jalehwafa@yahoo.de
ميهن کهنسال ما سرزمين جنبشها و انقلا بها است . اين جنبشها شعارها و روشهاومنشهای گوناگونی داشته اند که در جريان نسلی به نسلی ديگر منتقل شده اند.در ميهن ما سياه جامگان سرخ جامگان سپيد جامگان سبز جامگان انفلاب بپا داشته اند . اگر به قرن معاصراکتفا نماييم ملاحظه ميکنيم که جنبشهای مردمی در تاريخ معاصر ايران هدف و ماهيت اصليشان خلق يکنوع رهبری بوده است که تنها به عنوان قوه تعديل کننده استبداد عمل نکنند ، بلکه در صدد تغيير رابطه دولت و ملت بر آيد. آنهم به نحوی که توانا باشد دولت را به مهار جامعه ملی و در خدمت آن درآورد .در تاريخ ما جنبشهايی پيروز شده اندکه به سه نياز جامعه پاسخ گفتهاند:
۱- همبستگی و استقلال کشور، يا دفاع از منزلت مستقل در برابر قدرتهای خارجی
۲- تغيير رابطه دولت و ملت به نحوی که دولت تابع ملت گردد و نه بالعکس .
۳- دين يا ايجاد حکومت قانون. يعنی منزلتهای تعريف شده و تثبيت شده برای همه.
جنبشهايی که به اصطلاح توانسته باشند ۷۲ ملت را در گستره خود بگنجانند.اما به ميزانی که به اين منزلتها بی اعتنا شدهاند، اعتبار از دست داده و رو به زوال نهاده اند.
در تاريخ معاصر ايران در زمان دو حکومت قانونی ، يکی حکومت دکتر مصدق و ديگری حکومت بنی صدر ، جامعه ملی توانا شده بود رهبری بر خط استقلال و آزادی را پديد آورد . يعنی محل ظهور و عمل آن خود جامعه و نه خارج از آن شود. و درست به همين خاطر نيز ضد اين دوحکومت کودتا شد .کودتای واقعی نه ضد شخص بلکه در واقع بر ضد رهبری ای که بر خط استقلال و آزادی داشت به جامعه ملی انتقال ميافت، صورت گرفت.
کودتاها فرآورده روابط پنهانی دست نشاندگان داخلی و قدرتهای خارجی هستند .از اينرو مشاهده ميکنيم که عليه حکومت قانونی دکتر محمد مصدق سيا - انتليجنت سرويس همرا با دست نشاندگان داخلی کودتا کردند و عليه حکومت اولين حکومت آقای بنی صدر يعنی نخستين رياست جمهوری پس از انقلاب آنهم در کشوری که همواره در سلطنت استبدادی زيسته است ايران گيتی های داخل و خارج کودتا را انجام دادند.
تاکيد ميکنم به زعم اينجانب کودتا نه بر ضد شخص بلکه بر ضد انتقال رهبری از خارج از جامعه ملی ،به داخل جامعه صورت پذيرفته است و مسلما برنامه هايی که اين رهبری حامل آن بوده است و ملت در آينه اين برنامه ها در تمامی وجوه سياسی ،اقتصادی ، فرهنگی و اجتماعی خودشان ، بازگشت رهبری به خود را ميديدند.
اکنون نظام استبدادی بعد از آن کودتا در لباسی نو دوباره استقرار يافته و ترکتازی ميکند؛ هرچند هستند کسانی که انقلاب را شکست خورده ميدانند و برای پاک دانستن دامان خود منکر شرکتشان در انقلاب ميگردند! و يا بد تر از آن برای شرکت در آن عذر خواهی ميکنند!! ولی در واقع هم قدرتهای خارجی و هم درست نشاندگانشان بيش از اينان بر اين مساله عارفند که انقلاب ، يعنی شرکت جامعه ملی و جامعه جهانی در تجربه تغيير ساختها . هم در مقياس ملی و هم در مقياس جهانی .پس انقلاب تجربه ای نيست که شکست بخورد. چرا ميگويم شرکت جامعه ملی و جامعه جهانی در انقلاب ؟ چون خود انقلاب بيان اين امر است که هم جامعه ملی و هم جامعه جهانی ديگر حاضر نيستند درساختهای موجود زندگی کنند . نياز به نظامهای اجتماعی بازتری دارند . پس چرا عده ای معتقدند انقلاب شکست خورده و کوتاها موفق بوده اند وعده ای نيز می پندارند فاتح هر انقلابی قدرت دولت است ؟ و کوتاچيان چگونه ميتوانند اين شکست را در اذهان وافواه القا کنند؟ چون ميدانند برای ﺁنکه انقلاب ، خصوصا در زمان نسلی که ﺁن را به وجود می ﺁورد ، به هدف خويش نرسد، می بايد ساختهای پيشين بازسازی شوند. در انقلابها نقطه انحراف ،نقطه ايست که رهبران جديد قدرت يافته بر اثر کودتا از جستن راه حل ها بر وفق بيان ﺁزادی ناتوان ميشوند و زور را راه حل هر مسئله می کنند.
