اپوزيسيون در نيويورک، جمعهگردیهای اسماعيل نوریعلا
به محل اصلی تظاهرات که رسيديم "چپها" را ديديم که داشتند بساطشان را جمع میکردند و پرچمهاشان سرخ بود و از شير و خورشيد نشانی نداشت. آنها در وروديهی غربیِ خيابان چهل و هفتم، بين خيابانهای شمالی ـ جنوبیِ اول و دوم، که به تظاهرکنندگان ايرانی اختصاص داشت، جمع بودند. خيابان چنان عريض و طويل بود که بهنظر میرسيد همهی تظاهرکنندگان ايرانی میتوانستند، همزمان و در کنار هم، خيابان را از آدميان سرريز کنند؛ اما ترفند "زمانبندی برای جداسازی گروهها" صحنه را تنگ و کم و بيش خالی کرده بود. و آنگاه ديدم که، در انتهای شرقی خيابان، صحنه را برای تظاهرات سکولارها میآرايند. به دکتر حسامی گفتم: "اين هم ياران ما!"
esmail@nooriala.com
استارت
صدای استارت ماشين که بلند شد تا سفر بلند رفت و برگشت ۴۰۰۰ مايلی مان را به واشنگتن و نيويورک آغاز کنيم، پيش خود گفتم: «چه خوب بود که ماشين ِ همهء کارها به همين سادگی، با يک استارت، شروع می شد».
و برگشتم و به شکوه ميرزادگی نگاه کردم که ديگرباره در کنارش سفر بلند ديگری را به مقصدی دوست داشتنی آغاز می کردم. ما می رفتيم تا در نيويورک به يارانی بپيونديم که از شهرهای مختلف برای شرکت در تظاهرات عليه حضور احمدی نژاد به آن شهر می آمدند. شکوه که از علاقهء من به اصطلاح «آلترناتيو» خبر دارد، انگار فکرم را خوانده باشد، با شروع حرکت ماشين، لبخندی زد و گفت: «برويم به ديدار اپوزيسيون آلترناتيو ساز!» و ايدهء اين مقاله را هم او، همانجا، به من داد: «معتقدان سکولار ضرورت انحلال حکومت اسلامی هر يک خود آلترناتيوی برای اين حکومت اند اما سی و يک سال است که موفق به آفرينش بديلی متشکل و متحد برای آن نشده اند». من همانجا فکر کردم که می توان از دو نوع آلترناتيو عام و خاص سخن گفت. هر مخالفی يک آلترناتيو عام حکومت اسلامی است اما هنوز از آلترناتيو خاصی برای آن خبری نيست.
تفرقه در نيويورک
سر راه به نيويورک، دکتر آرام حسامی را از واشنگتن برداشتيم. به پيشنهاد او اتومبيل را جلوی دانشکده ای که در آن درس علوم و فلسفهء سياسی می دهد پارک کرديم و با اتوبوس رهسپار نيويورک شديم. در طول راه، او برايمان شرح داد که امسال «هيئت برگزاری» و پليس نيويورک زمان را بين گروه های اپوزيسيون تقسيم کرده اند تا از بروز اختلاف و دعوا در بين شان جلوگيری کرده باشند. اين خبر شکوه را سخت غمگين کرد و تصميم گرفت که بجای شرکت در تظاهرات ايرانيان به جمع ديگر مليت هائی که برای همدردی با ملت های ستم ديده ای چون ايران به نيويورک آمده بودند بپيوندند. خودش دلايلش را در مقاله ای نوشته است و من در اينجا سخنگوی او نمی شوم.
پنجشنبه صبح دير به نيويورک و محل اقامت مان رسيديم و من و دکتر حسامی مجبور شديم که، در نبودن تاکسی و ديگر وسائل نقليه خالی، از هتل شتابان و پای پياده رهسپار محل تظاهرات شويم.
