شنبه 26 شهریور 1384

از وودی آلن تا شیخ مصباح یزدی،نگاهی به مشروطه طلبی ولایی، سين. ابراهيمي

ebrahimisin@yahoo.fr


گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود وليک به خون جگر شود

حافظ

یکی از دلایل دنیوی این اغراق و غلو در دانشهای سیاسی و توانایی های حکومتی سومین خلیفه و فرزندانش از سوی فقها و دستگاه روحانیت شیعه، تحکیم جا و مقام خود در جامعه است، زیرا با مسجل کردن چنین باور هایی برای توده مردم، راه روحانیت برای تصرف مقام نیابت امام و شراکت در خلافت و سلطنت باز می شود و با تقدیس دیگران، راه خود مقدس یابی و تنعم و ثروت ناشی از آن را نیز هموار می گردد. د رچنین فضای آلوده تحمیق، خرافات و عوامفریبی است که «رییس جمهور منتخب» در جمهوری اسلامی هم برای شروع کار خود به دستبوسی ولی فقیه می شتابد و به آن افتخار می کند.
*
روشنفکرانی که در جستجوی شیوه حکومتی در متون مذهبی و فقهی شیعه هستند و نوید حکومت علوی، مشروطه الهی و یا مشروطه ولایی را می دهند، قریب به یک قرن از روشنفکران دیگر مذاهب اسلام عقب هستند، زیرا پس از جنگ جهانی اول و انحلال خلافت بوسیله جمهوریخواهان ترک، تلاش متفکران اهل سنت جهان برای تجدید حیات خلافت در مصر به نتیجه نرسید و عزاداری خلافت هم سالی بیش دوام نیاورد؛ ولی متفکران شیعه هنوز مشکل خود را با امامت و نیابت امام در حکومت مدرن حل نکرده اند. ما هنوز 1300 سال پس از سقوط حکومت چهارمین خلیفه، مشغول عزاداری، سینه زنی و قمه زنی هستیم
***


« خدا مُرد، مارکس مُرد، من هم، حال چندان خوبی ندارم!!» این را وودی آلن هنرمند و فیلمساز مشهور نیویورکی گفته است. اگر از این آخری شروع کنیم، خدا را شکر حالش خوب است و اروپایی ها بیشتر از هموطنانش از طنز کتابی و عصبی فیلمهایش لذت می برند. مارکس هم سرخوش است و پس از برچیده شدن سوسیالیسم نوع شرقی در اروپا گویا کسالت مختصرش بر طرف شده و کماکان متفکران، فیلسوفان و اقتصاد دانان، حتا دست راستی ها برای رفع ترس همیشگی از « شبح»، در حال غور و بررسی آثار وی و حتی به تجزیه و تحلیل جملاتش نشسته اند و بدیلی برای تئوریهای مبارزه طبقاتی او نیافته اند. می ماند خداوند نیچه.

انسان از زمانی که از درختها پایین آمد، قامتش راست شد و زبان پیدا کرد و شعور یافت؛ در مورد وجود خداوند از یقین به شک و تردید رسید. اگر در ابتدا همه وقایع طبیعی را از آن خدا می دانست، به مرور متوجه علل طبیعی برف و باران، گرما و سرما، شب و روز، زمستان و تابستان شد و خود را قادر به تغییر برخی عوامل وعلت ها یافت. توانست آتش روشن کند، تخم های غلات رابکارد، رود ها را مهار کند و ناظر تولید و بازتولید حیوانات شود. هر بار که توضیحی برای وقایع طبیعی پیداکرد دامنه عملیات خداوند و قدرت آن را محدود تر دید، و در عصر جدید به حذف او از همه عرصه های علم، فیزیک، شیمی، ریاضیات، فلسفه، و سرانجام علوم اجتماعی و انسانی همت گماشت. متفکران عصر جدید حوزه عمل خدا را به شرعیات خلاصه کرده و جای محدودی در عرصه مرگ و پس از آن برایش باقی گذاشتند. نیچه فیلسوف آلمانی در پایان قرن نوزدهم در ابراز خشم خود علیه بندگی انسان در مذهب گفت «خدا مرده است» و در سوگ مرگ آن، ابرمرد را خلق کرد که آن داستان دیگری است با سرنوشت تلخ، و بیرون از بحث کنونی.

از شروع شناخت بشری تاکنون، مجادله تعیین جای خداوند در جهان هستی نقش اساسی در پیدایش دانش داشته است که سهم طبیعت و انسان در آنی که آدمیزاد قبلاهمگی را از آن خداوند می دانست روشن می شد. این روند افزایش قدرت و جای انسان در جهان علیرغم میل خداوند به قول برخی و یا به روایت دیگری با اجازه خود وی را، حتی در مطالعه تطبیقی ادیان توحیدی هم مشاهده می کنیم.

