دوشنبه 17 خرداد 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از امام خمينی يک بار ديگر انقلاب می‌کند تا آخر عاقبت طلحه و زبير

کشکول خبری هفته (۱۲۳)
ف. م. سخن

در کشکول شماره ی ۱۲۳ می خوانيد:
- امام خمينی يک بار ديگر انقلاب می کند
- امام پانزدهم منصوب نشده خلع شد
- کتاب سوزان در جمهوری اسلامی
- مُخ مان سوت کشيد
- وکيل وصی های جنبش سبز
- معرفی يک کتاب به آيت الله خامنه ای
- مسابقه ی محبوب ترين و خوش اقبال ترين کتاب داستانی سال
- آخر عاقبت طلحه و زبير



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




امام خمينی يک بار ديگر انقلاب می کند
من کم کم دارم به امام بودن آقای خمينی ايمان می آورم. شب ها هم دور از چشم خانواده به قُرصِ ماه چشم می دوزم بل که تصوير مبارک شان را رويت نمايم. لابد با تعجب می پرسيد چرا؟ عرض می کنم برای اين که دارم با نهايت شگفتی می بينم که بعد از سی و دو سال امام دوباره در ايران باعث و بانی انقلابی می شود که پرچم اش را آقايان موسوی و کروبی در دست دارند. در طرف مقابل هم کسانی صف کشيده اند که وقتی آقا مصطفی -فرزند ارشد امام- در مدرسه‌ی فيضيه از کوزه آب می خورْد، کوزه را آب می کشيدند چون امام فلسفه می گفت و اهل چون و چرا در موضوعات دينی بود. اين ها همان کسانی هستند که امروز وقتی نوه ی امام می خواهد از مرگ پدر بزرگ اش سخن بگويد سخنرانی اش را بر هم می زنند و آخوندِ متحجری مانند مصباح يزدی را امام می نامند. اگر چنين انقلابی رخ دهد، که در تاريخ انقلاب های جهان بی نظير خواهد بود، می توان آن را انقلاب دوبل –بر وزنِ ويسکی دوبل- ناميد به رهبری کسی که يک بار در زمان حيات و يک بار هم بعد از مرگ، کشور را زير و رو کرد و عده ای را به اوج و عده ای را به حضيض کشانيد.

آقا دارم کم کم نگران حال خودم می شوم. شور و شعف انقلابی‌يی که در سال پنجاه و هفت همه ی ما را گرفته بود، دوباره دارد به سراغ ام می آيد. وقتی آقای موسوی از امام و خط او سخن می گويد يک احساس خوش‌خوشانی به من دست می دهد که می خواهم بلند شوم بروم بساط هر چه ظلم است بر چينم و خامنه ای و مصباح و نقدی و طائب را بيخ ديوار بگذارم... انگار دارم تندروی می کنم و از خطوط قرمز مبارزه ی بی خشونت رد می شوم. همه اش تقصير آقای موسوی و امام خمينی رحمةالله عليه است. خدا خودش به ما رحم کند که دوباره شور انقلابی ما را نگيرد کاری کنيم که سی سال بعد دوباره بيفتيم تو اين هچلی که امروز افتاده ايم...

امام پانزدهم منصوب نشده خلع شد
صحبت از امام سيزدهم شد، ياد امام پانزدهم افتاديم: حضرت آيت الله العظمی محمد تقی مصباح يزدی، معروف به استاد تمساح.


کاريکاتور از نيک آهنگ کوثر، روز آنلاين

اين بنده ی خدا که او را فيلسوف و مفسّر و مجتهد هم می نامند از آن دسته روحانيون متّصف به صفتِ تحجر است که حضرت امام خمينی دُم اش را چيده بود و بعد از به روی کار آمدن آقای خامنه ای در لجن‌زاری که ايشان در اطراف خود به وجود آوَرْد آرام آرام شروع به رشد و شکوفايی کرد. ايشان خيلی دوست داشت در سوابق پيش از انقلاب اش مبارزاتی داشته باشد، ولی متاسفانه به اندازه ی يک اپسيلون هم کاری صورت نداده بود که بتواند به آن افتخار کند و به سياق تمام کسانی که کاری انجام نداده اند در يک کتاب چند صد صفحه ای ادعا کرد که تمام مدت، مشغول مبارزه‌ی مخفی عليه رژيم شاه بوده است (همان طور که دکتر حسن عباسی رئيس مرکز دکترينال امنيت بدون مرز بعد از اين که شمخانی در گفت و گوی تلويزيونی گفت که يک روز هم در جبهه نبوده، ادعا کرد آن طرف جبهه –لابد در نزديکی های بغداد و پشت ديوار کاخ صدام- مشغول جنگ چريکی بوده. شما که می گويی بگو اصلا داخل کاخ صدام مشغول کار گذاشتن بمب بودم. کی به کی است).