همچنانکه می رفتيم از روبرومان گروه های ايرانی مختلفی که کارشان را به پايان رسانده بودند بسوی مان می آمدند. نخست پرچم ها و چترهای مزين به شير و خورشيد را ديديم. يک ايرانی که دوشادوش ما می آمد گفت: «سلطنت طلب ها هستند». اما يکی دو نفر، از ميان جمعی که به ما رسيده بود، مرا شناختند و برای سلام و احوالپرسی جلو آمدند و معلوم شد از گروه «ما هستيم» اند. وقتی، چند روز بعد، ويدئوهای مراسم شان را ديدم احساس غبن کردم که به موقع نرسيده بودم تا ابتکار جالب اين گروه را ببينم. آنها در قلب نيويورک «گورستان شهدا» ی اپوزيسيون را بر پا کرده بودند؛ بر روی تکهء بزرگی از پارک، و با سنگ هائی که بر روی هر کدام نام شهيدی (چقدر از اين واژه بدم می آيد) نقر شده بود.
اندکی بعد به گروهی از طرفداران مجاهدين برخورديم که پس از گروه اول، که نمی دانم چرا به نام سلطنت طلب ها خوانده می شدند، مراسم شان به پايان رسيده بود. آنها نيز با پرچم های شير و خورشيد نشان و بادکنک های ارغوانی و تصاوير رهبران شان در خيابان ها می گشتند و گاهی شعار می دادند.
به محل اصلی تظاهرات که رسيديم «چپ ها» را ديديم که داشتند بساط شان را جمع می کردند و پرچم هاشان سرخ بود و از شير و خورشيد نشانی نداشت. آنها در وروديهء غربی ِ خيابان چهل و هفتم، بين خيابان های شمالی ـ جنوبی ِ اول و دوم، که به تظاهر کنندگان ايرانی اختصاص داشت، جمع بودند. خيابان چنان عريض و طويل بود که بنظر می رسيد همهء تظاهر کنندگان ايرانی می توانستند، همزمان و در کنار هم، خيابان را از آدميان سرريز کنند اما ترفند «زمان بندی برای جداسازی گروه ها» صحنه را تنک و کم و بيش خالی کرده بود. و آنگاه ديدم که، در انتهای ديگر خيابان، صحنه را برای برگزاری تظاهرات سکولارها می آرايند. به دکتر حسامی گفتم: «اين هم ياران ما!»
در جمع سکولارها
واقعاً جالب بود که امسال، علاوه بر سلطنت طلب ها و مجاهدين و چپ ها، گروه جديدی به نام «سکولارها» ظهور کرده و برای خود صحنه و جايگاه خاصی يافته بود. سعی کردم گروه های سکولار شرکت کننده را احصاء کنم. ميزبان (تهيه کنندهء صحنه و ميکروفن و…) اعضاء گروه جديد التأسيس «اتحاد برای دموکراسی در ايران» مقيم نيويورک بودند که اخيراً هم همايش «سکولار ـ دموکرات های آمريکای شمالی» را در همين نيويورک برگزار کرده بودند. از جمع اعضاء «جبههء ملی»، «حزب مشروطه ايران» (که اخيراً در نام خود تغييراتی داده است)، گردانندگان سايت «انتخابات آزاد»، «طرفداران سکولار شاهزاده پهلوی»، گروه «آينده نگری» و نيز بسياری از منفردين هم می شد کسانی را در ميان جمعيت ديد. از «شبکهء سکولارهای سبز» يک گروه پنجاه نفری از تورنتو آمده بودند که علاوه بر انجمن خود گروه های ديگری همچون گروه ندای صلح و آزادی، گروه مهر ايران، جبهه متحد دانشجويی تورنتو را نيز نمايندگی می کردند. حسن زرهی و سوسن الماسی و ياران شان در هيئت تحريريهء نشريهء شهروند چاپ تورنتو نيز بهمراه همين جمع آمده بودند. ايمان فروتن، که هفته ای پيش تر تشکيلات سکولار «نهاد مردمی» را براه انداخته بود، نيز ميان جمعيت می چرخيد ـ کامپيوتر به دست و چابک و پر انرژی. حسن داعی هم بود، با چهره ای بسيار جوان تر از آنچه در تلويزيون ديده بودم. او را بوسيدم و خسته نباشيد گفتمش. از چهره های اصلاح طلبی که اکنون بخارج کشور آمده و خود را با سکولارها همراه تر از بقيه می يابند هم می شد چند تائی را ديد. با محمد تهوری (بنيانگزار مستعفی سايت جرس و همسر فاطمه حقيقت جو) و علی اکبر موسوی خوينی ها آشنا می شوم، دست می دهيم، روبوسی می کنيم، و ترديدها مثل برف آب می شوند. کامی کهن لو، فعال سياسی قديمی شهر بوستون، به دکتر حسامی و من و جمعی ديگر از حاضران خاطر نشان می کند که شام را حتماً در رستورانی ميهمان او هستيم.
