مطهری: به جز موسوی و کروبی دليلی ندارد که شورای نگهبان صلاحيت ديگر اصلاحطلبان را رد کند، خبرآنلاين
سياست > چهره ها - علی مطهری که از حضور اصلاح طلبان در انتخابات آينده استقبال میکند گفت که حاضر است نامش را در ليستهای انتخاباتی اصلاحطلبان - البته به جز جبهه مشارکت و سازمان مجاهدين- نيز قرار دهند.
نسرين وزيری: اين نماينده تهران در حالی به تحليل آرايش انتخاباتی اصلاح طلبان و اصولگرايان در آستانه انتخابات مجلس نهم پرداخت که هنوز تصميمی به حضور در انتخابات نگرفته است و میگويد: اگر سوالاز رئيسجمهور انجام نشود و مجلس نتواند کارهای بزرگ انجام دهد و کار مجلس فقط امور جزئی مثل تعيين حريم جادهها باشد، ديگر چه نيازی به نامزدی امثال من در انتخابات است؟!
مطهری که اين روزها به دليل طرح سوال از رئيسجمهور از يکسو و مواضع انتقادیاش از سوی ديگر، در برخی محافل سياسی و رسانهای به شدت مورد انتقاد است، تمايلی به پاسخگويی به آنها ندارد و دلايلش برای اين کار را هم نمیخواهد رسانهای کند.
بخش اول مصاحبه وی با خبرآنلاين، هفته گذشته منتشر شد و اينک بخش دوم آن را که به فعاليتهای انتخاباتی گروههای سياسی مرتبط است را میخوانيد:
با توجه به اينکه در آستانه انتخابات مجلس هستيم، به نظرتان امکان حضور اصلاحطلبان در انتخابات آتی وجود دارد؟
امکانش هست اما اين بستگی به تصميم خودشان دارد. صلاح است که اصلاح طلبان به طور فعال شرکت کنند.
ممکن است آنها نيت کنند در انتخابات حضور يابند ولی به نظرتان شورای نگهبان صلاحيت آنها را تاييد خواهد کرد؟
بله. شورای نگهبان دليلی ندارد که صلاحيت نامزدهای اين جريان را رد کند. بنده شخصا معتقدم که به جز آقايان موسوی و کروبی، شورای نگهبان نبايد صلاحيت کس ديگری را در ارتباط با بحران اخير رد کند. چه دليلی برای اين کار هست؟ مثلا عضويت در ستاد آقای موسوی که جرم نيست که بخواهند به بهانه آن کسی را رد صلاحيت کنند. حضور در اين ستادها يک کار قانونی بوده است. همين طور اعتراض به نتيجه يک انتخابات حق قانونی هر شهروندی است، مگر اين که در تخريب اماکن و آسيب رساندن به اموال عمومی دست داشته باشد.
ولی در مقاطعی مثل برگزاری انتخابات مجلس هفتم که اصلا بحث انتخابات و ستاد انتخاباتی آقای موسوی هم نبود، شاهد رد صلاحيت حدود نيمی از نمايندگان مجلس ششم بوديم.
بله، افراط هميشه بوده و برخی افراد به صرف منتقد بودن رد صلاحيت شده اند و گاهی بعد اصلاح شده است. رهبری هم گاهی از تندروی شورای نگهبان جلوگيری کرده اند. اکنون ترکيب شورای نگهبان نسبت به گذشته عاقلتر است. به هر حال به دليل اتفاقاتی که بعد از انتخابات سال ۸۸ رخ داد، به صرف معترض بودن برخی افراد به نتيجه انتخابات نبايد آنها را رد صلاحيت کرد. حتی تکليف آقايان موسوی و کروبی هم بايد در دادگاه صالح تعيين شود نه اينکه بدون محاکمه محصور شوند. من با اين برخورد مخالفم.
نظرتان درباره سخنان اخير آقای جعفری فرمانده کل سپاه چيست؟ برخی کاربران خبرآنلاين، نظر شما را در اين خصوص پرسيدهاند.