هرچند در جلسه مجلس خبرگان رهبری 15 شهریور،از وودی آلن خبری نبود و نه نیچه بود و نه مارکس. اما گفتگو ها در همین چارچوب بود. یعنی دادن جای همه قدرت به خداوند و یا بخشی از آن به انسان در اداره جامعه، که روایتی خلیفه خدا بر روی زمین می شناسد.
آنروز که علی مشکینی مشغول سخنرانی بود. وقتی رسید به جمله :

«ولايت امر ناشى از اراده امت و اراده خداوند است.»

محمد یزدی پرید وسط حرف ایشان ولی چون میکرفون وی روشن نبود معلوم نمی شود چه می گوید. پس از پایان سخنرایی رییس، میکرفون وی را وصل می کنند تا حرفش را بزند. خبرنگار روزنامه ای تاکید می کند که محمد یزدی در کنار مصباح یزدی نشسته بود و گفت:
«حق ولايت از سوى حضرت بارى است و اين غير از انتخاب مصداق است اما اگر «ولى» انتخاب نشود، مردم بى«ولى» نخواهند ماند. ولى شرعى قبل از حمايت مردم هم وجود دارد و با حمايت مردم قدرت عمل براى «ولى» ايجاد مى شود. ، اگر مردم او را انتخاب كردند به فعليت مى رسد اما چنانچه ولى وجود داشت و مردم اطاعت نكردند همه معصيت كار خواهند بود. »

این مجادله یا گفتگوی نظری که به نظر، کلامی، شریعتی و اسکولاستیکی می آید. یک موضوع سیاسی است که شیوه حکومت در شیعه را بیان می کند. در نتیجه اگر من وارد این بحث می شوم و ناچارم به عمق آن سفر می کنم، بخش سیاسی آن در یک پژوهش علمی برایم مطرح است و نه وجه شریعتی آن. این را گفتم تا به قول فرنگی ها، به آنان که گوشی برای شنیدن دارند سلام برسانم.
اما این بحث های فاقد قدرت نشان دادن امت یا صاحب قدرت مشروط اعلام کردن آن فقط در میان علی مشکینی، مصباح یزدی و محمدیزدیو... فقهای مجلس خبرگان نیست بلکه روشنفکران مسلمان هم چنین احتجاجاتی را بیان می کنند.
سعید حجاریان اعتقاد دارد:
« ...كماكان در عصر مشروطيت بهسر ميبريم و نمايندگاني از جانب تودهها بايد در بوروكراسي حضور داشته باشند و از سويي ديگر، در عرصهي اجتماعي تلاش شود كه رهبران محلي، چه در امر آگاهيبخشي و چه در امر سازماندهي، مردم را راهنمايي نمايند. با پيوند اين دو دسته نيروست كه ميتوان بسته به موقعيت، مرحلهي اصلاحات را تعيين كرد؛ يعني همان الگوي "فشار از پايين، چانهزني در بالا" كه بخش اول اين شعار از تجربهي انقلاب اسلامي اخذ شده است و بخش دوم آن محصول تجربهي مشروطه است.»
ویا سروش دراول شهریور ماه خواستار تزریق حق به فقه اسلامی است تا دموکراسی بوجود آید و می گوید:
« لُبّ کلام من در باب دموکراسي و اسلام (که گزيده نارساي دانشجويان آن را بهخوبي منعکس نميکند) اين بود که تمدن اسلامي تمدني فقهمحور است و از فقه سالاري تا دموکراسي که قلبش قانون سالاري (نوموکراسي) است, فاصله چنداني نيست. مسلمانان به رعايت قانون و مقررات در حيات فردي و جمعي خود خوي گرفتهاند و لذا با قانونسالاري ناآشنا نيستند. نارسايي نظام فقهي البته در اين است که تکليفانديش است نه حقانديش. و لذا داروي شفا بخش حق را بايد به اين اندام نيم مردة تکليفانديش, تزريق کرد تا تندرستي و چالاکي دموکراتيک پيدا کند و جامة عدالت امروزين (که بر مدار حقوق بشر ميگردد) بر قامتش راست آيد و توازني مطبوع و مطلوب ميان حق و تکليف برقرار کند.» (نقل از سایت سروش)

