پنجشنبه 17 دی 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

بيانيه برونرفت از بحران، داريوش همايون

داريوش همايون
جنبش سبز با ساخت و ترکيب يگانه خود و در فرايند شکل‌گيری هر روزه که به معنی انعطاف‌پذيری نيرو‌بخش آن است می‌تواند هم با پابرجائی خود بر بحران رژيم بيفزايد و هم به دست "راه سبز اميد" راه برونرفتی از بحران را نشان دهد ــ راه گفتگو و سازش و چاره‌جوئی که بی دادن امتياز‌های با‌معنی از سوی خامنه‌ای و شرکا گشوده نخواهد شد. بيانيه تازه موسوی بازتابنده همه اين واقعيت‌هاست و از آن می‌توان تعبير‌های گوناگون داشت. نگاه در اينجا به دو ويژگی برجسته بيانيه است که هيچ مخالف مسئول جمهوری اسلامی با آنها مشکلی ندارد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


رژيم ولايت فقيه در بحرانی افتاده است که ديگر هيچ کس حتی در خود رژيم ادامه آن را امکان‌پذير نمی‌داند. با توده‌های مردمی که بی‌اعتنا به همه قربانی‌ها و آسيب‌ها از يک فرصت تظاهرات، آماده بهره‌برداری از فرصت بعدی می‌شوند و حکومتی که همه کارش را گذاشته است و به تاکتيک‌های ضد شورش و شيوه‌های تازه سرکوبگری با هزينه‌های کمرشکن آن می‌پردازد چگونه می‌توان دوام آورد. درست است که سپاه پاسداران رهبری را در دست گرفته است ولی ديگران هم هستند که بر آينده خود و کشور بيمناک‌اند و به صد‌ها ميليارد فرماندهان سپاه نيز دسترس ندارند. حکومت ايران ديکتاتوری هست ولی يک لخت monolith نيست و صدا‌های نارضائی و نا‌آرامی از محافل گوناگون حکومتی بر‌می‌خيزد. جنبش سبز با ساخت و ترکيب يگانه خود و در فرايند شکل‌گيری هر روزه که به معنی انعطاف‌پذيری نيرو‌بخش آن است عامل پر‌قدرتی در اين معادله به شمار می‌آيد و می‌تواند هم با پابرجائی خود بر بحران رژيم بيفزايد و هم به دست "راه سبز اميد" راه برونرفتی از بحران را نشان دهد ــ راه گفتگو و سازش و چاره‌جوئی که بی دادن امتياز‌های با‌معنی از سوی خامنه‌ای و شرکا گشوده نخواهد شد. بيانيه تازه موسوی بازتابنده همه اين واقعيت‌هاست و از آن می‌توان تعبير‌های گوناگون داشت. نگاه در اينجا به دو ويژگی برجسته بيانيه است که هيچ مخالف مسئول جمهوری اسلامی با آنها مشکلی ندارد.

نخست ژرفای دگرگشت جنبش سبز در شش ماهه گذشته که بيش از همه در خود موسوی نمايان می‌شود. شش ماه پيش او يک نامزد انتخاباتی‌ی همه در پی اکثريت دزديده شده خود می‌بود و چنان در چهارچوب رژيم می‌زيست که وقتی جنبش سبز بالا گرفت فورا شال سبزش را در برابر آن به کمر بست. امروز او چنان از آن محدوده بيرون رفته است که ديگر اشاره‌ای به غيرقانونی بودن رئيس جمهوری غاصب نمی‌کند زيرا ديگر آن جايگاه را در خواست‌های جنبش سبز ندارد. برنامه پنجگانه او دگرگونی‌های پردامنه‌ای را در اداره کشور دربر می‌گيرد که هر کدام‌شان وضع کنونی را دير يا زود پاک بر هم خواهد زد و دست گروه‌های بزرگی را از تاراج و زور‌گوئی کوتاه خواهد کرد. اين بيانيه سندی در راستای گفتمان دمکراسی ليبرال جنبش سبز است؛ و در تنگنای سياسی قابل فهم او بيش از اين نمی‌توان خواست.

