یکشنبه 10 اسفند 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گسترش انتقادهای تند از "فيلم فارسی" و واکنش عصبی فيلمسازان، بخش دوازدهم خاطرات سینمایی تقی مختار


تقی مختار

taghimokhtar@yahoo.com

ویژه خبرنامه گویا

در همان شماره هفتم مجله «فيلم» که نخستين قسمت مصاحبه مفصل من با رئيس و اعضاء هيات مديره «سنديکای هنرمندان فيلم ايرانی» به چاپ رسيد، گفت و گوئی هم داشتيم با منوچهر طياب يکی از نويسندگان سابق مجله «ستاره سينما» که بعدها رفته بود به وين و در آنجا تحصيل سينما کرده و چند فيلم کوتاه هم ساخته و برگشته بود به ايران و در همکاری با وزارت فرهنگ و هنر، تلويزيون ملی ايران و برخی استوديوها و شرکت های خصوصی مشغول ساختن فيلم های مستند بود و تازه ترين کارش به نام «سوزن بان» هم درست هفته قبل از انجام مصاحبه ما با او از تلويزيون نمايش داده شده بود.

گفت و گو را، طبق روال شماره های قبلی مجله، عليرضا نوری زاده انجام داده و پس از صحبت هائی مقدماتی درباره اهميت محتوا و فرم در آثار سينمائی - چه کوتاه، چه بلند، و چه مستند و داستانی - از او پرسيده بود: «آيا به نظر شما فيلم فارسی بخاطر اطمينان از استقبال مردم و برگشت سرمايه مجبور نيست که محتوا را درحد خواست عوام پائين بياورد؟» و برای روشن شدن سئوالش توضيح داده بود که: «مساله فرم در فيلم فارسی نسبت به گذشته تا حدودی حل شده و تکنيک و فرم فيلم ها بهتر شده و تنها مساله محتواست که تهيه کننده و کارگردان و بازيگر را بالاجبار مطيع تقاضای عامه کرده است. شما [در ساخت فيلم های سفارشی مستند] آزاد هستيد؛ به فکر سرمايه هزينه شده برای فيلم نيستند؛ پس فيلم بهتری می سازيد که در آن هم فرم مطرح است و هم محتوا.»

منوچهر طياب در پاسخ، پس از اشاره به آزادی بيشتر سازندگان فيلم های مستند در مقايسه با قيد و بندهائی که دست و بال کارگردان های فيلم های داستان گو و تجاری را بسته است، گفته بود: «... سينمای فارسی اگر پيشرفتی داشته در تکنيک بوده نه فرم. [اين ها] فيلم رنگی می سازند با مناظر شمال، خب حتما قشنگ می شود اما بی محتواست. در حالی که در ابتدای سينمای فارسی صداقتی بود؛ حداقل زمينه فيلم ايرانی بود و سازنده هنوز از زيرکی و کياست و رندی تهيه کنندگان امروزی درش اثری نبود. با وجود اين که هنرپيشه ها هنوز مثل امروز آماده نبودند، فيلم ها بهتر از سينمای امروز فارسی بود. در سينمای امروز فارسی فيلم ها هيچ زمينه محلی ندارند. مثل اين که يک عده آمريکائی فيلمی را در يونان بسازند. آيا اين فيلم همان برداشتی است که يک يونانی از محيطش دارد؟ [در فيلم های فارسی] رابطه ها ايرانی نيست. در فيلم پليسی هنرپيشه فيلم دنباله رو جيمز باند است در حالی که حتی يک دهم کار او را هم نمی تواند ارائه کند. تهيه کننده قصد دارد داستان سر هم کند بدون اين که به آنچه در اطرافش می گذرد واقف باشد. در ايتاليای پس از جنگ [جهانی دوم] فيلم ها اگر چه در تکنيک ضعيف بودند ولی محتواشان در نهايت سادگی پر معنی بود؛ درد داشت، رنج جنگ زدگی داشت؛ چون آن ها فرهنگ سينمائی داشتند که متاسفانه در ايران نيست.»

