسؤوليت سنگينی بر دوش همه کسانی که اين پرچم را در دست دارند، میگذارد.»
فريادها بلند میشود و صدای صلوات جمعيت شنيده میشود موسوی ادامه میدهد: «معنای اين پرچم پايبندی به آن عدالتی است که اهل بيت (عليهمالسلام) مروج آن بودند.»
در ادامه صدای احمدی عزيزی میپيچد:
«ماه دو عالم چه ننازد به بام / فاطمه داند به کمالت تمام»
«فخر نه اين بس که تو در عالمين / مام حسن گشتی و مام حسين»
و موسوی است که در کنار بستر عزيزی میگويد: «انشاالله خداوند زودتر شما را شفا دهد و در وصف فاطمه زهرا (س) شعر بگوييد. من هم برای کتابهايت طراحی میکنم.» دختر کوچکی ايستاده است. موسوی نامش را میپرسد می گويند «شقايق» است. موسوی میگويد «اين دختر يک ساعت اين جا ايستاده است» تصوير دختر را نشان می دهد که گل مريم و عکس موسوی در دست دارد.
تصوير بعدی ميرحسين را نشان میدهد که در ميان مردم میگويد: «بسياری از رياستهايی که در کشور اعمال می شود به نظر میآيد در سطح ملی آثارش را بلافاصله نشان میدهد. ما اگر با مردم صادق هستيم، اين صدق ما به تمام ملت گسترش پيدا میکند و اگر به مردم دروغ میگوييم، ريا میکنيم، واقعيتها را پنهان میکنيم، اين هم در سطح ملی گسترش پيدا میکند» فريادهای اشتياق مردم در اين لحظه بلند میشود!
موسوی، داخل اتوبوس از شيشه، بيرون را نگاه میکند، نگران کودکی است که پدرش او را جلوی موتوری نشانده و همراه اتوبوس میآيد. موسوی میگويد: «مواظب بچه باش، زمين میخورد» وقتی میبيند حرکت موتورسوار کنار اتوبوس ادامه دارد و نگاه پدر به اتوبوس است، میخواهد که اتوبوس بايستد. پدر و کودک به اتوبوس دعوت میشوند و بعد از احوالپرسی ميرحسين میگويد: «من برای اين بجه میترسيدم و پدر بلافاصله از دل مشغولیهايش می گويد: «چهار سال پيش، بلايی به سرم آوردند و زندگی من تا به الان تکان نخورده است. شما را به خدا، آنچه را گفتيد، سر حرفتان باشيد. باور کنيد مردم دنبال راه شما خواهند بود.» موسوی با «انشاالله، شما هم دعا کنيد،» تاييد میکند. آن فرد ادامه میدهد: «میگويند، عدالت! کدام عدالت؟! من که نديدهام. نگهبان شرکتی اداری هستم. فکری برای ما بکنی،د با کارگری حق خود را میگيريم. کارگری میکنم و نان زن و بچهام را در میآورم. ما می خواهيم کشور درست شود. آقای موسوی، ما عاشق شما هستيم.»
وقتی آن مرد میرود، موسوی میگويد: «آدم اين افراد را میبيند، میترسد. وعده ای که میدهد برای اين هاست»
دوربين در ادامه، تصويری از زنی را نشان میدهد که به همراه شوهر و فرزندش، سوار بر موتوری به همراه اتوبوس میروند و دو پسر نيز سر خود را از پنجره ماشينی بيرون آوردهاند و عکسهای ميرحسين را در دست دارند.
موسوی ادامه میدهد: «وقتی سفره مردم کوچک شود، دورنمايی برای اشتغال نداشته باشند، بعيد ندانيد جوانی که فضای تيرهای در مقابلش است، به سمت اعتياد و بداخلاقی های ديگر برود و اين جرمها وسيع شود. ولی وقتی که در جامعه، اهداف روشنی بيان شود و اميدواری نسبت به آينده به وجود آيد، همان طور که در دوران جنگ وجود داشت، بداخلاقیها به شدت کاهش میيايد.»
