advertisement@gooya.com |
|
جنگ هفتاد و دو ملت همه راعذر بنه
چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند
ابتکار آقای اکبر گنجی مبارز پرتوان راه مردم سالاری، با همه ی نقطه های قوت و ضعف آن، اقدامی دليرانه در اين برهه از تاريخ پر فراز و نشيب کشورمان بود - که تنها با ديگراقدام های يگانه ای که از خود او می توان انتظار داشت و از خوی متلاطم و پويای او برمی خيزد - سنجش پذير است؛ خويی که چون ابربهاری می بارد، به ناگهان و بی توجه به هيچ قاعده ی از پيش تعيين شده اِِی با تندر و توفان همراه می شود. سيل می سازد، به طبيعت خفته طراوت می بخشد. با توان شگفت آفرين خويش همه را مبهوت می کند، اما از آن جا که ناگهانی و بدون پيش زمينه است، چونان باران پردوام زمستانی ماندگار نيست. خوب، ترديدی نمی توان داشت که سخن گنجی به سبب قدرت و توان نهفته در آن به دل می نشيند. جذب می کند. نيرو می آفريند. اما به دليل ناگهانی بودن و استوار نبود ن برپيش زمينه های همسنگ آن، کند تر از آغازش به پيش می تازد و بار رسالت شگرفی را که به دوش می کشد تا به آخر تاب نمی آورد.
به همين سبب، گنجی ها بی اندوختن تجربه ی سياسی افزون تر و پيوستن به رود خروشان مردم و پيوند
يافتن با حرکت توانمند وهمه گير در راه رسيدن به مردم سالاری ناب، جويبارهايی جدا از هم را می سازند؛ جويبارهايی که به سبب مضمون دراز مدت وعمر نزديک به يک و نيم قرنی شان ناگزيرند سرانجام به يکديگر بپيوندند و تا اين وظيفه ی حساس، دشوار و سرنوشت ساز را به پايان نبرند راه به جايی نخواهند برد. اين است که سرانجام، در دهکده ی جهانی امروز، به ناگزير رمز پيروزی خويش را در پهنه ی يگانگی ملی کشورمان خواهند يافت و به يگانگی در بستر تکثرگرايی خواهند رسيد.
در نورديدن مرز خودی و ناخودی - که جامعه ی شرقی ما از آن رنج می برد - ضرورتی است شايسته که همه ی نيروهای بالقوه و بالفعل رشد تکاملی جامعه لازم است آن را دريابند و بر محمل آن راه دستيابی
به هدف را پی بگيرند. هر تخلف از اين اصل از سوی هر کس که باشد، بيانگر نوعی درک خطا از شرايط موجود است که گاهی بسياری از نيک انديشان مردم دوست نيز، تحت شرايط جوی معين و به دليل آشفتگی اوضاع، از درک و دريافت آن به دور می مانند.
روی سخنم در اينجا تنها با اکبر گنجی، روزنامه نگار دلير و مبارز ايرانی نيست که با فروتنی خود را فقط
روزنامه نگاری معتقد به اصالت حقوق بشر و دموکراسی معرفی می کند. او، بر بستر همين برخورد فروتنانه، در برابر ديدگان مردم در جايگاه مهاتما گاندی، بنيانگذار هند مستقل، نمايان می شود. منظور من همه ی نيروهايی هستند که به ضرورت استقرار مرد م سالاری در کشورمان پی برده اند و در عرصه های نظری و تبليغی برآن پا می فشارند، اما هر يک خود را منشاء اين تفکر می انگارند و ديگران را از حضور در آن منع می کنند.
پرسشی همانند آنچه را که به بهای به بند کشيده شدنم تمام شد و در پهنه ی عملکرد دولت در باب مفهومی به نام "مردم سالاری دينی" نوشته بودم ، اشاره می کنم: "شير بی يال و دم و اشکم که ديد؟ / کين چنين شيری خدا هم نافريد."
فرض کنيم همه ی گروه های منادی اتحاد برای مردم سالاری در زير يک سقف گرد آمده اند و می خواهند برای انداختن طرحی نو در جامعه مان با هم يکی شوند، اما هنوز گام نخست را بر نداشته، به جای رسيدن به حداقل های ذهنی مشترک، به عادت هميشگی، هر يک می کوشد برنامه ی خود را در پيش روی جمع قرار دهد؛ خود را د ر پهنه ی مبارزه ی تاريخی برخوردار از حق آب و گل قلمداد کند و همه ی عناصر ديگر شرکت کننده در جمع را مجری برنامه های خود می خواهد و از آن گذشته برای حضور ديگران در جمع شرط تعيين می کند و يا حضور خود را در آن مشروط به حضور يافتن يا نيافتن ديگری می داند. آن وقت از حرکت اتحادی جامعه و نخبگان آن همان می ماند که تاکنون مانده است .