بهزاد نبوی می گوید:
«ما فقط دنبال آزادي و مردم سالاري نيستيم. ما خط امامي هستيم،انقلاب را قبول داريم، اسلام را به عنوان يک دين اجتماعي قبول داريم. لذا تلاش مي کنيم جبهه را با کساني تشکيل دهيم که از اين نظر کاملا شبيه ما باشد.»
ویا سرمقاله نویسی می خواهد با سحرقلم به ما ثابت کند که هدف دموکراسی همان مشروطه طلبی است و دولت های مشروطه بهتر از جمهوری دموکراسی و آزادی را رعایت می کنند. و می نویسد:
«چنانكه تجربه جمهورى خواهى و مشروطه خواهى در كشورهاى بريتانيا، اسپانيا، فرانسه، تركيه، آمريكا و برزيل نشان مى دهد دولت هاى مشروطه بيش از جمهورى هاى ناب دموكراسى و آزادى را تامين مى كنند.» در جای دیگری می گوید طرفدران قانون اساسی جمهوریها هم مشروطه طلب هستند(!!). شاید می خواهند بگویند در نتیجه ما را مفری نیست و ناچاریم در اداره حکومت فقط سهمی به نسبتی که نظریه «ولایت انتصابی مطلقه فقیهان » آقای خمینی تعیین می کند داشته باشیم.

هرچند مشروطه طلبی الهی مسلمانان روشنفکر امروز با ولایت مطلقه فقیه مورد نظر بنیادگرایان متفاوت است. ولی همه این اختلاف نظر ها در چارچوب اصل امامت شیعه قرار دارد و نه خارج از آن. اختلاف بر سر تعیین سهم نایب امام و امت است. یعنی همان تعیین جای انسان در برابر نمایندگان خداوند. تا مردم نمایندگانی در« این بوروکراسی» خداوندی داشته باشند.

برای ورود به دنیای استدلالات فقها و نویسندگان شیعه در باره سیاست و حکومت، در وهله نخست باید توجه داشت که مذهب« امامیه » از میان تمام فرقه های اسلامی تنها گروهی است که امامت را هم به اصول دین اسلام اضافه کرده است. یکی از اختلاف های اساسی این گروه با اکثریت مسلمانان جهان و در تمام تاریخ هم همین بوده است. مخالفین به آنان گوشزد می کنند که با اعتقاد به امامت، پیامبر اسلام را خاتم النبیین نمی شناسند. بلکه علی پسر ابوطالب و فرزندانش را امام می دانند.
به گفته یکی از مراجع تقلید، شیعه دوازده امامی اعتقاد دارد که«امام را خداوند تعیین می کند و مردم باید امام زمان خود رابشناسد و با او بیعت کند. امامت رهبری امت اسلامی است در همه شئون حیات بشری ، اعم از اعتقادی، علمی، اخلاقی، سیاسی و اجتماعی است، معصوم از خطا و گناه است.»

با توجه به این پایه فکری تشیع دوازده امامی است، که همان خط و نخ استدلال را از مصباح تا مشکینی، از سیستانی تا منتظری، و در نویسندگانی چون سروش، حجاریان و دیگران می یابیم. یعنی چون حکومت از آن امام است و در غیبت امام دوازدهم تعلق به نائبیان امام دارد؛ پس مردم نقشی در آن ندارند( روایت فقهای بنیادگرا نظیر مصباح و یزدی). فقط حق تشخیص آنرا دارند( روایت فقهای سنتی نظیر مشکینی). و یا حق انتخاب آنرا دارند(فقهای اصلاح طلب) . یا به قول سروش کمی « داروي شفا بخش حق را بايد به اين اندام نيم مردة تکليفانديش (فقه)، تزريق کرد.» و سرانجام به قول حجاریان «نمایندگانی در بوروکراسی داشته باشیم.»


این بحث بین مسلمانان پس از درگذشت حضرت محمد آغاز شد. خداوند در قران گفته است که من هیچ چیز ناگفته ای برایتان نگذاشته ام. آن زمان تصور بر آن بود که شریعت اسلام به تمامی در قرآن بیان شده است و مسلمانان باید برای رستگاری خود علاوه برقرآن گفته های پیامبر به صحابه را سرمشق قرار دهند. در نتیجه مسلمانان با گردهم آیی وپس از بحث و مباحثه بین مهاجران و انصار در مسجد سقیفه مدینه، ابوبکر را به رهبری خود انتخاب کردند. علی پسر عمو و داماد حضرت محمد هم به اغوا های ابوسفیان و برخی از یاران خود وقعی ننهاد و پس از فوت فاطمه دختر پیامبر با ابوبکر بیعت کرد. پس از درگذشت ابوبکر به توصیه وی باعمر بیعت کرد. و پس از عمر هم در شورای شش نفره تعیین شده بوسیله عمر عثمان انتخاب شد و علی هم عضو این شورا بود با وی بیعت کرد. هرچند برخی از اطرافیان علی وی را صالحتر از دیگران برای خلافت می دانند ولی تا اینجای تاریخ یعنی پس از به خلافت رسیدن عثمان صحبتی از امامت و شیعه امام علی پس ازپایان رسالت پیغمبر دربین نیست. و علی به عنوان مشاور خلیفه با ابوبکر عمر و عثمان همکاری می کرد*.

