کاش با همان وسواس فيلم هايت سياست ورزی می کردی! در نقد گفتگوی اخیر محسن مخملباف با نشریه گاردین، امين حصوری
همان طور که می دانيد آقای محسن مخملباف بار ديگر پای به عرصه سياست گذاشته است و شهرت هنری و محبوبيت مردمی خود را پشتوانه ی درستی و اعتبار رويکردها و مشی سياسی خود و ترويج آنها قرار داده است. مايلم به فال نيک بگيرم، اما جدا از متن سخيف و تبليغاتی که قبلا در پروسه ی پيش از انتخابات در ستايش و بزرگنمايی مير حسين موسوی منتشر کرده بود، اينک در گفتگو با نشريه گاردين سخنانی گفته است (در پايين) که توجه انتقادی به آنها ضروری ست، نه به خاطر شخص مخملباف، بلکه برای شناخت بهتر ماهيت جريان سياسی ای که مخملباف معرف بيرونی آن شده است. اين شناخت برای همراهی با جنبشی که اين روزها در راه آزادی، با خون و جان بهترين هم وطنان ما پا گرفته است بسيار مهم است. روشن است که همراهی با يک جنبش به معنای چشم فروبستن بر خطاها و کژی های آن نيست و يکی از اين خطاهايی که متاسفانه در جنبش اخير ما زياد به چشم می خورد (و در موارد زيادی هم هدفمند است) دامن زدن به «کيش شخصيت» پيرامون مهندس موسوی است . موضوع اصلی اين نوشتار هم نقد چنين رويکردی است.
به هر حال در متن مصاحبه ی اخير محسن مخملباف (پيوست پايين) من تنها ۴ جمله از سخنان او را برای يک تحليل کوتاه جدا کرده ام:
۱: "...ميرحسين موسوی، کسی که مردم ايران میخواهند او رئيس جمهورشان باشد..."
او ذکر نميکند که مردم ناگزير و در نبود کانديداهای ديگر موسوی را از ميان ۴ نمايندهٔ تحميلی نظام برگزيدند. اين حرف او به اين معناست که موسوی خواست ايدهال مردم در جريان انتخاباتی دموکراتيک بوده، که حکومت مانع از پيروزی و بر آمدن او شده است. يعنی موسویخواهی را ماهيت و هدف اين جنبش عظيم و همهٔ اين جانفشانيهای مردم برای آزادی نشان ميدهد. اين امر جدا از تحريف واقعيت، در راستای سياستی خاص قرار دارد که همان "سياست معطوف به قدرت" است که اينک بهره برداری از جنبش مردم را هدف قرار داده است. خطر تقليل و مصادره جنبش به نفع قدرت يابی يک جناح، هم اينک بسيار جدی شده است و دردناک بودن آن هيچ کمتر از کشتارها نيست. چون استفاده ابزاری از خون بيگناه مردم برای کسب قدرت است، بی آنکه چيزی به طور ساختاری به نفع آزادیهای دموکراتيک که خواست اصلی مردم است تغيير کرده باشد. اين يعنی کشتن هر گونه اميد به تغيير!
۲: "... با وجود آن که قدرت همچنان در دست خامنهای خواهد بود اما رئيس جمهوری مثل موسوی میتواند استبداد را تخفيف دهد."
اينجا مخملباف با صراحت اعلام میکند که خواست مردم هنوز هم تنها آمدن موسوی ست. به اين معنا که حتّی پس از قتل عام و کشتار مردم در هفتهٔ نخست، سخنرانی تاريخی رهبر و قتل عام وحشتناک روز «شنبه ی سياه»، هنوز هم مردم حضور خامنهای را میپذيرند (به شرط آمدن موسوی). از آنجا که در ابتدای نامه او خود را نماينده ستاد موسوی در بيرون کشور معرفی میکند، معلوم است که اصلاحطلبان هنوز جدال اصلی را در نتيجه ی انتخابات می بينند و خواست يا توان همراه شدن با مطالبات دموکراتيک مردم، که اينک در تقابل مستقيم با کليت نظام قرار گرفته است را ندارند. موسوی هم اين را به روشنی در ۲ بيانيه آخرش بيان کرده است. به ويژه آنجا که می گويد مردم برای دفاع از نظام و بازگشت به آرمانهای امام به ميدان آمدند. او در اين بيانيهها خطوط اصلی مشی سياسی آينده خود را ترسيم کرده است. او در اين بيانيهها با خود شيفتگی و البته با "ذکاوت"، خاستگاه تمام اين جان فشانیها را به حقانيت خود نسبت می دهد و هدف آنها را نيز تنها به بازگشت خود به عرصه قدرت محدود می سازد. با چنين نقطه عزيمتی، با خام انديشی و رندی، جنبش آزادی خواهانه مردم را همسو با باورهای بنياد گرايانه خود معرفی میکند.