آن طور که من از توصيه امام(ره) می فهمم نظاميان نبايد وابستگی حزبی داشته باشند و در انتخابات ها به عنوان نهاد يا مقام نظامی بايد بی طرف باشند و دخالت نکنند. اظهار نظر کلی درباره مسائل سياسی در جهت حراست از آرمانهای انقلاب اسلامی برای آنها بلا اشکال است بلکه وظيفه آنها خصوصا سپاه پاسداران است اما ورود آنها به مصاديق جايز نيست. البته بدنه نيروهای مسلح مثل سربازان و بسيجيان از اين نظر مانند مردم عادی هستند. به نظر می رسد که امام خمينی اين توصيه را به خاطر جلوگيری از پديد آمدن تفرقه در ميان نظاميان ايراد کردند.
نظرتان درباره شروطی که آقای خاتمی و اصلاحطلبان برای حضور در انتخابات می گذارند و به نوعی از نظام تضمين میخواهند چيست؟ برخی معتقدند اصلاح طلبان اصلا در موقعيتی نيستند که شرط بگذارند و بايد بدون شرط حضور يابند؟
اتفاقا من معتقدم که آقای خاتمی حرفهای درستی زده است ولی نه به عنوان شرط. من هم معتقدم که بسياری از زندانیهای پس از انتخابات بايد آزاد شوند، چون در حال حاضر بیخود دارند به آنها سخت می گيرند. اين که بگويند چون اين افراد بر موضع خود هستند و ابراز ندامت و پشيمانی نمی کنند آزاد نمی شوند، منطق درستی نيست. اگر اقدام عملی مانند تخريب يا قيام مسلحانه عليه نظام نکرده اند بايد آزاد شوند.
ولی راه نيل به اين خواسته ها اين نيست که اصلاح طلبان برای انتخابات شرط بگذارند. حتی شرکت در انتخابات و به دست آوردن تعدادی از کرسیهای مجلس و به رخ کشيدن پايگاه اجتماعی شان، راه را باز میکند تا آنها بتوانند به اين خواسته هايشان برسند. تحريم انتخابات ممکن است آنها را منزوی کند و ديگر در آينده نتوانند کاری بکنند. قطعا نظر رهبری هم بالا بردن سطح مشارکت در انتخابات آينده است.
من خواسته های آنها را قبول دارم و منطقی میدانم ولی شرط گذاشتن برای نظام را درست نمیدانم چون نظام معمولا در اين موارد ايستادگی می کند و زير بار اين شرط ها نمیرود و به اين ترتيب آنها از حضور در اين عرصه محروم میشوند بدون آنکه دستاوردی داشته باشند در حالی که فضای سياسی را هم تندتر کرده اند.
برخی سايتها گفتهاند که آقای خاتمی در يکی از ديدارهای اخيرشان گفتهاند که ديگر جنبش سبزی وجود ندارد و بايد از مسائل پس از انتخابات گذشت و اصلاحطلبان بايد تدارک يک جريان جديد را ببينند. به نظرتان اين موضع گيری میتواند منجر به برون رفت اصلاح طلبان از شرايط کنونی شود؟
قطعا اين حرفها مفيد است که خاتمه جريان سبز را اعلام کردهاند. اين اظهارات، مخالفت با جنبش سبز است و میتواند بهانه خوبی برای پذيرش دوباره اصلاح طلبان در عرصه باشد.
اگرچه برخی آقای خاتمی را از سران فتنه میدانند ولی بنده شخصا چنين نظری ندارم. شايد مهمترين خطای مجمع روحانيون مبارز اين بود که راهپيمايی ۳۰ خرداد را پس از سخنان رهبری در نماز جمعه به سرعت لغو نکردند و تعلل کردند. البته اين تعلل در شرايط هيجانی آن دوره، از نظر من قابل گذشت است.
می دانيد که من در جريان انتخابات رياست جمهوری سال ۸۸ به دنبال جلب حمايت از حضور آقای ولايتی بودم. پيش از آنکه آقای موسوی اعلام نامزدی کند، آقای خاتمی گفته بودند که کانديدا ميشوند. من در آن برهه با ايشان ديدار کردم. ايشان از ته دل گفتند که اگر احساس کنيم شما اصولگراها واقعا از آقای ولايتی حمايت میکنيد، نه من میآيم و نه آقای موسوی کانديدا میشود و ما هم از آقای ولايتی حمايت میکنيم. چون آنها می خواستند که آقای احمدینژاد رای نياورد و نوع مديريت ايشان را مضر به حال کشور می دانستند. از اين رو شخصا قبول ندارم که ماهها قبل از انتخابات برنامه ريزی برای براندازی شده بود و آقای خاتمی هم از سران فتنه است! حال که خود ايشان نرمش نشان میدهند، نظام هم بايد عطوفت به خرج دهد و آنها را بپذيرد.