در نتیجه تعبیه امامت به عنوان شیوه حکومتی که جمهوری اسلامی داعیه میراث داری آن است اصلا تا اواسط خلافت عثمان وجود نداشت. خلیفه براساس اجماع انتخاب می شد. برخی مورخین واقعه غدیر را انکار نمی کنند ولی همان منظور شیعیان را از آن دریافت نمی کنند. و اظهار می کنند که در این جا حضرت محمد از فرستاده های خود به یمن برای سرکوب یک نفر که ادعای پیغمبری می کرد سخن گفته و خواستار حمایت از آنان به رهبری علی شده است. به روایت مورخینی مهم و معتبر چون طبری، ابن اثیر، ابن خلدون، ابن عساکر، ابن ابی بکر و... پیدایش تشیع دوازده امامی برخلاف پنداربرخی، شیعه تجلی روح ایرانی در اسلام نیست و نه تنها هیچ ایرانی در میان اولین شیعیان علی وجود ندارد بلکه بر اساس طرح یک یهودی به اسلام گرویده ای است به نام عبد الله پسر سبا.

طبق نظر عبدالله پسرسبا هر کدام از پیامبران دارای وزیر یا قائم مقامی از طرف خود بودند که پس از درگذشت آنان نقش وصی را ایفا می کردند. به عنوان مثال، هارون وصی حضرت موسی بود و پل وصی حضرت عیسی. با این شیوه، آن چه مربوط به اسلام است، وصی او کسی جز علی پسر ابوطالب پسر عمه و داماد وی نمی تواند باشد.

طبری در این مورد می نویسد:

« عبد الله پسر سبا یک یهودی اهل یمن بود، که کتابهای قدیمی را خوانده بود و مرد خیلی دانشمندی بود. او ( به مدینه) آمد تا به دست عثمان به اسلام تشرف بیابد به امید آن که ایشان به او التفاتی خواهد کرد. اما عثمان به او هیچگونه توجهی نکرد، و عبدالله در همه جا مشغول بدگویی از خلیفه کرد. زمانی که این خبر به وی(عثمان) رسید، فریاد کشید این یهودی کیست؟ او را باید از مدینه اخراج کرد.
عبدالله به مصر رفت و در آنجا بود که گروه بسیاری که احترام عظیمی به خاطر دانش وی به او قائل می شدند در اطراف وی جمع شدند. زمانی که از رهبری خود به این افراد مطمئن شد نظریه های خود را چنین تشریح کرد:

«مسیحیان می گویند که عیسی دوباره به این جهان برخواهد گشت. ولی مسلمانان بیشتر از آنان حق دارند که بگویند محمد رجعت می کند. زیرا در قرآن آمده است مطمئنا آن که قرآن را بر تو فرض کرده است تو را به رجعت نهایی خواهد رساند.» ....قرآن سوره 28/85
برخی از این افراد این نظریه را پذیرفتند.

زمانی که (این باور) ریشه گرفت عبدالله یک نظریه دیگر را مطرح کرد:
«خداوند می گوید 124 هزار پیغمبر در این جهان داشته است و هریک از آنان یک وزیر(وصی) داشته است. بنابراین وصی محمد، علی بوده است و این او بود که می بایست جانشین پیغمبر می شد. عثمان به شکل غیر قانونی خلافت را غصب کرده است، زیرا زمانی که عمر شورای انتخاب کننده را تعیین کرد همگی می خواستند به علی رای بدهند و عبدالرحمان پسر عوف دست او را گرفته بود تا با او بیعت کند، ولی علی از طرف عمرو عاص به اشتباه افتاد و...»

طبری پس از بیان جزییات جلسه توسط عبد الله پسرسبا و ( پس از ذکر آیه 110 سوره 3 از قرآن) سخنان او را چنین ادامه می دهد:


«در این زمان ما هیچ کاری نمی توانیم علیه عثمان انجام دهیم و نمی توانیم ماموران وی را اخراج کنیم و مجبوریم فشار آنان را تحمل کنیم. اما آنان را به نهی از منکر فرا می خوانیم.»
عبدالله بدینوسیله می خواست افراد را علیه ماموران عثمان تحریک کند. مردم که شیفته نظریه سلطنت دوباره( رجعت) حضرت محمد و حق علی بر حکومت شده بودند بر محور آنها گرد هم آمدند و عثمان را کافر خواندند. اما این اعتقاد خود را پنهان نگاه می داشتند و در ظاهر(فقط) برای انجام کار خیر تبلیغ می کردند.