– توجه بفرماييد انقلاب ايران ،به معنای توانايی و آزادی جمهور ايرانيان در انديشيدن و عمل کردن بود .به معنای باز يافت کرامت فردی و جمعی ايرانيان باز ايستادن از تسليم به زور بود. به معنای و تحولی شگرف در نگرش به اسلام بود . اسلام به مثابه بيان آزادی بود که موفقيت انقلاب را تضمين کرد. انقلابی که به انقلاب پيروزی گل بر گلوله مشهور است انقلاب به معنای خشونت زدائی بود. اکنون برای ﺁنکه ساختهای پيشين باز سازی شوند، بايستی آن خشونت زدايی را بدل به خشونت صرف می کردند. و نيروهای محرکه جامعه را در همه ابعادش ،که در پتانسيلی که انقلاب زمان و مکان آزاد شدنش را از قيد ساختهای استبدادی نظام پيشين فراهم آورده بود ، به حداکثر تخريب کنند.
دوران دستگيريها و سرکوب و رعب و وحشت واعدامها و کشتار دوران ۶۰ و بعدا زآن از حافظه تاريخی ملت ايران قابل حذف نيست.
ناگفته پيداست که اين بازگرداندن جامعه از فراخنای ﺁزادی به تنگنای بندگی قدرت و خشونت ، نياز به نقش دادن به قدرت خارجی و بحران و جنگ پيدا می کند.
در واقع اين جبهه ﺁزادی و رهبری آن نيست که زور پرستها را به مخالفت با خود بر می انگيزد و نيز اين قدرت خارجی نيز نيست که زورپرستها را به مخالفت با جبهه ﺁزادی بر می انگيزد. بلکه از ﺁنجا که پيروزی اين جبهه، زورپرستها را بی محل و بی نقش می کند، با همه ﺁنکه فرصت ﺁزاد شدن را از بندگی زور و قدرت برای ﺁنها نيز ايجاد می کند، آنها هستند که به سراغ قدرت خارجی می روند وقدرتمدارها ی جديد ﺁسان می توانند فريفته های قدرت را دستيار استقرار استبدادی نو کنند .
اسنادی که جديدا امريکائيان و انگليسيان انتشار داده اند، تصريح ميکنند که نخست محمد رضا پهلوی به امريکا کودتا بر ضد حکومت مصدق را پيشنهاد کردو در کودتای ايرانگيتی ها نيز در خرداد ۶۰ نخست زورپرستان داخلی بودند که به سراغ حکومت ريگان رفتند.
خاطر نشان ساختم که کودتا ها در اصل بر عليه برنامه ها بود.اين برنامه هايی که حاکميت را به ملت باز ميگرداند ، از آنجا که با انديشه راهنمای آزادی سنجيد شده اند،دارای اين ويژگی بودند که به مردمی که قرنها با آمريت استبدادی خوکرده بودند ، در عمل امکان ميداد لمس کنند که بدون ايدئولوژی استبداد و آمريت استبدادی، و در آزادی و استقلال ، کارها خوب، آسان و زود انجام میگيرند. خرابیها کم و سازندگیها بسيار میشوند.در سازندگی کمترين نيروی محرکه به هرز ميرود و اين در تخريب است که ميروهای محرکه جامعه تخريب ميگردند.