۳: "... او نه دستور کشتن مخالفان را صادر کرد و نه فاسد شد."
هنرمند بار ديگر و پس از حدود ۲۲-۲۳ سال وقفه، بار ديگر به عملهٔ قدرت بدل می شود: مخملباف در راه ستايش از موسوی از تاريخ حقيقت زدايی میکند. موسوی نخست وزير ايران در همان دوره ۸ سالهای بود که کمونيستها (و مجاهدين) يعنی باورمندان به چهگوآرا به طور سيستماتيک قتل عام شدند. البته او مستقيماً دستور کشتار را صادر نمی کرد، ولی با جان و دل با آنها همراهی می کرد و از طريق دستگاه دولت زمينه توجيه و پذيرش اجتماعی آنها را فراهم می کرد (چون آن رهبر را می پرستيد و هنوز هم به اين پرستش افتخار میکند). در کشتار معروف سال ۶۷ نيز نمايندگان دولت يعنی وزير اطلاعات و وزير دادگستری در تمامی مراحل حضور داشتند. بايد خيلی ساده لوح يا خودفريب يا شايد هم شياد بود که اين حقايق را انکار کرد (و من در بسياری از فيلم های مخملباف چنين تصويری از او نداشته ام). اگر ما صرفاً به عنوان يک تاکتيک (ديروز برای مقابله با آمدن احمدینژد و امروز برای مقابله با "کودتای حکومتی"، و جلوگيری از "حکومت اسلامی" در قالب تثبيت دولت احمدینژاد) از موسوی حمايت میکنيم بحث ديگريست. اما اين حمايت بايد مشروط به وفاداری و همراهی موسوی به دموکراسی و خواستهای مترقی مردم باشد. حمايت مطلق به کيش شخصيت می انجامد که با پوپوليسم همسوست و نه تنها با دموکراسی نسبتی ندارد، بلکه زمينه ساز استبداد است.
۴: "... او اينک گاندی را میشناسد، قبلا او فقط چه گوارا را میشناخت."
مخملباف در اينجا موسوی متقدم را متاثر از چهگوارا و موسوی متاخر (کنونی) را آشنا و باورمند به گاندی معرفی میکند، تا اگر احبانا برخی از مخاطبان شکاک، هنوز گزاره ی قبلی او مبنی بر بی گناهی موسوی در کشتارهای دهه ی شصت را نپذيرفته اند، به آنها اطمينان دهد که اکنون وضع فرق کرده است و موسویِ امروز، تحت تاثير گاندی، همان «اندک تندروی های سابق» را هم کنار گذاشته است! ... اما آقای مخملباف! کسی که هنوز مريد پروپا قرص خمينی است چطور میتواند از صلح طلبی و انسان گرايی گاندی دم بزند. آموزههای خمينی و گاندی در دو قطب مخالف هم قرار دارند و اين به قول علمای اسلام «اظهر من الشمس» است! ... اما اگر جنبش خونين حاضر با «پيروزی نسبیِ مردم» خاتمه يابد، در مسند احتمالیِ رياست جمهوری آينده، نحوه ی مدارای آقای موسوی با دگرانديشان و دگرباشان و ميزان پای بندی او به حقوق انسانی و اجتماعی شهروندان محک خوبی خواهد بود برای بررسی ميزان تاثير پذيری وی از گاندی!.... شکی نيست که به نفع همه ی ماست اگر در مبارزات گريزناپذيرِ خمينی با گاندی در دنيای درونی آقای موسوی، گاندی پيروز شده باشد! از صميم قلب اميدوارم!
در پايان بايد بگويم من مخملبافِ فيلمساز را در گبه، بای سيکل ران، سفر قندهار و ... دوست داشتم. ولی با مخملباف سياستمدار که برای تبليغ مصالح جناحی خاص، اين گونه کوته نگرانه منافع مردم و لوازم دموکراسیخواهی را ناديده میگيرد و اين گونه بی پروا حقايق تاريخی را تحريف میکند بيگانه ام و از او وحشت دارم!
امين حصوری