در میان تمام مامورین عثمان، بد ترین آنها حاکم مصر عبدالله پسر سعد پسر اسرح بود. مردم مصر به همه جا نامه فرستادند که در آنها عبدالله پسر سعد و عثمان را افشا می کردند و هماهنگ شدند تا عثمان را از خلافت برکنار و کس دیگری را جای او انتخاب کنند. ولی در هیچ یک از نامه ها اسم علی را نمی آوردند. ماموران خلیفه از نامه نگاری بین شهر های مختلف با خبر شدند. شورشیان به توافق رسیده بودند که چه ماهی وچه روزی چه تعدادی از افراد به مدینه بفرستند تا عثمان را خلع و یکی از صحابه های پیامبر را یا علی، یا زبیر و یا طلحه را جای وی بنشانند. هیچکس اسم معاویه را پیش نکشیده بود و او هم چنین قصدی نداشت. با اینهمه عثمان روزی با کعب الاخبار مشغول گفتگو بود که به او گفت:

ـ در کتابها یافته ام که عثمان سرنگون و کشته خواهد شد.
معاویه گفت:
ـ آیا نمی توانم اسم کسی را که بعد از او به خلافت می رسد بدانم تا بروم وتملق وی را بکنم!
کعب جواب داد:
ـ این تو هستی که پس از او خلافت خواهی کرد.

معاویه پرسید:
ـ حقیقت را می گویی؟
کعب جواب داد:
ـ آری، اما پس از مبارزه ها، شورشها و خونهای زیادی که ریخته خواهد شد.
پس از آن روز تصرف قدرت به ذهن معاویه خطور کرد.

ازهمه اکناف به مدینه نامه می رسید که خبر می داد مردم مصر با اهل کوفه وبصره از طریق مکاتبه در ارتباط قرارگرفته اند و تصمیم گرفته اند به مدینه مراجعه کنند تا انتقادات خودشان را به عثمان بیان کنند. »

طبری در ادامه به جزییات مکاتبه و همدستی ساکنان مصر، کوفه و بصره برای آمدن به مدینه می رسد و شرح ماجراهایی را که در مدینه گذشت و محاصره 80 روزه خانه عثمان که سر انجام به قتل وی انجامید بیان می کند و به خلافت رسیدن علی را شرح می دهد که من دوره خلافت علی را دریک نوشته دیگر آورده ام.

در این جا بطور خلاصه می توان گفت، به خلافت رسیدن علی را نباید تنها به حساب تفکر و تدارکات عبد الله پسر سبا گذاشت. نقش نا رضایتی برخی صحابه از اعمال والیان عثمان را نیز باید در نظر داشت. پس از کشته شدن عثمان، کار به جایی رسید، که به قول خودعلی:

«مردم مانند موى گردن كفتار به دورم ريختند واز هر طرف به سوى من هجوم آوردند، تا آنجا كه حسن وحسين به زير دست و پا رفتند و طرف جامه ورداى من پاره شد و به سان گله گوسفند پيرامون مرا گرفتند تا من بيعت آنان را پذيرفتم.»2

علی یکی از نزدیکترین صحابه های حضرت محمد بود. با این که مردی جنگجو، شجاع، به روایاتی در امور اخلاقی بسیار خرده گیر بود، شاعرمسلک و مسلمانی به تمام معنی عابد ولی سیاستمداری کم تجربه و افراطی بود.

به خلافت رسیدن علی هرچند راه ستایش و مبالغه در مورد وی را هموار کرد، تا آنجا که عبد الله پسر سبا برای او مقام خدایی قائل شد که غالیان شیعه راه او را پی گرفتند. ولی به جای برقراری آرامش و عدالت موعود در خلافت اسلامی، تفرقه و نفاق در آن بوجود آورد و با جنگها و شورش های متفاوتی که در پی داشت آن را به خون نشاند.