اين اولويت دادن به خود و برنامه های خود و ناديده انگاشتن ديگران و برنامه هايشان، هم اکنون نيز، مانند زمان های گذشته در ميان نيروهای اپوزيسيون دولت و نظام جمهوری اسلامی و نيروهای "دمکراسی خواه" کشور وجود دارد. و نکته اين است که همه ی آنها، از جمهوريخواه و مشروطه خواه و سلطنت طلب گرفته تا ملی و ملی- مذهبی و منادی ولايت مشروطه و... هيچ کدام حاضر نيستند، به سود اتحاد فراگير همه ی مردم در راستای تحقق خواسته های خويش، از آن چشم بپوشند.
آقای اکبرگنجی از يک سو روايت مردم سالارانه از اسلام را در مقابل روايت انحصارگرانه، تماميت خواه و خود کامانه از آن قرارمی دهد، اما از ديگر سو با صدای بلند می گويد: "ما نه دولت دينی می خواهيم و نه دين دولتی." آيا دراين سخن تعارضی درونی نهفته نيست؟ بارها کوشيده ام ثابت کنم که دمکراسی نمی تواند محتوايی همساز با دين داشته باشد و اين دو مفهوم نمی توانند در تلفيقی اجتماعی باهم گرد آيند، زيرا
دين خاستگاهی آسمانی دارد، اما مردم سالاری ريشه در انديشه و اراده ی زمينی و دگرگونی پذير مردم هر
جامعه دارد که با گذشت زمان موضوعيت خودرا به شکلهای نوظهور وامی گذارد. به ديگر سخن، نوشدن دين و انطباق آن با شرايط اجتماعی همزمان، به تلويح، پذيرش اين حقيقت را در بردارد که دين مجموعه ای از معيارهای کهنگی پذيراست که می توان آن را با گذشت زمان و به اقتضای شرايط دگرگون ساخت. وآن گاه که چنين فرضی را بپذيريم اين نتيجه را پذيرا شده ايم که شارعی ديگر و نوگرای تر بايد يا اينکه شارع همان می ماند که بود، اما کسانی جز او مجازند قوانين را به اقتضا ی زمان دگرگون سازند، که در دمکراسی اينان همان توده های مردم حاکم بر سرنوشت خويش اند. و اگر چنين شرطی پذيرفته است - که از ديدگاه گنجی چنين است - پس جايگاه شارع کجاست؟
به ياد دارم که، پس از نقد دمکراسی دينی، در داخل کشورهمايشی با عنوان " دمکراسی دينی" بر پا شد
که در آن سخنرانان بسياری، ازجمله آ قای سعيد حجاريان، اندر فوايد اين مفهوم سخن گقتند و با تئوريزه کردن آن ، با دست يازيد ن به مفاهيم تلفيقی، د رچسباند ن برخی مفا هيم متعارض به يکد يگر کوشيد ند. اکنون نيز گنجی عزيز، ضمن چنگ زدن به مفاهيمی متعارض همچون د مکرات مسيحی، به صرف اينکه در جهان غرب به آن جايگاه ومفهومی داده اند- نکته ای که نگارنده ی اين سطورزمانی درجای خود به نادرست بودن آن از لحاظ مفهومی اشاره کرده است - درهرکجا که پيش آيد می کوشد تا به مطرح کرد ن ارزشمندی نظر و عمل آ قای حجاريان و برتری او بر خويشتن خويش بپردازد.
