جمعه 6 شهریور 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

پيام نيلوفر بيضايی برای مراسم يادبود کامبيز روستا

دوستان گرامی، خانمها، آقايان؛

سابقه ی آشنايی من با کامبيز روستا، شايد به قدمت دوستی و شناخت بسياری از شما که سالهای درازی را با او و در کنارش و گاه در نقطه ی مقابل نظراتش قرار داشته ايد، نباشد. در سالهايی که من هنوز بدنيا نيامده و يا کودکی بيش نبودم، او از مبارزين جوان اين مرز و بوم بوده است . در اوسط دهه ی نود که او را برای اولين بار ملاقات کردم، او يک فعال سياسی چپ با سالها سابقه ی مبارزاتی بود و من دختر جوانی که تازه تحصيلاتش را بپايان رسانده و بعنوان کارگردان تئاتر کارش را آغاز کرده بود.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


آنچه اما ما را به يکديگر پيوند می داد، کنجکاوی و علاقه ی من به سرنوشت کشورم و آشنايی او با هنر و بخصوص هنر تئاتر بود. صدای گرم و رسايش و دقتش در بيان جملات و گزيدگی کلماتی که بکار می برد، صدايی که همين الان که اين خطوط را می نويسم، در گوشم زمزمه می شود، آن صدای فراموش نشدنی، آن صدايی که بسيار رساتر و لحن بيانی که گاه بسيار حرفه ای تر از بسياری از بازيگران حرفه ای تئاتر بود، متعلق به کسی است که صحنه ی زندگی اش و عرصه ی حضورش در بطن مبارزات مردم ايران بود.
با اينهمه صحنه ی تئاتر را می شناخت . هر بار که نمايشی به برلين می آوردم و او می آمد و می ديد، بلافاصله نظرش را می پرسيدم. نظرش برايم مهم بود. خوب می ديد، هم ضعفها را و هم نقاط قوت را... و بصراحت بيان می کرد. شايد بتوان گفت که او از نادر اهالی سياست بود که هنر را می شناخت، قواعدش را می دانست و اهميتش را در می يافت.
کامبيز روستا همانگونه که خود بارها گفته، يک سوسياليست بود. اما سوسياليست بودن او نيز بدون اينکه در نوعی نگاه استالينيستی تقليل برود و يا در سايه ی مرز بنديها و خط کشی ها و حذفهايی از اين دست، تحليل برود، نگاهی هومانيستی بود. او می دانست در سرزمينی که استبداد بر تمام تار و پودهای فرهنگی و سياسی اش سايه انداخته است، پيش شرط تحقق آرمانها و دورنماها رسيدن به دمکراسی ، جدايی دين از حکومت و درونی شدن درک اجتماعی از حقوق بشر است. او همچنين می دانست که استبداد مذهبی يکی از جان سخت ترين و در عين حال خطرناکترين بلايايی است که ايران بدان دچار شده و بر اين باور بود که بدون يک همبستگی ملی، غلبه بر حکومت اسلامی ناممکن است. او در پی ممکن ساختن نا ممکن ها رفت و در اين مسير از سوی بسياری از همراهان و رفقايش طرد و رانده شد. شنيدم درست در همين روزهايی که در ايران ما ترس از حکومت سرکوبگر دينی و نا اميدی از تغيير جای خود را به شجاعتی کم نظير در ميليونها ايرانی جان به لب رسيده داده و عزم تغيير به خواست همگانی بدل گشته است، بيماری کامبيز روستای عزيزمان به اوج خود رسيده و او فرصت ديدن شهامت ميليونها ايرانی را در اعتراض به نقض حقوق شهروندی شان نيافته است. او، که بهترين سالهای عمر خود را وقف مبارزه برای ايرانی آزاد و دمکراتيک کرد، او، که برای نسل جوان ايران حرفها برای گفتن داشت و تجربه ها برای منتقل کردن، او، که تا آخرين لحظه ی زندگی اش با آرزوی يک ايران دمکراتيک زندگی کرد و نفس کشيد، او، که صدايش همچنان در گوش من و ماست... و اين خود شاهدی است بر حضور زنده ی منش و نگرش او برای ايران فردا. کامبيز روستا را می گويم. آقای روستا، چه وقت رفتن بود. پيمان ما ماندن و ديدن آزادی و سرفرازی ايران بود. بر سر اين پيمان می مانيم و صدای شما با ماست.

نيلوفر بيضايی
۱۷ آگوست ۲۰۰۹، فرانکفورت


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016