و وقتی نوری زاده از او خواسته بود که پيش بينی خودش در باره آينده سينمای ايران و راه حل های اصلاحی که به نظرش می رسد را بيان کند، گفته بود: «اگر عده ای که سينماشناس هستند به اين کار مشغول شوند راه سينما عوض می شود. در ايران حتی همين کارگردان های حرفه ای ممکن است خيلی بهتر از فيلمسازان روشنفکر کار کنند ولی متاسفانه آزادی ندارند. همچنين تهيه کننده حرفه ای نداريم. تهيه کننده اگر بداند سرمايه اش در تجارت ديگری بيشتر سود می کند سينما را کنار خواهد گذاشت. تهيه کننده بايد سرمايه اش را برای تهيه فيلم خوب بگذارد. تازه انتظار ما هم اين نيست که همه اش فيلم های غيرتجاری بسازند. سينمای ايتاليا بيست فيلم بازاری می سازد ولی در مقابل دو فيلم خوب هم ارائه می کند. تهيه کننده ايرانی هم بايد اينطور عمل کند... مساله ديگر موضوع فهم علاقه مندان فيلم هاست. بايد فهم آن ها را بالا برد؛ اين آسان پسندی آن را عوض کرد. در سينمای هند با اين همه عظمت دستگاه و تکنيک شايد تعداد بی شماری کارگردان تحصيلکرده باشند که بازاری شده اند ولی در مقابل چهارصد فيلم بازاری می توان به دو فيلم ساتيا چيت رای دل خوش کرد. در ايران يک فيلم خوب هم نمی سازند. تازه اگر فيلمی هم بعنوان خوب مطرح شود برای اين است که ايرانی تر است؛ مثلا بعد از "شوهر آهو خانم" تمام تهيه کننده ها به داستان های اصيل ايرانی توجه کرده اند اما نه برای ساختن فيلم بهتر بلکه برای استفاده مالی بيشتر.»
در جائی از گفت و گو، وقتی عليرضا نوری زاده از او پرسيده بود «چرا شما با تهيه کنندگان فيلم ها وارد گفت و گو نمی شويد تا فيلمی برايشان بسازيد؟»، طياب گفته بود: «چون هنوز زبان تهيه کننده ها را نفهميده ام و نمی دانم که واقعا چه می خواهند. بارها با آن ها صحبت کرده ام اما [می بينم که] خودشان هم نمی دانند چه می خواهند و به چه چيزی "فيلم خوب" می گويند.»

چاپ و انتشار اين گونه حرف های انتقادی صريح - بخصوص که نوک تيز حملات بيشتر متوجه تهيه کنندگان فيلم ها بود - همراه با يادداشت های کوتاهی که خود من هر هفته تحت عنوان «حرف های سردبير» نوشته و با زبانی نسبتا تند به نقد جنبه های مختلف امور فيلم و سينما می پرداختم، هر چند قشرهائی از هنرمندان، شمار قابل توجهی از مسئولان و مقامات هنری آن زمان، و بخش وسيعی از مخاطبان مجله را خوش می آمد ولی اکثر تهيه کنندگان فيلم ها و، به تبع آن ها، گروه هائی از هنرمندان رشته های مختلف سينما و کارکنان استوديوها را عصبی کرده و عليه من و مجله «فيلم» می شوراند؛ بخصوص که دامن زدن به اين گونه مباحث اندک اندک توجه نشريات ديگر را هم به موضوع و مساله «فيلم فارسی» جلب کرده و علاوه بر اين که پای نويسندگان آن ها را هم به اين بحث ها و جدل ها می کشيد، موجب می شد که دامنه بحث «ابتذال فيلم فارسی» تا صفحات روزنامه های پرتيراژ عصر و مجلات هفتگی عمومی نيز گسترش يافته و به «معضلی اجتماعی - فرهنگی» تبديل شود؛ امری که به هيچ وجه خوشايند «اتحاديه صنايع فيلم ملی» و بخصوص رئيس آن، مهدی ميثاقيه، نبود.

به ياد دارم که در يکی از روزهای اواسط بهمن ماه همان سال (۱۳۴۷ خورشيدی) فيلمی از محمد زرين دست به نام «پلی به سوی بهشت» که آخرين کار او در آن زمان بود در مجلسی که توسط «جمعيت راه نو» و با حضور خانم ليلا امامی (همسر اميرعباس هويدا؛ نخست وزير) تشکيل شده بود نمايش داده شد. «جمعيت راه نو» يک نهاد مدنی با هدف تلاش برای دستيابی به حقوق زنان بود که از سال ها پيش توسط خانم مهرانگيز دولتشاهی، نماينده مجلس شورای ملی و طراح و مبتکر «قانون حمايت خانواده»، راه اندازی شده و آن روزها از موقعيت، اعتبار و اهميتی خاص برخوردار بود. و به همين جهت من فيلم بی ارزش و بدی مثل «پلی به سوی بهشت» (محصول «شرکت نمايشات»، نويسنده و کارگردان محمد زرين دست، با شرکت همايون، منوچهر وثوق، سارا، ثريا بهشتی و...) را، بعنوان نمونه ای از فيلم های ايرانی، مناسبت نمايش در آن مجلس ندانسته و چون نسبت به اين اقدام معترض بودم، هفته پس از آن، در شماره هشتم مجله، در يکی از يادداشت های خودم با عنوان «مگر اتحاديه صنايع فيلم ملی خواب است؟»، نوشتم: «هفته گذشته در حضور خانم هويدا و گروهی از شخصيت های "جمعيت راه نو" و جمعی از مهمانان فيلم بسيار بد "پلی به سوی بهشت» آخرين کار سينمائی محمد زرين دست به نمايش در آمد. نشان دادن اين فيلم در يک چنين مجلس و در موقعيتی که سينمای ايران می رود تا نکات مثبت موجوديت خود را به مسئولين امور بشناساند [به مثابه] خنجری است که از پشت بر پيکر سينمای فارسی کوبيده می شود! فی الواقع سينمای ايران فيلم های بهتری نيز برای نمايش در چنين مجلسی دارد ولی اين در عهده "اتحاديه صنايع فيلم ملی" است که در يک چنين مواقعی شخصيت و موجوديت خود را نشان داده و قبل از اين که هر کس بتواند بطور خصوصی اقدام به يک چنين اعمالی بکند در کار آن ها مداخله کرده و حيثيت فيلم ايرانی را بخرد. نمايش فيلم "پلی به سوی بهشت" در يک چنين مجلسی قبل از هر چيز اين فکر را به مخيله انسان می آورد که نکند اتحاديه صنايع فيلم ملی فی الواقع خواب تشريف داشته باشد!»

