advertisement@gooya.com |
|
یاسرعرفات درگذشت. مرگ به قول ما ايرانی ها حق است، همه می میرند و از اين واقعی تر و عادلانه تر هيچ نيست که آدميان چون مجالشان به سر می رسد خرقه تهی می کنند و تمام. جز نامی از آن ها نمی ماند و دعوا بر سر همين نام است. دولت شارون اعلام داشته که به فلسطينی ها اجازه نمی دهد که عرفات را در منطقه اورشليم بزرگ دفن کنند و تعريف اين منطقه را تا رام الله برده است. جائی که عرفات تا ده سال پيش هم همان جا دفتر و خانه داشت اما تندروهای صهيونی همان جا را نيز از او دريغ می دارند، چرا که نيک می دانند که هر جا او به خاک سپرده شود همان جا برای ساليان مظهر و نمادی از فلسطين و حقوق مردمانش خواهد بود. عرفات اين بخت از کجا آورد
که از هر نظر مظهر مبارزه ای شود که بيش تر مردم جهان به حقانيت آن معترفند گيرم روش های مختلفی برای به دست آوردن حق قائلند. آيا عرفات به سال ها همبستری با مرگ اين بخت يافت که ده ها و هزاران فلسطينی به همين روال کشته شده و اين بخت ندارند. آيا عرفات چنان که تندروهای صهيونی می گويند اين موهبت از آن رو نصيبش شد که تندرو و متعصب و نژاد پرست و تروريست بود که اگر چنين می بود ده ها فلسطينی ديگر بوده اند به بارها از او تندتر و بی انعطاف تر که اين مقام نيافته اند که با احترام تمام مانند يک رهبر بزرگ بمیرند. آيا عرفات از آن روز بزرگ داشته می شود که به گفته تندروهای ايرانی سازشکار بود و در برابر قدرت ها سر تسليم فرود آورد، به شوخی می ماند که ملت به جان آمده و به عمليات انتحاری رسيده فلسطين کسی را با اين مشخصات رهبر و مقتدای خود گرفته باشند. پس چيست که به قول نويسنده کارشناس ايرانی سرنوشت عرفات را به سرنوشت پيامبر قوم يهود شباهت داده است که چهل سال امتش را به سوی سرزمين موعود ره برد با آن همه مصيبت و چون سواد سرزمين موعود از دور پيدا شد، جان باخت.
به باورم عرفات که آن چنان که خود در تهران گفت پنجاه و چند سالی قبل به دنبال گفتگوئی با يک طلبه جوان آتشين مزاج ايران [ نواب صفوی ] درس و مشق در دانشگاه قاهره را رها کرد و به حرفه مبارزه برای نجات مردمانش پيوست و تا دم موت کاری جز اين نکرد، امروز اين قدر از آن می بيند که در دريای صد در صدی ها و اقيانوس بی فکری ها و تندروی ها و عقب افتادگی ها که مسلمانان را در بر گرفته است، در زمانه ای که تحولات بزرگ در جهان رخ داد که هر يک برای شکستن پشت کسی در مقام وی کافی بود، فرزند زمان ماند. کاری کرد که فرانسه به التماس به کشور خود کشاندنش و در بيمارستانيش جا داد و رييس جمهور آن کشور به ديدار مرد در اغما رفت. کاری که نه از شاه ايران با همه دوستی که با جهانيان داشت و تا سال قبل همه شان در صف انتظار ديدار او در تهران، کيش و يا هر جا که او می خواست بودند، بلکه با ملک حسين پادشاه مانده تا دم آخر مارکوس و موبوتو سه سکو و بسياری ديگر از رهبران نامدار جهان نکردند. ژاک شيراک در زمانی اين کار را کرد که می دانست دست راستی های اروپا و آمريکا با چه نفرتی از وی ياد خواهند کرد که تيتر هفته گذشته سان نشريه دست راستی و پر تيراژ انگليسی نمونه اش که او را به خاطر همين عيادت کرم خاکی ناميد.
سئوال اين است که چيست و يا چه بود در عرفات که ده روزست ماجرای دست و پا زدن او بين مرگ و زندگی چنين موضوع اصلی خبری جهان است. عرفات به روزگاری کاری جز عمليات ترور و انفجار نکرد تا جهان را به ظلمی که بر مردمانش می رود متوجه کند، و آن گاه به تعبير خودش در اولين باری که به سازمان ملل رفت شاخه زيتونی در يک دست و سلاحی در دست ديگر از جهانيان خواست که نگذارند شاخه زيتون در دست ها بپژمرد. دست های عرفات پژمرد و اين شاخه زيتون را از دست نداد حال آن که دست کم در ايران و افغانستان طالبان و ميان تندروهای مسلمان به همين دليل بدنام شد. شاخه زيتون را از آن رو به دست گرفت که چون زمان تغيير پذيرفت و واقعيت عريان شد ديد، جهانی زيتونی می شود و مدام از ترور و خشونت دور. در گير دشمنی مانند صهيونی ها که از تندروی دست تندروان عالم می بندند ماندن در اين وضعيت کار دشواری بود که عرفات کرد. گيرم نفوذ يهوديان و پشيبانی دنيای سرمايه از آنان هنوز نگذاشته ظلمی که به اين قوم رفته است ثبت سند جهان شود اما ثبت سند انسانيت هست به قول ادوارد سعيد.
