advertisement@gooya.com |
|
پيرامون چاره انديشی بر بحران جمهوری خواهان دمکرات و لائيک ايران
«چرا Dasein*وجود دارد و چرا به جای آن نيستی وجود ندارد؟»
(هايدگر)
مروری بر همزيستی با بحران
پيش از اين، در نوشتاری تحت عنوان «همزيستی با بحران»(۱)، ارزيابی خود را از وضعيت سياسی خارج کشور چنين فرموله کردم:
فعاليت اپوزيسيون سياسی ايرانی در تبعيد با بحرانی کلان رو به رو ست. بحرانی که خصلتی موقتی و موقعيتی(۲) نداشته بلکه بنيادين، ساختاری(۳) در مفهوم جامعه شناسيک(۴) و پايدار است. اين بحران محصول دو گُسَستِ ريشه ای است: جدايی فعالان سياسی خارج کشور هم از متن واقعی جامعه ی ايران و هم از متن واقعی جامعه ای که در آن می زييند. محصول محدوديت های عينی فعاليت سياسی و مجازی بودن شعارها، فرمول ها، ادعاها، برنامه ها و ساختارهای سياسی در خارج از کشور است. و سرانجام محصول فرسودگی نسل سياسی ای است که مبارزات و تلاش های قابل ارج چندين ده ساله اش، ديروز عليه رژيم سلطنتی و امروز عليه حکومت اسلامی، با نوزايش و نوسازی از طريق برآمدن کادر سياسی جوان، همراه نمی گردند. جهان خُرد(۵) سياسی ما در خارج از کشور - بر خلاف رودخانه ای که انسان دو بار وارد آن نمی شود (هراکليت) –برکه ای راکد و ساکن می ماند.
در همان جا به سه کسری اصلی اپوزيسيون اشاره کردم:
۱- کسری فرهنگ دموکراتيک در پذيرش قرارها و آرای دموکراتيک.
۲- کسری فرهنگ پلوراليسم سياسی و عقيدتی، فرهنگ گفت و شنود ( کمتر گفتن و بيشتر گوش فرادادن)، فرهنگ پرسش گری، پذيزش «ديگری» و به رسميت شناختن «مخالف» خود.
۳- کسری فرهنگ کار جمعی، مشارکتی و مسئوليت پذيری با مشکلات، سختی ها و از خود گذشتگی هايی که چنين امری می طلبد.
در اين راستا تأکيد کردم که اين کسری ها از جمله ريشه در دسپوتيسم تاريخی و کهن شرقی – ايرانی دارد و در مورد خانواده ی چپی که بسياری از ما جزو آن بوده و يا همواره هستيم، از جمله ريشه در استمرار شيوه ی تفکر توتاليتر دارد. چپ های ايرانی همواره امر «سوگ» و « گُسَستِ» ويژه ی خود را (از چپ سنتی استبدادگرا) به پايان نرسانده اند.
در همان جا، با اين که بحران را عمومی و کلان ارزيابی نمودم، اما تأکيد کردم که بحران جمهوری خواهان دموکرات و لائيک برجستگی هايی دارد که از ويژگی اين جريان نوپا و بديع بر می خيزند و در اين رابطه، چند پروبلماتيک را مورد بحث قرار دادم:
۱- نادانی يا کم دانی و به طور حتم بی تجربگی ما نسبت به پديدار نسبتاً جدبد فعاليت سياسی «جنبشی»(۶). ناروشنی در اين که چه جنبشی می خواهيم (فوروم اجتماعی، جنبش مدنی، چنبش سياسی، جنبش گفتمانی، جنبش روشنگری، جنبشی سياسی و متشکل و يا شبکه ای از کميته های محلی...). در يک کلام ناروشنی در پاسخ به پرسش کدامين گونه فعاليت در خارج از کشور؟.
۲- مناسبات بغرنج و بحرانی «حرکت جنبشی» (نه حزب! نه جبهه!) با گروهبندی های موجود سياسی در خارج از کشور.
۳- پرسش امکان پذيری اتحاد فراگير متشکل از سه نحله ی ملی، دين باور معتقد به جدايی دين و دولت و چپ های آزادی خواه و دموکرات در خارج از کشور.
۴- نقش بحران زا و تخريب کننده ی خود محور گرايی ها égocentrismes و کمبود فرهنگ کار مشارکتی و جمعی در ميان همراهان جمهوری خواهان دموکرات و لائيک که اکثراً از منفردين مستقل و جدا شده از سازمان های سياسی سنتی تشکيل يافته اند.