«سنديکای هنرمندان فيلم ايرانی» هم، البته، در آن شماره از مجله «فيلم»، از نيش قلم من مصون نمانده و بخاطر کم کاری در تصفيه آدم های پرت و نااهل از محيط سينما و بخصوص عرصه فيلمسازی که شماری از آن ها حقيقتا آبرويی برای فيلم های فارسی باقی نگذاشته بودند، مورد انتقاد شديد من قرار گرفته بود. در يادداشتی انتقادی از عملکرد «سنديکا» در اين زمينه که با عنوان «پس سنديکا چه کاره است؟» منتشر شد، نوشته بودم: «با تمام حرف هائی که هيات مديره "سنديکای هنرمندان فيلم ايرانی" در کنترل و حفظ موازين هنری در تهيه و نمايش فيلم های فارسی می زنند باز هم ديده می شود که گروهی آدم ناشناس و ناوارد [در کار سينما] دست به توليد و تهيه فيلم هائی می زنند که اميد هرگونه اصلاحی را در سينمای ايران تبديل به ياس می کند.»

و در ادامه، پس از اشاره به خبر مربوط به فيلم های در حال توليدی مثل «دو کبوتر»، «چوب خدا»، «چيچو و فرانکو وطنی»، «دنيای جوانان» و... (همه با عوامل توليد بی تجربه و غيرحرفه ای و با شرکت بازيگران درجه سه و چهار)، و تاکيد روی اين نکته که «هيات مديره سنديکا خود بخوبی از ماهيت سازندگان اين فيلم ها با خبر بوده و از کم و کيف آن ها مطلع هستند»، اضافه کرده بودم که: «انتظار داريم مسئولان سنديکا در ديدار از فيلم های نام برده کمال دقت را مبذول داشته و از نمايش فيلم هائی که باعث بدنامی و بی اعتباری سينمای فارسی می شوند جلوگيری نمايند.» و يادداشت را با طرح اين سئوال خاتمه داده بودم که: «راستی اگر اين پيشگيری ها از جانب سنديکا به عمل نيايد ديگر چه نيازی به سنديکا و هيات مديره آن هست؛ پس واقعا سنديکا چه کاره است؟!»

دامنه خرده گيری ها و انتقادهای من طبعا به حيطه عمل «اتحاديه صنايع فيلم ملی» و «سنديکای هنرمندان فيلم ايرانی» محدود نمی شد و می توانم بگويم تقريبا همه زمينه های اقدامات و فعاليت های مربوط به مجموع صنعت فيلمسازی (از سليقه پست و پرت و غيرحرفه ای اکثر تهيه کنندگان گرفته تا ناآگاهی و بی سوادی اغلب سناريست ها و دخالت نابجای برخی از بازيگران سرشناس در نحوه کار کارگردان ها) و حتی دوبله ناهنجار فيلم های خارجی (بواسطه تغييراتی که در گفت و گوها داده و محاوره شخصيت های فيلم های غيرايرانی را تا حد محاوره عوام و قشرهای کم سواد يا بی سواد جامعه تقليل داده و با افزودن متلک ها، جوک ها و شوخی های نامربوط موجبات خدشه در کاراکتر آن ها و روند داستان فيلم ها را فراهم می کردند)، نحوه ساخت پلاکاردها و پوسترها و طرح های تبليغاتی برای چاپ در روزنامه ها و مجلات، و وضعيت سينماهای نمايش دهنده فيلم ها و موضوعات جنبی آن ها را نيز در بر می گرفت.