سياست موازنه منفی که هر دو برنامه بر آن شالوده گرفته بودند، وارد نشدن در موازنه قوا با قدرتهای خارجی و بخصوص تاثير ندادن حاصل موازنه قوا بر تحول داخلی را پيشه کرده بودند. تا جمهور ملت منزلتهای خويش را بازيابند و همه آزاديها را بدست آورند و دولت افزايش دهنده امکانها برای همه و مدافع ملت و کشور در برابر قدرتهای خارجی باشد. برنامه دکتر محمد مصدق اداره ايران با حفظ منزلت ايرانی درآزادی و استقلال و عدم وابستگی به نفت ممکن گردانده بود. و اين برای قدرتهای خارجی وقت قابل تحمل نبود . برنامه حکومت بنی صدر هم چنان خواب آمريکا را آشفته کرده بود که کيسينجر شدت ترس خود را از آن در قالب جمله "امريکا تحمل پاگرفتن ژاپن دومی را در آسيا ندارد" بيان کرد. و ﺁقای خمينی ، نيز وحشت خود را در اين واکنش نشان داد :" بنی صدر می خواهد ايران را سوئيس و فرانسه کند حال اين که مردم برای اسلام انقلاب کردند" !
اما وقتی استبداد نو با کمک قدرتهای خارجی که نميخواهند موقعيت خويش را در ايران بر اثر انقلاب از دست دهند ،در پی بازگرداندن جامعه از فراخنای ﺁزادی به تنگنانی بندگی قدرت و خشونت است ، انقلاب را قربانی اين وهم میکند که به عنوان تقدم دادن به خطر خارجی مثل جنگ و يا بحرانهای بزرگ، از قبيل بحران اقتصادی، بايستی بنا را بر اصالت زور و آمريت نزديک به مطلق حاکمان گذارد و بدينسان آزاديها را قربانی ميکنند . در حقيقت اين امر که بنيادهای بجا مانده از رژيم پيشين دچار دگرگونی نمیشدند و در کنارشان نهادهای "انقلابی" سر بر میآوردند، بنفسه گزارشگر پيروزی ساختهای پيشين است. وچون نهادهای بجا مانده از رژيم پيشين ابزار قدرت تلقی میشدند و از قدرت جديد پيروی نمیکردند نظام ولايت فقيه بر آن شد با سرعت نهادهای "انقلابی" يعنی نهادهايی را بسازد که ابزار قدرت او باشند. از زمان شروع به نهاد سازی، حرکت انقلاب به برخوردهای مراکز متعدد قدرت تبديل میشد و رژيم پيشين، در اشکال تازه به حيات خويش ادامه میداد
گروگانگيری به امريکا اين فرصت را داد که همه اسلحه های سياسی و اقتصادی و فرهنگی را که از سلطه دير پای غرب بدست آورده بود ،بر ضد انقلاب ايران بکار اندازد و بکار انداخت و سبب شد استبداد جديد در پوشش تظاهرات ضد غربی و ضد امريکايی در صدد زد و بند بر آيد و اينباردر مقام ضد غربی و ضديت با آمريکا به ضرورت روابط وابستگی صحه بگذارد. تحميل جنگ به انقلاب ايران و کوشش قدرتهای خارجی در راه اندازی و ادامه آن که اين جنگ را در راستای حفظ منافع خود ميديدند و نيز تلاش نظام ولايت فقيه در ادامه آن به مدت ۸ سال آن را نعمت خواندن ، پتانسيل پر نشاط و سازنده انقلاب را بدل به تخريب نيروهای محرکه نسل انقلاب کرد و علاوه بر سوزاندن نسلی، آثار مخرب روحی و اقتصادی( طبق اعتراف رفسنجانی حداقل ۱۰۰۰ ميليارد دلار ضرر مادی ) برای نسلهای آينده به جای گذاردند. از آغاز کودتای ۶۰ ، بی برنامه بودن حکومتهای متوالی آن کودتا تا به امروز بر همه ايرانيان اظهر من الشمس است. چرا که به عينه مشاهده کرده اند که برنامه های توسعه اول تا چهارم در عمل نه از وابستگی اقتصاد ايران از نفت کاسته ، نه رفاهی برای اکثريت مردم به ارمغان آورده و نه اقتصاد ايران را از زائده اقتصاد مسلط بودن رهانيده است.
