طی هشت سال دوران حكومت اصلاح طلبان بر نهادهای انتخابی در ساختار سیاسی ایران، تنها یك جزوه ۱۵۰ صفحه ای در باب «نظریه اصلاحات» كه حاوی گفت وگوی پنج چهره مطرح این جریان درباره «اعتراض خاموش»، «نافرمانی مدنی»، «آرامش فعال» و... بود، به عنوان تنها محصول نظری موجودی «بزرگ» به نام «جنبش اصلاحات» منتشر شد.این حجم اندك را مقایسه كنید با دستاوردهای تئوریك و ماندگار و به درد بخور دیگر جنبش ها و حركت هایی كه در پی به دست دادن «استراتژی قدرت» یا حتی نه قدرت، كه در پی «رسالت روشنگری»، «حمایت از مردم»، «اعتراض به وضع موجود» و... بوده اند.برای مقایسه، مناسب است ارجاع به مطالعه گفتارها و مناظرات و كتب و جزوه های مثلا كسانی چون ارنستو لاكلائو و شانتال موفه در دوران حضورشان در جنبش دانشجویی آرژانتین.یا پاسخ های به غایت عمیق «چپ های نو» و جوانی چون رودی دو چكه به هابرماس در كوران مبارزات دانشجویی علیه وضع موجود در سال ۱۹۶۷ كه منجر به توسعه ذهنی تفكر انتقادی در جوانان اروپایی شد یا آن همه گفتار مبسوط فلسفی سیاسی در باب قدرت و جامعه شناسی و... در دهه ۶۰ فرانسه، یا آرای كسانی چون گاندی در باب سیاست عدم خشونت در جنبش مقاومت منفی هند، یا جزوه معروف والتر سیسولو درباره «نافرمانی مدنی» در جنبش ضدآپارتاید آفریقای جنوبی و هزاران هزار مورد مشابه دیگر.این مقایسه از آن سر بود كه فقر تئوریك را در جنبش های بدیل وضع موجود در ایران نشان دهد.اكنون به وضوح مشخص است كه این فقر به سرعت قادر است تا استراتژی های «فكر شده» ای چون مشروطه خواهی و جمهوری خواهی را در سطح مناسك و جشن و آیین بزرگداشت فرو كاهد و به همان سندرم «جلسه و همایش بازی» دچار كند.به عبارت واضح «مشروطه خواهی» و استراتژی نهفته در پس آن ، كه می توانست استعداد بازآرایی نیروهای تحول خواه سیاسی را در این مقطع داشته باشد، ناگهان از ساحت یك «نظریه معطوف به عمل» به دستمایه ای برای جلسه بازی های ملال آور تقلیل می یابد كه در بهترین حالت در كاركرد غایی اش برخی مشابهات تاریخی را میان ۱۰۰ سال گذشته و حال بگذریم كه هر كدام مملو از شبهات و مناقشه های تاریخی اند برای معدود مخاطبان واگو می كند. با یكی دو تا همایش و نشست و جشنواره و شام و...
advertisement@gooya.com |
|
در این میان آنچه فراموش می شود «تئوری مشروطه خواهی» است كه نیت اصلی پردازگرانش یافتن محملی برای تبیین استراتژی ای نوین برای كسب قدرت بوده است.وضعیت «جهوریخواهی» هم از بدیل قبلی بهتر نیست. هواداران این «نظریه» هم در دور باطلی میان جهانی كردن مشكلات بومی و بومی كردن گفتارهای جهانی غوطه ورند.برای آنان هم «نافرمانی مدنی»، «اعتراض به وضع موجود» و... شیرین ترین اصطلاحاتی هستند كه می توانند به جلسه ای طولانی و مكرر معنا دهند. بی آنكه مابه ازای عملی آن در بیرون از اذهان برگزاركنندگان و شركت كنندگان در جلسات واجد اصالتی باشد. بلكه مهم اصالت جلسه یا تعبیر سانتیمانتال آن، «گفتمان» است.این همه سیاست ورزی، خود غرق در مناسبات ساختاری است كه با گوشه چشمی به درون وضع موجود می غلتد و هیچ مرز شفاف و مشخصی در حوزه «نظریه سیاسی» با آنچه كه با آن مخالف است تعریف نمی كند.شاید اشكال از بدفهمی متون كسانی چون میشل فوكو در ایران باشد.سیاست ورزان جدید هر یك ترجمه ای ابتر از جزوه «دانش و قدرت» فوكو را در جیب بغل دارند تا هر نوع سكوت و تمكین، كسب و كار و پست میانی در دوایر دولتی و نیمه دولتی را براساس تبارشناسی قدرت فوكو، با این عبارت توجیه كنند كه: «فوكو به لایه های خرد قدرت معتقد است. قدرت، یك كلیت بزرگ نیست كه قابل تصاحب باشد. همین پیشروی های خرد و گام به گام است كه در نهایت به استقرار دموكراسی، تقویت جامعه مدنی و... می انجامد.» معلوم نیست كه این قرائت عجیب از آرا میشل فوكو در باب نسبت قدرت و دانش چگونه در ایران بازخوانی می شود كه هر نوع همكاری كمیسیونی با رقیب را توجیه پذیر و مشروع می كند. از اشكالات موجود در ترجمه آثار فوكو یا تالیفات روشنفكران وطنی از او كه بگذریم، به این واقعیت خواهیم رسید كه «اشكال اصلی از گیرنده است.»