پنجشنبه 10 تیر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

اين نظام، مخالفان سبز هم دارد، مسيح علی‌نژاد، جرس

حرف ها و گفته های آقای مهاجرانی چندی است که جمعی را دل آزرده می کند. جمعی را به حق و جمعی ديگر را با وارونه ساختن واقعيت. اين بار اما از آقای مهاجرانی نقل شده است؛ «افرادی که با انقلاب مخالف بودند، با نظام جمهوری اسلامی مخالف بودند، با مرحوم امام خمينی مخالف بودند، با نهاد روحانيت مخالف بودند، عيبی هم ندارد سی سال مخالفت کردند، می توانند در واقع به اين مخالفت ادامه بدهند، ولی اين مجموعه نمی توانند مدعی جنبش سبز باشند».

پيش از ترک ايران، با آقای کروبی، خاتمی و هاشمی در مورد مردمی که ديگر روحانيت را دوست ندارند مصاحبه ای انجام داده بودم. در مورد مردمی که امام را دوست ندارند، در مورد مردمی که حجاب اسلامی را دوست ندارند، در مورد مردمی که صدای آواز يک زن را حرام نمی دانند، در مورد مردمی که از دروغ های مسئولان جمهوری اسلامی خسته شده اند، در مورد مردمی که با حاکمان شان، زمين تا آسمان فرق دارند...



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


سوال ها را به همين صراحت پرسيدم. صريح و بی ويرايش. به آنها گفتم اين سوال ها در کوچه و خيابان موجود است اما در رسانه هايمان ممنوع. هاشمی که اساسا جواب سوال های مرا نداد و گفت علی رغم اينکه می گويی سوالات پيش پا افتاده و معمولی است اما می تواند آغازگر يک چالش جدی باشد پس او سر فرصت جواب خواهد داد. ظاهرا فرصت برای او هرگز پيش نيامد، کروبی و خاتمی اما به تک تک سوال ها جواب دادند.

منع من برای انتشار آن مصاحبه تنها قولی است که به خودشان داده بودم تا در صورتی که موفق نشوم هفت مسئول جمهوری اسلامی را مصاحبه کنم هرگز آن دو مصاحبه را به تنهايی و به صورت مجزا منتشر نکنم.

اما دلم می خواست به پاسخ های خاتمی و کروبی گوش می داديد تا می دانستيد برای مشاور کسانی چون کروبی و يا خاتمی شدن بايد سعه صدر بيشتری داشت که خود آنان مخالفان امام و نظام و روحانيت را در داخل خود ايران به خوبی می شناسند و دلايلش را هم می دانند و خود را نيز بی نقش نمی دانند.

حدس می زنم، روی سخن شما با کسانی است که اين روزها مدام شعار «مرگ بر» سر می دهند، يا کسانی مکرر فرياد می زنند؛ « مرگ بر آخوند»، «مرگ بر جمهوری اسلامی با هر جريان و گروهی» ، مرگ بر جمهوری اسلامی چه اصلاح گرا چه اصول گرا. اما جنبشی که من به عنوان يک روزنامه نگار، می شناسم، کسانی را در راس دارد که شعار زنده باد مخالف من سر داده اند. لذا حتی اگر آنها در فضای امنيتی داخل کشور قادر به اجرای اين شعار نيستند اين وظيفه ماست که خارج از ايران و در فضای باز ابراز عقيده، به شعار بی نظير يک جنبش اصلاح خواهی عمل کنيم نه آنکه بگوييم اين جنبش يک در به بزم بزرگان دارد و اگر کسی قبايی که ما می گوييم را بر تن نکند، حق پلو خوری ندارد. بگذريم از آنکه ما حتی بزم و پلويی هم نداريم و اساسا داريم کنار يک ديگ خالی، جوش می زنيم.

به گمانم سبز آنقدر شفاف و روشن است که خود، تيرگی ها و تنگ نظری ها را تسويه می کند، زياده خواهی ها و خاصه خرجی ها را نيز. پس از ميان مهاجران نيز کسی نمی تواند نيکان و بدان جدا کند و هر از چند گاهی خارج از ايران، بخش های ديگر يک جنبش متکثر را به نام کافر اسقاطی، يا دين دار افراطی از کشتی جنبش بيرون بياندازد.

به عنوان يک روزنامه نگار که روزهايش به نگارش گفته های آدم های معمولی يک جنبش تا سران آن جنبش گذشت، نديده ام در اين يک ساله هيچ يک از اعضای ريز و درشت جنبش در داخل ايران حتی يک بار هم برای يکديگر تعيين و تکليف کنند، حتی سران هم برای شعارهای مردم در خيابان تعيين و تکليف نکرده اند اما به تعداد تک تک اعضای جنبش خارج از ايران انگار به کرات مانفيستی ارائه شد تا هرکسی برای اثبات خود از روی جنازه ديگری بگذرد.