در جهان به قدر مقدور که در برابرش سربلند کرد، او اهل اين جهان شد. وقتی سادات به اسرائيل رفت و به تعبير صدام و قذافی و اسد و ديگران از پشت به آرمان های مسلمانی و عربی خنجر زد، عرفات دانست چيزی در درون جامعه جهانی دارد می شکند. وقتی اتحاد جماهير شوروی فروريخت عرفات دانست در جهان بی موازنه زيستن حکايتی ديگرست و اين قوم ستم ديده که نسلی را در اردوگاه با کينه پرورانده بايد دمی بياسايد وگرنه خشونت درش نهادينه می شود.
هم امروز وقتی که داشتم خود را آماده می کردم برای گفتن از عرفات در مصاحبه ای – به عنوان خبرنگاری که در سال های قبل شاهد او و داستان قوم فلسطين بوده ام بی آن که کارشناس اين بخش باشم – به نوشته ای از احمد شوقيری برخوردم که سی سال پيش جناب ابراهيم يونسی به فارسی ترجمه کرد. در آن سخنی می گويد که برای من دريچه ای بود به داستان خود ما ايرانی ها . او گفته است" آوارگی خانه کين و نفرت است." لحظه ای با خود گفتم اين تندی که در بيان بعضی از ما ايرانيان دور از ايران ست که احساس می کنند بی آن که سزاوارش باشند از گرمای خانه به دور افتاده اند و آواره شده اند ، از همين جاست و خرده بر آنان نمی توان گرفت که گفته اند دست از جان شسته را تدبير نيست.
عرفات در همه پنجاه و چند سالی که در مبارزه بود، جز به سرنوشت قومی که از خانه رانده و آواره سرزمين های گاه دشمن شده بود فکر نکرد. چند دقيقه پيش شنيدم که شيمون پرز درباره او در بی بی سی سخن می گفت و کوشش داشت که لحن و بيانش شباهتی به تندروهای همکيش خود که جز با نفرت از عرفات ياد نمی کنند نبرد . اما با اين همه بر عرفات خرده گرفت که چگونه می توان به کسی اعتماد کرد که بمب بر بی گناهان ريخته و به هوايشان پرانده است. پرز که تازه از ميانه روهای اسرائيلی ست از ياد می برد که سران تمام دولت هائی که او وزيرشان بوده است از خانم گلدا ماير تا رابين و بگين در سابقه پرافتخار خود انفجار و بمب اندازی داشته اند. و روزگاری برای به دست گرفتن قدرت در فلسطين همان کردند که فلسطينی ها برای دفع ظلم به آن متوسل شدند، گيرم همين حرکت، باعث مدال و قهرمانی در تل آويو ولی به همين تاويل بر سر عرفات می کوبند. اما پرز در همين مصاحبه چيزی گفت که به باورم درست است. گفت عرفات پيچيده تر و فعال تر از آن بود که بتوان به دو سه جمله بيانش کرد و سياه و سفيدش ديد. جمعی از تضادها بود.
هم اين زمان دستگاه ترور شخصيت اسرائيل – که چه شباهتی به تندروهای ايرانی دارد – از رابطه خصوصی عرفات در زندگی زناشوئی اش هم نگذشت و بی رحم تنها فرزند را متهم کرد که فرزند او نيست و از آن ديگری است. اين را در مجموعه ای بيان کرد که به عرفات فساد مالی نسبت داد و ...
گفتم شباهت و دلم باز هوای خانه گرفت. اين شباهت عجيب بين تندروها و بنيادگراهای ايرانی و تندروهای يهود گاه تمام مقولات عقلی را باطل می کند. نه فقط اين که امروز در دنيا همه رسانه های جهانی – از جمله آمريکائی – برنامه ها را متوقف کرده و به مرگ عرفات اختصاص داده اند و هزاران خبرنگار و برنامه ساز به بيت المقدس رفته اند و ماهواره ها رويشان فعلا به آن جاست. تنها دو گروه هستند که بی اعتنا نشسته اند و انگار نه کسی رفته است. رسانه های تحت تسلط تندروها در ايران و در اسرائيل. چنان که همه می دانند صلح خاورميانه – که در تهران رسانه های حکومت به آن می گويند سازش تا مهری بر آن زده باشند و از همان اول تکليف را روشن کرده باشند – در تمامی روی زمين تنها دو صدای بلند عليه خود دارد. آقای خامنه ای و آريل شارون.
بسياری از بچه های مسلمان و حافظان نظام از اين شباهت ها که گاه چشم گيرتر می شود به انديشه اند. و از آن مهم تر نگران آن که مبادا در موقعيتی استثنائی و ناغافل پاس های اين دو گروه به هم، کشور را به هم ريزد. اگر اشاره واضح لازم باشد همين خبر که امروز هم روی برد رسانه های جهانی هست. بمباران تاسيسات هسته ای ايران. لازم نيست که آدمی خبره باشد تا بداند که اين کار که اسرائيل بدان اصرار دارد تا هم قدرتی نشان دهد و هم از يک نگرانی بالذت جلوگيری کند، اگر اتفاق بيفتد شانسی است که در خانه تندروهای داخلی می کوبد. و فهرست از اين بلندترست.