اخيرا اخباری دال بر احتمال حضور آقای جنتی در حلقه تصميم گيران اصولگرايان برای ايجاد اجماع در انتخابات آينده منتشر شده است. نظر شما در مورد نقش آفرينی انتخاباتی دبير شورای نگهبان چيست؟
من حضور آقای جنتی در اين زمينه را به صلاح نمیدانم، هم از نظر شخصيت حقيقی ايشان که جز افرادی که به نام اصول گرايی در بحران اخير موجب تشديد اين بحران شدند و به جايگاه ولايت فقيه لطمه وارد کردند بقيه را خارج از خانواده انقلاب می دانند و در نتيجه موجب تفرقه در اين حلقه خواهند شد چون افراد روشنی مانند آيت الله مهدوی کنی اين طرز فکر را نمی پذيرند، و هم از نظر شخصيت حقوقی که ايشان دبير و عضو شورای نگهبان و برگزار کننده و داور انتخابات است. ورود ايشان به اين حلقه شبيه همان اتفاقی است که در انتخابات رياست جمهوری گذشته افتاد که برخی از اعضای شورای نگهبان از يکی از نامزدها حمايت کردند و مشکلاتی به وجود آمد.
سازوکارهايی برای ايجاد وحدت ميان اصولگرايان به منظور ارائه يک ليست انتخاباتی واحد در انتخابات مجلس نهم در دستور کار قرار گرفته است. نظر شما در مورد اين مدلها از جمله مدل ۲+۶+۴+۳ چيست؟
من اساسا قائل به وحدت اصولگرايان نيستم. زمانی بايد از وحدت اصولگرايان دم بزنيم که رقيب سرسختی در مقابلمان باشد، رقيبی که به مرز دشمنی ميرسد، مثلا زمانی که رقيب ما چهرههای تند و تيزی مثل آقايان تاجزاده و بهزاد نبوی باشند، اصلاح طلبانی که به دنبال تغيير ساختار نظام بودند. اگر امکان ورود اين افراد به مجلس وجود داشته باشد، ما بايد با هم متحد شويم تا آنها رای قابل توجهی نياورند. اما الان کسانی از اصلاح طلبان از سوی شورای نگهبان تاييد صلاحيت میشوند که بیخطرند و افراد معقولیهستند و ولايت فقيه را قبول دارند.
مثلا چهرههايی مثل آقايان کواکبيان يا پزشکيان و يا خباز چه خطری برای نظام دارند؟ به نظر من اينها از برخی اعضای فراکسيون انقلاب اسلامی اصول گراترند. در چنين فضايی اين همه اصرار برای وحدت برای چيست؟ چه ضرورتی دارد؟ فرض کنيد دو سه ليست اصولگرا باشد با دو سه ليست اصلاح طلب. مردم هم از بين آنها نمايندگانشان را انتخاب میکنند. به نظر من حتی اگر اين گونه اصلاحطلبان در مجلس بعد، اکثريت کرسیها را هم کسب کنند، خطری نظام را تهديد نمیکند. در چنين شرايطی چه اصراری هست که سيستم مجموعه اعداد برای وحدت درست کنيم ومدل بچينيم؟! به نظر من اين کارها لازم نيست.
من معتقد به وحدت عقلا و معتدلها اعم از اصولگرا و اصلاح طلب هستم تا در برابر تندروها و افراطیهای دو طرف، جبهه واحد تشکيل دهند. به اين ترتيب مجلس آينده ما يک مجلس اهل فکر و عقيده خواهد بود و به جای احساس گرايی، در آن عقل گرايی حاکم خواهد بود.
بايد به سمت مجلس عقل گرا و معتدل برويم. بايد مبانی و اصولی را تعريف کنيم که هر کس آن را قبول دارد وارد اين جبهه شود، اصولی مثل ولايت فقيه، آزادی، عدالت اجتماعی، مردم سالاری دينی، استقلال فرهنگی، امر به معروف و نهی از منکر، نقش زن در جامعه، رعايت اخلاق در سياست، قانونگرايی، توجه به نسل جوان و.... بر اساس اين اصول با برداشت واحد است که بايد وحدت بيابيم و افرادی که به اين اصول معتقدند به مجلس راه يابند، چه اصولگرا باشند و چه اصلاح طلب. مهم برداشت واحد از اين اصول و مبانی است. مثلا بايد برداشت همه ما از ولايت فقيه يا آزادی يکسان باشد.