فردی از بيرون پنجره اتوبوس فرياد میزند که «مهندس نگاهی به سواد کوه داشته باشيد. ما چيزی نداريم!» و مير حسين میگويد «خواهش میکنم، ان شاالله»
زنی از بيرون ماشين، چيزهايی میگويد شنيده نمیشود. موسوی میخواهد حرفش را بشنوند، زن به درون ماشين میآيد و با بعض میگويد: «آقای موسوی، راضی نباش من، مادر ۵۰ ساله، دلواپس بچهام باشم، وقتی که کراک، هروئين و همه چيز در دستش است. وقتی میروم اعلام میکنم، میگويند، آن را از جيب فلانی بگيريد. آقای موسوی من سلامت فکری بچهام را میخواهم.» زن مضطرب و ناراحت فرياد میزند: «به خاطر بيکاری، به بچهام نان و پنير میدهم اما امنيت نداريم، گفتم مشروب و ترياک همه جا هست، من بچهی خودم را میخواهم. آقای موسوی!...» نالههای زن ادامه میيابد.
در صحنهی ديگری، موسوی میگويد: «من، اين موضوع را با عنوان تبديل جامعه ارزشی به جامعه سوداگر معنا کرده ام. در جامعه سوداگر، همه چيز کالايی و پولی میشود. ارزشهای فرهنگی به سمت ارزش های بازاری و اقتصادی سرريز میکند و همه چيز قيمت پيدا میکند و حتی ارزش ها هم قيمت پيدا میکنند. وضع به سطحی میرسد که يک نفر کمر میبندد تا ۵۰ ميليون در جيب يک نماينده بگذارد، تا رايش را بخرد، اين جامعه سوداگر است. وعده های دروغ و خرافات. خيلی از آن فضايی که ما لمس کرديم، دور است. آن فضای نورانی زيبايی است که کاملا با مسائل جهانی سازگار است و با فطرت همه افراد همخوانی دارد و همه افراد لذت میبرند.»
موسوی در محيط باز، قدم میزند. بين راه است. از اتوبوس پياده شده است. بیتکلف، روی زمين، کنار ماشين، ناهار میخورد. دوربين ازدحام جمعيتی را نشان میدهد که ميرحسين در ميان آن جمعيت ديده میشود. مردم با گوشیهای همراهاشان تصاوير را ضبط میکنند. او میگويد: «اين مردم به دليل مشکلات و مسائلی که داشتهاند، تصوير آرمانی از کانديدای مورد نظرشان میسازند و برای خود کانديدا، حضور ذهنی بايد وجود داشته باشد که اين فرد از زيبايی و خير دفاع میکند. تطبيق خود آدم با اين آرمانها از مشکلترين کارهاست. آن چه که انشاالله در آينده تجلی پيدا کند، در قالب يک دولت ، تجلی خواستهای مردم در چارچوب عقلانيت جمعی باشد که بنده هم جزيی از آن جمع خواهم بود.»
موسوی در نمايی ديگر ظاهر میشود: «از همه خانمها و آقايان که زحمت کشيدهاند، تشريف آوردهاند»
در اين حال، مردی بلند شده و میگويد: «چرا از جبهه نمیگويی، آن زمان که آمدی، کفشت را به من دادی. پياده از سردشت آمدی. من هم جانباز هستم. آقای دکتر، کفشش را به من داد و خودش پياده آمد.»
او فرياد میزد: «جوانان او را نمیشناسند!» صدايش در ميان تشويقها محو میشود. ادامه میدهد: «آقای دکتر، جانباز ۵۰ درصد با سابقه حضور در جبهه هستم.» موسوی، صحبتی از فضای ارزشی اول انقلاب میکند اما با لبخند میگويد: «من دکتر نيستم. آدم میترسد، وقتی اين عنوانها گفته میشود! که جمعيت يک صدا میخندد.»