از ديد من، جمع سکولارها، با تی شرت های مختلف و پرچم ها و بنرهای گوناگون، خبر از شکل گيری نيروئی می داد که نه تنها در مقابل حکومت اسلامی، که در کنار ديگر گروه های سه گانهء سنتی، قد علم کرده و می کوشد تا خطوط مشخصهء هويت خويش را منظم و بيان کند. آنجا، تفرقه و دوباره کاری، و حتی رقابت و چشم هم چشمی، نيز در ميان شان وجود داشت اما هر لحظه که می گذشت می شد ديد که همدلی و رفاقت ميان شان بيشتر گل می کند.
يقين دارم که در ميان گروه های ديگری که جدا از سکولارها به تظاهرات آمده بودند نيز اعتقاد به سکولاريسم بشدت وجود داشت و اگر اين اعتقاد به وحدت عمل ترجمه نشده بود علت را بايد در موانع ديگری جستجو کرد که سه دهه است ميان ايرانيان تفرقه می اندازند. حتی مگر نه اينکه مجاهدين و شورای مقاومت شان نيز مدعی سکولار بودن اند؟ مگر نه اينکه شعار گروه «ما هستيم» نيز عبارت سکولاريسم را در خود دارد؟ پس، يقين دارم که ديری نخواهد پائيد که از ميان آنها نيز بر شمار گروه های سکولاری که تصميم دارند در «عمل» با يکديگر «ائتلاف» کنند افزوده خواهد شد.
اما ائتلاف برای چه؟
شايد اين کليدی ترين پرسش پيشاروی گروه های سياسی سکولار باشد، چرا که اگر آنها برای ائتلاف آيندهء خود دليلی پيدا نکنند بايد مطمئن باشند که ائتلاف شان راه بجائی نخواهد برد و از آن جز خاطره ای پر از شعار و هياهو چيزی باقی نخواهد ماند. می توان هميشه، همچنانکه در اين سی ساله، شعار داد، افشاگری کرد، نامه و پتيشن نوشت، اعلاميه صادر نمود و تظاهرات براه انداخت. اما برای هيچ کدام از اين کارها نيازی به «ائتلاف نيروهای سياسی» نيست. هر نيرو، در حيطه و حجرهء خود، همواره به اين کارها مشغول بوده است و همچنان نيز می تواند بکار خود ادامه دهد.
نظر من، که بارها تکرارش کرده ام، آن است که اگر ائتلاف نيروهای سکولار در راستای ايجاد يک «آلترناتيو» سکولار در برابر حکومت اسلامی (که هم ريشه در داخل کشور داشته باشد و هم، با همفکری آن ريشه ها، بتواند مبارزات سکولار جنبش سبز را هدايت و هماهنگ کند) شکل بگيرد آنگاه می توان اميدوار بود که حرکت جديدی در درون جبههء سکولار آغاز شده که از جنس حکومت اسلامی (در همهء تجليات و گروه بندی هايش) نيست و تنها با انحلال اين حکومت است که می تواند ادارهء کشور را به دست شايستگان منتخب مردم بسپارد.
به همين دليل است که فکر می کنم چنين ائتلافی نمی تواند بدون داشتن «پيش شرط» هائی مشخص صورت عملی بخود بگيرد. مثلاً، سکولاری که خواستار «انحلال حکومت اسلامی» نباشد نمی تواند جزئی از ترکيب «آلترناتيو سکولار حکومت اسلامی» باشد. چرا که کار هر آلترناتيوی نفی تماميت «پوزيسيون» است حال آنکه برخی از نيروهای «اپوزيسيونل»، با اميد بستن به استحالهء تدريجی حکومت فعلی، از قبول شعار «ضرورت انحلال حکومت اسلامی» تن می زنند. برای جزئی از اپوزيسيون بودن نيازی به نفی حکومت اسلامی نيست اما برای شراکت در روند آلترناتيو سازی اين «نفی» ضرورت حياتی دارد.
