یکشنبه 9 بهمن 1384

با استدلالهاي كلامي قابل خدشه، مخالفم، انتقادات تند آيت الله بهشتي از آيت الله مصباح (۴)، آفتاب

آفتاب: چهارمين بخش از سخنان شهيد دكتر بهشتي كه متوجه انتقاد از ديدگاههاي كلامي آيت الله مصباح يزدي است، از نظر خوانندگان گرامي مي گذرد:

... در اين نوشته [آقاي مصباح يزدي] روي يك مسئله اي نيز تكيه شده كه مي خواهم آن را گوشزد كنم. در اين نوشته روي اين مسئله تكيه شده كه:

«اساساً بايد توجه داشت كه اصيل ترين جهت نياز به وحي كه ركن برهان نبوت را تشكيل مي دهد اين است كه عقل با همه ي تكاملش كافي نيست كه راه دقيق سعادت دنيا و آخرت را نشان بدهد».

بنده اصلاً در بحث نبوت اين دليل را نارسا و ضعيف اعلام كردم. ما بحث نبوت را به اين شكل در قرآن سراغ نداريم- گرچه در سنت احياناً هست. اما بايد سنت را بررسي كرد و ديد استناد اين سخن به صاحب سنت تا چه اندازه صحيح است- آن هم در مسائل اجتماعي. من در مورد نبوت نظر ديگري دارم. من با به ميان كشاندن اين استدلالهاي كلامي قابل خدشه موافق نيستم. من در مورد نبوت اين را مي گويم كه (خوب دقت كنيد!) خداوند به ما انسانها قدرت تفكر و قدرت شناخت از راه حس و تجربه و انديشه داده است - يعني تجزيه و تحليل. يك مقدار هم معارف فطري داده- حالا مطابق همان بحثي كه در بحث شناخت داريم.

بشر، بدون شك، در يافتن راه راست و راه مطلوب زندگي بايد از اين شناخت استفاده بكند. شكي در اين داريد؟ بايد از شناخت روشني كه از راه تجربه و تحليل تجربه و انديشه به دست مي آورد استفاده بكند. در اين شكي نيست. همه ي ما چنين مي كنيم. خود شما آقايان چرا به مدرسه ي حقاني آمديد؟ وحي بود؟ ]خير؛[ كلام مطلوبي راهنماي شما بود. بدون شك شما فكر خودتان را به كار انداختيد؛ پرس و جوها كرديد؛ بعد هم تجربه ها كرديد و... آنجا بوده ايد و هستيد و...

بنده نمي گويم كه وحي اصلاً لازم است باشد يا نباشد. اصلاً اين بحث را زايد مي دانم. اين بحث را كه آيا وحي لازم است باشد يا نباشد، يك بحث كلامي زايد مي دانم. من مي گويم حالا اين بشر، اگر معرفتي متكي به وحي الهي به دستش آمد، آيا پيروي از آن را بر خود فرض و لازم مي داند يا نه؟ من همين را مي گويم، و اين كافي است. آيا باز هم به اثبات مسئله ديگري احتياج داريم؟ يعني وقتي وحي به دست من آمد، ديگر ضرورت پيروي از آن و دنبال كردن آن، ضرورت قطعي است؛ براي اينكه ارزش روشنگري وحي از نظر قاطعيت، از ارزش نهصد و نود و نه در هزار شناختهاي ديگري كه ما به دست مي آوريم بالاتر است. اگر آنها چراغي به قوه ي صد ولت است، اينها نورافكن قوي- اصلاً خورشيد است. آيا آدم با شعوري پيدا مي شود كه براي روشن كردن راهش از چراغ قوه ي دستي يا صد شمع استفاده كند، اما از خورشيد استفاده نكند؟

پس مسئله در وحي، اثبات وحي نيست؛ چون كاري از آن ساخته نيست. حالا ما لزوم وحي را اثبات كرديم؛ خوب آخر چه؟ اگر ما اثبات كرديم كه وحي در زندگي بشر لازم است، آيا از نبوت عامه بدون نبوت خاصه كاري ساخته است؟ حالا ضرورت نبوت عامه را اثبات كرديم ولي در نبوت خاصه لنگ مانديم، آيا از آن كاري ساخته است؟ خوب، مي پرسيم چه كسي نبي است؟ نمي دانم! و معناش اين است كه بدون نبوت خاصه از نبوت عامه كاري ساخته نيست. هرگز!