برای همين است که به وحدت بين اصولگراها اعتقادی ندارم. فرض کنيم همه ما هم متحد شويم. که چی؟ می خواهيم جلوی چه دشمنی را بگيريم؟ دشمنی در مقابل ما نيست! خيلی از رقبای اصلاح طلب ما مثل خود ما اصولگراها فکر می کنند و همين انتقادات ما را به وضع موجود دارند. بنابراين وحدت بين عقلا و معتدلين بايد يک اصل باشد نه وحدت ميان اصولگراها.
کاربران خبرآنلاين پرسيده اند که آيا حاضريد در فهرست انتخاباتی اصلاحطلبان هم قرار بگيريد؟
در دور قبل هم من گفته بودم غير از حزب مشارکت و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی، هر گروهی بخواهد اسم من را در ليست خود قرار دهد مخالفتی ندارم.
حتی اعتماد ملی يا مجمع روحانيون؟
حتی با حضور در فهرستهای اين دو حزب هم که البته اصلاحاتی انجام داده اند مخالفتی ندارم. البته من هنوز تصميم برای حضور در انتخابات آينده نگرفتهام.
اتفاقا آقای افروغ هم چنين احساسی در آستانه مجلس هشتم وحتی همين حالا دارند. شما دليل عدم تمايلتان چيست؟
من منتظرم ببينم که سرنوشت برخی امور چه میشود. مثلا سوال از رئيسجمهور انجام میشود که دريابيم اين مجلس يک مجلس واقعی است يا نه؟
يعنی اگر سئوال از رئيسجمهور به سرانجام نرسد، شما ديگر نامزد انتخابات بعد نخواهيد شد؟
اگر اين کار انجام نشود و مجلس نتواند کارهای بزرگ انجام دهد و کار مجلس فقط امور جزئی مثل تعيين حريم جادهها باشد، ديگر چه نيازی به نامزدی امثال من در انتخابات است؟! هر کسی میتواند دکمه را فشار دهد و بگويد که حريم جاده ۱۰ متر باشد يا ۱۵ متر! اتفاقا ممکن است افراد صالحتر از من برای اين تصميمات باشد.
اگر ما نتوانيم جلوی يک انحراف بزرگ در دولت را بگيريم، مجلس استقلال لازم را نداشته باشد و در موارد حساس دست مجلس را ببندند، حضور در مجلس خيلی هم معنی ندارد. اصلا چه ارزشی دارد که اينقدر وقت بگذاريم؟
در مورد نسبت شما و آقای لاريجانی در ميان کامنتهای مخاطبان سؤالاتی ديده میشد که پرسيده بودند فاميل بودن شما چقدر در پيگيری امور در مجلس مؤثر است؟ آيا شما برای اقداماتتان از ايشان نظرخواهی میکنيد؟ يا ايشان کارهايی را به شما میسپرند که مثلاً در مجلس چه بگوييد يا چه بکنيد؟
اتفاقاً در خود مجلس بسياری از نمايندگان معتقدند که نسبت من و آقای لاريجانی چندان عيان نيست و مغفول است و اگر قرار باشد فهرستی از نمايندگان نزديک به ايشان را ارائه کنند، اسم من در آن نخواهد بود. من کمتر از بسياری از نمايندگان ايشان را ملاقات می کنم. واقعاً هماهنگی خاصی بين ما نيست و من معمولاً برای کارهايم از ايشان نظرخواهی نمیکنم. حتی در مورد استيضاح آقای کردان، زمانی که من درخواست استيضاح را به هیأترئيسه دادم ايشان مطلع شدند و اوايل هم خيلی موافق اين کار نبودند اما بعد که فشار افکار عمومی زياد شد، ايشان، ديگران و کل مجلس با اين استيضاح همراه شدند.
در مواردی هم من به مديريت ايشان اعتراض کردم. مثلاً زمانی که ايشان مواد ۲۲ و ۲۳ قانون حمايت از خانواده را که درباره ازدواج موقت و تعدد زوجات است مسکوت گذاشته و به کميسيون ارجاع دادند، من اعتراض کردم که اين کار برخلاف آييننامه مجلس و تنها به خاطر ملاحظات اجتماعی است.