[و همينجا ياد آور شوم که «آلترناتيو سازی»، با همهء ماهيت نفی کننده اش، لزوماً به معنی «براندازی خشونت آميز» نيست و اعمال خشونت را برای نفی حکومت اسلامی حتمی نمی داند، در عين حالی که بطور قاطع نيز به نفی خشونت دست نمی زند، چرا که نحوهء روياروئی نيروهای وابسته به آلترناتيو (و نه اپوزيسيون) را حکومت، با واکنش های خود، تعيين می کند؛ همانگونه که در سال گذشته شاهد بوديم که چگونه حکومت تظاهرات مسالمت آميز پس از انتخابات را بخاک و خون کشيد و موجب شد تا جمعيت بجان آمده در تظاهرات روز عاشورا دست به خشونت متقابل زند.]
چگونگی ساختن آلترناتيو
از آنجا که در اين مورد در مقالات گذشته به تفصيل سخن رانده ام در اينجا به بيان اين مختصر اکتفا می کنم که هر «ائتلاف» ميان نيروهای سياسی لزوماً به ايجاد «آلترناتيو سکولار و نفی کنندهء حکومت اسلامی» نمی انجامد يا، به تعبيری ديگری، لزوماً آفرينندهء اين آلترناتيو نخواهد بود اگر همهء شرکت کنندگان در ائتلاف به چند اصل زير معتقد و متعهد نباشند:
- ضرورت انحلال حکومت اسلامی بهر صورتی که آلترناتيو درست تشخيص دهد
- ضرورت سکولار بودن حکومت جانشين، به معنی حذف نفوذ مذاهب و ايدئولوژی ها در حکومت
- ضرورت پايبندی اين حکومت سکولار به اعلاميهء جهانی حقوق بشر
- ضرورت حفظ يکپارچگی کشور در عين اعتقاد به اصل عدم تمرکز حکومتی، اداری و فرهنگی.
نيروهائی که به اين چهار اصل اساسی اعتقاد دارند، پس از محکم کردن خطوط ارتباطی خود با يکديگر، از طريق گفتگوهای مستمر و مستقيم، روند تدارک برگزاری يک کنگرهء ملی را آغاز می کنند. برای اين کار وجود يک «کميتهء تدارکات» ضروری است که از نمايندگان گروه ها و شخصيت های معتقد به چهار اصل فوق بوجود می آيد و، از آنجا که وظيفه اش هموار کردن راه تشکيل کنگرهء ملی ايرانيان است، حق ورود به مسائل زير را ندارد:
- بحث های سياسی در مورد مبانی عقيدتی هر گروه
- بحث دربارهء گذاشتن شروط مخالف اعلاميهء جهانی حقوق بشر در روند پذيرش شرکت کنندگان در کنگره
- بحث دربارهء نوع سيستم حکومتی آيندهء ايران
- بحث دربارهء استراتژی و تاکتيک های مبارزاتی در برابر حکومت اسلامی
اين کميته که حقانيت (يا، به زبان رايج آخوندزده، مشروعيت ِ) کار خود را از مؤسسان سکولارش گرفته است و مرتباً نتايج کار خود را به آنان گزارش می دهد، از يکسو می کوشد تا با چهره های سياسی مورد اعتماد مردم در داخل کشور ارتباط برقرار کند، و از سوی ديگر، دست به دعوت از عموم ايرانيان بزند تا جزو «مؤسسان کنگره» باشند و، در عين حال، در صورت تمايل و داوطلبانه، خود را برای عضويت در کنگره نامزد کرده، و هويت و سابقه و برنامه های خويش برای کنگره را بروشنی در اختيار کميته بگذارند.