با وجود اعتقاد عميقی که به شيوه های مردم سالارانه ی زيست اجتماعی دارم و مايلم که هر عنصر از عناصر جامعه ی مدنی و صاحب هرگونه انديشه ، حتی کسانی که ا مروز با رسنگين ستمی را که بر جامعه ی ستم ديده ی ما می رود به گردن دارند، بتوانند سخن خود را آزادانه بر زبان رانند و - بر پايه ی خرد ورزی از آن دفاع کنند، اين پرسش اکنون د ر ذهنم جا باز کرده ا ست که آيا هد ف توجيه شکلی از نظم موجود د ر شرايطی که مرد م کشورمان آماده ی نوعی تحول ساختا ری در سرنوشت خويش اند ، نيست ؟
البته اين سخن من به معنای نفی مذهب نيست . بر آنم که د ر جامعه ی مردم سالار هرکس می تواند به مبانی عقيد تی خويش پا يبند باشد ، بدون اينکه بخواهد آن را به ضرب و زور بر انسانی د يگر تحميل کند . اما به اين نکته نيز باورمند م که پذيرش نفوذ د ين در سياست ، به هيچ رو از پذ يرش نفوذ د ين د ر دولت به دور نيست . در جامعه ی مرد م سالار د ين و آرما ن ، ازهرنوع ، به هيچ رو نفی نمی شود ، بلکه صاحبان همه ی اد يان و آرمان ها، و نه فقط دين اکثريت مردم جامعه ، حق دارند به مبانی عقيد تی خويش ملتزم بمانند و به نشر و تبليغ اين عقايد و آرمان ها د رمحيطی آزاد و به دور ازهر کونه تبعيض و برتری - جويی بپردازند تا درشرايط د مکراتيک بهترين اند يشه ها را تود ه های مرد م و نمايند گانشان دراحزاب و سازمان های سياسی ، اجتماعی - اقتصادی و فرهنگی برگزينند و در سطح جامعه به صورت نظريه های پذيرفته آورند و به معرض اجرابگذارند.
ازاين رو به گمان نگا رنده هر عنصر که درگرماگرم تکاپوی جامعه به سوی د گرگشت تکاملی خويش به جای مرد م سالاری قرار گيرد، به همان نسبت از وزن مرد م سالاری می کاهد، بروزن خود می افزايد و همگام با ورود خود نقش عناصر خود کامگی، انحصارگری و تماميت خواهی را در سير تحولِ اجتماعی
فزونی می بخشد.
نکته ای ديگر نيز درباره ی فراخوان کنجی برای اعتصاب غذای سه روزه د ر حمايت از زندانيا سياسی ايران مطرح است که برخی از صاحبنظران حقوق مدنی به درستی ازآن ياد کرده اند. من هم درباره ی گزينش نام افراد برای بزرگدا شت و د رخواست آزادی اسيران سياسی جمهوری اسلامی اشتباه گنجی را می کرد م و به همين دليل که گنجی درپاسخ اش به اين پرسش گفت،معتقد بودم که لازم است بازداشتی ها، به سان کسانی که تکليف شان نامعلوم است، درانفرادی به سرمی برند وچه بسا که زير شکنجه و فشار های روانی باشند، برجسته شوند. وبه همين دليل نيز در پيام اتحاد د مکراسی خواها ن به سازمان دانش آ موختگان، نام بازداشتی ها از هرطيف ، بنابه اعتبارهمين نکت، منعکس شده بود.اکنون اين نکته را در يافته ام وبه آن توجه می دهم که جای نما يند ه ی خانواده های قربانيان قتل های زنجيره ای، د کتر ناصر زرافشان ، درطيف بازداشتيان و زندانيان برگزيده ی اکبر گنجی خالی مانده بود ه است.
چه حرکتی را می توا ن دردفاع از مبارزان پيگير مقاومت مد نی سروسامان داد که نام اين زندانی
پرتکاپوی مقاومت مد نی را در فهرست به بند کشيد گان اش نداشته باشد؟ به ويژه اينکه گنجی ازهمه ی شرکت کنند گان د راين حرکت اعتراضی خواسته بود که تصوير هيچ کس بجزسه زندانی برگزيده را به همراه نداشته باشند.اين يادآروی به هيچ رو به معنی ناديده گرفتن سهم سه زندانی برگزيده درجنبش مد نی آزاد يخواهان ايران نيست. دراين نکته نيز به هيچ رو ترد يد ندارم که گنجی تعمدی در حذ ف نام اين عزيز ازفهرست نام های برگزيده ی خويش نداشته است .
جنبش مدنی و د مکراسی خواه ايران که سرانجام پاسخگوی خواسته های د يرين يک صد و پنجاه ساله ی ميهن مان خواهد بود به پيوند همه ی د ستهای پاک و به خون نيا لوده ی مرد م ما و نمايند گان همه ی طيف - های سياسی ، اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی ميهن مان نيازمند است و هر د ست که برای تحقق چنين نيازی – با چشم پوشی از تفاوت ها ی آرمانی و سياسی - نطری ، و خطاهای احتمالی پيشين هر يک ازاين افراد و گروه ها- برای فشردن ديگرد ست ها درازنشود، به سهم خود ، به بلندی راهی دشواروپرتکاپوی گذرتاريخی مردم مان به مرد م سالاری خواهد افزود؛ حقيقتی که همه ی راهيان اين راه شايسته است، بی هيچ پيش شرط و خواستن سهم شير برای خود دريا بند و در راستای تحقق آن گام بردارند . گنجی و طيف او، چپگرايان ، نهضت مقاومت ملی وهيچ نيروی ديگری در ايران ازاين قاعد ه مستثنا نيست.