علاوه بر اين، گه گاه پيش می آمد که من، به دلايل و مناسبت های مختلف، با برخی از هنرمندان در دفتر کار يا خانه های مسکونی آن ها، و يا در دفتر مجله يا کافه و ميخانه ای، ديدار و ملاقات می کردم و آن ها ضمن حرف های مختلفی که می زدند زبان به گلايه از وضعيت سينما و «فيلم فارسی» می گشودند و من پس از اطمينان از اين که مشکلی با انعکاس انتقاداتشان در مجله ندارند، پاره هايی از حرف هاشان را در يادداشت های هفتگی خودم گنجانده و به چاپ می رساندم. از جمله به ياد دارم که در همان چند هفته اول انتشار مجله روزی در دفتر کارم ديداری داشتم با ايرج قادری، که از اواخر دهه سی با او آشنائی و مراوده ای نزديک داشتم، و او در آن ديدار با دلی پر از وضعيت دشوار و ناهنجار خودش، بعنوان کارگردان و بازيگر سينما، سخن گفت و من در شماره بعدی مجله در يادداشتی تحت عنوان «حرف های قادری»، ضمن اشاره به آن ملاقات، نوشتم: «ايرج که به تارگی سرگرم تهيه مقدمات کارگردانی فيلم "سکه ده ريالی" [بعدا "سکه شانس"] برای "فرودين فيلم" [متعلق به محمدعلی فردين و احمد گنجی زاده] و با شرکت فردين می باشد، می گفت: کارگردان ايرانی فی الواقع نمی داند کدام طرف قضيه را بگيرد. دنبال "ديزی آبگوشت" برود و پول و پله و "رضايتی" که در آن نهفته است يا "سينما و هنر" که اصالت و ارزش دارد و در عهده هر هنرمندی است که حقيقتا به آن بپردازد و معيارهای هنری خود را نشان دهد؟»

و در ادامه نوشتم: «[قادری می گويد] تهيه کننده ايرانی امروز اعتقاد يافته است که سينما به معنای واقعی آن نمی تواند [در ايران] پا بگيرد و از اين رو از کارگردان ها می خواهد که برای او فيلم هائی بسازند در زمينه همين آثاری که می بينيد. و از سوی ديگر مطبوعات و علاقه مندان سينمای واقعی فرياد بر می آورند که اين سينما نيست؛ هنر نيست و اثری نيز از آن ندارد. به هر حال اين وسط ما که به قولی کارگردان و هنرپيشه هستيم نمی دانيم بالاخره تکليفمان چيست... بدبختی اين است که ما عاشق اين کار هستيم و اگر بخواهيم بخاطر پاره ای از ملاحظات آن را ببوسيم و کنار بگذاريم آن وقت است که خودمان را نفله کرده ايم... اين است که فعلا به همين سينما راضی شده ايم و در پی عشق خود - هر چند ابتدائی و مختصر - لک و لوکی می کنيم و پر و بالی می زنيم؛ تا کی فرارسد روزی که حال و هوا تغيير مختصری بکند و آدم بتواند خودی نشان بدهد.»

انعکاس يک چنين حرف ها و «اعترافات» تلخ برخی از دست اندرکاران سينما و هنرمندان سرشناس در مجله ما و ديگر نشرياتی که به اين گونه مسائل می پرداختند، طبيعی است که موجبات دلگيری و گاه خشم تهيه کنندگان فيلم ها را فراهم می کرد و اغلب می ديدم که مايل هستند در رد اين، به گفته آن ها، «اتهامات» و «توهين ها» و «تحقيرها» پاسخ هايی بدهند ولی از آنجا که اکثرشان نه دستی به قلم داشتند و نه حتی بيانی مناسب برای شرکت در مصاحبه و گفت و گوئی جدلی، ترجيح می دادند دفاعياتشان را از زبان و قلم برخی از سناريو نويس هائی عنوان کنند که علاوه بر توانائی در نوشتن زير بليط و شريک اتهامات آن ها بودند. از جمله اين سناريست ها يکی سعيد مطلبی بود که چند روز پس از انتشار مصاحبه نوری زاده با منوچهر طياب در شماره هفتم مجله، نامه سرگشاده ای خطاب به من، ولی در پاسخ به اظهارات طياب، به دفتر ما فرستاده و خواهان انتشار آن در شماره بعدی مجله شد.

