یکشنبه 16 بهمن 1384

گفتگوی کيواندخت قهاری با داريوش آشورى بر سر نقش فرديد و پيروان او در فضاى فكرى و سياسى امروز ايران، صدای آلمان

روزنامه اينترنتى ”روز“ در شماره ۱۰ بهمن ۱۳۸۴ خود حاوى مصاحبه‌اى است با دكتر عبدالكريم سروش كه در آن تحليلى از جريان منسوب به روحانى مشهور مصباح يزدى ارايه شده، ولى مضمون اصلى مصاحبه سيداحمد فرديد، استاد درگذشته فلسفه دانشگاه تهران و پيروان فعال اوست. سروش در اين مصاحبه فرديديان را كانون اصلى اشاعه فكر خشونت مى‌داند. دور اخير بحث بر سر فرديد با مقاله‌اى از داريوش آشورى آغاز شده با عنوان "اسطوره فلسفه در ميان ما ــ بازديدى از احمد فرديد و نظريه‌ى غربزدگى". به دليل اهميت بحث و بالا گرفتن احتمالى آن پس از مصاحبه اخير سروش دويچه وله (صداى آلمان) در اين باره با داريوش آشورى مصاحبه كرده است.

مصاحبه‌گر: كيواندخت قهارى

آقاى داريوش آشورى، شما حدود دو سال پيش در سايت اينترنتى نيلگون مقاله‌اى با عنوان "اسطوره فلسفه در ميان ما ــ بازديدى از احمد فرديد و نظريه‌ى غربزدگی" منتشر كرديد. اين مقاله بازتاب وسيعى يافت و بحث‌هاى فراوانى را برانگيخت. اكنون آقاى دكتر عبدالكريم سروش نيز، شايد با تأثير گرفتن از آن بحث‌ها به ميدان آمده‌ و در مصاحبه‌اى كه زير عنوان "جريان مصباح يعنى فاشيسم" در روزنامه اينترنتى "روز" منتشر شده است، سخت به فرديد و پيروان او تاخته است. قبل از پرداختن به جهتى كه سروش به بحث داده است، از شما خواهش مي‌كنيم براى ما توضيح دهيد فرديد كه بوده است و به چه جهت به چهره‌اى بحث‌انگيز تبديل شده است؟

داريوش آشورى: در معرفی فردید در این فرصت کوتاه نمی‌توان چندان چیزی گفت. کسانی که می‌خواهند دیدگاهِ مرا نسبت به او، چه فلسفی چه سیاسی، بدانند بهتر است مقاله‌ی مرا در سایت نیلگون یا وبلاگ شخصی من مطالعه کنند. ولی همین قدر می‌توان گفت که با نقشی که فردید پس از انقلاب به عنوان ایدئولوگِ بخشی از خشن‌ترین تشنگان قدرت، و نیز بازیچه‌ی دست سرکردگان‌شان، بازی کرد، چهره‌ای ست که در شکل دادن به یک ایدئولوژی «انقلابی» حزب‌اللهی و به بار آوردن پی‌آمدهای خونین و هولناک آن، به هر حال، بی‌مسؤولیت نبوده است. امروز ما می‌دانیم که بخشی از سرکردگان نظامی و امنیتی، مانند علی لاریجانی، و بخش مطبوعاتی وابسته به آنان، که اکنون مقام‌های حساس در دست‌شان است دست‌پروردگانِ ایدئولوژیک فردید بوده‌اند و از محضر او «کسب فیض» می‌کرده‌اند. برخی از آن‌ها مریدان متعصب او بوده‌اند یا هنوز هستند. باری، فردید با نمایش تسلط بر کل معرفت فلسفی و زبانی عالم، در آن غوغای انقلاب خوراکی را از نظر ایدئولوژیک می‌توانست بدهد که هیچ یک از آخوندها نمی‌توانست بدهد. کتاب سخنرانی‌های آن دوران فردید را که محمد مددپور منتشر کرده است (یا گزیده‌ی آن را در مقاله‌ی من) بخوانید تا ببینید که او چه نقش شومی بازی کرده است.

شما در مقاله‌تان با عنوان "اسطوره فلسفه در ميان ما" با فرديد برخوردى كرده‌ايد كه وجه پررنگ آن فكرى است. ولى سروش موضوع را يكسر به عرصه سياست كشيده است. اين كار موجه است؟ آيا به راستى سياست امروز ايران را می‌‌شود با فرديد توضيح داد و با نقد اين سياست فرديد را نقد شده دانست؟

داريوش آشوری: بدون شک سیاست امروز دستگاه صاحب قدرت در ایران را نمی‌توان با فردید و نقش او به‌تنهایی توضیح داد و با نقد این سیاست فردید را هم، از جنبه‌ی فلسفی نقد شده دانست. آنچه امروز در ایران می‌گذرد و دکتر سروش نام فاشیسم بر آن می‌گذارد ــ که نام‌گذاری درستی‌ست ــ برآمده از آن وجهی از نگرشِ فقاهتی و باور به حاکمیتِ دینی‌ست که در ترکیب با سازمان مدیریت جامعه‌ی صنعتی مدرن و وسایل و روش‌های سرکوبگری آن شکل گرفته است. به گمان من، مقصود دکتر سروش نیز یادآوری نقش تلقینی سیاسی فردید است نه نقد نظری او به عنوانِ فیلسوف. به هر حال، فردید هم با آگاهی به چنین استعدادی در حاکمیت دینی و فقاهتی در یک جوّ‌ِ انقلابی بود که با آن شور و شر به میان میدان پرید و علم دفاع از انقلاب اسلامی و جهت دادن به آن را برداشت. البته این کار با طبیعت جاه‌طلب و کینه‌توز شخص او و نحوه‌ی اندیشه‌اش خوانا بود. او در دوران شاه، بنا به شرایط دوران، یک محافظه‌کار سیاسیِ ضد انقلابی و در عمل و نظرهوادار رژیم بود و در سال‌های آخر در تلویزیون در این باره به سبک خود داد سخن می‌داد. ولی ناگهان در یک چرخش صد و هشتاد درجه‌ای به یک انقلابی دوآتشه‌ی «منتظرالظهور» بدل شد، بدون آن که در دورانِ فیلسوفی‌اش هرگز یک رکعت نماز خوانده باشد یا از کارهای خلاف شرع گذشته توبه کرده باشد.