از دستاوردهای بسيار مهمِ امام پانزدهم يکی هم مناظره ی تلويزيونی با کمونيست های کافر است که به خيال خود می خواست آن ها را بپيچاند که زنده ياد احسان طبری با وجود اين که نمی توانست به بسياری از مسائل به طور صريح اشاره کند به قول بچه های امروزی او را لوله کرد و يک عقده ی ديگر بر عقده های او افزود.

باری اين روحانی قليل الشأن که اسلام برايش حکم شمشير و قمه و زنجير و دار و درفش و پنجه بوکس و امثال اين ها دارد و استاد و بَرکِشَندِه ی آقای احمدی نژاد نيز به شمار می آيد، اخيرا توسط انصار نيوز مفتخر به دريافت مقام امامت شد و اين سايتِ بسيار با آبرو از قول او چنين نوشت:

البته معلوم نيست اين چه جور امامی بود که نيامده رفت و امام‌سازان، در عرض بيست و چهار ساعت خبر او را از عرصه اينترنت محو کردند و کل ماجرا را درز گرفتند و بعد برای اين که دل امام پانزدهم نشکند، در مطلب بعدی، او را علامه ناميدند.

شايان ذکر است که بازار امام‌سازی اين روزها داغِ داغ است و خبرگزاری مهر نيز در خبری که هشتم خرداد هشتاد و نه منتشر کرد به صراحت آقای خامنه ای را که چند سال پيش حجةالاسلامی بيش نبود و در آيت‌الله‌العظمی بودن‌اش هم هنوز ترديد هست به مقام امام چهاردهمی رساند:
"مراسم نماز عبادی سياسی جمعه اين هفته تهران ۱۴ خرداد که مقارن با سالروز رحلت ملکوتی بنيانگذار جمهوری اسلامی ايران حضرت امام خمينی قدس سرّه الشريف است به امامت ولی امر مسلمين جهان حضرت آيت الله العظمی امام خامنه ای مدظله العالی در حرم مطهر آن امام عظيم الشان برگزار می شود."

به نظر می رسد در صورت بقای حکومت اسلامی ايران، در آينده ای نه چندان دور علاوه بر امام های جديد، در گوشه کنار مملکت امام زاده های جديد هم خواهيم داشت. والله اعلم.

کتاب سوزان در جمهوری اسلامی
"کتب انجيل و تورات تحريف شده به صورت گسترده از مرزهای غربی وارد کشور شده‌اند. به گزارش آتی، يکی از مسئولان امنيتی کشور در نشست اخير خود در آذربايجان غربی با اعلام اين موضوع، تاکيد کرده بود که اشغالگران نقش مهمی در اين مسئله دارند و اين کتابها را از طريق مرزهای عراق وارد کشورمان می کنند. به گفته وی، بخشی از اين کتب در منطقه و بخش عمده ای به مناطق مختلف کشور قاچاق می شود. اين مقام مسئول با بيان اينکه فقط طی چند ماه صدها جلد کتب انجيل و تورات تحريف شده هنگام ورود به کشور در يکی از مناطق مرزی سردشت کشف و سوزانده شد، خواستار آگاه سازی مردم در اين خصوص شد." «جهان نيوز»

اولاً: مگر ما انجيل و تورات غير تحريف شده هم داريم؟! تا آن جا که يادمان هست، آقايان روحانی به ما گفته اند که انجيل و توراتی که امروز در دسترس ماست کلاً تحريف شده است و کلام آسمانی نيست.

ثانياً: اشغالگران چه نيازی دارند انجيل و تورات را تحريف شده به دست مردم ايران برسانند؟ همين تحريف نشده اش را هم کسی بخواند و بعد بگويد من دين ام را عوض کردم می گيرند به جرم ارتداد می کشند. پس چه فرقی می کند که اشغالگران بخواهند مردم به صورت تحريف شده يا تحريف نشده دين شان را تغيير دهند؟