اشارات و برگشت‌های او به امامان شيعه و قانون اساسی جمهوری اسلامی برای گوش‌های عرفيگرا و آنها که به درستی مشکل را اساسا برخاسته از همان قانون می‌دانند خوش نمی‌آيد. در آن اشارات باور‌های ديرپای او سهمی به همان اندازه امتياز دادن‌های لازم تاکتيکی دارند. معمای فلسفی او معمای بخش بزرگی از اين جامعه نيز در اين مرحله گذار از تناقض‌های فرهنگ ما هست.

موسوی راه درازی را پيموده است ولی همه شخصيت او در آن فضای سراسر غيرواقعی، حتی تقلبی چهار پنج دهه پيش ساخته شد ــ فضائی که مدرنيته در صورت کج و معوج نوسازندگی ناقص در يک ساختار قرون وسطائی قدرت مطلقه (هر گونه قدرت مطلقه، اگرچه نمونه موفق‌تر چينی آن، قرون وسطائی است) و دشمنی با هر نشانه آزاد‌انديشی (که گوهر مدرنيته است) فهميده می‌شد؛ و مترقی بودن، آلودگی به دروغ‌ها و نيمه حقيقت‌هائی بود که نام‌های گشوده بر هر تعبير بر آنها گذاشته بودند: اسلام راستين، ملی مذهبی، چپ انقلابی. او يک نماينده ديگر ايرانيانی است که، جز لايه‌های نازکی، در آن فضا نفس می‌کشيدند. موضوع مهم آن است که موسوی موضوع مهم نيست. می‌بايد نگاه را بر جنبشی انداخت که او را شايد به رغم خويش تا اينجا بالا برده است، حتی خاتمی را تکان داده است. آيا جنبش سبز خواهد توانست قدرت سياسی و اخلاقی خود را که پيروزی و شکست آينده جامعه ايرانی در آن است نگاه دارد؟

دوم چيرگی عنصر سياست‌ورزی (و نه سياست‌بازی که چه در جمهوری اسلامی و چه در عموم مخالفان‌ش همان است که از سياست فهميده می‌شود) در بيانيه است. نويسنده ناگزير بوده است ميان آنچه مردم می‌خواهند و آنچه در شرايط موجود می‌تواند بگويد و بخواهد تعادلی برقرار سازد و اين بيشترينه‌ای است که برايش ممکن بوده است. يک سياست‌باز به آسانی به يکی از دو سوی تعادل می‌افتاد. مانند بندبازی که روی ريسمان باريک حرکت می‌کند و تعادل‌ش از دست می‌رود. کسانی در ميان مخالفان اين اندازه را بس نمی‌دانند و انتظار دارند که او نه گام به گام که مانند آنها چند پله يکی برود. تفاوت در آن است آن مخالفان در گريز خود از خطر هر چه از ايران دور‌تر می‌شوند بر آن چند پله يکی می‌افزايند. شرايط بيانيه برای دارو دسته خامنه‌ای ناپذيرفتنی است ولی يک، به آن بهانه‌ها نمی‌توان سران راه سبز اميد را از ميان برداشت؛ و دو، صدا‌های اعتراض و نارضائی در درون رژيم در بيانيه می‌توانند گشايشی برای خود و کشور ببينند.