هرچند آقای رفسنجانی سعی کرد بعد از جنگ نام صفت "سازندگی "را به حکومت خود اطلاق کند ولی همه ميدانيم که در واقع اقتصاد وابسته به نفت ايران را يکسره دراختيار کامل رهنمودهای صندوق بين المللی و بانک جهانی گذاردتا که خارجی شدن بودجه و اقتصاد ايران را کامل تر گرداند . تخريبهاو سرکوبهای سياسی و خفقان حاکم بر فضای جامعه تحت وزارت امثال فلاحيان و ترکتازيهای سعيد امامی را نميتوان با زور به عنوان" سازندگی" به خورد مردم داد.
تجربه ۸ سال سوختن فرصت نسل جديد در وهم و مجاز " اصلاح پذير بودن نظام ولايت فقيه "و شکست اصلاحات در محدوده رژيم که نا ممکن بودن ايجاد و رشد رهبری جامعه ملی در محدوده دولتی را آشکار کرد از آقای خاتمی بعيد نبود و نيست. وقتی به اقرار آقای ابطحی معاون پارلمانی وی، در وب نوشت خود ،آقای خاتمی در زمان انتخابش زکل غافلگير شده و فاقد برنامه بود و تا پايان حکومتش نيز نتوانست برنامه منسجمی ارائه دهد. در واقع عملکرد اقتصادی حکومت وی عمدتا در استخراج و به فروش گذاردن منابع نفت و گاز ايران و تکيه بر در آمد نفتی خلاصه شد ونفت و گاز نقشی به جز فروش به خود نگرفتند . در سال های ۷۸ تا ۸۳ کل درآمد ارزی حاصل از صادرات کالا و نفت به ترتيب به ۲۱، ۴/۲۸، ۹/۲۳، ۲۸، ۳۴ و ۳/۳۶ ميليارد دلار رسيد. در سال ۸۳ آقای خاتمی وعده برنامه ريزی جهت مستقل شدن بودجه از نفت را داد و اين وعده همانند بسياری از وعده هايش تنها در سطح يک شعار باقی ماند . بنا بر اظهارنظرمسئول اين طرح تا سال ۸۸ بايستی دولت در برنامه ۵ ساله چهارم سالانه ۲۵ درصد از در آمد نفت استقلال يافته و متکی به توليد ملی و مالياتهای حاصل از آن بگردد .اما بودجه حکومت خودش در سال ۸۴ خلاف اين امر را و شعار بودن آن رانشان داد و فاجعه بزرگی را به تصوير کشاند.
شاخص خط فقر مطلق که در سال ۵۷ (اول انقلاب )حدود ۵/۸ درصد بود در سال ۷۲ حدود ۷/۱۲ درصد و سال ۷۹ حدود ۲/۱۷ درصد بوده و بالاخره در سال ۸۳ به حدود ۱۹ درصد افزايش يافت. اين در حالی است که ميانگين خط فقر نسبی نيز از ۵/۲۳ درصد در سال ۷۹ به حدود ۳۲ درصد ودر سال ۸۳ افزايش پيدا کرده است. با عنايت به آمار فوق، تعداد ۱۰ ميليون نفر از جمعيت کل کشور قادر به سيرکردن شکم خود نيستند که در قياس با سال ۷۹ تعداد اين افراد در حدود ۵/۶ ميليون نفر بوده است. يعنی در حالی که درآمد ارزی کشور در دوران هشت سال دولت هاشمی بالغ بر ۱۲۶ ميليارد دلار و در دوره خاتمی حدود ۱۶۴ ميليارد دلار بوده است ،حاصل اين افزايش درآمد نفت برای مردم عادی افزايش فقر بوده و بس.
چرا ميگويم اقتصاد ايران در نظام ولايت فقيه روزبروز بيشتر به زائده اقتصاد مسلط بدل ميشود، زيرا در آينه بودجه سال ۸۴ ميبينيم که اين ميزان فروش نفت در سال ۸۴ در اصل در اقتصاد مسلط بازاری حدود ۳۹۰ ميليارد دلاررا ايجاد کرد. بدين خاطر است که کشورهای مسلط مدافع دولتهای ديکتاتور و بی برنامه اند . وابستگی بودجه به نفت تا به حدی است که دولت براحتی به نفت نه به مثابه سرمايه ملی که بايستی برای سرمايه گذاريهای زيربنايی بکار گرفته شود، بلکه به مثابه منبع درآمدی نگاه ميکند که محل پرداخت انواع خدمات ميباشد .