در این پژوهش سیاسی مشاهده می شود؛ که اگر در زمان حکومت حضرت محمد و سه خلیفه نخستین، برای گسترش حکومت خون ساکنان کشور های همسایه بویژه ایران و روم که معتقد به مذاهب یکتاپرستی جز اسلام بودند ریخته و اموال آنان تصرف شد تا مسلمانان مدینه و کوفه و بصره و مکه در رفاه زندگی کنند؛ در زمان حکومت علی برای اولین بار این خونریزی به میان خود مسلمانان کشیده شد، اکثر صحابه های مشهور و قاریان قرآن خلافت و شیوه حکومتی علی را تایید نکردند و از او روی برتافتند. عایشه همسر سیاستمدار حضرت محمد که توان او در نقل احادیث را علمای شیعه هم ستوده اند و باقیمانده «عشره مبشره»***در مقابل او قرار گرفته و حتا به جنگ پرداختند.
«عشره مبشره»، 10 نفر از یاران نخستین پیامبر بودند که توسط شخص ايشان به آنها در قید حیاتشان بهشت وعده داده شده بود. شماری از این یاران پیغمبر در جنگ علیه علی کشته شدند. در جنگ نهروان على با گروهی از شیعه مواجه بود كه خود او آنان را كسانى مى دانست كه از فرط عبادت پيشانى و زانوانشان پينه بسته بود. كسانى كه قاريان و حافظان قرآن بودند و به همين دليل نيز ميان مردم ارزش و مقامى داشتند. در پایان این دوره متلاطم خلافت، خود علی پسر ابو طالب توسط یکی از شیعه های غلات که سه نفر( علی ، معاویه و عمروعاص) را عامل خونريزى وبرادر كشى مسلمانان می دانستند؛ حین خروج از مسجد کوفه مجروح و دو روز پس از آن به درود حیات گفت.

در یک بررسی بدون تعصب از شیوه حکومتداری علی و یا برخورد با حکومت یازده امام پس از آن و فقهای شیعه متاسفانه نمی توانیم باور کنیم که آنان استعداد و توان فوق بشری داشته اند، و از فقهای اهل تسنن همزمان خود برتر بوده اند و آن چه مربوط به حقوق مردم است، متاسفانه عالمان شیعه دوازده امامی 1300 سال از عالمان سایر مذاهب اسلام عقب تر هستند. و در عصر جدید روشنفکرانی هم که در جستجوی شیوه حکومتی در متون مذهبی و فقهی شیعه هستند و نوید حکومت علوی، مشروطه الهی و یا مشروطه ولایی را می دهند، قریب به یک قرن از روشنفکران دیگر مذاهب اسلام عقب هستند، زیرا پس از جنگ جهانی اول و انحلال خلافت بوسیله جمهوریخواهان ترک، تلاش متفکران اهل سنت برای تجدید حیات خلافت در مصر به نتیجه نرسید و عزادری خلافت هم سالی بیش دوام نیاورد؛ ولی متفکران شیعه هنوز مشکل خود را با امامت و نیابت امام در حکومت مدرن حل نکرده اند. ما هنوز 1300 پس از سقوط خلافت چهارمین خلیفه مشغول عزادری، سینه زنی و قمه زنی هستیم. و الگوی ما خلافت چهار ساله ای شده است،که آشفته ترین و خونین ترین دوره حکومت خلفای راشدین در داخل خلافت بوده است.

ابن تیمیه که فقیه مذهب حنبلی اهل تسنن ـ جزمی ترین از چهار مذهب حقه ـ در کتاب «منهاج السنته النبویته ...» نقد هایی را در باره شیعه مطرح می کند که 800 سال پس از آن هنوز تازگی خود را حفظ کرده است. ابن تیمیه شیعه را مانند اخلاف وهابی خود کافر نمی خواند، بلکه فقط گمراه می داند. و می گوید:

« در قرآن وسنت چیزی در تایید ادعای شیعه که امامت را جزو اصول دین می داند وجود ندارد. چرا باید جز این باشد. زیرا غیبت امام عملا او را تا حد موجودی بی فایده که نمی تواند در امور دنیوی و اخروی مسلمانان منشائ خدمتی باشد، پایین می آورد. اینک از غیبت امام غایب چهار صد سال( البته الان دیگر به 1200 سال رسیده است) می گذرد. انتظار فرج او چیزی جز امید های کاذب و فریب و اعمال فساد آمیز در میان بعضی از گروههای مسلمانان ببار نیاورده است. اطاعت از خدا ورسول برای این که مسلمانی شایسته بهشت شود کافی است(سوره نساء 13، 69). شیعه با الزام به اطاعت از امامی غایب که نه کسی می تواند ببیندش، یا با او تماس حاصل کند و سخنانش را بشنود، تکلیف بیش ازضرورت(مالایطاق) بر مسلمانان تحمیل می کند، و درخواستی دارد که نظر به عهد الهی، ناممکن است. بدین سان هدف از عقیده به امامت، ایجاد نظامی است که نیل به آن محال است... عقیده به این که علی بر طبق نص (فرمان الهی) جانشین بحق پیامبر است، توالی فاسدی دارد که علی الخصوص مضر به اصل الهی است. اگر خداوند به راستی علی را به جانشینی پیامبر منصوب داشته، حتما به علم احاطی خود می دانسته است که کسی را به خلافت تعیین می کند که از بیعت عام امت برخوردار نخواهد بود و امرش منتهی به جنگ داخلی خواهد شد. اگر این فرض درست باشد، معنایش این می شود که خدا و رسول بر مسلمانان بیداد روا داشته اند، که خود با طل است.»4