ثالثاً: کتاب سوزان عرب ها موقع اشغال ايران دروغ بود؟ اين که آقای علی ميرفطروس در کتاب "ملاحظاتی در تاريخ ايران" اش نوشت "اعراب مسلمان، پس از حمله و اشغال کشورهای متمدن (مانند ايران و مصر) بی درنگ به نابود کردن ذخاير علمی و فرهنگی ملل مغلوب پرداختند آنچنانکه در حمله به مصر، کتابخانه ها را به آتش کشيدند و محصول تمدن و فرهنگ چند هزار سالۀ اين ملت باستانی را به "تون" (آتشدان) حمام ها افکندند بطوری که مدت شش ماه حمام های مصر از سوختن اين کتابها گرم می شد" يا " در حمله به ايران نيز اعراب مسلمان از همين "سياست آتش" استفاده کردند بطوريکه کتابخانه های ری و جُندی شاپور را به آتش کشيدند..." (صفحات ۲۶ و ۲۷) دروغ بود؟ ما که در آن زمان ها حضور نداشتيم و واقعيت را نمی دانستيم، به خودمان و اطرافيان مان می گفتيم نه بابا! اين طورها هم نبوده و عُمَر هم اصلا نگفته "با وجود قرآن، مسلمين را به هيچ کتاب ديگری احتياج نيست" (۲۷) و هی موضوع را سَمبَل می کرديم و اگزاژره ی صهيونيسم بين الملل می دانستيم حالا داريم به چشم خودمان می بينيم که در يکی از خبرگزاری های کشورمان به وضوح گفته می شود که انجيل و تورات تحريف شده کشف کرديم و سوزانديم.

و نکته ی آخر اين که عزيزان شما که در خمير کردن و کارتن سازی از کتب ضالّه تبحر و تخصص داريد چرا اين کتاب ها را سوزانديد و بهانه دست دشمن داديد که بگويند مسلمانان کتاب می سوزانند. مگر خمير کردن و کارتن درست کردن چه عيب و ايرادی داشت؟

مُخ مان سوت کشيد
"وب‌سايت خبرآنلاين از محکوميت فرج‌الله سلحشور نويسنده و کارگردان سريال «يوسف پيامبر» به سه سال زندان و يک ميليارد و پانصد هزار تومان جريمه نقدی خبر داد. اين‌ وب‌سايت نوشته که دادگاه براساس شکايت شهاب‌الدين طاهری، بخشی از فيلمنامه سريال يوسف پيامبر را «سرقتی» دانسته و آقای سلحشور را محکوم کرده است. عباس بابويهی رئيس هيئت کارشناسی اين پرونده گفت که اين کارگردان «به سه سال زندان» محکوم شده است. آقای بابويهی افزوده که ۲۰ درصد فيلمنامه سريال يوسف پيامبر از اثر شهاب‌الدين طاهری به صورت غيرمجاز کپی‌برداری شده که دادگاه جريمه آن را يک ميليارد و پانصد هزار تومان اعلام کرده است. اين مبلغ معادل يک سوم از قيمت قرارداد تحقيق و نگارش فيلمنامه متهم (سلحشور) با صدا و سيما است..." «سی ميل»

به رفيق ام می گويم خبر بالا را بخوان. می خواند. می گويم خب؟ می گويد خب. می پرسم چه فهميدی؟ می گويد يارو را به خاطر فيلم‌نامه سرقتی به سه سال زندان و يک ميليارد و پانصدهزار تومان جريمه محکوم کردند. می گويم همين؟ کمی فکر می کند و دوباره خبر را می خواند و می گويد آهان چون اين يارو با فيلم‌نامه سرقتی، فيلم پيغمبر خدا را درست کرده بود خدا زد به کمرش به اين روز افتاد. می گويم نه، منظورم اين نبود. اين بار، با دهان باز که نشانه‌ی دقت خيلی زياد است به خبر نگاه می کند و با خوشحالی می گويد فهميدم. چون ما طرفدار حقوق بشريم سه سال زندان برای چنين جرمی زياد است و بايد به قوانين بلژيک مراجعه کنيم ببينيم آن ها چقدر زندان می دهند. می گويم آی کيو! اين مزخرفات چيست که می گويی؟ اين همه خواندی نفهميدی؟ مثل صمد آقا می گويد فهميدم. بعد به حال پشيمان سر تکان می دهد می گويد نفهميدم. می گويم راهنمايی ات می کنم. جريمه برای چيست؟ می گويد برای دزديدن فيلم‌نامه. می گويم مبلغ جريمه چقدر است؟ می گويد يک ميليارد و پانصد هزار تومان. می گويم اين رقم از کجا آمده؟ می گويد يک سوم قرار داد تحقيق و نگارش فيلم‌نامه است. می گويم: آفرين حالا داری کم کم به موضوع موردِ نظرِ من نزديک می شی. يک ميليارد و پانصد هزار ضرب در سه می شود چقدر؟ ماشين حساب اش را در می آورد ولی صفرهای عدد، در ماشين حساب جا نمی شود. به او کمک می کنم می گويم می شود حدود سه ميليارد تومان. سه ميليارد تومان برای تحقيق و نگارش فيلم‌نامه. يک بار ديگه می گم، برای تحقيق و نگارش فيلم‌نامه. به او نگاه می کنم. به من نگاه می کند. به او نگاه می کنم و منتظر واکنش او هستم. ولی او هم چنان به من نگاه می کند. يک دفعه چشم هايش گشاد و نيش اش باز می شود. بشکن می زند و می گويد فهميدم! می گويم فهميدی؟ می گويد آهان فهميدم. چرا نکته انحرافی مطرح کردی؟ خواستی گمراهم کنی؟ هه هه هه! خبرنگار بدبخت توی خبر نوشته يک ميليارد و پانصد هزار تومان در صورتی که اين عدد منطقی نيست و بايد يک ميليارد و پانصد ميليون تومان باشه. درسته؟ همينه؟ اين همه وقت منو تلف کردی که همينو کشف کنم؟!
...!