سرانجام، در آن نوشتار، پرسش اصلی را به صورت تز زير طرح کردم:
«پرسش ما نمی تواند مسئله ی برون رفت از بحران باشد. چنين آرزويی در وضعيتِ ساختاری و جامعه شناسی سياسی اپوزيسيون خارج کشور ناممکن، موهوم و تخيلی است. اما پرسش ما می تواند چيز ديگری باشد: آزمون دخالت گری در حوزه ی سياست در اشکالی ديگر و بديع و در گُسَست از بينش و اشکال سنتی و کهنه و اين همه البته با آگاهی نسبت به ظرفيت ها، آمادگی ها و توانايی های مان و با پذيرش اين واقعيت که فعاليت سياسی در تبعيد، در هم زيستی يا هم بودی با بحران، همواره با مشکلات، موانع و محدوديت های پايدار و ساختاری رو به رو می شود و خواهد شد. پس مسآله انگيز اصلی (پروبلماتيک) کار سياسی در خارج از کشور، نه کشف راه خروج از بحران بلکه ادامه ی مبارزه و مقاومت به گونه ای دگر، در واقعيت موجود يعنی در شرايط مشکلات، محدوديت ها و حضور ممتد و احتمالاً بی پايان بحران است.»
دليل هستی جمهوری خواهان دموکرات و لائيک
اکنون چه می توان در باره ی «چاره انديشی» برای تغيير وضع موجود گفت؟
از آن چه که رفت، به راستی بر می آيد که راه خروجی بر اين بحران نيست. در برزخی که ما قرار داريم از بهشت موعود خبری نيست. پس اگر نبايد به سراغ «راه حلی»، «راه برون رفتی» يا در يک کلام «چاره ی نجات بخشی» رفت که موهوم و تخيلی است، پرسش اين است که چرا بايد به اين راه پروبلماتيک و پر دست انداز با چشم اندازی نامعلوم و نامسلم... ادامه داد؟ به عبارت ديگر ما در برابر پرسش اصلی و بنيادينی قرار داريم که در جايی ديگر و در مناسباتی ديگر، فيلسوف از هستی می کند: « چرا Dasein*وجود دارد و چرا به جای آن نيستی وجود ندارد ؟» (هايدگر) و من به همين سياق می پرسم : چرا جنبش جمهوری خواهان دموکرات و لائيک بايد باشد تا نباشد؟
پاسخ من چنين است:
جنبش جمهوری خواهان دموکرات و لاييک را می توان ميدان تلاقی سه چالش بديع در تاريخ سياسی معاصر ما به شمار آورد. اين تلاقی، از آن جا که در حيات سياسی جامعه ی ما نقش تعيين کننده ای ايفا می کند و از آن جا که در جای ديگری رخ نمی دهد، پس در نتيجه، حتا اگر جنبش جمهوری خواهان دموکرات و لائيک کنونی نيز به کار خود پايان دهد، بار دگر بايد دست به ايجاد و احيای چنين حرکتی زد. پس چه بهتر که اين تلاقی سه مبارزه يا چالش تاريخی، با همه ی ضعف ها، نارسايی ها و بحران هايش، حفظ و تداوم يابد.
اين سه چالشی که در جنبش جمهوری خواهان دموکرات و لاييک تلاقی پيدا می کنند و در جای ديگر نمی کنند، اين سه چالشی که در رنگين کمان سياسی ايران در خارج از کشور، وجود چنين جنبشی را لازم و ضروری می سازند، کدامند؟
- اولی، پروژه ی آلترناتيوی و تاريخی جمهوری دموکراتيک و لائيک در ايران است که در برابر ديگر پروژه های دينی، سلطنتی يا توتاليتر قرار می گيرد. سند سياسی جمهوری خواهان دموکرات و لائيک، نخستين گام، هر چند کلی و ناقص، در اين راه به شمار می رود. البته اين پروژه را بايد در جنبه های مختلف و گوناگونش – سياسی، اقتصادی و اجتماعی – به ويژه در زمينه ی شکل جمهوری آزاد و دموکراتيک، جايگاه و نقش دولت در ايران، عدالت اجتماعی، مسأله ی ملی و مناسبات اقتصادی... تصحيح و تکميل کرد. بدون ترديد، در شرايط مبارزه سياسی در خارج از کشور، بحث بر سر پروژه يا آلترناتيوی نظری مد نظر است و نه چيز ديگری. پروژه هنگامی تبديل به بديلی ارگانيک (يا عملی) می گردد که در بطن جامعه ی ايران و به دست نيرو های مادی و عينی اجتماعی داخل کشور پذيرفته شود و به مورد اجرا گذارده شود.(۷)
- دومين چالشی که جنبش جمهوری خواهان دموکرات و لائيک را از ديگر جريان های سياسی خارج از کشور متمايز می سازد، خصلت پلوراليستی آن است. جنبشی که از ابتدا بر اين اساس بنا شده بود (و هم چنان نيز کوشش می کند) که نحله های مختلف فکری، نظری، عملی، سياسی و اجتماعی جمهوری خواهان دموکرات و لائيک را در مشارکت با هم جمع کند. امروز با وجود موانعی که در راه اتحاد فراگير قرار دارند – به گونه ای که تحقق آن را به ويژه در خارج از کشور بسيار پروبلماتيک و نامحتمل ساخته اند – وجود حرکتی دموکراتيک وسياسی با مضمون و خصلتی پلوراليستی در چهاچوب پروژه ای جمهوری خواهانه و لائيک - هرچند متزلزل، سخت، دشوار و همراه با جدايی ها و بحران ها – شانسی تاريخی برای جامعه ی ايران به شمار می رود. جامعه ای که در طول تاريخ سياسی معاصرش، غالباً در برابر دو راه حل دموکراتيک يا استبدادی، همواره استبداد را گزيده است.