اين ديد در حکومت احمدی نژاد نه تنها اصلاح نشد بلکه به وخامت بيشتری گرائيد و بودجه سال ۸۵ حکومت وی آنهم در شرايط وخيمی که نظام و حکومت وی بر اثر قمار بر سر برنامه هسته ای بازی کرد و ميکند وتحريم اقتصادی ايران به گزينه اول غرب در مقابل ايران گرديده است، بودجه سال ۸۵ ، آينه تمام نمايی است براينکه نظام ولايت فقيه و حکومت احمدی نژاد بار ديگر سياست نفتی و اقتصاديی را اتخاذ کرده است که هدف اصلی آن از بين بردن توان مقاومت کشور در مقابل فشار غرب است. همان سياست خانمانسوزی که در مقطع گروگانگيری و جنگ ۸ ساله منجر به سر کشيدن جام زهر توسط خمينی واز توان افتادن اقتصاد ايران شد .
با توجه به شناختی که از روش موازنه مثبت نظام حاکم داريم ، در حين ايجاد بحرانهای شديد برای کشور ، از لاف زنی ها و تهديد های ميان تهی نيز ابايی ندارند در حالی که ساير اقلام بودجه نيز وابستگی غير مستقيم به نفت وافلاس کامل راگزارشگر است.
خالی از لطف نيست که ببينيم آقای خوش چهره چه وصفی از برنامه حکومت آقای احمدی نژاد دارد. وی در ۲۵ ارديبهشت ۱۳۸۵ در دانشگاه گيلان ميگويد (روزنامه روز ): يک روز آقای احمدی نژاد بنده را احضار کرد و با ادبياتی مثل دکتر جان و اين گونه حرف ها، از من خواست تا دفاع از او را ( در مناظره با نوبخت که از نامزدی رفسنجانی حمايت ميکرد)بر عهده بگيرم، اما من اين مسئله را قبول نکردم. بعد از اينکه صحبت کرديم، به شوخی به ايشان گفتم حالا برنامه اقتصادی تو کجاست؟ چه بايد بگويم که وی در جواب من گفت، تو خودت استادی. در آن جا چيزی بگو!"
آری نسل امروز بايستی از تجربه کودتا ها درس بگيرد که بی علت نيست بعد از موفقيت برنامه اقتصاد بدون نفت دکتر مصدق و اداره موفق کشور به مدت ۲ سال ۳ ماه و ۱۰ روز ، آنهم با بودجه ای بالغ بر ۱ ميليارد تومان که صرفا برداشتی از توليد داخلی بود ،قدرتهای خارجی شريک در کودتا به کمک دولت کودتا ميشتابند و امينی وزير اقتصاد حکومت کودتا اعلام می نمايد که امريکا کمک بلاعوض ۴۵ ميليون دلاری را به ايران تصويب کرده است! و اقتصاد و سياست ايران باز دربست وابسته به حمايت قدرتهای خارجی و وابسته به نفت گرديد. در ادامه حيات رژيم پهلوی ها وقتی درآمد نفت ناگهان چندبرابر شد، رژيم شاه پنداشت که درآمدهايی بمراتب بيشتر از هزينهها بدست آورده است و میتواند، به همه بحرانهای اقتصادی فائق آيد، اما در عمل معلوم شد که افزايش درآمدها و در نتيجه هزينههای دولت تنها بحرآنهارا شدت میبخشد و وضعی پديد میآورد که تدابير اختناقآميز و مسکنهای گوناگون بی اثر میشوند. درحقيقت در سال آخر عمر رژيم شاه، برای تسکين خاطر حقوق بگيران، بر حقوق و دستمزدها افزودند. ناگزير شدند حجم اسکناس را از۴۰۰ ميليارد ريال به ۹۶۰ ميليارد