نکته ای ديگر را نيزمی خواهم در اين جا ياد آ ور شوم و آن مسئله ی تفاوت موجود ميان مشروطه خواهان وهواداران نظام جمهوری سکولار{ بنا شده بر پايه ی جدايی د ين از دولت} است. من د راين باب بار ديگر بر ديدگاه اتحاد دمکراسی خواهان ايران تاءکيد می ورزم و پذيرش آن را تنها راه پرهيزازجدايی ملی می يابم .
اتحاد د مکراسی خواهان، درفراخوان خود برای اتحاد همه ی د مکراسی خواها ن ايران،ازجمله براين
نکته تاءکيد می ورزد که : "هد ف چنين اتحادی نفی استبداد و تاء مين شرايط برقراری د مکراسی ، به سان تنها پيش نيا ز نا گزير مرحله ی کنونی رشد فراگير جامعه است .
"بی ترد يد برپا دارند گان چنين اتحادی نبايد ازمبانی د مکراسی پا فراترنهند و قيد و شرط يا پيش فرضی
را درمرکز توجه خودقرار دهند که به استقرار د مکراسی خد شه وارد کند. "نمی توان منا دی د مکرا سی خواهی بود و همزما ن شعار برتری عا مل قومی ، آ رمانی ، مذهبی ، تشکيلا ت سياسی، حزبی ياجنسيتی معينی را به پيش برد.د مکراسی برپايه ی برتری آرای اکثريت اعضای جامعه و احترام به آرای اقليت ، بستری مناسب برای رشد خود می يابد. تا اينجا براين نکته تاءکيد شده است که راءی راءی مرد م است وهيچ پيش شرطی برآن نمی توان د ر نظر گرفت . اما درشرح موضوع و درقسمت الف فراخوان می خوانيم. " اين ساختار بايد مستقل ازاراده ی فرد و مظهر اراده ی ملی با شد. از اين رو ، پيشنهاد دهند گان اين اتحاد فراگير ، استقرار جمهوری متکی به اراده ی مردم را مساعد ترين راه تاءمين د مکراسی می د ا نند، اما همزمان بر اين اعتقاد ند که شيوه ی حاکميت بر کشور بايد با مراجعه به آرای همگانی، به گونه ای ادواری وتحت نظارت مراجع بی طرف تعيين شود و قانون متناسب با آن را نيزمجلس موء سسان برخاسته از اراده ی آزاد مرد م ميهن ما ن تدوين کند. و سلب اراده ازمرد م ، به هرطريق و بهانه ای، در اين را ه محکوم و مطرود است ."
دراينجا می رسيم به جان کلا م . گنجی د مکراسی خواه و برخی ازد مکراسی خواها ن راديکال برا ی
نظام آينده ی ايران تکليف تعيين و بد ين وسيله حق تعيين سرنوشت را از مردم کشورمان سلب می کنند.
و اين بی ترديد مغا يربا تعريف پذ يرفته ی د مکراسی است که هرد ومناد يان آن اند. ازسوی ديگر، شماری
ازدوستداران د مکراسی نيز، برآن اند که می توان با منا د يان سلطنت مشروطه و هواداران شا ن برسر-
تاءمين شرايط د مکرا تيک در کشور بی هيچ مانعی به اتحا د رسيد .