- سرانجام سومين مبارزه ی بديعی که با تمام ناروشنی ها و نادانی های موجود از آن، ويژگی حرکت جمهوری خواهان دموکراتيک و لائيک را تشکيل می دهد، فعاليت و سازناندهی «جنبشی» به معنای نه حزب و نه جبهه است. چنين حرکتی در تاريخ جنبش سياسی ايران نو و ناشناخته است و در نتيجه با بحران ها و افت و خيز ها رو به رو خواهد شد. در شرايط بحران عمومی «سياستِ واقعاً موجود»(۸) و بحران ساختارهای سياسی سنتی (حزبی و جبهه ای) که تنها ملی نيست بلکه جهانی است، جنبش گرايی تلاشی در جهت کشف و ابداع شکل های نوين و دموکراتيک مشارکت اجتماعی در res publica (امر عمومی ) به شمار می رود.(۹)
کدام راه؟
از اولين نشست موئسس جنبش جمهوری خواهان دموکرات و لائيک در پاريس (سپتامبر ۲۰۰۵) تا کنون بسياری از همراهان، اين جنبش سياسی را ترک کرده اند. بخشی از اين ريزش ها مربوط به بحران ميليتانتيسم و شرايط سيال و ناپيگير افراد در خارج از کشور است. بخشی به نارسائی ها و کارکرد های نادرست و غير دموکراتيک ما در اين جا آن جای اين حرکت بر می گردد. بخشی ديگر از کناره گيری ها که پاره ای از همراهان اوليه را در بر می گيرند، مربوط به پديده ای است که من در بالا تحت عنوان نقش بحران ساز و مخرب خود محوری های بی حد و حصر، کمبود فرهنگ دموکراتيک و فرهنگ کار مشارکتی و جمعی نام بردم. و سرانجام بخشی ديگر از اين جداگری ها، به باور من، مربوط به بينش، زبان و روش های کهنه ای می گردد که در حرکت های امروزی جای نمی گيرند.
حال اکنون در برابر سه راهی تعيين کننده ای قرار داريم: انحلال، حفظ وضع موجود يا ادامه کار با تغيير.
کسانی که راه حل انحلال را پيش می نهند، بديل مبارزاتی ديگری را به جای حرکت کنونی قرار نمی دهند. در مقابل، کسانی که حفظ وضع موجود را پيش نهند، عملاً وجودی را حفظ می کنند که نه فعاليتی (= حياتی) دارد و نه صدايی. در نتيجه می ماند راه سوم که من طرفدار آن هستم، يعنی تداوم در تغيير.
به ديده ی من، تغيير در جنبش جمهوری خواهان دموکرات و لائيک را بايد در دو حوزه ی فعاليت های اپوزيسيونی و اصلاح مناسبات درونی انجام داد.
۱- سازماندهی فعاليت های اپوزيسيونی.
بحران ما از جمله ناشی از بی عملی و پاسيف بودن ما ست. فعاليت ها - چه عملی (اعتراضی) و چه فرهنگی (گفت و شنود های سياسیِ، نظری... سمينارها ...) - را در محل ها و به طور سراسری سامان دهيم. مضمون اصلی کار سياسی در خارج ار کشور اعتراض به نقض همه جانبه ی حقوق بشر توسط رژيم جمهوری اسلامی است. فعاليت های اعتراضی اپوزيسونی در صورتی مؤثر واقع می گردند و بر حاکمان ايران فشار وارد می کنند که با مشارکت نيروی کمی قابل توجهی انجام پذيرند. و اين مهم تنها با ديگران، يعنی در همکاری با ديگر جريان ها و افراد جمهوری خواه امکان پذير خواهد بود.
بدين منظور گروه کاری تشکيل شود که در باره ی کم و کيف و مضمون فعاليت های اپوزيسيونی ( اعم از کارزار های اعتراضی و فعاليت های فرهنگی (نظری، گفتمانی) و هم چنين نوع و شکل همکاری ها با ديگران (در چهاچوب فعاليت های حقوق بشری) بی انديشد و طرح سند راهبردی را به نشست سوم ارايه دهد.