ريال افزايش دهند. اما همان ساز و کار، سبب تشديد بحران گشت، قدرت خريد بالا رفت، حجم اسکناس که يک قرن و نيم طول کشيده بود تا به ۴۰۰ ميليارد ريال برسد، ظرف چند ماه از دوبرابر بيشتر شد، نياز به واردات برای جلوگيری از تاثير افزايش قدرت خريد زياد شد و قيمتها بشکل مهار نکردنی افزايش يافتند . از اينرو اقتصاد نيز فلج شد. بحرانهای اقتصادی همراه با بحران سياسی و پاشيده شدن ساختمان اجتماعی، همه مهار نکردنی شدند و به سقوط رژيم شاه منجر گرديدند. در حقيقت جامعه در بحران عمومی و تحت فشار بدترين استبدادها، سرانجام به نقطهای رسيد که در آن، قبول خطر برای تغيير نظام سياسی، منطقی جلوه کرد از اين رو عرض کردم جامعه ملی ديگرنميتوانست در ساختهای موجود زندگی کند. هراندازه بحرآنهاشديدتر میشدند، ناگزير رژيم شاه به روشهايی که همين بحرآنهارا برانگيخته بودند بيشتر متکی میشدو به روشهای اختناقی روی میآورد. و بالاخره رژيم شاه در بن بستی که با اجرای برنامه هايش بوجود آورده بود، گير افتاد و در امواج انقلاب، غرق شد. در حکومت بنی صدر که ا سال و ۳ ماه و۲۰ روز طول کشيدو از ويژه گيهای برنامه وی موارد زير بودند:
-افزايش بهای نفت تا ۳ برابر قيمت ﺁن پيش از انقلاب( هر بشکه ۳۴ دلار دربازار رسمی و ۴۴ دلار در بازار آزاد)
-تجديد ساختار بانکی کشور و حذف بهره
- کاستن از حجم بودجه و تغيير ساخت ﺁن به سود بودجه عمرانی با هدف بکار گرفتن نيروهای محرکه از جمله نفت در اقتصادی ملی
- تغيير ساخت واردات و بخصوص انقلاب در سازماندهی توزيع درﺁمد ها -که برای نخستين بار در تاريخ ايران ، دست کم از دو قرن بدين سو، سبب شد متوسط درﺁمد خانوارها از متوسط هزينه خانوارها در شهرها و روستاها فزونی گيرد .
- افزون بر توزيع عادلانه درﺁمدها، جذب بيکاری ، افزايش توليد کشاورزی و صنعتی ، افزايش صادرات و ايجاد ذخيره ارزی بميزان ۱۶ ميليارد دلار و کاهش صدور نفت به کمتر از يک سوم .
اما دولتهای بعد از کودتا وام گيری و استقراض از قدرتهای خارجی را رويه کردند. هرگاه برای معضلات جامعه راه حلهايی براساس موازنه مثبت اتخاذ گردند ،جوابگوی واقعيات جامعه نخواهند شدو نه تنها مسئله ها را حل نمی کنند که خود مسائل جديدی را ايجاد می کنند. پس نسلی که راهياب است و قصد دارد مسائلش حل گردد براحتی با مشاهده مسائلی که حل ناشده ، بر هم نيز افزوده ميگردد ﺁگاه می شود که انديشه راهنمايی که مبنای اين راه حلها بوده همان انديشه راهنمايی نبوده که انقلاب را به پيروزی رسانده ،لذا رهبری را نيز به جامعه منتقل نخواهد کرد. لذا تشخيص برنامه های ساخته ذهن و اغلب بی توجه به واقعيت ها را از برنامه عملی که فرﺁورده تجربه ای طولانی در جامعه ايست که انقلابی شگرف را خلق کرده است، آسان ميسازد.