کميته، سپس، فهرست داوطلبان عضويت در کنگره را به مؤسسان اين کنگره معرفی کرده و از آنها می خواهد تا عده ای (مثلاً، پنجاه نفر) از ميان آنها را بعنوان منتخبان خود برای شرکت در کنگره معرفی کنند.
اين عده، پس از انجام انتخابات، و به مدد فعاليت ها و زمينه سازی های کميتهء تدارکات، «کنگرهء ملی ايرانيان» را بوجود آورده و، در پی شور و تبادل نظر، اعضاء خارج کشور «آلترناتيو سکولار حکومت اسلامی» را تعيين می کنند.
در پی اين انتخاب، کميتهء تدارکات نام «پيوستگان داخل کشور» را که برای شرکت در آلترناتيو اعلام آمادگی کرده اند به اطلاع اعضاء منتخب آلترناتيو می رساند و، بدينسان، آلترناتيو سکولار ايرانيان دارای دو شاخهء داخل و خارج کشور می شود که يکی آشکارا و ديگری بصورت مخفی فعاليت می کند.
وظايف آلترناتيو
بنظر من، «آلترناتيو سکولار و نافی حکومت اسلامی» سه نقش عمده را بازی می کند:
- هدايت و هماهنگی مبارزات در داخل و خارج کشور
- لابی گری برای جلب پشتيبانی نهادهای حکومتی کشورهای ديگر از امر استقرار حکومتی سکولار در ايران
- آماده سازی خود، بعنوان «دولت موقت» برای ادارهء کشور در دوران گذار (که مدت آن را کنگره تعيين می کند) و وصول به زمان انجام انتخابات آزاد برای تصويب قانون اساسی جديد و سکولار ايران و تعيين اعضاء قوای سه گانهء مملکتی.
مسائل مالی
برخی از سکولارها، با خوش نيتی تمام، می پندارند که انجام اين «عمليات» مستلزم داشتن بودجه های هنگفتی است که پيشاپيش بايد منابع تأمين آنها را يافت و تعيين کرد. بنظر من، پرداختن نابهنگام به اين موضوع می تواند، همچون ديناميت، کل تلاش آلترناتيوسازی را تخريب کند.
سکولارها بايد، بجای انديشيدن به «منابع مالی»، به «امکانات واقعاً موجود» در درون اردوگاه خود بيانديشند. هر قلم، هر کاغذ، هر کامپيوتر، هر شبکهء اينترنتی، هر راديو و تلويزيون، و هر چهرهء مورد اعتماد مردم خود سرمايه ای بزرگ برای اين اردوگاه است و جزئی از سرمايه ای بيکران بشمار می رود که هم اکنون وجود دارد اما دسترسی به آن تا کنون عملی نشده است.
کميتهء تدارکاتی در واقع بايد با حداقل امکانات و بيشترين توانائی و انرژی، در کنار انجام وظايف خود، بيشتر به اعتماد سازی در ميان جامعهء ايرانيان خارج کشور بپردازد.
در اين زمينه دوست دارم خاطر نشان کنم که آنهائی که می خواهند مبارزه را با ايجاد يک راديو ـ تلويزيون ماهواره ای آغاز کنند در واقع سرنا را از سر گشادش می زنند. راديو ـ تلويزيون ملی ماهواره ای سکولارها زمانی می تواند علت وجودی داشته و برد ملی پيدا کند که سکولارها توانسته باشند آلترناتيو خود را بوجود آورند. اين آلترناتيو، بر اساس سرمايه های مادی و معنوی گسترده ای که در اختيارش خواهد بود، می تواند همه گونه رسانه ای را داشته باشد؛ رسانه هائی که همگان از چند و چون پيدايش و کارشان آگاه باشند.