سعيد مطلبی که فارغ التحصيل رشته حقوق از دانشگاه تهران و آن روزها جوانی بيست و پنج شش ساله بود، نمی دانم به چه ترتيب، به ايرج قادری نزديک شده و با او دوستی و رفاقتی به هم زده و از طريق وی پايش به محافل سينمائی باز شده بود. برادر بزرگتر من، توفيق، هم بواسطه کارهای تبليغاتی که آن روزها در همکاری با احمد مسعودی (نقاش و طراح پلاکاردها و پوسترهای فيلم ها) انجام می داد، با ايرج قادری آشنا شده و روابطشان به دوستی گرائيده بود و همين دوستی باب آشنائی و رفاقت او با سعيد مطلبی را هم باز کرده بود. به اين ترتيب، علاوه بر سابقه آشنائی قبلی من با ايرج قادری، دوستی و رفاقت برادرم با او و سعيد مطلبی صميميت خاصی بين ما سه چهار نفر ايجاد کرده بود و فکر می کنم با اتکاء به همين نزديکی و صميميت هم بود که سعيد مطلبی، تحت تاثير و به تحريک برخی از تهيه کننده های ناراضی و عصبانی، پيشقدم شده و آن نامه سرگشاده را برای مجله فرستاده بود چون مطمئن بود که من آن را چاپ خواهم کرد.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


نامه سعيد مطلبی که با عنوان درشت «سينمای فارسی از انتقاد نمی ترسد!» در شماره هشتم مجله «فيلم» به چاپ رسيد، اما، نه تنها حاوی دفاعی سنجيده و پاسخی مستدل به انتقادهای طرح شده نسبت به فيلم های فارسی نبود بلکه با انتخاب لحنی عصبی، زخم خورده و توهين آميز، در لباس به اصطلاح طنز و هزل و هجو، و بيشتر متلک پرانی و نيش و کنايه، خالی از محتوا و شبيه نوعی لجبازی و دهن کجی به منتقدان بود.

او در ابتدای نامه اش خطاب به «آقای تقی مختار عزيزم» با اشاره به «عادت ورق زدن مجلات گوناگون فکاهی و ورزشی و رپرتاژی گرفته تا سينمائی» که به زعم او «اين آخری... هم عکس و شمايل فراوان... و هم تعريف و تکذيب بی شمار [دارد] و هم ادعا و هل من مبارزش فزون از حد [است] که حفظ کنادشان رفقا را که افاضاتشان کلی مايه مسرت از حرف های رقيب و رقبای وايلر [منظورش ويليام وايلر کارگردان معروف آمريکائی بود] گرفته تا منت بر سر سينما گذاران دائنين [طلبکاران] هنر سينما و غيره...»، که يعنی کلا مجلاتی بازاری و بی ارزش، نوشته بود: «اخيرا در يکی از شماره های مجله شما... مطالبی بود از جناب [متوچهر] طياب و عکسی از حضرتشان و جملات نوظهوری که کلی باعث تعجب بود و آخرالامر چون اعتمادی بود بر دانش منوچهر خان آکادمی موزيک ديده (که فی الواقع بقولی ايشان همان مدرسه سينماتوگرافی باشد) تقصير را به گردن حروفچين انداختيم و بدون محاکمه به بيست و چهار ساعت فحش مستمر محکوم شد.»

نامه با همين لحن و با جملات آشفته عصبی و پر نيش و کنايه فراوانی از همين رديف، همراه با عيب و ايرادگيری تحقيرآميز از فيلم های مستند منوچهر طياب، ادامه يافته و سرانجام به اينجا رسيده بود که: «بيائيد آقا از ادعا کم کنيد. برای هنرمند بودن و کار نو عرضه کردن به به گفتن رفقای کافه فيروز و کافه نادری نشين کافی نيست. مساله اصالت است. مساله بی پيرايگی است و مساله پسند مردم است. يک هنرمند لازم نيست که خود را مقيد در حد فهم مردم کند ولی جدا از مردم هم نمی تواند باشد. بگذاريد مردم دنبال شما باشند ولی يک قدم بيشتر با آن ها فاصله نداشته باشيد. شما آزادی عمل داريد و بهترين وسائل را داريد، پشتيبانی چون وزارت فرهنگ و هنر داريد، ناراحتی سوختن سرمايه را نداريد، ناراحتی نداشتن اکران را نداريد، ناراحتی سر و کله زدن با سينماچی ها را نداريد؛ تازه محصول کارتان "سوزنبان" است. ولی آن ها که دست اندر کار سينمای فارسی هستند چی؟ با هزار نوع گرفتاری و با همه اشکالات، همه کج انديشی ها و بدخواهی ها، از طرفی بايد فيلم بسازند و از طرفی بايد با تمام آن ها که عقده سراپای وجودشان را گرفته و حسادت چشم هايشان را تار کرده است مبارزه کنند. دلمان خون است از اين که از همه جانب همه آدم ها سلاح هايشان را عليه اين سينمای فارسی نگون بخت تيز کرده اند و از هر طرف فرياد وادينا وا اسلاما بر آسمان که چی؟ که سينمای فارسی از دست رفت! پدر جان، يک مرتبه بگوئيد سينمای فارسی يک طفل حرامزاده است و زنده بگورش کنيد؛ ديگر احتياجی به اين همه جمله پرانی و سينه درانی نيست!»