۲- اصلاح مناسبات درونی
با وجود اين که در نشست سراسری دوم سندی درباره ی ساختار به تصويب رسيد، اما از آن جا که اتفاق نظر بزرگی بر سر آن موجود نيست، لازم است که مجدداً روی چند معضل مربوط به مناسبات درونی بازگرديم :
۱- اختيارات و مضمون کار شورای هماهنگی.
۲- اختيارات نشست سراسرس و چگونگی انتخاب شورای هماهنگی.
۳- چگونگی موضع گيری های سياسی.
گروه کاری بدين منظور تشکيل شود و طرحی که تفاهم اکثريت بزرگی را داشته باشد به نشست سراسری آينده ارايه دهد.
در اين مورد، ملاحظات من چنين اند که:
- شورای هماهنگی ( هم چنان که از نامش پيداست) وظيفه ی هماهنگ کردن فعاليت های اعتراضی و سازمان دهی کارزار های سراسری را به عهده دارد.
- موضع گيری های مهم سياسی (نه اعلاميه در مورد مسايل حقوق بشری که مورد اختلاف نيست) از طريق رجوع به آرای عمومی همراهان ( پس از تبادل نظر و مشاوره) انجام پذيرد.
- اعضای شورای هماهنگی در نشست سراسری از ميان داوطلبين کميته های محلی (که به رسميت شناخته شده اند) انتخاب شوند.
۲۷ اکتبر ۲۰۰۷
يادداشت ها
* دازاين : مقوله ی بنيادين و ترجمه ناپذير هايدگری: موجودی که «فهم وجود خود مشخصه ی معين هستی اش هست» (هايدگر)
(۱) همزيستی با بحران – پيرامون بحران عمومی فعاليت سياسی در خارج از کشور و بحران خاص جمهوری خواهان دموکرات و لائيک.
(۲) structurel
(۳) conjoncturel
(۴) sociologique
(۵) microcosme
(۶) mouvementiste
(۷) تفاوت اصلی آلترناتيو سياسی – نظری با آلترناتيو سياسی – ارگانيک در آن جا است که اولی به مثابه پروژه ی جنبش اجتماعی چون نيروی عملی جانشينی قدرت سياسی عمل نمی کند در حالی که دومی به مثابه پروژه ی حزب سياسی چون نيروی عملی جانشينی قدرت سياسی عمل می کند.
(۸) «سياست واقعا موجود». پيشتر، در نشريه طرحی نو (شورای موقت سوسياليست های چپ ايران) ، طی سلسله مقاله هايی، اين موضوع را مورد بحث و مطالعه قرار داده ام. نگاه کنيد به:
«نقدِ سياست در پرتو قرائتی از پرواگوراس و مارکس». سال پنجم، ۱۳۷۹- ۱۳۸۰. شمارههای: ۴۴، ۴۵، ۴۷، ۵۰ و ۵۱.
سايت اينترنتی طرحی نو: www.tarhino.com .
در اين جا، چهار محور اصلی آن را باز گو میکنيم.
«سياست واقعاً موجود» عبارت است از:
۱- حوزه¬ ی گفتار و کرداری تخصصی ، حرفه ای، انحصاری و اختصاصی در زمينه ی آن چه که «امر عمومی» res publica مینامند و متعلق به همگان است. حوزه ای استوار بر تقسيم کاری اجتماعی و نظمی سلسله مراتبی که به صورت «طبيعی» و «عقلانی» در ذهنيت عمومی جلوه میکنند.
۲- گفتمانی «نجات بخشانه» يا «مسيحايی» (بنا بر اين هم چنان آغشته به «دين خويی» ليکن «سکولار») با وعده ی رستگاری بشر. توهم ساز و مطلقگرا. مدعی انحصاری «حق» و «حقيقت».
۳- بينش و منشی يکسونگر، يگانهساز، سيستمساز و ايقان باور. بنابراين در تقابل با آن بينش و منشی که «بغرنجی»، «چند گانگی» و «ناايقانی» را در «مرکز» قرار میدهد.
۴- نظر و عمل معطوف به دولت و قدرت، پس در نهايت و بالقوه آماده برای تبديل شدن به روندی اقتدار طلب، سلطه گر و تمامت خواه.
(۹) جنبش های اجتماعی برابر با mouvements sociaux. در باره ی معنا و مفهوم اين مقوله، مضمون و ويژگیهای «جنبش اجتماعی»، رحوع کنيد به مقاله ی من درباره ی پديدار «جنبش گرايی»، طرحی نو شماره ۱۰۱، ۱۰۲، ۱۰۳، سال نهم، ۱۳۸۴.