آن صدا‌های اعتراض هر چه هم تنها به سود خود بينديشند با دورنمای مسلم زيان و آسيب شخصی ــ ملی به کنار ــ رو در رويند. اگر بحران ادامه يابد يا ناگزيرند به جبهه سرکوب بپيوندند و در حاشيه‌های آن (زيرا گروه سپاهی-امنيتی همه چيز را برای خود می‌خواهد) منتظر سرنوشت بمانند و يا سرگردان و بی‌تصميم همراه همه چيز حتی خود کشور ما در آن سرنوشت تيره غرق شوند. رهبران مذهبی به ويژه می‌بايد آماده پرداخت بهای سنگين خاموشی و مخالفت بی‌اثر باشند. آنها نگرانی آينده دين را در سرزمينی که بد‌ترين سياه‌کاری‌ها در آن به نام دين و بر پايه فتوا صورت می‌گيرد دارند. پيوستن بخش قابل ملاحظه‌ای از رهبران مذهبی به خواست‌های کسانی که به اندازه آنان در پی يک ايران اسلامی هستند معادله کنونی را به زيان دارو دسته سرکوبگر خواهد گرداند.

استراتژی مشت آهنين که خامنه‌ای و گردانندگان او (زيرا او ديگر تکيه‌گاهی جز آنها ندارد) به عنوان چاره نهائی بحران در پيش گرفته‌اند آينده‌ای ندارد. زيرا اين استراتژی تنها می‌تواند خيابان را کنترل و نه آرام کند.
* * *
مشکل رژيم در اين است که جامعه و حکومت تنها به گفته يک ناظر امريکائی در دو سوی مخالف حرکت نمی‌کنند؛ آنها دست بر گلوی يکديگر فشرده‌اند و ديگر از رژيم فرياد جنگ با مردم بلند است و از مردم بانک مرگ بر خامنه‌ای و ديکتاتور، يعنی رژيم. هراس يک درنده زخمی و خشم آتشين يک توده به جان‌آمده در برابر يکديگرند و آينده چنين روياروئی‌ها هيچ‌گاه روشن نبوده است. جمهوری اسلامی می‌تواند آرزوی تکرار ميدان تيانان من را داشته باشد ــ يک ضربه کاری به هر بها و يک دوران آرامش و استوار کردن قدرت اليگارشی. اما تنها چيزی که درس چين برای رژيم ولايت فقيه دارد زره‌پوش‌های ضد شورش است که چين‌يان به شتاب به جمهوری اسلامی داده‌اند تا گاو شيرده خود را نگهدارند. از آن گذشته هيچ يک از سلاح‌های سياسی و اقتصادی که حزب کمونيست چين را در عين فساد و زور‌گوئی آن (که قابل مقايسه با جمهوری اسلامی نيست) برپا داشته است ندارد. يک نمونه‌اش حکومت چين از ته دل در پی بازگرداندن عظمت باستانی ملت خويش است؛ در جمهوری اسلامی شب و روز در ويرانی آثار بزرگی گذشته ايران و انکار ايران به عنوان يک ملت‌اند. همين بس که به بخش تاريخ ايران کتاب درسی دوره راهنمائی بنگريم.

دانش‌آموزان ايرانی اکنون داستان کشوری را می‌خوانند که پيش از اسلام در آن دختران را زنده به گور می‌کردند و آنگاه اسلام آوردند و عرب‌های مهربان برای آنکه زنان ايرانی بی‌شوهر نمانند ــ زيرا مردان به سبب جنگ‌های هميشگی قبايل در آن سرزمين کشته می‌شدند ــ هر کدام هفت هشت زن گرفتند و زنان زيادی را به عربستان فرستادند و بعد عمر که دشمن اسلام بود به ايران لشگر کشيد و ايرانيان برای گرفتن انتقام اسلام او را کشتند، و تخت جمشيد و چهل ستون در خلافت علی ساخته شد. (سودا زدگی جنسی اهل حوزه و مدرسه در اين داستان قابل توجه است.)

چنين عناصری می‌خواهند با مشت آهنين به خود بسته، در برابر يکی از روشن‌ترين و با استعداد‌ترين مردمان جهان دوام آورند!

ژانويه ۲۰۱۰
به نقل از سايت داريوش همايون:
www.d-homayoun.net


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016