گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
در همين زمينه
6 آذر» نامه روزنامهنگاران به مراجع؛ انگيزه اصلی دستگيری ساسان آقايی، جرس4 آذر» ساسان آقايی تفهيم اتهام شد، کميته گزارشگران حقوق بشر 2 آذر» ساسان آقايی، روزنامهنگار و وبلاگ نويس، بازداشت شد، مجموعه فعالان حقوق بشر
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! آخرين نامه ساسان آقايی روزنامهنگار در بند: هرگونه ابراز ندامت در زندان را باور نکنيد، جرسشبکه جنبش راه سبز (جرس): ساسان آقايی روزنامه نگاری که از يکشنبه هفته گذشته در بازداشت نيروهای امنيتی به سر می برد حدود سه ماه پيش با نگارش نامه ای خطاب به ملت ايران از ديدگاه ها و عقايد خود پيش از بازداشت احتمالی دفاع کرده و از مردم خواسته بود که هر گونه ابراز ندامت و پشيمانی او در زندان را باور نکنند. به گزارش جرس نامه سرگشاده اين روزنامه نگار بدين شرح است:
"به نام او که ياور هميشگی است" مخوان ای جغد شب لالايی شوم به تمام همميهنانم؛ اکنون که اين نامه سر گشوده میشود، من نيز به مانند دهها رفيق ديگر و سدها شهروند اين ملک در اندرونیهای ناکجاآبادی "ويران" ناخواسته دربندم و شام را به انتظار پيک آزادی سحر میکنم و گويی اين پيک خوش خبر را هرگز دسترسی نيست. اين نامه را در روزهايی نوشتم که يکايک دوستان و همکاران تنها به جرم "نوشتن" و "انديشه کردن" دستگير میشدند و سر از همان جايی درمیآوردند که امروز من نيز گرفتار آنم و اين گرفتاری از آن بابت است که درس بگيريم و عبرت پيشه کنيم تا جز به کام آقايان نگوييم و نخوانيم و ننويسيم و در يک واژه زندگانی نکنيم که اگر به از اين بود، چه جای بردن و تاختن بر قلمبهدستان و فرهيختگان اين بوم میماند؟ باری مردم؛ ما و شما گناهی نداريم جز بیگناهی، جرممان اين است که "حق" را خواستاريم و به بازخواست ناحق ايستادهايم و چه جای شگفت که در چنين حکومتی ستمديده را به جای ستمگر کيفر دهند. اين نامه يک سند روشن رواج چنين بیعدالتی ژرف و دردناکی است که نويسندهی آن بیهيچ اتهام و جرمی اکنون به مسلخ برده شده تا شايد که يا خاموش شود و سکوت برگزيند و سر به زير افکند و يا زير مهرورزی چماق عليه هستان و نيستان، آنچه بوده و نبوده، باور داشته و نداشته اعتراف کند. پيش از بافته شدن اين تار و پودهای دروغ، بهتر ديدم که در پيشگاه ملت ايران هم به آنچه که کردهام «اعتراف» کنم و هم پيشاپيش از آنچه که ممکن است از اين پس روی دهد، پوزش بخواهم. در ابتدا اما گويا لازم است تا با بانگی بلند و فريادی رسا به تمام مخاطبان اين نامه بگويم که نه تنها از گذشتهی خود، تلاش و باورهايم هرگز و هيچگاه شرمسار و پشيمان نبودهام که همآره با افتخار از آن ياد میکنم. آنچه تا به امروز از من خواندهايد و شنيدهايد، همگی ديدگاههای راستين من است و اگر از اين پس يک «ساسان آقايی» شکسته و در هم تکيده را به نمايش درآوردند که آرا و نظرهايش را پس بگيرد، باور نکنيد! اينها جز يک خيمهشببازی نخنما شده چيز ديگری نيست. کسانی که مرا میشناسند، میدانند که جز روزنامهنگاری در اين سرزمين هيچ شغل ديگری نداشتهام و همآره به اين قلم افتخار کرده و میکنم و خواهم کرد. چه کسی است که نداند، آرمان من و ميليونها من ديگری که اکنون در يک مای سبز بزرگ چکيده شده، "ايرانی آزاد" است که از وزش نسيم خوشايند آزادی، آباد هم میشود. پدران و مادران ما ايرانی میخواستند؛ بدون استبداد، بدون پيشوا، بدون زندان، بدون شکنجه، بدون ساواک، سرزمينی که بشود در آن نفس کشيد و با صدای بلند گفت و شنيد و خواند و عاشق شد و نهراسيد از اين همه، اما افسوس که سی سال از اين رويا گذشت و به بار ننشست تا نسل ما نيز هنوز در پی اندر خم کوچهی والدينش باشد. ما اگر نوشتيم برای رسيدن به ايرانی چنين سرافراز و سربلند بود و از اين خوان که بگذريم، باز هم سرنوشت را از نو بازخواهيم نوشت آنقدر که اين قلم به جان آيد. اکنون که به کارنامهی خود از آغاز دههی ۸۰ به اين سو مینگرم، خرسندم که قلم من تنها و تنها در راه خدمت به اين ملک و مردمانش چرخيده و همآره مدافع و پشتيبان «حقوق بشر» و نه «حقوق مهتر» بوده، هرگز به پردهدری عليه حريم خصوصی مردم نيالوده و هيچگاه به حريم مقدسات راستين آنان و نه ارزشهای ساختگی وارد نشده است. در انتخابات اخير نيز راهی که من و دوستان ديگری نيز به خيرانديشی آن گمان داشتيم در ابتدا با انتخاب نهايی اصلاحطلبان تفاوت داشت و به شکلی آشکار در ماههای مانده به انتخابات اين ديدگاهها انتشار میيافت که نتيجهی يک تفاهم جمعی بود. ببينيد آنها چه میکنند؟ صندوقهای رای ملت را در کتابخانهها و زيرزمينها مخفی ساختند و پس از اين شورش نابخردانه عليه دموکراسی حداقلی بود که من نيز به ذرهای در ميان خيل انبوه شهروندان شريف اين کشور بدل شدم. اگر در تجمعی شرکت داشتم، بنا به حق و اختياری بود که اصل ۲۷ قانون اساسی اين مملکت در اختيار شهروندانش میگذاشت و بهشکلی بديهی هيچ حکومت بنيان يافته از قانونی اساسی نمیتواند مردم را از حقوقی که همان قانون تعيين کرده، محروم سازد. اگر نامهای را امضا کردم، جز با در نظر داشتن حقوق بشر، رستگاری ايران، بحران سياسی موجود و سرانجام قانون اساسی کشور نبود که تاييد میکند؛ «هيچ مقامی حق ندارد به نام حفظ استقلال و تماميت ارضی کشور آزادیهای مشروع را، هر چند با وضع قوانين و مقررات سلب کند». خشنودم که در تمام اين سالها تنها به رسالت روزنامهنگاری خود پرداختهام و از آنجا که اصل ۲۴ قانون اساسی میگويد: «نشريات و مطبوعات در بيان مطالب آزادند مگر آن که مخل به مبانی اسلام يا حقوق عمومی باشد» نهتنها مطالبی عليه اسلام و حقوق عمومی ننوشتهام که بيشتر آنها در راستای دفاع از حق عمومی ملت ايران و پشتيبانی از «آزادی و عدالت» تصريح شده در تمامی اديان الهی بوده و در اين رسالت نيز تا به آنجا کوشا بودم که اگر برخلاف قانون اساسی، تيغ سانسور بر گردهی روزنامهها سنگينی مینمود، بدون کوچکترين چشمداشتی مطالب را در فضای اينترنت به داوری همگانی سپردم. همميهن ارجمندی که اين نامه را میخوانيد، لازم است بدانيد که تنها محل درآمد من تا به امروز دستمزد ناچيز روزنامههای داخل کشور بود و حتا يک شاهی پول سياه هم از رسانههای اينترنتی و سايتهای و راديوها و تلويزيونهای خارج از کشور دريافت نکردهام. خوشبختانه تا به امروز هرگز ملاقاتی با فردی خارجی نداشتهام و به همين ترتيب برای آنچه که تيغکشان شبپرست آموزش «انقلاب مخملين» میخوانند، پاسپورت سفر در اختيارم نبود. اتهام احتمالی «ارتباط با رسانههای بيگانه»ی بنده نيز چنان دارای بنيانی قوی و راستين است که برادران هر چه گشتند، آثاری از گيرندهی ماهوارهای نيافتند و گويی از اين که ماهوارهای در کار نبود بسيار نيز ناخشنود بودند! از سوی ديگری، من با وجود ايمان راسخ به کار گروهی و سازمانيافته هرگز عضو حزب، دسته، جمعيت، تشکل و يا گروهی نبودهام و فعاليتهای خود را مستقل از هر نهاد ديگری دنبال میکردم. شايد من را چونان بسياری ديگر با اتهام کلی و مخدوش «اقدام عليه امنيت ملی» بازداشت و بکوشند زير فشار خرد کنند اما باور دارم و ايمان که هيچگاه و در هيچ زمانی حتا يک گام کوچک عليه امنيت ملی کشورم برنداشتهام. اگر به کوششهای رسانهای و حقوق بشری من اشاره کنند، شما را به داوری میگيرم که اين چه نسخهی شگفتانگيزی از امنيت ملی است که با نوشتن و انديشيدن و فکر کردن و ابراز عقيده دچار مشکل میشود؟ آيا اين «امنيت ملی» که اينها مدافع آن شدهاند، در حقيقت پوششی برای حفظ امنيت آقايان نيست؟ بدانيد که شايد من يا دوستان ديگری را به چنين اتهامی حتا پای ميز بیدادگاهی بکشانند اما در حقيقت محاکمهگران خود عليه امنيت ملی اقدام میکنند، اين را مرور کارنامهی تکاتک ما نشان میدهد. به گواهی همين کارنامه، پيشنيه قابل دسترسم با يک جستجوی ساده که شمهای از آن در اين مجال رفت، اکنون بسيار شادمانم که میتوانم در پيشگاه ملت و وجدان خويش از تمامی آنچه که کردهام، دفاع کنم و باشد که روزگاری کليدداران بیوجدان اين سلول نيز به خود آيند و اين فرزند کوچک ايران زمين را رها سازند، هر چند که آزادی از زندان همراه با اندوه ياران دربند مانده است و غم بزرگ بازگشت به زندان بزرگی با نام ايران. برای پايان دادن به اين داستان تلخ باشد اين اميدمان که بهزودی بازمیگرديم و دوشادوش يکديگر ديوارها را کلنگ میکوبيم. فرزندان "ايران فردا" حق دارند تا در دشتی سبز و آزاد جستوخيز کنند و اگر بهای اين رويا به زنجير کشيدن ما باشد، چه باک؛ خواهرم، برادرم، پدر و مادرم! شهريور ۸۸ به شهر برگرديم حميد مصدق Copyright: gooya.com 2016
|