انقلاب تجربه ايست که نمی بايد، تا رسيدن به نتيجه ، رهايش کرد . از ﺁنجا که انقلاب ﺁغاز تغيير است و نه پايان ﺁن، هرگاه نسلی چون نسل ما که انقلاب را انجام داده ونسلهای بعد از ما خود را وفادار به اهداف و آرمان انقلاب بدانيم و خللی در عزم خود برای افشای نظام استبدادی و کودتا گر و پيگيری آن برنامه و آرمان راه ندهيم و تجربه انقلاب را تا رسيدن به هدف رها نکنيم، بايستی توجه کنيم که انقلاب اصلی بايد در خود ما رخ دهد. هرگاه ساختهای ذهنی خويش و همراه با ﺁن، ساخت رابطه هايمان را با خود و با يکديگر و با کل جامعه و با محيط زيستمان به نحوی تغيير دهيم که زور در آنها کاربرد پيدا نکند ، تجربه انقلاب نه تنها متوقف کردنی و ابتر نمی شود ،بلکه درکوتاه ترين زمان نيز امکان تحقق يافتن و به نتيجه رسيدن ميابد. بخشی از «اصلاح طلبها » که خود در کودتای خرداد ۶۰ شرکت داشتند ، بر اين گمان شدند که « ناممکن است کودتای سال ۶۰ » ، بعد از گذشت دو دهه ، شدنی باشد.و خوداز "کودتای پارلمانی" سخن عليه خود گفتند. حال ﺁنکه درﺁن روز ، با پرداختن به تغيير ساخت دولت ، جلوگيری از استقرار استبداد ملاتاريا ميسر بود و ﺁنها، با ايجاد ستون پايه های استبداد جديد، ﺁن را ناميسر کردند و در ۸ سال حکومت اصلاحات ، توانشان برای تغيير دادن ساختۀ خود نيز ناچيزبود. بخصوص که برغم هشدارها ، عرصه عمل خويش را نه جامعه مدنی که تاريک خانه ای گرداندند که نظام ولايت فقيه گرداندند. غافل از اينکه هر کار ظرف اجتماعی خويش را طلب می کند : در فضای اجتماعی باز و در ﺁزادی ، اصلاح ممکن و انقلاب ناممکن است و در فضای اجتماعی بسته و در استبداد، اصلاح ناممکن و انقلاب ممکن است.
advertisement@gooya.com |
|
"اصلاح طلبان "اکنون نيز با اتخاذ رويه سکوت در قبال حاکمان ، مانع از ﺁن نشدند که « برنامه اتمی » مسئله و بحران نشود ، بر مردم نيز روشن نکردند که کدام بودجه صرف اين « برنامه » شده است و هدف واقعی از اجرای ﺁن چه بوده است ؟ اکنون هدفی که رژيم مافياها می جويد تثبيت استبداد جنايت و خيانت و فسادگستر و گرفتن تضمين بقا از غرب است . اما واقعيتهائی که بر مردم ﺁشکار ند، رکود اقتصادی، فرار سرمايه ها، زندگی در تهديد به جنگ و بيکاری و گرانی و حکومت مافيای سخت فاسد و بی کفايت هستند.
حال اگر امروز بخواهيم از دو قرن تجربه درس بگيريم و تجربه را رها نسازيم ، و انقلاب را شکست خورده نپنداريم و کارپذيرانه کودتا بر ضد رهبری جامعه ملی را نپذيريم وبدان تن ندهيم و مکثها در يک مرحله را ضرورت زايش نيروها برای مرحله های بعدی بدانيم ؛ اين بصيرت جديد شالوده ای محکم فراهم می آورد که ايمان بياوريم با عمل ماست که ميتوان نگذاشت هميشه درب بر همان پاشنه انحراف يافتن انقلاب بچرخد و فاتح انقلاب ، قدرت دولت کودتا گر گردد.
از اين رو ﺁشکار کردن هدفها و روشهای قدرتهای خارج و دستياران داخليشان ، خشونت زدائی و به صفر رساندن امکان حضور و عمل قدرت خارجی را در مقدرات کشورو جلوگيری از دستمايه سياست داخلی کردن آن ، مهمترين کار وفاداران به خط استقلال و آزادی و رشد خواهد بود.اکنون نظام ولايت فقيه دچار بحرانهای پياپی است . بحران واژه ای است که در توصيف نظام موجود قدرت بکار ميرود که درست در مرز بقای خويش است .هرگاه نسل ما و نسلهای بعدی انقلاب را به مثابه يک تجربه پی بگيريم و آن را از شر نظام بحران ساز ولايت فقيه برهانيم ، به ضرس قاطع زمينه برای اينکه نسلهای ﺁينده ﺁزاد و مستقل بزيند را فراهم ميآوريم . چرا که ارزش تک تک ما وارزش انسان در اين نيست که تاريخ از او يادکند بلکه ارزش ما در نوع تاثير ما در جريان تاريخ به سوی رشد و آزادی است!
.مذهب زنده دلان خواب پريشانی نيست
از همين خاک جهان دگری ساختن است
متن فوق موضوع سخنرانی خانم وفا در جلسه مجامع اسلامی ايرنيان در پاريس به مناسبت ۲۵ سالگرد کودتای ۶۰ ميباشد.