من بر اين باورم که برای پيروان د مکراسی هيچ يک از اين دو راه ، بدون تحقق شرايط د مکراتيک برابرو تضمين شد ه ، آ سان نيست . نه می توان گروهی از هواداران نظم موجود د يروز و امروز را، بدون اينکه به خطاهای گذشته و حال خويش گرد ن نهند و تسليم اراد ه ی مردم شوند، به د رون صفوف کوشند گان راه د مکرا سی پذ يرفت و از پيش با آنا ن هم راه شد. و نه می توان آنان را به خاطر آنچه خود يا پيشينيان شان با مرد م کرده اند به دريا ريخت و از پيش د ست رد به سينه ی آ نان نهاد. اينان دارند گان اند يشه و آرمان خاص خود ، نيرو و تجهيزات ، وپيروان و سر سپرد گان وفادارخويش اند . و به آ سانی د ست ازدامان نظام مطلوب خويش بر نمی دارند ، مگر اينکه در ساحت نظر و عمل با گذ شته ی خود تعيين تکليف کنند و به دامان مرد م باز گرد ند. طيف د مکراسی خواها ن پيرو اتحاد بی قيد وشرط را به دريافت اين حقيقت فرا می خوانم که نشستن برسر يک ميز خود نيازمند تاء مين شرايط برابربرای همه ی طرف های ذ ينفع است. و اين برابری درهمه ی عرصه های اند يشه وعمل سياسی گذ شته و حا ل افراد و گروه های د رگير د رمبارزه برای د مکراسی لازم است متحقق شود.توضيح بيشتری را د ر اين مورد برای زدودن ابهام ازبحث لازم می بينم .
کوشند گان راه تحقق د مکراسی ، ازرهگذرجمهوری يا سلطنت مشروطه، از د وگونه ضعف که خود می تواند سرچشمه ی تعارض درونی د ر آنان قرار گيرد رنج می برند . از آنجا که پايگاه اصلی شان د ر نظا م های پيشين و کنونی است، نمی توانند به آن پشت کنند و يکسره راه مرد م درپيش گيرند، چون د ر اين صورت بيم آن دارند که مبادا اين پايگاه را که هنوزبه هنگام نيازمی توانند به آن پناه آورند، ازد ست بدهند.و نمی توانند دامن مردم را نيز رها کنند، بد ين سبب که بد ون جلب حمايت آنان ، به سان پا يگاه عمده - ی هر گونه تحول اجتماعی، نمی توانند به تغييری د ر وضع خود و د ر رابطه با مسئله ی قدرت دست يابند. به همين سبب است که آنان، هرکدام به فراخوروضعيت موجود خويش، به واژه هايی همچون د مکراسی د ينی{ خاتمی وحجاريان } و د مکراسی ليبرال{ رضا پهلوی }چنگ می زنند . از گسستن پيوند با گذ شته - ی خويش می هراسند و می کوشند تا وضعيت دو گانه ی خودرا حفظ کنند. و نيز به همين دليل است که حضور اين د و پايگاه بنياد گرای سلطنت طلب و اصولگرای اسلا می را در ورای هواداران سلطنت وهواخواهان جمهوری مشروطه می توان د يد . ود ر پاسخ به استد لال آقای حجاريان و د وستان متما يل به اتحاد با هواخواهان جمهوری مشروطه درباره ی برتری وجه حقيقی بروجه حقوقی نظام و نيز مقا يسه ميا ن نظا م سلطنت مشروطه در ايران و انگليس می توا ن ، ما نند گذ شته ، چنين استدلال کرد که ضعف وجه حقوقی نظام وپذ يرش نوعی از سلطه ی فرد، چه به صورت نما د ين باشد وچه به صورت واقعی ، با گذ شت زما ن وبا توجه به منش ويژه ی فرد مرجع، می تواند برسلطه ی - دباره ی بيداد گری وخودکا مگی را ه برگشايد.
کشورهای اروپايی انگلستان ، سوئد ومانند آن ها را که ساليان دراز مشروطه ی سلطنتی را تجربه کرده اند، دشواراست بتوان با کشورشرقی ما که نزديک به صدو پنجا ه سال تکاپوی مردم ونخبگان اش برای آزادی ومردم سالاری به آن چه امروز شاهد آنيم انجاميده است سنجيد. نمود هايی از د مکراسی که اذرخش وار در سرآغاز سده ی ۱۴ شمسی و نيز در دهه ی سوم اين قرن ، درسپهر سياسی ميهن ما ن درخشيد ن گرفت ، اما بزودی جا يش را به سايه ی سنگين اختناق داد ، گواه روشن اين حقيقت است .
سخن از دوحقيقت است: بلندی زمان پادشاهی و تعلق نگرفتن دوره ی زمانی محدود به آن ؛ وتجلی برتری فرد بر تارک نظام ، حتی به رسم تشريفات و با توجه به سطور پيشين. اين نيز درست است که بسياری ازجمهوری ها ، به ويژه د ر منطقه ای که ما د ر آن زند گی می کنيم ، به صورت موروثی د ر می آند ، يا اين که حاکمان آن ها زمينه را برای اين گونه ازحاکميت توارثی آماده می کنند؛اما اين نيزمهم است که "وجه حقوقی نظام"، با گذ شت زمان راه بر چنين برامدی نگشايد و زمينه ی ا ين گونه نقض چشمگيرد مکراسی وحقوق بشررافراهم نکند . واگر چنين نشود، هردو وجه همگام با يک د يگر ود ست درد ست يک د يگر،شايد گوی ازکف مردم ونظام مرد می بربايند.