در تصويری ديگر، موسوی خاطرهای از پدرش میگويد : زمانی از خامنه به شبستر رفته بودم و با عجله برگشته بودم. اسب قوی سوار شده بودم. نزديک خامنه رسيدم. پدر راه میرفت، گفت بيا پايين! که پايين رفتم. گفت پسرم آدم وقتی بالای اسب مینشيند، مردم را جوری ديگری میبيند. مواظب باش.» و اين گونه ادامه میدهد :« اين يکی از مهمترين مشکلات حکومتهاست. به محض اين که سوار اريکه قدرت میشوند، بايد به خدا پناه ببرند و هيچ کس تنهايی نمیتواند از پس اين قضيه برآيد. واقعا خدا نجات دهد.»
در ادامه، زنی فرياد میزند. در نمايی نزديک، چهرهاش به تصوير کشيده میشود که برآشفته به نظر میرسد. او میگويد: «چندين سال است که داريم میگوييم مشکل بيکاری را حل کنيد، اول اشتغال برای شهر خودمان، بعد شهرهای ديگر، اين اجرا نشد هيچ، بلکه آمدند چينیها را وارد کردند. چندين هزار نفر را از شرکتهای ما اخراج کردند. چينیها را آوردند. هر چه میگفتيم چرا؟ گفتند به خاطر تخصص آنها اگر واقعا آنها میتوانند متخصص تربيت کنند و ما نمیتوانيم، پس بايد دانشگاههای ما را تخته کنند.»
بخش ديگری از فيلم، پاسخ اين زن را از زبان موسوی میدهد: «درحاليکه در ميان دانشجويان سبزپوش دانشگاه می گويد: «چرا در کشور، طرحهای راهبردی کلان که بتوان آنها را به کار برد، در حوزههای اقتصادی، فرهنگی و سياسی نمیبينيم؟ به دليل اين که هيچ نوع ارتباطی با فکری که در دانشگاه ايجاد میشود ندارد. قطع رابطه کردهاند. چند نفر مینشينند و بلند میشوند و تصميم میگيرند» فريادهای تشويق بلند میشود و موسوی ادامه میدهد:« میگويند نکنيد، اين کار باعث تورم و فساد است، اما آنها کار خود را میکنند.»
دوربين به گردهمايی ديگری میرود. مردی فرياد میزند: «خود مهندس میداند من چه میگويم. آيا وارد کوچه پس کوچههای شهرمان شدهايد؟ آيا بوی تعفن فاضلابهای اين کوچهها و خيابانها را حس کرديد؟ آيا آب آشاميدنی کلانشهر اهواز را نوش جان کردهايد و نمک آن را خوردهايد؟»
در ادامه سخنان پدر شهيد جهانآرا پی گرفته شد که میگفت «شهری که ايران را نجات داد، آب خوردن و گاز ندارد. آقای موسوی، اگر رييسجمهور شد، اول بايد به خرمشهر برود.»
در تصويری ديگری، مردی از پنجره اتوبوس به زبان آذری با موسوی سخن میگويد. از مشکلات قيامدشت ياد میکند.
موسوی در نمايی از فيلم مستندش اين گونه میگويد: «به مردم بايد اعتماد کنيد. مردم را بايد دوست داشته باشيد. از دوستی مردم با هم نبايد رنج ببريم. من احساس میکنم بعضی ها از خانوادهايی که دور هم جمع میشوند، خوششان نمیآيد اين را جاهايی خواهم گفت. دست میبرند در خانواده و يکی را خودی میکنند و ديگری را غير خودی. اين به ضرر ملت ماست. ما بر سر اين مسأله آسيب ديديم. کشور را داريم چند پاره میکنيم. اين کار را بين قوميتها و خانوادهها و سليقهها میکنيم. مگر ما چند خائن در اين کشور داريم، به نظر من شايد به انگشتان دست نرسد، با آنها برخورد کنيد، کسی مقابل اين قضيه نيست.»