وکيل وصی های جنبش سبز
"وزارت اطلاعات از طريق نيروهای ساده لوح يا ترسو يا محافظه کار، سعی می کند رسانه هايی را اداره کند که به جای جنگ با حکومت، با همديگر می جنگند. در مقابل تحريک عناصر ساده لوح بی پاسخ بمانيم و اگر نمی توانيم آنها را متوجه بازی خوردن شان بکنيم، مثل دورانی که تحريمی ها را رها کرديم و توانستيم جنبشی عظيم را بسازيم، تلاش مان را فقط عليه حکومت و فقط به قصد مصرف داخلی صرف کنيم. فراموش نکنيم که دائی جان ناپلئون هايی که اهل مبارزه نيستند و تنها شهامت شان برخورد با کسانی است که توسط حکومت مرتد و دشمن خوانده شده اند، بيکارانی هستند که در گوشه ای نشسته و کاری جز بازی ندارند، آنها را رها کنيم و به کار خودمان برسيم..." «يکی از نويسندگان و تئوريسين های جنبش سبز، جرس»

می گويند آدم زنده وکيل وصی نمی خواهد. حالا حکايت جنبش سبز است که حی و حاضر در مقابل ماست و عده ای وکيل وصی آن شده اند. اين که می فرمايند وزارت اطلاعات چنين و چنان می کند، آدم را ياد سخنان آقای خامنه ای می اندازد که می فرمايند دشمن چنين و چنان می کند. نه که عقل در سر هيچ کس جز آقايان نيست، لذا همه ساده لوح ناميده می شوند. می فرمايند "تحريمی ها را رها کرديم و توانستيم جنبشی عظيم را بسازيم..."! ماشاءالله به اين قدرتِ دفع و جذب! ماشاءالله به اين نيروی تاثيرگذار! يعنی امثال بنده که روز انتخابات رياست جمهوری خودکار به دست گرفتيم و به حوزه ی رای گيری رفتيم و به آقای موسوی يا کروبی رای داديم، با پای خودمان و بر اساس فکر و منطق خودمان نرفتيم بل که آقايان جنبش‌ساز ما را بُردند.

جالب اين‌جاست که آقايان، مثل موج‌سوارانی که سر و کله شان در سال های ۵۶ و ۵۷ پيدا شد و انقلاب را با زرنگی مال خود کردند، زحمات و تلاش ها و مبارزات کسانی که خيلی پيش از آن ها شروع به مبارزه و روشنگری کرده بودند را به حساب نمی آورند و مثل جوجه آخوندهايی که بلندگوی دستی به دست گرفتند و بالای مينی‌بوس شروع به شعار دادن کردند، خود را بانی انقلاب و بروز نارضايتی مردم و به قول اين نويسنده "ساختن جنبش عظيم" می دانند. اميدواريم چنين باشد و آقايان هم در کار جنبش‌سازی و ادامه ی جنبش و به نتيجه رساندن جنبش موفق باشند ولی ناگزيريم عرض کنيم آن زمان که شما برای تثبيت اين حکومت و ادامه ی جنايت هايش گريبان چاک می داديد، بودند آدم های در اقليتِ با شهامتی که در مقابل اين جنايت ها می ايستادند و از هر خطری استقبال می کردند. همان تلاش ها و همان پايمردی هاست که امروز به شکل جنبشی که شما ادعای پرچم‌داری اش را داريد خود را نشان می دهد. ساده لوح، ترسو، محافظه کار، وابسته به وزارت اطلاعات خواندن اين اشخاص اگر از سر عمد و غرض نباشد، قطعا از سرِ.... بگذريم.