علی عبدالرزاق، شیخ الاهزر در کتاب «الاسلام و اصول الحکم» بسیار فراتر از اینها در نه در مورد شیعه بلکه کل اسلام می گوید:

« زعامت پیامبر یک زعامت دینی بود که از طریق رسالت شکل گرفته بود که با وفات او پایان یافت. او هیچکس را در رهبری سیاسی جانشین خود قرار نداد، کما این که احدی را در امر رسالت جانشین بعد از خود تلقی نکرد. بنابر این زعامت بعد از آن حضرت شکل جدیدی از رهبری بود که با آنچه از ویژگی های زعامت رسول خدا می شناسیم تفاوت دارد. و رهبری بعد از پیامبر متصل به رسالت و قائم به دین نبوده است و نمی توان آن را چیزی بیشتر یا کمتر از رهبری مدنی و یا سیاسی تلقی نمود.»

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

برای یک پژوهشگر، باورندان این که راه انداختن سه جنگ داخلی در 4 سال از سوی علی، بلافاصله بیعت حسن فرزند ایشان با معاویه در مقابل در آمد سالانه مبلغ پنج ميليون درهم از بيت المال كوفه، دو ميليون درهم مستقیما از سوی معاويه، آنهم از خراج دارابجرد ایران، و یا پذیرفتن وعده های روسای قبایل کوفه و گوش ندادن به نصایح و اعلام خطر برادر خود محمد و بی توجهی به خبر دستگیری و تسلیم مسلم پسر عقیل و هانی از سوی مردم کوفه به ابن زیاد و کشته شدن وی و همراهانش که برای بررسی اوضاع آنجا گسیل شده بود از سوی حسین و خود و خانواده را به بیابان کربلا کشاندن و... نشانه تدبیر سیاسی و دانش فوق بشری امورحکومتی است، خیلی دشوار بنظر می رسد. ومدافعان اصل امامت در حکومترانی پاسخی قانع کننده نمی توانند به این سئوال امروز بدهند که:

ـ چرا مدافعان این نظریه طی یک ربع قرن گذشته نتوانسته اند در اجرای برنامه های رهبران حکومتی که نایب امام بوده اند موفق شوند. با این که مردم ایران توانایی این را داشتند که این نایبان امام را کشف کنند، در نتیجه به قول شیخ محمد یزدی در معصیت نیستند و این رهبران، از مدد های غیبی هم برخوردار بوده اند، چرا مردم ایران در چنین شرایط دشواری زندگی می کنند. آیا مردم ایران گناه و معصیت ویژه ای داشته اند؟

یکی از دلایل دنیوی این اغراق و غلو در دانشهای سیاسی و توانایی های حکومتی سومین خلیفه و فرزندانش از سوی فقها و دستگاه روحانیت شیعه، تحکیم جا و مقام خود در جامعه است، زیرا با مسجل کردن چنین باور هایی برای توده مردم، راه روحانیت برای تصرف مقام نیابت امام و شراکت در خلافت و سلطنت است، با تقدیس دیگران، راه خود مقدس یابی و تنعم و ثروت ناشی از آن را نیز هموار می کنند. د رچنین فضای تحمیق، خرافات و عوامفریبی است که «رییس جمهور منتخب» در جمهوری اسلامی هم برای شروع کار خود به دستبوسی ولی فقیه می شتابد و به آن افتخار می کند.

فقها و روشنفکران مسلمان در تاریخ معاصر پس از جنگ جهانی اول و انحلال خلافت از سوی جمهوریخواهان ترکیه، بار دیگر در چرخشگاه تاریخی مهمی قرار دارند.

بنظر می رسد دو بخش از فعالین آنها در دو قطب بنیادگرایی و نوگرایی در جستجوی نه وحدت و یکپارچگی، بلکه اتحاد و همکاری باشند. ولی بخش میانی و سنتی روحانیون شیعه و مفتیان سنی کماکان در معارضه ها و مجادله های اخباری خود در نقل و تطابق و یا رد احادیث باقی می مانند.