در جلسهای ديگر که به تصوير کشيده میشود، موسوی ادامه میدهد: «اسلام هم اين موضوع را تاييد میکند. وقتی که راجع به کرامت انسانها بحث میکند. يکی از بزرگترين مظاهر تجلی اين کرامت انسانی در تصميمگيری انسان ها برای سرنوشت مختارانه خود است.»
در جمع ديگری از مردم، موسوی سخنانش را اين گونه ادامه میدهد: «بنده به دنبال وزير سر به زيرنيستم. دنبال وزير سرافراز هستم. نيروی انسانی با قامت بلند و مستقل هستم.» غريو شوق جمعيت برمیخيزد.
دوربين به جمعی ديگر میرود که موسوی در ميان آنها گفته بود: «از يک طرف، نفت صادر میکنيم و از طرف ديگر، سيل کالاهای مصرفی به کشورمان روان است. به قيمت نابودی توليد ملی.»
تدوام جلسات که همه با استقبال بینظير مردم در شهرهای مختلف روبهرو بوده است، پی در پی در فيلم به تصوير کشيده میشود، نمادهای سبز پرچمها و مچبندها. پلاکاردها و عکسهايی از خاتمی و موسوی در سالن. موسوی میگويد: «در کشوری که قانون بیمقدار شود و رسما دولت در مقابل چيزی که مجلس، آن هم مجلس همسو با دولت میگويد، میايستد، قانون اجرا نمیشود. در چنين حالتی، آيا نبايد احساس خطر کنيم که در اين کشور هر چيزی ممکن است اتفاق بيفتد. برای همين مسألهی قانونگريزی را خطری میدانم برای حراست از آزادیها، منافع مردم ، حمايت از سفرههای کوچک مردم، حمايت از اقتصاد ملی و حمايت از اقتدار بين المللی»
در ادامه، موسوی در حالی جلوی دوربين قرار میگيرد که چکمهای پوشيده با چند نفر در مزرعه چای است. برگ چای در دست دارد. زير باران ايستادهاند. يکی از چایکاران از مشکلات کشت چای میگفت. بخش عمده اين اراضی متأسفانه در حال تغيير کاربری هستند. موسوی ادامه داد: توزيع ثروت در اعتقادات دينی ما و هم سياست های اقتصادی به اين معنا نيست که از جيب کسی پول در آوريم و در جيب کسانی ديگر بگذاريم، بلکه بحث مجموعه سياستهايی است که بايد منجر شود شکافهای طبقاتی شديد پيش نيايد. بخش ميانه فربه شود تا شما بتوانيد به مستضعفين کمک کنيد. اگر بيش از ۵۰ در صد جامعه به سمت قشرهای فرو دست ريزش پيدا کند، اصلا امکان ندارد که دولت بتواند به قشر مستضعف کمک کند، آن چه که الان در حال بوجود آمدن است.»
اين مستند سری هم به همايش تجليل از مقام شامخ معلمان زد. موسوی در ميان معلمان گفت:« قشری که تعيينکنندهترين است، معلمان هستند.... سرمايهگذاری روی معلمان، سرمايهگذاری برای اميد و تحول است. هر چه بخواهيم در اين کشور انجام بدهيم، هر چيز خوبی که برای ملتمان آروز کنيم، از طريق معلمان میگذرد، بايد پرسيد امروز با اين گروه مرجع چه میکنند، چه برنامهای برای آنها دارند؟ آيا در جهت بالا بردن منزلت آنها و حل مشکلات آنها و آزادی آنها از ترس و رهايیشان از نياز، حرکت میکنيم يا در جهت ترساندن آنها؟»
روبانها و پرچم های سبز در دست معلمان بود. يکی از آن ها پارچه سبز بر روی سر خود انداخته بود.