در مصاحبه‌ی سروش اين ديد به خواننده انتقال داده می‌شود كه فضاى فكرى در ايران به دو قطب پيروان كارل پوپر و پيروان مارتين هايدگر به نمايندگى فرديد تقسيم می‌‌شوند؟ آيا شما اين نحوه تقسيم‌بندى را درست می‌‌دانيد؟

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

داريوش آشورى: جنگ ایدئولوژیکی که پس از انقلاب بر سر جهت و هدف‌های انقلاب در میان هواداران انقلاب اسلامی درگرفت، ناگزیر رنگ و لعاب فلسفی و کلامی نیز یافت. در این جنگ، در آغاز، که تازه شکاف‌ها در جبهه‌ی گفتمانِ دینی پدیدار می‌شد، دو جبهه‌ی معروف به «پوپری» و «هایدگری»، با تریبون‌هایی که در اختیار داشتند، نمایان‌تر از همه در صحنه بودند و درگیر با یکدیگر. در آن دوران از دل حرکت فکری بازاندیشی سنتِ اندیشه‌ی دینی، به رهبری عبدالکریم سروش، جنبش روشنفکری دینی رفته رفته قوام فکری و دیدگاه‌های کمابیش روشن انتقادی نظری و سیاسی نسبت دیدگاه‌های سنتی می‌یافت، و جریانِ فردیدی، از جمله به علمداری رضا داوری، از دیدگاه به‌اصطلاح «هایدگری»، هوادار سرسخت محافظه‌کاری دینی بود و با روشنفکری دینی می‌ستیزید. خاموشی و مرگ فردید، از سویی، و طرح مسائل و دیدگاه‌های تازه‌‌ی کلامی و فلسفه‌ی دینی، از سوی دیگر، که سروش و جناح نوخاسته‌ی روشنفکران دینی را با فقیهان و اهل کلام سنتی درگیر کرد، به این جبهه‌بندیِ فکری ابعاد تازه‌ای بخشید. با گشوده شدنِ جبهه‌های تازه و رو در رو قرار گرفتنِِ روشنفکران دینی با دستگاه قدرت و مرجعیت دینی، از همان اواخر دهه‌ی شصت به این سو، طرف‌های درگیر دیگردو طرفِ «هایدگری» و «پوپری» نبودند، بلکه «هایدگریان» جزئی از زیرمجموعه‌ی محافظه‌کاری دینی بودند و بس، و رو به افول. دکتر سروش و هم‌اندیشگان‌اش اکنون در چند جبهه درگیرند. جبهه‌ی «هایدگری» هم در عالم نظر رنگ باخته و بی‌رمق شده است، و از اصل هم جز هیاهوی بی‌پایه و مایه‌ای نبود که هایدگر را هم در ایران بدنام کرد. از سوی دیگر، با کرّ و فرّی که فقیهان سنتی از نوع مصباح در میدان دفاع از ولایت فقیه و توسل به آن یافته‌اند، فضای دیگری پدید آمده است. در نتیجه، به گمان‌‌ام مقصود دکتر سروش از اشاره به فردیدیان، با اطلاعاتی که او، به هر حال، بیش از ما از داخل نظام دارد، اشاره به باندهای سیاسیِ پرقدرتی باشد که در اوایل انقلاب از سرچشمه‌ی «فردیدیسم» آب خورده‌اند و اکنون همچنان محورهای مهمی از ماشین قدرت و سرکوب را به دست دارند و، به هر حال، بخشی از بدنه‌ی فعال سیاسی و ایدئولوژیک نظام‌اند. به عبارت دیگر، می‌توانیم بگوییم که «فردیدیسم» اگر هنوز حضور و اهمیتی داشته باشد، نقش آن در بسیج ایدئولوژیک و گروه‌بندی بخشی از جماعتی ست که در زیر علم ولایت مطلقه بخش بزرگی از منابع ثروت و قدرت را به سود خود مصادره کرده‌اند. و گرنه از نظر فلسفی و فلسفه‌بافی گمان نمی‌کنم که جز یک دو تن بی‌روح و رمق با حرف‌های تکراری ملال‌آور بی‌رنگ و رونق و بی‌اثر چیزی از ایشان بازمانده باشد.

آقاى داريوش آشورى، بسيار سپاسگزاريم كه وقتتان را در اختيار ما قرار داديد.

[برای شنيدن اين گفتگو و رجوع به اصل مطلب در سايت دويچه وله، اينجا را کليک کنيد]

در همين زمينه:

Copyright: gooya.com 2016