معرفی يک کتاب به آيت الله خامنه ای
کسانی که کتاب قلعه ی حيوانات را خوانده اند و از قبل به سابقه نوشته شدن آن آگاهی نداشته اند حتما پيش خود گفته‌اند اين جورج اُرْوِل سوژه ی کتاب را از انقلاب ايران برداشته، بس که موضوع کتاب و قهرمان های آن شبيه به داستان انقلاب ماست. حال آن‌که نويسنده ی انگليسی کتاب سی سال پيش از وقوع انقلاب اسلامی مرحوم شده بود و روح او هم نمی توانست حدس بزند که آقايان روحانی بعد از انقلاب شکوهمند اسلامی با ايران و مردم آن چه خواهند کرد ولی شد آن چه که او در کتاب قلعه يا مزرعه ی حيوانات نوشت و انقلاب ايران هم همان الگويی را دنبال کرد که انقلاب های ديگر کرده بودند.

چندی پيش در ميان يک خروار هرزنامه، فايل پی.دی.اف کتابی به چشم ام خورد که اول قصد داشتم آن را مثل ساير فايل ها روانه ی سطل زباله کنم ولی کنج‌کاوی باعث شد تا آن را باز کنم و بخوانم و بعد از خواندن اين کتاب ۱۴۶ صفحه ای (که چند صفحه از آن هم متاسفانه افتاده يا اسکن نشده است) همان حالتی به من دست بدهد که با خواندن کتاب قلعه ی حيوانات به من دست داد و فکر کنم نويسنده ی اتريشی-فرانسوی اين کتاب، آقای مانِس اِشْپِرْبِر در زمان ما می زيسته و آقای خامنه ای را جلوی رويش گذاشته و راجع به او و جبّاریّت اش نوشته است. ولی خب، اين تصوری بيش نبود و کتاب "نقد و تحليل جبّاریّت" که نخستين بار توسط آقای کريم قصيم در شهريور ۱۳۶۳ ترجمه و به همت انتشارات دماوند منتشر شده است (*) نه به جباريت آقای خامنه ای که به جباريت هيتلر و استالين نظر داشته که چون موضوعْ مشترک است انسان تصور می کند کتاب در باره ی آقای خامنه ای خودمان نوشته شده است.

آقای خامنه ای که اين روزها تمام عادت های مثبت اش را ترک کرده و تبديل به يک انسان تماماً منفی شده عادت مثبت کتاب‌خوانی داشت که اميدوارم هنوز هم داشته باشد و ای کاش کسی کتاب اشپربر را برايش پرينت بگيرد تا ببيند که جبار شاخ و دُم ندارد و همه ی جباران تاريخ، مسيری مشخص را طی می کنند و معمولا هم به نقطه ی مشترکی می رسند که خوشايند هيچ انسان آزاده ای نيست.

کتاب از نگاهِ معتقدان به جبار و آگاهان به جباريتِ جبار که به دلايل مختلف سياسی و ايدئولوژيک از نقد جبار سر باز می زنند و راه را برای ادامه ی جباريت او باز می گذارند نيز مهم است. اين که نويسنده ی کمونيست و معتقدی مانند اشپربر چگونه خود را از قيد سکوت در مقابل جبار و جباريت رها می کند و دست به قلم می شود موضوعی‌ست مهم که در اين کتاب به آن اشاره شده است. اين رها شدن البته آسان نيست و دوستان سابق و هواداران جباريت، چنان فرد رها شده را تحت فشار قرار می دهند که کس ديگری جرئت عرض اندام در مقابل آن ها پيدا نکند.

به نظر می رسد آقای کريم قصيم اين کتاب را مستقيماً از زبان آلمانی ترجمه کرده باشد. بعضی پاساژهای ترجمه، به دليل رنگ و بوی ترجمه گرفتن يا فشرده بودن و به چند جمله کوتاه تقسيم نشدن خواننده را خسته و از موضوع پرت می کند ولی در مجموع، خواندنی و خوش‌خوان است. به بعضی قسمت های کتاب توجه کنيد:
- بيست سال پس از پيروزی انقلاب اکتبر، آن رژيم به چنان درجه ای از انحطاط جابرانه و فراگير درغلتيده بود که شيوۀ قلبِ معنی انديشه ها و پرده پوشی حقايق، خصوصيت پرهيزناپذيرش شده بود. (ص ۳۳)