نتيجه گيری نامه سعيد مطلبی، پس از همه اين حرف های کلی و حملات شخصی پر از نيش و کنايه به منوچهر طياب و تاکيد بر اين که «سينمای فارسی از انتقاد نمی ترسد» اين بود که: «انتقاد اگر در جهت سازندگی باشد پسنديده است ولی اگر انتقاد از روی غرض و در جهت تخريب و بنيان کنی باشد يک خيانت است به صنعت نوپای سينمای فارسی. سينمای فارسی هنوز يک نهال است، بگذاريد اين درخت در زمين ريشه بدواند، بگذاريد جانی بگيرد و آن وقت بگوئيد که فلان شاخه اش کج است يا فلان جايش را بايد فلان جور کرد... سينمای فارسی، آقای طياب، در يک چهار چوب محدود است. اضلاع اين چهار چوب عبارتند از امکانات فنی و کادر تهيه، سليقه و فهم مردم و سليقه مخصوص تهيه کننده و اجازه سانسور؛ که اين آخری خود بحث مفصلی دارد. عوامل بالا را جمع بزنيد و ببينيد اگر شما باشيد چه می کنيد. آيا جز اين است که قدم به قدم پيش می رويد؛ يعنی همين کاری که سينماگران فارسی می کنند و در اين زمان جز اين راه چاره ای نيست؟»

همان طور که پيشتر هم گفتم، آنچه عوامل آن دوره سينمای ايران از نقدی که بر کارهاشان می شد در نمی يافتند اين بود که منتقدين با انگشت گذاشتن بر همين «سليقه مخصوص تهيه کنندگان» و بی کفايتی «کادر تهيه»، که منجر به انحراف در «سليقه و فهم مردم» (که البته فقط قشر خاصی از جامعه بودند) شده بود، چنين نتيجه می گرفتند که «فيلم های فارسی سخيف و مبتذل اند.»

يکی از اين منتقدان تند و تيز فيلم های فارسی آن دوره عباس پهلوان، روزنامه نگار سرشناس، بود که عليرضا نوری زاده در ادامه گفت و گوهايش با چهره های مطرح هنری و مطبوعاتی که در مجله «فيلم» انعکاس می يافت به سراغ او رفت و از عقايد و نظراتش در باره سينمای فارسی پرسيد. من در مقدمه کوتاهی بر آن مصاحبه، که در شماره دهم مجله «فيلم» (سه شنبه ۶ اسفند ۱۳۴۷) به چاپ رسيد، نوشتم: «چرا عباس پهلوان؟ چون بيش از همه - در هر کجا و هر نشريه ای که بوده - به سينمای فارسی حمله کرده است. عباس پهلوان نويسنده تند و تيزی است که در هر زمينه قلمی زده و با هر کس در افتاده است. و در اين ميان هر صنف و هر قماشی که بيشتر فاسد و "ناجور" بوده بيشتر مورد خشم او واقع شده و بدين سان است که عباس يکی از نکته گيران قديمی سينمای فارسی است. از محتوا و فرم و طرز کار فيلمسازان ايرانی و آثار آن ها گرفته تا رفتار و گفتارشان در جامعه مورد نقد و انتقاد او قرار گرفته است. دست اندرکاران سينمای فارسی خيلی خوب او را می شناسند و او نيز کسی نيست که دستی از دور بر آتش داشته باشد. عباس با همه سينماگران ايرانی - تهيه کننده، کارگردان، بازيگر و غيره - آشناست، با اغلبشان دمخور بوده و مراوده نيز داشته است. از اين رو گفت و گو با وی و اطلاع از آخرين نظرياتش در باره فيلم فارسی و فيلمسازان ايرانی بی فايده نمی توانست باشد. و چنين بود که نوری زاده او را ديد و...»

مصاحبه نوری زاده با پهلوان با تيتر درشت و اصلی «من واقعا دلم برای آرتيست های ايرانی می سوزد!» و تيتر فرعی «تهيه کننده فيلم نبايد در مسابقه ربودن پول مردم شرکت کند!»، همراه با عکس هائی از او، در دو صفحه مجله بچاپ رسيد و جنجال بزرگی آفريد که تا هفته ها ادامه يافت.