و اگر نبوت خاصه اثبات شد، يعني فهميديم كه رسول الله- صلوات الله و سلامه عليه- نبي خداست، ديگر چه نيازي به نبوت عامه داريم؟ وقتي فهميدم كه او نبي است، ضرورت پيروي از او براي من روشن است.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

بنابراين، بنده اصلاً در بحث نبوت اين برهان را مطرح نمي بينم تا بگوييم كه با اين بحثها به اين برهان آسيب مي رسد. «ماالعصفور فدمه؟»! اين برهان كلامي اصلاً چه هست كه آسيب ديدنش چه باشد؟ البته، چنان كه گفتم، احياناً در بعضي از روايات به اين برهانهاي كلامي نيز اشاره شد؛ ولي بايد روي آن روايات كار بشود. اين بحثهاي اعتقادي شوخي برنمي دارد.

چرا الان به شما رفقا مي گوييم كه كارهاي نشده زياد داريم؟ براي اينكه بايد روي تمام اينها كار بشود - و خيلي هم بايد كار بشود. الان شما ديگر با علم الحديث آشنا شده ايد و به جاهاي شيرين اش رسيده ايد. مي بينيد حديث چه غوغايي است؟ ببينيد چه كتابهايي از سنديت مي افتد! رفتار با حديث شوخي برنمي دارد. اما در قرآن: آيا شما در قرآن آيه اي و دليلي بر اينكه استناد بحث نبوت به اين شكل مطرح شود پيدا مي كنيد؟ مي ماند «لئلّا يكون للناس علي الله حجة بعدالرسل...»، كه بحث ديگري است و ربطي به اين بحث ندارد.

بنابراين، ملاحظه مي كنيد اينكه ما اصولاً پاي اين مطلب و خدشه پذيري اش را در اينجا به ميان كشيم، چندان روا نيست. البته اگر قرار بشود و اگر قرار باشد كه از سخن نويسنده، مطلب بي نيازي از وحي مطرح شود – (نه بي نيازي از وحي جديد، بلكه بي نيازي از وحي. بي نيازي از وحي يك مسئله است، بي نيازي از وحي جديد كه تكيه ي نويسنده روي ان است و به خاتميت مربوط است بحث ديگري است)- البته جاي اين صحبتها بود.

حالا، من يك نتيجه گيري اينجا بكنم - اين هم كه باز ايشان نوشته اند كه «بشر امروز نتوانسته به صلح و سازش برسد»، اين را كه خود نويسنده هم در همان كتاب مي گويد! مي گويد، شناخت يك مسئله است و كاربرد شناخت مسئله ديگري است. و مي گويد، انبيا در نقش شناخت فعلاً مطرح اند، نه در نقش كاربرد شناخت. مگر ما مسلمانها كه از وحي قرآني برخوردار هستيم چه پُخي در اين دنيا خورده ايم كه حالا بگوييم ديگران چه غلطي كرده اند؟ ما چه كرده ايم آقا؟ جنگهاي ما از بين رفته؟ ما الان داريم توي سر هم مي زنيم و اين جنگها را راه مي اندازيم، يهودي آنجا نشسته همه ي ما را مي بلعد. آن وقت بگوييم ما با قرآن هدايت يافتيم؟ اگر منظور از هدايت اين است كه به صلح و صفا رسيده ايم. اگر هم منظور شناخت است، پي وقت شناخت است. هيچ وقت بودن فساد نمي تواند دليل بر نفي شناخت باشد. پس نبايد اين استدلال در آنجا به صورت طنز آمده باشد.

Copyright: gooya.com 2016