- جباريت، فقط عبارت از شخص جبار، يا او به علاوۀ همدستانش نيست، بلکه شامل زيردستان و رعايا، يعنی قربانيان او نيز می شود؛ همان هايی که او را به آنجا رسانده اند. (ص ۳۴)

- در ميان هر ملتی هزاران هزار هيتلر و استالين بالقوه وجود دارد. ولی با اين حال، بندرت يکی از اينها موفق می شود تا مرحلۀ کسب قدرت مطلق پيش رود و به اشتياق رام نشدنی اش برای همتايی با خدايان نايل آيد. (همانجا)

- کسی که آماده نيست از خودش خُرده بگيرد، يا خود را در معرض نقد ديگران قرار دهد و در تقلای گريز از آن است، اين شخص با انکار بحران، در واقع آنرا تداوم می بخشد. فرد قدرت طلب –مثل جن از بسم الله- از انتقاد می ترسد و آنرا توهين غيرقابل تحملی برای شأن خود می داند. (ص ۷۱)

- ...فردی که سودای قدرت در سر دارد، می خواهد که همه با خضوع و خشوع تصديق کنند که او همان است که آرزويش را دارد. او بر آن است که هر طور شده نمود را چون حقيقتی به کرسی نشاند. احوال آدم مجنون نيز بدينگونه است. آدم پريشان فکر اين حالت را در پرگوييها و مکررخوانيهای بی پايانش نشان می دهد. او به جای خود، دنيای اطراف را ديوانه می پندارد... ( ص ۷۲)

- نظام جباريت نمی تواند بدون رضايت دست کم بخشی از مردم مستقر شود... جباريت در اوان حکمروايی و سيطره‌اش، -و به طريق اولی- در مسير صعود به قدرت، پيوسته از هواداری عدۀ کثيری از مردم برخوردار است. (ص۷۹)

- نظام جباريت دنيای از بنياد نوينی را نويد می دهد. و تاريخ گواه است که هرگز هيچ حکومت جبارسالاری نتوانسته وضعيت اجتماعی را به شکلی مترقی تغيير دهد. (ص ۷۳)

- ...فقدان بصيرت و روشن بينی و نبودن جرأت و شهامت نزد مردم، از جملۀ مفروضات و مقدمات مهم پيدايش و استقرار نظام جباريت به شمار می رود. کوشندگانی که در راه آگاهی بخشيدن به تودۀ مردم و تقويت همت آنان فعالند چه بسيار و کراراً اين واقعيت را از نظر دور می دارند که خلق از شور و شوق آنها به تغيير و دگرگونی، بسيار فاصله دارد... (ص ۸۹)

- حال اگر، بر فرض، او [جبار] را به پای ميز محاکمه بکشانند و مجبور شود به دفاع از خود بپردازد، بيش از دو نکته برای توجيه کارهايش ندارد. اول اينکه، او پيوسته در حالت دفاع لاعلاج دست به سلاح برده است، و دوم آنکه، او در راه خدمت به ايده و نهضت و قس عليهذا... ناچار بوده است، چنين کند. (ص ۱۰۳)

* انتشارات دماوند در سال ۱۳۶۴ به خاطر انتشار چاپ سوم همين کتاب مورد تهاجم قرار گرفت و برای هميشه تعطيل شد.
[فايل پی‌دی‌اف کتاب را با کليک اين‌جا دريافت کنيد]

مسابقه ی محبوب ترين و خوش اقبال ترين کتاب داستانی سال
"فراخوان انتخاب «محبوب‌ترين و خوش‌اقبال‌ترين» کتاب داستانی سال، پس از مهلتی يک‌ماهه در ساعت ۱۲ شب دهم خردادماه ۸۹ با شرکت ۸۲ وبلاگ‌نويس به پايان رسيد... خرسندم که در پايان اين ضيافت وبلاگی به صرف کتاب، می‌توانم از برآيند امتيازاتی که ۸۲ شرکت‌کننده به کتاب‌های محبوب خود داده‌اند، سه کتابی را که بيش‌ترين امتياز را به دست آورده‌اند به همگان معرفی کنم:
برگزيدگان يکم تا سوم
۱) کتاب «برف و سمفونی ابری» نوشته‌ی پيمان اسماعيلی ـ ۱۰۲ امتياز (۴۵ نفر)
۲) کتاب «احتمالاً گم شده‌ام» نوشته‌ی «سارا سالار» ـ ۵۷ امتياز (۲۷ نفر)
۳) کتاب «نگران نباش» نوشته‌ی «مهسا محب‌علی» ـ ۳۶ امتياز ( ۱۸ نفر)"
«وب لاگ خوابگرد»