پهلوان در پاسخ به اولين سئوال نوری زاده در اين خصوص که «چرا با فيلم فارسی مخالفی؟ و چرا اين قلم تند و انتقادگر و عصبی را به جان اين پديده ای که به هر حال هست و موجود است انداخته ای؟» گفته بود: «به نظر من فيلم فارسی خارج از ديگر کارهای هنری ما نيست. در اين محدوده آنچه هست پوچ است و پوچ است و پوچ، و اصالتی نيست... سينمای فارسی از اجتماع ما نيست؛ محصول لجن، لاک پشت و قورباغه و گند است!» و در توضيح اين مدعا افزوده بود: «بايد يک سلسله عوامل باشد تا فيلم خوب شود. اين که گفتم اصالتی ندارد [به اين معنی است که مثلا] در تمام به اصطلاح فيلم های فارسی بزن بزن و بدو بدو هست که هيچ زمينه ايرانی ندارد. کافی است دو تا دعوا را در ميدان "پاقاپوق" ببينيد. دعوای ايرانی - چون ورزش ما کشتی است - با "بزخو کردن" و "بلند کردن" [حريف] توام است [در حالی که] در فيلم های فارسی مشت بازی می کنند که فی الواقع می پنداری حضرات نواده [فلويد] پاترسون و [سانی] ليستون اند [دو بکسور معروف آمريکائی در دهه های ميانی قرن بيستم ميلادی]، سوژه ها از فيلم های هندی و ترکی و ساير محيط های برای ما مهجور کپی می شود و فيلم فارسی فی الحاله عين مشغوليات سينماهای "ماياک" و "تمدن" سابق است و در اجتماع ما اين رل را دارد؛ سرگرم کردن مردم، که سخت محتاج اند به هر چيز خوب را ديدن و شنيدن.»

و وقتی نوری زاده با اشاره به انتظارات تماشاگر فيلم های فارسی گفته بود «اگر فيلم باب دندانشان نباشد و بدن لخت فلان خانم چاشنی آن نباشد به ديدنش نمی روند و فيلم ضرر می کند»، به طعنه گفته بود: «عجب! آقای تهيه کننده تکيه روی فيلم و مردم می کند! آن بيچاره ها که تفريحی ندارند و بنا بر اين هر چه بهشان بدهی قبول می کنند. ما نبايد خود را اسير خواسته های مردم بکنيم. مثلا زن در فيلم فارسی آن است که باسن بقچه حمامی و ران بالشتی داشته باشد! آيا حد زيبائی زن اين است؟ حتی اگر زن و سکس هم هست بايد درست و منطقی باشد نه گوشت و لرزش و استفراغ تماشاچی! اين زن متعلق به گاوکش هاست که چون از بچگی حيطه ديدن جنس مخالفشان گرداگرد مادرشان محصور بوده و مادر اکثر آن ها نيز زن برجسته صورت گوشتی بدن و چاق بوده، اين ها در همه جا در جستجوی مادرند و به قول روانشناس ها عقده "مادر معشوقه بينی" دارند. يا تيپ جوانمرد فيلم فارسی حتما بايد اسمال خرکی يا حسن چهار ابرو باشد! مگر يک دانشجو يا يک کارمند نمی تواند جوانمرد باشد؟»

نوری زاده در ادامه مصاحبه از پهلوان خواسته بود نظرش را راجع به سينمای نو و به اصطلاح آن روزها «آوانگارد» ايران بگويد، و او گفته بود: «ما الآن بر اثر مرور زمان دو سه کارگردان و فيلمبردار خوب داريم که [در کارشان] غلط املائی ندارند و اگر دست از خودخواهی شان بردارند و بدانند که ساختن فيلم کار مشترک است که بوسيله کارگردان بسته بندی می شود و فيلم اثری فردی نيست، می توانند فيلم های خوبی بسازند. و اما جوان های فيلمساز ما با يک مقدار شعور اضافی چند دسته اند؛ عداه ای که با ناکامی در [ساخت] فيلم تجارتی مواجه شدند و رفتند سراغ فيلم های مستند که زحمت کمتری دارد و استقلال بيشتری و چون کنار رفتند ما را با آن ها کاری نيست. عده ای ديگر که ماندند با شعور سينمائی و يا بدون آن و با تحرک بيشتر و متاسفانه خود خواهی ها گريبانشان را گرفت و ادعای زيادشان که سيمای سمپاتی يک آرتيست (کارگردان، سناريست و جوان اول [فيلم)] را داشته باشند، از راه بدرشان برد و اين هم به اين جهت است که در فيلم ايرانی معياری وجود ندارد که موقعيت ها را تفکيک کند. دو نمونه مثال می زنم: اولی صابر رهبر با تحرک و صميميت، منتهی بدون شعور سينمائی، و دومی [محمد] زرين دست با يک خروار ادعا!»

پهلوان، اما، فرخ غفاری و هوشنگ کاووسی را جدا از آن دو گروه «بی شعور» و «مدعی» دانسته و گفته بود: «آن ها حق دارند انتقاد کنند چون می فهمند ولی می گويند امکان نداريم؛ مردم شعور اجتماعی شان به آن حد نرسيده است که فيلم خوب را درک کنند.»