به هر حال رابطه سببی من و آقای لاريجانی هيچ تاثيری در رفتار ما در مجلس ندارد.
سؤالاتی هم در مورد نسبت شما و پدر بزرگوارتان مطرح شده است. از جمله اينکه فکر میکنيد اگر فرزند شهيد مطهری نبوديد، به اينجا میرسيديد؟
مگر حالا به کجا رسيدهام؟!
سؤال ديگر اين است که شما چقدر عقايد و اعتقاداتتان را مطابق و منطبق با اصول و عقايد پدرتان میدانيد؟
اکثر قريب به اتفاق عقايد و افکارم را مديون شهيد مطهری هستم. نه به خاطر اينکه پدرم هستند بلکه به خاطر اينکه افکار ايشان را میپسندم و چون تدوينکننده آثارشان پس از شهادتشان بوده ام، طبيعی است که اين افکار و انديشهها در ذهن من رسوخ کرده و با روح من عجين شده است. خيلی از نظرات من بازگويی نظرات شهيد مطهری است.
ولی گاهی شما را متهم میکنند که نقيض مواضع ايشان موضعگيری میکنيد و اصطلاحاً میگويند «پسر کو ندارد نشان از پدر». تا به حال اين موضوع را به خود شما گفتهاند.
اين نوع اظهارنظرها بيشتر در سايتهاست والا بين مردم که بوده ام هرگز چنين حرفی به من نزدهاند. اتفاقاً من در ميان اقشار مختلف مردم از شمال تا جنوب تهران رفت و آمد دارم. منزل من نزديک حسينيه ارشاد است و منزل پدریام در خيابان دولت قلهک است. تا ده سالگی هم در خيابان ری و بچه جنوب شهر بودم. الان هم که برای حضور در مجلس به محدوده بهارستان رفت و آمد دارم و چون دفتر مرکزی انتشارات صدرا در ناصرخسرو است مرتب با مرکز شهر ارتباط دارم، دانشگاه هم که در مرکز شهر است. من گاهی اين مسيرها را پياده میروم و يا از مترو استفاده میکنم. علاوه بر اين هر چند هفته يک بار به نماز جمعه میروم و در راهپيمايیها شرکت میکنم. در تمام اين مواقع با مردم در تماسم و آنها حرفهايشان را به من میزنند. حدود ۹۰ درصد اظهارنظرها و داوریهای مردم در راستای تأييد و تشکر و تقدير است و توصيه آنها به ادامه راه.
در يکی از کامنتهای کاربران سايت خبرآنلاين به مواضع ضدايرانی شما انتقاد شده و پرسيده شده است که چرا به کتاب «خدمات متقابل اسلام و ايران» پدرتان بیتوجه هستيد. حتی شهيد مطهری را يک چهره «پيشرو» و شما را يک فرد «متحجر» میخوانند. نظرتان چيست؟
من فکر میکنم که اين افراد پيام کتاب خدمات متقابل اسلام و ايران را دريافت نکردهاند. شهيد مطهری به هيچ وجه حرفهايی را که امروزه تحت عنوان مکتب ايرانی و اسلام ايرانی گفته میشود تأييد نکردهاند و درست نقطه مقابل آن را مطرح کردهاند. اساساً فلسفه نوشتن اين کتاب، مقابله با سياست رژيم شاه در جهت ترويج ناسيوناليسم ايرانی و بازگشت به ايران باستان و قرار دادن ايران در مقابل اسلام بوده است.
شهيد مطهری در اين کتاب آوردهاند که اسلام و ايران برای هر دو مايه افتخار است. برای اسلام از اين جهت که يک ملت باهوش و دارای تمدن اين مکتب را با آغوش باز پذيرفته است و برای ايران از اين جهت که در برابر حقيقت تسليم شده و بیهيچ تعصبی اسلام را پذيرفته و از هر ملت ديگری بيشتر در راه آن فداکاری کرده است.
ايشان در اين کتاب اثبات میکنند که اسلام برای ايران يک امر خودی است و اين طور نيست که هرچه از خارج از مرزها به داخل بيايد، غيرخودی باشد. ملاک خودی و غيرخودی بودن يک پديده، داخلی و خارجی بودن نيست بلکه اين است که آن ملت، آن پديده را به ميل خود و با علاقه پذيرفته باشد يا اينکه به زور به او تحميل شده باشد.