به همت آقای سيد رضا شکراللهی نويسنده ی وب لاگ خوابگرد مسابقه ای –يا درست تر بگوييم، شِبْهِ‌مسابقه‌ای- برگزار شد که در آن وب لاگ نويسان بايد از ميان کتاب های داستانی منتشر شده در سال ۱۳۸۷ يک تا سه کتاب انتخاب می کردند که با جمع آوری آرا، سه کتاب به عنوان محبوب ترين و خوش اقبال ترين کتاب های داستانی سال معرفی شود. اين کار در مدت زمانی کوتاه انجام شد و سه کتابی که در بالا اسم شان را می بينيد به عنوان کتاب های برگزيده ی وب لاگ نويسان معرفی شدند.

در اين جا به آقای شکراللهی به خاطر اين تلاش ارزشمند تبريک می گوييم و اميدواريم با جمع بندی انتقاداتی که به نحوه ی انجام اين کار شده است، در دوره های بعدی شاهد مسابقه ای فراگيرتر باشيم. من خود از انتقادکنندگانِ نحوه‌ی برگزاری اين مسابقه بودم ولی همت و پشتکار آقای شکراللهی را هم می ستودم و آن چه به عنوان انتقاد نوشتم برای بهتر برگزار شدن مسابقه بود. متاسفانه شاهد عيب و ايرادگيری های بی جا و بی مبنای عده ای نيز بوديم که انتقادها را تحت الشعاع قرار داد و کار خوابگرد را تبديل به ميدان جنگ مخالفان و موافقان کرد.

هر قدمی که وب لاگ نويسان در راه اشاعه فرهنگ و ادب کشورمان بر می دارند به رغم ضعف ها و مشکلات و کم‌بودها شايسته ی تقدير است و حيف است نتيجه ی اين تلاش ها به خاطر مثلا حساسيت روی نام مسابقه يا بهره‌گيری از يک کلمه به طور عام يا خاص کم رنگ شود و اصل مسئله در ميان بحث های حاشيه ای مفقود گردد. اميدواريم دوره های بعدی مسابقه ی ادبی خوابگرد هر چه فراگيرتر و بهتر برگزار شود.

آخر عاقبت طلحه و زبير
"آيت‌الله خامنه‌ای: اميرالمؤمنين با طلحه و زبير هم جنگيد" «راديو زمانه»
کار شبيه سازی و سيموليت کردن شخصيت های صدر اسلام و تطابق دادن آن ها با رهبران قرن بيست و يکمی حکومت اسلامی و جنبش سبز ايران دارد به جاهای باريک می کشد. مثلا ما که از اسلام جز رأفت و محبت چيز ديگری نمی دانستيم وسط اين جنگ و جدال ها و شبيه سازی ها پی برديم که امير مومنان با احترامات فائقه سر دشمنان را می بُريد. برای اين که فکر نکنيد داريم کفر می گوييم، به سخنرانی کسی که در اين زمينه متخصص است توجه فرماييد:

يا مثلا ما هميشه از طلحه و زبير بدمان می آمد ولی نمی دانم چطور شده است که اين روزها از طلحه و زبير دارد خوش مان می آيد (استغفرالله ربی و اتوب اليه). می ترسم يک کم ديگر آقايان بر سر کار بمانند، در مورد معاويه و يزيد و امثال اين آدم کش ها نيز تجديد نظر کنيم (در حال گاز گرفتن لای دو انگشت شست و اشاره و پشت و رو کردن آن) چنان که در مورد شاه و عوامل اش خيلی از مخالفان رژيم گذشته دچار اين دگرگونی شگفت انگيز شده اند و کسانی که يک زمانی با مسلسل و نارنجک به جنگ با رژيم پهلوی برخاسته بودند امروز اگر سر قبر شاه بروند ممکن است از شدت غصه و اندوه، گريبانْ هم چاک بدهند. اصلا اين حرف های کفرآميز به ما چه. بر گرديم سر اصل مطلب که حکايت شبيه سازی تاريخ صدر اسلام است.