همين بار آخر که برای يک سخنرانی کوتاه در لندن و به مناسبت سالگرد کودتای انتخاباتی دعوت شده بودم، کودتای ديگری انگار اينجا پربا بود.

يک جمعيت سيصد يا چهارصد نفره به سه دسته مجزا تقسيم شده بود و سه بلندگوی جدا. دعوا بر سر پرچم همچنان برقرار بود بی آنکه مهم باشد که حکومت ايران، قرار ازشهروندان معمولی اش برده است و ما بی قرار بالا بردن پرچم خويش ايم.

زير عکس های ندا و اشکان و کيانوش و سهراب سينه می زنيم اما باورمان نمی شود که اين نسل اگر سبز شدند، هرگز به معنی اين نبود که تنها يک پرچم را باور داشتند، آنها برای دغدغه های مشترک شان در برابر حاکميت زور و ظلم، يک رنگ شدند، سبز شدند و سهل نيست آن همه تکثر را در يک رنگ گنجاندن و با آگاهی از اينکه جواب سبز گلوله است، به خيابان آمدن. اما اينجا دور از ايران نه گلوله ای درکار است و نه باتوم اما با گلويمان کار صد گلوله را می کنيم آنگاه که زبان و مرام مان طعنه و طنز و تحقير و طرد است...

در ايران کسانی که باور مذهبی هم ندارند، دين باوران را در يک نمازجمعه سبز همراهی می کنند اما ما اينجا دين باوران را به طعنه و تحقير برايشان نامگذاری می کنيم و همه چيز را به جوک و کاريکاتور بدل می کنيم. در ايران حتی سران هم برای اعدام به منتسبان انجمن پادشاهی بيانيه اعتراضی می دهند اما ما اينجا يک قدم هم کوتاه نمی آييم که می شود تفکرات متکثر داشت و در جنبش حق خواهی مردم ايران سهمی برای اعتراض يافت.

آقای مهاجرانی! درست می گوييد؛ «جنبش سبز، در مسيری حرکت کرد. انتخاباتی برگزار شد، افرادی در انتخابات شرکت کردند، رای دادند، و بعد هم شعار دادند رای ما کو»، اما خود موسوی هم به کرات در بيانيه هايش تکرار کرد که اين جنبش ديگر فراتر از يک انتخابات پيش می رود..

درست می گوييد مردمی که در انتخابات شرکت کردند، جنبش را شکل دادند تا دنبال رای گمشده خويش باشند اما همان مخالفان که می گوييد نلايد مدعی جنبش باشند در ايران و در خيابان با ادبيات نرم آرام موسوی بود که همراه شدند و بعد موسوی و کروبی را هم با خود همراه کردند تا از اين پس در انتخاباتی که نامزدهايش از فيلتر يک شورای متعصب و مستبد می گذرد، شرکت نکنند.

يعنی اگر در پاسخ به شعار «رای من کو»، حکومت می گفت رای شما را به شما بر می گردانيم به شرط آنکه در يک انتخابات ديگر با نظارت استصوابی شورای نگهبان شرکت کنيد، به نظر شما خود آقای موسوی و کروبی به چنين انتخاباتی تن می دادند؟ می بينيد که موسوی و کروبی اگر چه پيش از اين در انتخاباتی که شورای نگهبان تاييد کرد شرکت کردند اما اين روزها بحث انتخابات آزاد و حذف نظارت استصوابی مهمترين خواسته آنان است. وقتی خواسته نامزدهای مورد تاييد نظام جمهوری اسلامی، ظرف تنها چند ماه تا اين اندازه تغيير کرده است، معلوم است که خواسته های مردم هم تغيير می کند و از رای من کو به فراز بزرگتری می رسد.

درست است که رنگ سبز، رنگ موسوی بود اما به اذعان خود موسوی، سبز، اينک رنگ يک اعتراض است. حتی خود موسوی هم اين را خوب می داند درتغيير «سبز انتخاباتی» به يک «سبز اعتراضی»، هزاران دليل نقش داشته است و به همان دلايل ديگر سبز فقط دنبال رای گمشده نيست که دنبال يک حق گمشده است. حتی خود کروبی هم می داند نظامی که او برای در راس نشينان اش تا پيش از اين کودتای انتخاباتی احترام قايل بود، اينک يک قايق به گل نشسته ای بيش نيست که توان يک باد هم را ندارد تا چه رسيد به توفان.

آقای مهاجرانی!