درشرايطی که مردم و نخبگانشان ، بنا به فرض ، خود را برای تحقق د مکراسی معيارين آماده می کنند، نمی توان ازنمايندگان يک جناح، به عنوان مثال" ليبرال د مکراسی" يا پادشاهی مشروطه چنين خواست که بيايند و از مطالبه ی نظام مطلوب خود، حال با هرقصد و نيتی که باشد، دست بکشند و يکجا خود را تسليم خواست مرد م کنند. اين نکته را نيز نبايد به فراموشی سپرد که ممکن است انتخاب مرد م هم ، در محيط مقايسه ميان دو گزينه ی آزمود ه از پيش ، و در شرايط انسداد و نبود امکان دستابی به خود آگاهی سياسی ، از پيش سنجش پذ ير نباشد. و بی ترديد نظام پادشاهی درشرايط دشواراين انتخاب گزينه ای کم وزن نخواهد بود. يا اينکه نمی توان هواداران اين نظام يا جمهوری مشروطه ی آقای سعيد حجاريان را ازمشارکت در سرنوشت کشورخويش منع کرد، يا هربخش ديگری از مردم و سازما ن های سياسی نماينده شان را ازانتنخاب دلخواه خويش محروم کرد. ازنگاه من، به طور شخصی، حتی آن د سته از افراط گرايان اسلا می يا غيرآن را که د ست شان به مال وجان مردم بيگناه يا دگراند يشان آ لوده نباشد نمی توان از سرنوشت کشوری که ميهن آنان ومتعلق به خود شان است ، کوتاه کرد تا چه رسد به کسانی که بار کوتاهی وتبهکاری کسانی ديگررا بر دوش می کشند، حتی اگر با شرايط حقيقی ياحقوقی پيشينيا ن بر خورد نکنند- که دراين صورت کاراتحاد با خود را برای مرد م د يگرونمايند گانشان دشوارمی سازند.
من بر اين باورم که هم صدابودن همه ی نيروهای د رون ، پيرامون ، وبرون حاکميت را که هرروز نيز به صفوف آن افزود ه می شود، بايد به فال نيک گرفت . و همزمان، بدون تلا ش برای در هم د ريد ن يک ديگر وجدايی انداختن ميان نيرو های متنافر اپوزيسيون - که خواست نيروهای تماميت خواه مسلط بر جامعه ی ماست - هريک ازعناصر طيف اتحاد های پديد آمده يا پديدار شونده ی جامعه ، ضمن تلا ش برای تحقق اتحاد جمعی که ضامن تحقق هرچه سريعتر د موکراسی تمام عيار در جامعه است ، تا زمانی که اين انديشه ی فراگير صورت تحقق نپذ يرفته است، هريک ، با پيروی ازروش جداگانه ی خاص خود، در راستای تحقق اين هدف يگانه بکوشند .
بی ترد يد پيمود ن چنين راه جداگانه ای دشوارتر، طولانی تروکم اثرترازتکاپوبرای رسيد ن به د موکراسی فراگيرخواهد بود ؛اما دست کم اين اميد را درکوشند گان خواهد پرود، که حاصل تلا ش شان،غرقه شدن در گرداب تنهايی ودرهم دريد ن يکديگر نخواهد بود ، بلکه مانع راه، جدايی روش های رسيدن به هدفی يگانه است . وآن گاه، باگذشت زما ن ، همه ی نيروها ی اين طيف گسترده به د ريافت اين حقيقت نزديک خواهند شد که بجزفشردن دست يک د يگر در بستر گذری دمکراتيک به سوی د مکراسی، راهی برای رسيدن به هد ف چاره ای نخواهند داشت.
سرانجام، مايل به بيان اين حقيقت هستم که اگرمرد م سالاری به معنی تحقق حاکميت مرد م است - که هست – موفقيت در استقرار و استمرار آن نيز به هرچه فراگير تر شد ن و ماند ن پايگاه مردمی آن وا بسته و نيازمند است و درپايان کار آن نيرو د ست برتر را خواهد داشت که با درک مبرمترين وهمگانی ترين خواست ها و شعار های مردم توان جذب هرچه افزون تر توده های مردم برای خود فراهم آورده باشد.