و يکی از آن فهرست عرفات است. عرفات که در ابتدای انقلاب دوست ترين دوستان جمهوری اسلامی و اولين ميهمان بود و بعد دو روز نگاه ها به او به شرحی که بعدها خواهم داد تغيير کرد. داستانی که بين تندروهای ما با او اتفاق افتاد گرچه با جنگ ايران و عراق و سفر او به بغداد و انتخابش – که همراه فلسطينی ها طرف عرب را برگزيد – کار روابط با او را تمام کرد و به دشمنی کشاند، اما قبل از اين ها، در همان سفر روزهای اول انقلاب اين ماجرا شکل گرفت. اولين پيام عرفات بر سر گروگان گيری که به تهران رسيد او را از چشم ها انداخت. مدتی مانده بود تا روشن شود که عرفات در موقع خود تندرو نيست و واقع بينی بر می گزيند اما رگه هايش از همان شب اول رسيدن به تهران آشکار شده بود. به يادتان می آورم دستگيری فرزندان آيت الله طالقانی و ماجرای محمدرضا سعادتی را.
امروز در مرگ عرفات جهان به دو گونه می نگرد. اول صلح خواهان جهان از اين که تندروی صهيونی ها فرصت مغتنم حضور عرفات را برای رسيدن به صلح از منطقه گرفت به شارون لعنت می فرستند. اين ها می دانند که در غياب عرفات صلح به آن آسانی به دست نمی آيد چون کسی را آن سابقه و اعتماد در ميان مردم فلسطين نيست، دوم تندروهای هر دو سوی حکايت که با همه تاثری که نشان می دهند از کم شدن شخصی محبوب و موثر از جمع واقع بين ها شادمانند و يک دور تازه خشونت را برنامه ريزی می کنند.
وقتی اول بار در باغچه گل سرخ کاخ سفيد واشنگتن عرفات دست در دست بگين گذاشت خوب می دانست چيزی که او و طرف مذاکره اش را با هم تفاوت می دهد زور و قدرت سرمايه است که در پشت سر بگين بود با اتحادی که يهوديان همه جهان با هم دارند، در حالی که عرفات زور و قدرتی اگر داشت که مردم مسلمان بودند توسط دولت های معمولا ديکتاتوری و خودکامه شان به بازی گرفته می شد و به حساب نيامدنی بود. اول بار که تن به مصالحه ای داد در کنفرانس مادريد بود که هنوز گورباچف عنوان رهبر شوروی را داشت و به ضمانت آن جا حاضر شده بود، در مذاکرات بعدی اين هم نبود و ضامن ها شده بودند ملک حسين و ملک حسن و مبارک که پیدا بود اثر و اندازه شان چقدرست. دولت های عربی و صاحب نفت جمعی متفرق و تيشه رو به خود به حساب می آمدند که هر کدام در مقابل کمکی که از کيسه فتوت خود – و به خاطر مردمشان که دل با مردم فلسطين داشتند – به عرفات می دادند از او متابعت و شرکت در باند و دشمنی با آن ديگری را می خواستند و عرفات ساليان دراز با اين بندها از سر استيصال بازی کرد. ياد گرفت که به هيچ کدام دل نبندد. در همان تهران، انقلابيون هنوز عرقشان در حکومت خشگ نشده برای او دستورات آماده ای با قيدهای مکرر " بايد" داشتند. فقط آقای خمينی نبود که به حمايت ميليون ها تن که هر چه می گفت می شنيدند، برای عرفات نقشه مبارزاتی نوشت حتی کسانی مانند مسعود رجوی هم از اين کار ابائی نداشتند.
باری کاری که رسانه های گروهی جهان در اين روزها با مرگ کسی که رهبر بی دولت و بی سرزمين بود می کنند – و به يک اعتبار بيش از آن است که با رهبران با سرزمين و با دولت انجام می دهند – به دليل سرگذشت يگانه ای است که او داشت. هيچ کس از هم نسلان او شايد بتوان گفت که تجربه تغيير جهان را چنين ملموس با گوشت و پوست درنيافته بود. رسانه ها بنا به خصلت خود اين گونه آدميان را به سياه و سفيد اعمالشان نمی نگرند و حتی به بزرگی واقعی شان بی اعتنايند. آن چه مهم است اثری است که در روزگار خود نهادند و چشمانی است که در سوگ خود اشگبار گذاشتند.
اين ما هستيم که هر کس را گاه به خوب و بد و سياه و سفيد – آن هم بر اساس توهم و تخيل خود - تقسيم می کنيم – رسانه ها معياری ديگر دارند. که البته رسانه های آزاد در جوامع مردم سالار چنين اند، و گرنه در تمام خاورميانه رسانه های تحت کنترل حاکميت ها، اساس کار خود را از بالاتر گرفته اند و می گيرند و شان حرفه ای ندارند.