او در ادامه با اشاره به اين که «[فيلم فارسی سازها] از انتقاد بدشان می آيد... بقالی هستند که نمی گويند ماستشان ترش است؛ چون هميشه جبهه گرفته اند. [وقتی] به کارگردانی ايرادش را می گوئی باز هم تکرار می کند!»، انگشت روی داستان فيلم ها و فيلمنامه های آن ها گذاشته و گفته بود: «اکثر کارگردان ها به سناريو معتقد نيستند و بدون اين که از شعور فی البداهه سازی هم بهره ور باشند خودشان را - با وجود سناريو - اسير حس می کنند. اغلب دنبال داستان می گردند. اغلب فرماليست هستند. شايد گه گاه جرقه ای در ابتدای فيلمشان هست ولی بعد خلاء وجود سناريو با رقص و آواز و بزن بزن پر می شود که کاملا بی ربط است. من واقعا دلم برای آرتيست های ايرانی می سوزد؛ چقدر دويدن؟ چقدر مشت بازی؟ و تازه فيلم ها از يک معاشقه خوب و حظ دهنده هم بی بهره است... اين مباشران فيلمفارسی می گويند که داستان نويس نداريم در حالی که در سال بيشتر از صد محصول عرضه می کنند که همه داستان دارد و نوشته کسانی است که کوچکترين تبحری در نويسندگی ندارند... مساله دوم تهيه کننده و کارگردان است... مساله ديگر ديالوگ فيلم فارسی است. و مساله بعدی اين که [فيلم فارسی] اسير ذوق مردم است و اين درست ايرادی است که به روزنامه نويس ها هم می گيرند. ارائه مسائل جنسی هر روز سطح توقع مردم را بالاتر می برد بحدی که ارائه دهنده را به لجن می کشد. ديگر اين که سوژه ها تقلبی و دزدی از فيلم های خارجی است... ابتکار هم در کار نيست. سيامک ياسمی "گنج قارون" را ساخت و بعد کپی پشت سر کپی از روی آن ساخته شد. در مورد هنرپيشه ها: بازی در فيلم برای اکثر آن ها نوعی مفر برای زندگی کردن است؛ علاقه ای به اين کار ندارند، تحصيلکرده نيستند...»

در جائی از مصاحبه نوری زاده از پهلوان پرسيده بود نقش تهيه کننده را در فيلم های ايرانی چگونه ارزيابی می کند، و او در جواب گفته بود: «تهيه کننده می تواند نقش بسيار خوبی داشته باشد بشرط اين که در مسابقه ای که برای ربودن پول مردم از هر طرف، صنايع و مجلات و غيره، راه انداخته اند شرکت نکند. بانک ها با جايزه قلابی مردم را گول می زنند و تهيه کنندگان فيلم ها هم با فيلم آبکی!»

نوری زاده از او پرسيده بود که آيا تا به حال برای هيچ يک از فيلم های ايرانی سناريو نوشته است، و پهلوان در جواب گفته بود: «با اين شرايط ابدا! پانصد هزار تومان خرج فيلم می کنند و آن وقت می خواهند به سناريستی که معمولا در کشورهای ديگر حرفه اش فقط همين است - و در ايران هم بايد اين طور باشد - در اوائل هزار تومان و حالا دو سه هزار تومان بدهند! و تازه فرمولی دارند که می گويند داستان را بخوان تا ما جواب بدهيم و تا می خوانی می گويند بد است ولی خودشان با دزدی داستان فيلم می سازند!»

ــــــــــــــــــــــــ
• چگونه روایت ایرانی فیلم معروف "گراجوئت" با شرکت من و توران مهرزاد ساخته شد! بخش نخست خاطرات سینمایی تقی مختار
• فریدون گله که بود و «کندو»ی او چگونه ساخته شد٬ بخش دوم خاطرات سینمایی تقی مختار
• ناصرخان از کلاه مخملی متنفر بود! بخش سوم خاطرات سینمایی تقی مختار
• چرا و چگونه «سلطان قلب ها» غفلتا «ضربه فنی» شد! بخش چهارم خاطرات سینمایی تقی مختار
• چرا و چگونه من از بازی در فیلمی به کارگردانی خودم حذف شدم! بخش پنجم خاطرات سینمایی تقی مختار
• کارگردانی فیلم "تعصب" برای من سرشار از درس و تجربه بود، بخش ششم خاطرات سینمایی تقی مختار
• خسرو هریتاش؛ فیلمساز مهمی که در سایه ماند، بخش هفتم خاطرات سینمایی تقی مختار
• همه چيز با انتشار مجله «فيلم» آغاز شد...، بخش هشتم خاطرات سینمایی تقی مختار
• چرا انتشار مجله "فيلم" موجب نگرانی تهيه کننده‌ها شد، بخش نهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• حرکت در جهت ايجاد يک "سينمای ملی"، بخش دهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• اولين ملاقات با مسعود کيميائی، انتخاب "هنرپيشه ماه"، و مصاحبه با مسئولان سنديکای هنرمندان، بخش یازدهم خاطرات سینمایی تقی مختار


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016