تز مکتب ايران به جای مکتب اسلام که از سوی آقايان احمدینژاد و مشايی مطرح شده است، نقطه مقابل نظرات شهيد مطهری است. اين آقايان میگويند که اسلام واقعی اسلام ايرانی است و ما برای تبليغ اسلام بايد ايران را تبليغ کنيم چون اگر از اسلام سخن بگوييم برداشتهای مختلفی از آن در دنيا وجود دارد و ممکن است با برداشت القاعده يا طالبان از اسلام خلط شود و ما را دچار مشکل کند. بنابراين بهتر است ما از ايران و حداکثر از اسلام ايرانی سخن بگوييم.
اين، حرف بسيار خطرناکی است. اينکه به اسلام پسوندهای «ايرانی» و «عربی» و «ترکی» و مانند آن اضافه کنيم، سبب تفرقه در جهان اسلام میشود و با تعاليم اسلام جور درنمیآيد چون اسلام آمده است که بیرنگی و بینژادی را ترويج کند ولی اين پسوندها تعصبات قومی را زنده میکند و نوعی بازگشت به جاهليت قبل از اسلام است. ما از اسلام سخن می گوييم و منظورمان هم اسلام واقعی است.
اين تعابير نقض غرض است. به عقيده من اين يک تز استعماری است که نمیدانم آگاهانه ترويج میشود يا ناآگاهانه. مخالفت من با اين افکار به همين دليل است. احساس میکنم که اين افراد میخواهند مسير انقلاب را تغيير دهند و مسئله سادهای نيست که بگوييم يک فکری به ذهن آنها خطور کرده و خيلی سخت نگيريم، يک مسئله فرعی است. به نظر من از مسائل اصلی است.
تز مکتب ايران و اسلام ايرانی سبب میشود که ايران را از کشورهای اسلامی جدا کند و آن را به يک جزيره دور افتاده تبديل کند، همان سياستی که برخی عربهای متعصب مثل رژيم آل سعود و وهابی ها دنبال می کنند و دائما می گويند که ايرانی ها يک اسلام مخصوص دارند و اساسا مجوس و زردشتی هستند. در حالی که هدف انقلاب اسلامی، احيای تمدن بزرگ اسلامی و اتحاد جماهير اسلامی است.
سؤال ديگر کاربران خبرآنلاين اين است که آيا هرکس از تمدن ايرانی حرف بزند را «دينستيز» میدانيد؟ چرا میگوييد فردوسی اشتباه کرد که زبان فارسی را زنده کرد؟
من هرگز در مورد فردوسی چنين حرفی نزده ام. حتی در پيگيری اجرای قانون منع به کارگيری الفاظ بيگانه، در واقع برضرورت استفاده از الفاظ فارسی تأکيد داشتم. البته ممکن است گفته باشم که به بهانه مبارزه با الفاظ بيگانه نبايد با کلمات عربی مقابله کنيم و به کلمات عربی هم به چشم کلمات لاتين بنگريم چون زبان عربی زبان دين ما و زبان قرآن است و نبايد کاری کنيم که کلمات عربی از زبان فارسی خارج شود. اشکالی ندارد که کلمات معادلی را برای لغات عربی طراحی کنيم اما اينکه اصلاً از کلمات عربی استفاده نکنيم يک اشتباه بزرگ است. متأسفانه فرهنگستان زبان فارسی مشغول اين کار است. مثلاً به جای واژه «خروج» واژه «برونرفت» را در نظر گرفتهاند. نفس اين کار اشکال ندارد که هر دو کلمه استفاده شود، اما اين که در کتابهای درسی هر جا "خروج" هست تبديل به "برون رفت" کنيم اشتباه است. "خروج" يک کلمه قرآنی است و نبايد مردم را از ادبيات قرآنی دور کنيم. به اين ترتيب اگر پيش برويم ممکن است ۲۰ سال بعد، ديگر آثار شهيدمطهری و امام خمينی(ره) برای مردم مفهوم نباشد.
اين انتقادتان را به آقای حدادعادل هم گفتهايد؟
بله گفتهام. ايشان توجيهاتی دارند که برای من قابل قبول نيست. اينکه با اين سرعت کلمات عربی را تبديل به فارسی دری کنيم و برای حذف کلمات عربی تلاش کنيم اقدامی است که در رژيم شاه هم رخ نداد و اصلا جرأت نمیکردند اين کار را بکنند. آنها دو، سه بار اين خيز را برداشتند اما افرادی مثل شهيدمطهری در مقابل آنها ايستادند.