در ادامه تصاويری از ديدار ميرحسين موسوی با علما و مراجع قم پخش شد. ديدار گرم و صميمانه با آيات عظام موسوی اردبيلی،صافی گلپايگانی، جوادی آملی و صانعی و نشان داد که آن ها در فضای گرم با يکديگر سخن میگفتند. آيتالله صانعی در آستانه درب، اصرار میکرد موسوی زودتر وارد اتاق شود.
جمعيت انبوه جوانان که برای حمايت از موسوی گرد آمده بودند، درادامه بر صفحه تلويزيون ظاهر شد. آنها فرياد می زدند، درود بر موسوی! موسوی با زبان ترکی با آنها سخن گفت: «حيدر بابا مرا به سوی خود کشاندی و رساندی به خانهام .» البته اين به زبان فارسی برای مخاطبان زيرنويس شد. چراکه موسوی آن را به زبان ترکی گفت.
فريادهای درود بر موسوی شنيده میشد. موسوی به بيانات رهبر معظم انقلاب در مورد آذربايجان اشاره کرد و جمعيت انبوه او را تشويق کردند. فردی فرياد میزد: «به استقبال يار امام، حامی مستضعفان و اميد ملت ايران مهندس مير حسين موسوی میرويم.»
موسوی میگفت : «نام ايرانی و نام ايران بايد باز هم با تکريم و احترام در سراسر جهان به کار برده شود.»
در جمعی ديگر اظهار میکرد: «ما حقيقت خودمان را دوست داريم. ما ريشههايمان در اين کشور، خاک و سرزمين است. همه يکپارچه فرياد میزدند: «ايران! ايران!» موسوی ادامه هم میدهد : «ايران! يعنی اسلام ! يعنی ارزشها و همه ميراث تمدنی ما! ايرانی بزرگ!» و دوباره، فريادهای ايران ايران از سر گرفته میشود و سرود ای ايران ... طنين انداز میشود. خانمی پرچمی که مردم بر رويش عباراتی نوشته بودند را بر دوش موسوی انداخت. ميرحسين پرچم را بوسيد و برای جمع دست تکان داد و پخش سرود برای دقايقی در فيلم ادامه يافت. فيلم دوباره سری به تاريخ زد.
آن زمان که مير حسين موسوی به عنوان نخست وزير و حضرت آيتالله خامنهای به عنوان رييسجمهور، همراه با کابينه به ديدار حضرت امام (ره) رفتند. همه نشسته بودند، تا عکس بگيرند. فضای صميمانه و پر عطوفتی بود و منتظر دوربين بودند. چند نفری به شوخی میگفتند رفتهاند دوربين بسازند. در نهايت دوربين آمد و عکس يادگاری تاريخی انداخته شد. عکس زيبايی بود و پس از آن سخنان امام شنيده شد که میفرمود: « هر وزيری در وزارتخانه خودش بين خود و خدا، خود را موظف کند که هر کس را تحت نظر دارد، بسيج کند که با مردم رفتار خوبی داشته باشد.»
تصاويری از زنان و مردانی که عکسهای موسوی را داشتند، همراه با سرود «وطن» لحظاتی زيبا را ثبت کرد. پلاکاردی در دستشان بود که روی يکی نوشته بود: «جشن آگاهی در دانشگاه گلهای سرخ» در دست حاضران، روبانهای سبز بسيار نمود داشت. فرياد های موسوی! موسوی! حمايتت می کنيم! يکپارچه سر داده میشد.
جمع های مختلفی در فيلم ثبت شده بود و فريادهای «موسوی، موسوی، حمايتت میکنيم» و «نصر منالله و فتح قريب» شنيده میشد. يکی روی کاغذی نوشته بود: «خدا کند که بيايی!» «هر ايرانی، يک ستاد»
موسوی در لباس محلی ديده میشد که مردم يکی از استانها آن را به او هديه داه بودند و افرادی نيز با لباس محلی در استانهای مختلف، پوسترهايی از موسوی را در دست داشتند.
آخرين صحنه، اما بوسيدن پرچم ايران توسط مير حسين بود که در ميان جمعيت شکوه خاصی يافته بود.