بخش نخست اتحادطلبان مسلمان، بنیادگرایان هستند که با رجوع ، نمونه گیری و تشابه سازی از صدر اسلام چشم به تغییر و پیشرفتی می بندند که طی 13 قرن بشردر جهان بوجود آورده و خود نیز در این تحولات دگرگون شده است. این بخش به مرور در فعالیتهای خودکشی و دیگرکشی های تروریستی در کنار هم قرار خواهند گرفت، تقابل شدید جمهوری اسلامی با جهان خارج این نزدیکی و همگرایی را در این گروهها تسریع خواهد کرد. در بخش اول این مقاله در باره آنها صحبت شده است.

بخش دوم، نوگرایان مسلمان هستند که در این وانفسای تقابل با رادیکالیسم بنیادگرا و جهان مدرن، می خواهند ایمان خود را به اسلام حفظ کنند و فردایی روشنتر برای فرزندانشان رقم بزنند. هرچند برخی از نام آوران آنان در ایران و کشور های عربی، به خطا، مانند روحانیون اخباری، به حدیث گویی از فوکو، وبر، پوپر و دورکهایم افتاده اند و درک برخی از نوشته هایشان حتا برای کسانی که به کار های علمی جامعه شناسان و فلاسفه اروپا و آمریکا عادت دارند، مشکل می شود. ولی همه نشان از آن دارد که با چشمهای باز می خواهند در تعیین سرنوشت کشور های خود نقش داشته باشند. این روشنفکران اهل سنت و شیعه در تلاش هستند از طرح مسایل تفرقه برانگیز بین خود دوری کنند و براساس نقاط مشترک بین خود که در قرآن، سنت و اجماع، در پایه ریزی جمهوری مبتنی بر آزادی و عدالت و حقوق بشر به هم دیگر یاری رسانند. متاسفانه چنبره مشکلات نظریه سیاسی امامت مانع اساسی روشنفکران شیعه دوازده امامی در این پویش جمعی است.

فقهای نو اندیش در این عرصه نقش مهم و تعیین کننده ای دارند. اکنون نظریات پیشرفته ای در میان فقهای شیعه لبنان،عراق و ایران مطرح است بویژه نظریه « تاسیس جمهوری انتخابی اسلامی» و هم چنین «وکالت دولت از سوی شهروندان» بر اساس نظر فقهی« وکالت مالکان شخصی مشاع » بسیار مدرن بنظر می رسد که در صورت گسترش و قوام یابی به سالها فاصله فکری شیعیان و سنیان در این عرصه پایان می بخشد.

نقش نویسندگان و محققین و طرفداران جمهوری عرفی، دموکراتیک و سکولار در مبارزه فرهنگی و سیاسی عمیق با خرافاتی که گریبانگیر جامعه ایران شده است جدی است. تلاشهای آنان با تطور طلبی عمیق این اقشار میانه یادشده، در سیاست و حکومت پیگیری شده و بنای جمهوری سوم را که در دل جامعه امروز در مصاف با خلافت است سرعت خواهد بخشید.

تا رسیدن به بخش آخر این نوشته ، سخن خود را با نقل قولی از علی عبدالرازق به پایان می رسانم. دو باره به دیدار نظریات وی، همچنین شیخ رضا رقیبش، شیخ مغنیه و شیخ شمس الدین لبنانی و فقهای نوگرای ایرانی در بخش پایانی این مقاله خواهیم رفت. شیخ علی عبدالرازق در پایان کتاب یادشده خود آورده است:

«هیچ چیز در دین وجود ندارد که مسلمانان را از فراگیری و سبقت گرفتن از ملت های دیگر در علوم اجتماعی و سیاسی و... منع کند و از انهدام نظامهای کهنه خوار کننده مردم باز دارد. و باید دانست که قواعد حکمرانی و برپایی نظام حکومتی تنها بر مبنای عقول بشری و تجارب ملت ها شکل خواهد گرفت.»

ـــــــــــــــ

*حتا در کتاب «فروغ ولایت» آیت الله جعفر سبحانی می خوانیم که معاویه هم از مشاورت های ایشان مستفیض می شد.
** نهج البلاغه خطبه 3
***ابوبكر، عمر، عثمان، على، سعدبن ابى وقاص، سعيد بن زيد، طلحه، زبير، عبدالرحمن بن عوف و ابوعبيده جراح . به عقيده عامه اينان برترين ياران رسول خدايند. در چند جاي قرآن سابقون الاولون به بهشت وعده داده شده اند ( مثلا آيه 100 سوره توبه يا سوره واقعه آيات 10 به بعد).
بخش اول این مقاله، تروریسم اسلامی، آب از سر چشمه گل آلود است را می توانید در همین سایت بخوانید.

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'از وودی آلن تا شیخ مصباح یزدی،نگاهی به مشروطه طلبی ولایی، سين. ابراهيمي' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016