من مخالفتی با معادلسازی واژهها ندارم اما اينکه تمامی آنها در کتب درسی جايگزين شود کار غلطی است چون ما را از زبان قرآن دور میکند. زبان عربی زبانی غنی است و برخی از کلمات آن در زبان فارسی کلماتِ فارسی شده است همچنان که برخی کلمات فارسی در عربی کلمات معرّب است. اگر از زبان عربی دور شويم ديگر نه از حافظ درک درستی خواهيم داشت نه از مولوی و سعدی و نظامی و... به اين ترتيب از معارف اسلامی دور میشويم و ضربه خواهيم خورد.
اين را هم بگويم که اسلام زبان خاصی ندارد اما چون زبان عربی غنیتر و مناسب تر برای انتقال معارف الهی بوده قرآن به زبان عربی نازل شده است.
فردوسی هم کار خوبی کرده که زبان فارسی را زنده کرده است چون هر زبانی حامل فرهنگ و معارف خاص خودش است. او ضمن دفاع از اسلام مانع از فراموش شدن زبان فارسی شده است. اين خود نشان می دهد که اسلام بر زبان خاص يا رنگ خاص يا نژاد خاصی تاکيد ندارد. اتفاقاً بسياری از معارف اسلامی به زبان فارسی بيان شده است و کسانی که زبان فارسی را نمیدانند از درک آن محرومند. حتی خوب است که عربها هم زبان فارسی را بياموزند و از معارفی که در امثال ديوان حافظ، سعدی، مولوی، جامی و ديگر کتب عرفانی ما آمده است، استفاده کنند چون معمولا با ترجمه، معانی به درستی منتقل نمی شود. من زبان فارسی را زبان دوم جهان اسلام میدانم و بسيار متأسف میشوم که دو نفر مسلمان در مکه با يکديگر انگليسی صحبت میکنند. به نظر من دو نفر مسلمان غير همزبان در درجه اول بايد با زبان عربی وگرنه با زبان فارسی و يا ديگر زبانهای دنيای اسلام با هم صحبت کنند. البته دانستن زبان انگليسی به عنوان يک ابزار و وسيله، خوب بلکه لازم است اما اينکه مسلمانان زبان انگليسی را بهتر از عربی میدانند يک نقطه ضعف است و نشانه نفوذ استعمار در جهان اسلام است.
مخالفتهای شما با «ملیگرايی» آنقدر از نگاه کاربران خبرآنلاين زياد است که پرسيدهاند بالاخره آقای مطهری خودشان را کجايی میدانند؟ حتی پرسيدهاند که شما خودتان را يک ايرانی مسلمان میدانيد يا يک مسلمان ايرانی؟
من خودم را يک مسلمان ايرانی میدانم. به قول سيدجمالالدين اسدآبادی وطن ما آنجاست که اسلام باشد. ما مرزهای موجود را مرزهای قراردادی میدانيم که خيلی از آنها را استعمارگران ترسيم کرده اند، به ويژه مرزهای خاورميانه که به دست انگليسیها و فرانسویها پس از شکست دولت عثمانی و بيشتر به صورت خطوط مستقيم کشيده شده و برای ايجاد تفرقه بين دنيای اسلام بوده است. اينکه ما روی ايرانی يا عرب و يا ترک بودنمان تأکيد داشته باشيم و به آن تفاخر کنيم نوعی انحراف از تعاليم اسلام است. البته هرکسی وطنش را دوست دارد ولی وطندوستی يک امر مشترک بين انسان و حيوان است و يک امر متعالی نيست. کما اينکه يک حيوان هم وقتی به حريمش وارد میشوند از آن دفاع میکند. دفاع از وطن مثل دفاع از مال و ناموس امری مقدس است اما چون امری مشترک ميان انسان و حيوان است، مثل دفاع از عقيده و ايدئولوژی و ارزشهای انسانی که مختص انسان است دارای تعالی نيست. به همين جهت مليت پرستی و تعصب نژادی به طور کلی امری مذموم و نکوهيده است. امروز هم بخش بزرگی از مشکلات جهان اسلام ناشی از تعصبات قومی است و البته عربها در اين زمينه گوی سبقت را از ايرانی ها و ترکها و غيره ربوده اند.