پيش از اين هم کمرنگ و در لفافه جنبش سبز را پای بند به "قانون اساسی" و "ولايت فقيه" دانسته بوديد. باز هم همان سوال بالا را تکرار می کنم: مگر موسوی و کروبی به کرات سخن از تغيير قانون اساسی به ميان نياوردند؟ مگر موسوی وحی منزل بودن قانون اساسی را مورد اعتراض قرار نداد؟ مگر کروبی اختيارات ولايت فقيه را بالاتر از اخيتارات خدا نخواند و به اين قدرت وسيع ولی فقيه اعتراض نکرد؟

نظامی که شما از پايبندی به آن ياد می کنيد به گمان من ديگر مورد تاييد دوستان شما که در ايران زندانی شده اند، شکنجه شده اند، حبس خانگی شده اند هم نيست . مصطفی تاجزاده يکی از آنهاست که به صراحت از ظلمی که يک نظام نظامی بر مردمش روا داشته، عذر خواسته است.

روحانيتی که شما می گوييد مخالفان آن نمی توانند مدعی جنبش سبز باشند مگر کسانی غير از منتظری، صانعی و بيات زنجانی را در خود دارد، همين روحانيون ديگر اين قداست را برای خودشان قايل نيستند و گمان نمی کنم به خودشان اجازه دهند که مخالفان خود را غير سبز بخوانند.

در تمام اين مدت با بسياری از خانواده های زندانيان و کشته شدگان مصاحبه های متفاوت و متعدد برای شبکه جنبش راه سبز انجام داده ام، با اطمينان می گويم در ميان گفته ها و ناگفته ها هيچ دو نفری را نديده ام که يک عقيده مشترک داشته باشند اما از داخل ايران کمتر ديده ام که همديگر را نفی کنند. کمتر ديده ام که همه اعضای جنبش تنها به يک شعار اعتقاد داشته باشند اما بسيار ديده ام برای شعارهايی که از سر درد داده شد، دنبال سهم خواهی باشند و يا همديگر را بازخواست کنند. در بدنه جنبش در داخل به نظر نمی رسد کسی دنبال مردانه و زنانه کردن جنبش باشد و يا کسی دنبال دين باورساختن يا ضد دين ساختن جنبش باشد. تکثر شعارها، به معنی طرد يکدگر، نفی يکديگر و ضديت با يکديگر، نيست.. .

اين سوالی بود که همين چند ماه گذشته به عنوان خبرنگار جرس هم از ميرحسين موسوی پرسيده ام و هم از شيخ مهدی کروبی، هر دو نفر هم شفاف و واضح پاسخ دادند که در جرس هم منتشر شد که نشان می داد تا چه اندازه برای تکثر و حتی تعدد شعارهای جنبش احترام قايل شدند و تاکيد کردند که شعارهای تند جنبش حاصل افراط و خشونت خود حاکميت است. يعنی آنها هم می دانستند شعارهايی که در دل جنبش مطرح شد که در واقع مخالفت با اصل ولايت فقيه (مرگ بر اصل ولايت فقيه)، مخالفت با نظام جمهوری اسلامی (استقلال، آزادی، جمهوری ايرانی) محسوب می شود. اما اين را هم می دانستند که مخالفتی اگر هست، هيچ گاه بی دليل نيست برای همين بی پروا خود را محق ندانستند تا بگويند: هر آنکه مخالف است نمی تواند مدعی جنبش سبز باشد.

موسوی و کروبی از نزديک ديده اند که از ميان همين مخالفان، جوانانی با پيشانی بند سبز به خيابان آمدند و کشته شدندبه همين دليل به جای خودی و غير خودی کردن و آنها را مدعی جنبش سبز ندانستن، به ديدار خانواده های آنان رفتند و دانستند که ديگر فصلِ فصل کردن ياران نيست، فصل طرد کردن ايرانيان نيست، ايران برای همه کسانی که دست به اسلحه نبرده اند جا دارد. برای همه کسانی که فتوای مرگ ديگری را نمی دهند. و سبز نيز به همين بزرگی است . به گمانم شما بايد مشاوره می داديد که حتی سران سبز هم مخالفان نظام را از دروازه سبز شهر به جرم مخالفت با نظام و روحانيت و امام بيرون نياندازند و به حرف های آنان گوش دهند. باور کنيد همه مخالفان نظام و امام و روحانيت همين هايی نيستند که از ديوار سفارت بالا می روند و شعار «مرگ بر» سر می دهند. روحانيت و نظام و امام هم مخالفانی دارد که آداب مخالفت را هم خوب بلد هستند و رسم همراهی و احترام به موسوی و کروبی را هم تا خود امروز، خوب به جای آورده اند. پس رسم سبز حکم می کند که حکم به غير سبز بودن آن دسته از مخالفانی که به مرگ و اسلحه باور ندارند، ندهيم. جنبش سبز يک حزب نيست، يک حرکت است، مشق دموکراسی است. تمرين احترام به ديگری است. به پيروزی زودرس اش اميد نبسته ايم اما به پختگی اش بايد که اميد بست.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016