"آقا" در مرقد مطهر اشارتی فرمودند به داستان طلحه و زبير در صدر اسلام و اين که علی عليه السلام با آن ها هم جنگيد. البته آقا اين دو موجود را "جناب" خطاب کردند و خيلی احترام گذاشتند و کسانی هم که از سرنوشت اين دو صحابه ی پيغمبر بی خبرند لابد به گمان اين احترام، تصور می کنند که آن ها اگر در حکومت اسلامی عرض اندام کنند فوق فوق اش مثل سعيد حجاريان مدتی در سلول سونادار و جکوزی‌دار حبس خواهند شد يا مثل محمد نوری زاد چند ماهی را در سلول قبر مانندی تک و تنها خواهند گذراند تا بدون حواس پرتی دعا کنند و به "خداوند" نزديک شوند و از گذشته ی شرم‌آور خود توبه نمايند.

ولی متاسفانه سرنوشت اين دو جناب اين گونه نيست و می ترسيم "آقا" که دست به شبيه سازی شان خوب است، يک دفعه پرده ی آخر را هم مثل بقيه ی قسمت ها شبيه سازی کنند و کارْ دستِ طلحه و زبير زمان بدهند.

جناب طلحه آن طور که در تواريخ آمده، بعد از شکست در جنگ جمل، درحال فرار بوده که يکی از متحدان تاکتيکی اش يعنی مروان بن حکم از پشت تيری زهرآگين به او می زند و کارش را می سازد. در مثال ما اگر آقای موسوی طلحه باشند، يک نفر از منافقين قديم يا جديد، با تپانچه ی کُلْت کاليبر ۴۵ تيری از پشت به سمت او شليک می کند و کارش را زبانم لال می سازد تا سناريوی صدر اسلام کامل شود (با در نظر گرفتن مرخص کردن محافظ ويژه‌ی آقای موسوی زمينه ی چنين کاری هم فراهم آمده است، که ان شاءالله به اين قصد نبوده).

جناب زبير هم آن طور که در تواريخ آمده، ابتدا آتش جنگ جمل را بر می افروزد، بعد با توپ و تشر امام علی در وسط ميدان جنگ، ضمن عذرخواهی از ايشان که دست به چنين کار احمقانه ای زده و فريب دشمنان و صهيونيسم بين‌الملل را خورده، ميدان جنگ را رها می کند و به عمرو بن جرموز نامی پناه می بَرَد تا ببيند بعداً چه خاکی به سرش کند، که اين عمروی نامرد وقتی زبير خوابش می بَرَد، سرش را گوش تا گوش می بُرد و به نزد امام علی می بَرَد و امام علی هم با ديدن سر بُريده کلی ناراحت می شود و به او پرخاش می کند که اين چه کاری بود با مهمان خود کردی، و او هم که از برخورد امام گيج شده بوده نه بر می دارد نه می گذارد می گويد: ما که نفهميديم بالاخره با شما خاندان بنی هاشم چگونه رفتار کنيم. اگر کسی از شما نافرمانی کند او را لعنت می کنيد و اگر هم دشمن تان را بکشد باز لعنت می کنيد.

خب. با شنيدن کلمات خواب و خواب رفتن و خواب ماندن و اشتقاقاتِ ديگر خواب، شما هم مثل من ياد آقای مهدی کروبی و خواب مشهور و بی موقع اش می افتيد و ايشان را در سيموليشن آقای خامنه ای جای زبير می گذاريد که ممکن است ايشان خوابش ببرد و يک نفر بلايی سرش بياورد تا سناريوی آقای خامنه ای تکميل شود (و هشدار به کسی که اين ماموريت به او محوّل خواهد شد: ای سرباز گمنام امام زمان! ای بدبخت! ای بيچاره! اين کار را نکنی ها! آقای خامنه ای به جای اين که به تو صله بدهد به تو مثل سعيد امامی بد و بيراه خواهد گفت که اين چه کاری بود کردی و تو هم حيران و ويلان خواهی گفت اگر از شما نافرمانی کنيم شما ما را لعنت می کنيد و اگر هم فرمان تان را اجرا کنيم باز هم لعنت می کنيد. پس بفرماييد چه خاکی به سرمان کنيم؟! ای سرباز گمنام امام زمان! ای بدبخت! ای بيچاره! به فکر خودت نيستی به فکر زنت باش که مثل زن سعيد امامی آن بلاها سرش نيايد. از ما گفتن بود...)

داستان دراز شد. از آقايان طلحه و زبير، ببخشيد، موسوی و کروبی، خواهش می کنم، با در نظر گرفتن اين که آقای خامنه ای اصولا اعصاب اش ضعيف است و با کسی شوخی ندارد، مراقب جان شان باشند چرا که هزاران جوان، چشم اميد به آن ها دوخته اند و بايد برای رهبری جنبش سبز سالم و سلامت بمانند.

[وبلاگ ف. م. سخن]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016