ضرورت شفافيت
در همين چند ماهه تلويزيون هائی آغاز بکار کرده و يا در شرف تأسيس اند و هر يک خود را رسانهء اپوزيسيون و جنبش سبز می دانند. همهء آنها نيز اعلام می کنند که از محل «کمک های مردمی» تأسيس شده و اداره می شوند. اين سخنان به شوخی بيشتر شبيه است؛ و هرکس که اندکی با چند و چون براه انداختن و ادارهء مستمر اينگونه رسانه ها آشنا باشد می داند که جز تکيه بر «خزانهء غيب» نمی توان يکشبه تلويزيون براه انداخت و از اينترنت به روی آنتن های ماهواره ای پريد. به همين دليل هم هست که کمتر کسی به اينگونه کوشش ها با ديدهء اعتماد می نگرد و حوزهء نفوذ اينگونه رسانه ها نيز، از ديدگاه سياسی، به پيروان و طرفداران و ياران مؤسسان محدود است.
بنظر من، کار آلترناتيو سازی جز با «شفافيت سربلندانه» ممکن نيست. آنکه در خفا کار می کند لابد از افشای چيزی می ترسد که مردم نبايد از آن خبر داشته باشند. البته که می توان در گروه های کوچک و بزرگ و در اطاق های دربسته به مفاهمه نشست و گفتگو کرد. اين جزو ذات و طبيعت کار سياسی است. اما آنجا که کار به ائتلاف و اقدام جمعی و آغاز روند آلترناتيو سازی می رسد همهء امور بايد بصورتی شفاف انجام شوند. آنچه ناشفاف و کدر است بلافاصله از توطئه و گاوبندی و قول و قرارهای پنهانی خبر می دهد و نمی تواند مقبوليت عام پيدا کند.
من فکر می کنم که تا به امروز مهمترين علت شکست اکثر کوشش های اپوزيسيون در انجام طرح هائی که داشته به اين «عدم شفافيت» بر می گردد. در اين مورد اگرچه می توانم نمونه های مختلفی را متذکر شوم اما، به نفع همدلی بين سکولارها و جلوگيری از بروز هرگونه شبهه ای نسبت به نيت خير انتقاد کننده، از خير اين موضوع می گذرم و يافتن چنين نمونه ها و علت های شکستی را بخود خواننده وا می گذارم.
سوقات سفر
در راه بازگشت به شکوه گفتم که «من با جيب های پر از اميدواری به شهرمان بر می گردم». شکوه نيز، در عين دلخوری از تفرقهء دلشکنی که ديده بود، خبرم کرد که دل او نيز سرشار از شادمانی و اميد است.
راه دراز بود و قصه هائی که برای هم گفتيم درازتر. از کوه ها و رودها و دشت های بسيار گذشتيم تا، در دومين روز سفر بازگشت، غروب هنگام، به شهرمان، دنور، رسيديم. خيلی ها اعتقاد دارند که غروب آسمان دنور را در هيچ کجای ديگر دنيا نمی توان يافت. و من به ياد هفده سالی پيش می افتم که در شهرهای مختلف امريکا برای انتخاب موطن جديد خود می گشتيم و در غروبی شگفتی آور به دنور رسيديم. ابرهای سرخ و آسمان مسی رنگ، در شهری که يک سويش را رشته ای از کوه های بلند بسته و در سوی ديگرش کوير و دشت بزرگ و نفس گير امريکا نشسته، با هوای خشک و سطح مرتفع اش، بی اختيار ما را به ايران برگرداند، به شهر زادگاه مان. و همانجا مصصم شديم که در اين شهر ساکن شويم.
هنوز هم، صبحگاهان که چشم از خواب و رؤيا بر می گيرم و هوای اين شهر را به سينه فرو می مکم، احساس می کنم که به زادگاهم بازگشته ام. شکوه معمولاً به ميهمانانی که از نقاط ديگر دنيا به ديدارمان می آيند می گويد: «دنور درست مثل تهران است؛ اما بی دود و حکومت آخوندی!»
و من آرزو می کنم که زنده باشم و روزی، بر شاهبال آلترناتيوی که يقين دارم ساخته خواهد شد، به زادگاهی برگردم که از دود و حکومت آخوندی خلاص شده باشد. نبودم هم باکی نيست. بی شمارانی هستند که به عشق ديدار وطن آزاد شده شان بسويش پر خواهند کشيد.
اما شما مشفقانه بپذيريد که آرزو بر جوانان ديروز هم عيب نيست.
با ارسال ای ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
NewSecularism@gmail.com