بيداری، ن. آوا
ايران دوره های فراز و نشيب بسياری را پشت سر گذاشته است. دوره های تاريکی، ظلم، جهل و بيچارگی، و در پس آن، دوران درخشش شکوه و جلال و سعادت و پيشرفت. در حيات هر موجود زنده ای چنين فراز و نشيبهايی اجتناب ناپذير است. هميشه در پس تيرگی شب، انوار جهان بخش خورشيد زمين مرده را بيدار می کند.
معتقدم که کشور ايران امروز در آستانه يکی از باشکوهترين دوره های بيداريش قرار گرفته است. شايد کسانی که شرايط فعلی اجتماع ايران را می بينند، و از جمله، ظلمهای وارد شده بر اقليت بهائی را مشاهده می کنند، با اين نظر مخالف باشند. اما می خواهم بگويم به نحوی شگفت انگيز، دقيقا به همين خاطر، کشور ايران يکی از اميدبخش ترين شرايط خود را تجربه می کند.
اقليت بهائی، از همان اولين سالهای آغاز اين آئين در کشور ايران، مورد ظلم و ستم و هجوم و آزار قرار داشته، اما در بعضی دوره ها اين فشار و آزار بيشتر بوده. در سالهای اخير، فشار بر جامعه بهائی بيشتر شده و عده زيادی از اعضاء آن دستگير و زندانی شده اند. در حال حاضر، در شهرهای مختلف ايران، بيش از سی نفر بهائی زندانی هستند و اعتقاد دارم رمز بيداری ايران زمين در همين جا نهفته است.
درباره اين زندانيان بهائی می انديشم. تعدادی از آنها را دورادور می شناسم. بعضی را از نزديک ديده ام. با عده ای از آنها همنشين بوده ام و خاطراتی زنده و فراموش نشدنی از آنها دارم. آنها تفاوتهای بسياری با هم دارند. زن و مرد، پير و جوان، از طبقات مختلف اجتماع، با خلق و خو و علائق بسيار متفاوت؛ اما يک چيز در همه آنها مشترک است: همه آنها افرادی شريف و محترمند. با خود می انديشم اين افراد در زندان چه می کنند و حضورشان در اين منفورترين مکان اجتماع چه تأثيری دارد؟
به زندانيانی فکر می کنم که مغضوب و مطرود اجتماع واقع شده اند. بعضی از آنها شايد هيچوقت فرصتی نيافته اند تا آن طور که سزاوار آنهاست زندگی کنند و احترامی را که شايسته شخصيت انسانی آنهاست، دريافت نکرده اند. اکنون با ديدن اين اشخاص شريف که به شرافت ذاتی انسان احترام می گذارند، چه احساس می کنند، و چه افقهای تازه ای پيش رويشان گسترده می شود؟
چه بسا اين زندانيان که اغلب مورد بی مهری قرار گرفته اند و از کسی محبت نديده اند، در ارتباط با اين همبندان بهائيشان، برای اولين بار معنای محبت بی دريغ و خالصانه را درک می کنند. می دانم که اين طور است، چون آن عده از زندانيان بهائی که می شناسم، از جمله مهربانترين اشخاصی هستند که در زندگيم ديده ام.
هميشه بخشی از جمعيت زندانها را زندانيان سياسی تشکيل می دهند، افرادی که می خواهند اجتماعشان را متحول کنند و با ظلم و بی عدالتی مبارزه کنند. با ديدن بهائيان، آنها درک تازه ای از بی عدالتی پيدا می کنند و با بينش تازه ای نسبت به تحولات اجتماع مواجه می شوند؛ بينشی که تحول اجتماعی را در جايی دور از عالم قدرت و سياست -در قلوب و افکار انسانها- و نه در ستيز و تضاد، بلکه در هماهنگی و اتحاد، جستجو می کند.
حضور زندانيان بهائی در محيط تيره و تار زندان، مانند نوريست که در دل سياهی بدرخشد و اميد و آگاهی بخشد. شايد مخالفان آئين بهائی در ايران، اين را درک کرده اند، و برای همين از طرق مختلف کوشيده اند زندانيان بهائی را در بعضی نقاط منزوی سازند؛ اما مگر می توان از تأثيری که حضور اين مردم شريف در زندان، در وجود زندانبانان و خانواده های ساير زندانيان به جا می گذارد، جلوگيری کرد؟
وجود اين زندانيان عقيده، وجدانها را بيدار می کند. گويی اين اراده خداست که می خواهد جامعه ايرانی -و عالم انسانی- را به مرحله جديدی از شعور و آگاهی و ارزشهای انسانی ارتقا دهد. به ياد جمله ای از حضرت بهاءالله، بنيانگذار آئين بهائی، می افتم. آن حضرت، که خود -به اصطلاح امروز- يک زندانی عقيده، محسوب می شد، می فرمايد: «قَد قُیّدَ جَمالُ القِدَم لاِطلاقِ العالَم وَ حُبِسَ فی الحِصنِ الاعظمِ لِعِتقِ العالَمين» (يعنی: جمال قدم –حضرت بهاءالله- برای آزادی عالم گرفتار شد و برای رهايی جهانيان در سجن اعظم -بزرگترين زندان- محبوس گرديد.)
در فرهنگ و آگاهی تاريخی بهائی، زندان مکان منفوری نيست... زندان «ايوان» است، مکانی مقدس است؛ چرا که پاکترين نفوس تاريخ اين آئين را در خود جای داده است، همچنان که بسياری از مقدسين اديان گذشته را. حضرت باب، مبشر آئين بهائی، بخش زيادی از ايام رسالت خود را در زندان به سر برد. حضرت بهاءالله در يکی از مخوفترين و منفورترين زندانها –يعنی سياهچال طهران- وحی الهی را دريافت کرد. و فرزند وی، حضرت عبدالبهاء، مدت چهل سال زندانی دو دولت ايران و عثمانی بود. بسياری از پيروان صميمی و ثابت قدم اين آئين نيز به خاطر حمايت از اعتقادی جديد و متفاوت، رنج زندان را تحمل کرده اند.
اين افراد در دوران اسارت خود معنای تازه ای از آزادی و شرافت انسانی را به مردم جهان نشان داده اند و می دهند: می توان در بند بود، اما سربلند ماند. می توان با وجود اسارت جسم، روحی آزاد داشت. می توان مورد ظلم قرار گرفت، اما خيرخواه و دوستدار نوع بشر باقی ماند. و اين همان چيزيست که آئين بهائی تعليم می دهد.
ن. آوا