advertisement@gooya.com |
|
بسمالحق
با نام آزادی، آگاهی و عدالت
به تمام قربانيان بنيادگرايی در جای جای جهان
و به دانشجويان زندانی و همة زندانيان سياسی ـ عقيدتی
مقدمه
بهمن ماه دو سالِ قبل (بهمن ۱۳۸۴) بمناسبت سالگرد انقلاب و تغيير نظام، يادداشتی با عنوان «انقلاب مصادره شده» نوشتم که مورد توجه قرار گرفت تا آنجا که روزنامة کيهان برخلاف روش معمولیِ خود که هميشه با دگرانديشان در جنگ و ستيز است، در بيش از ۲۰ شماره به نقد آن پرداخت، اين کار روزنامة کيهان جای تأمل دارد اميد که به جای برچسبزنی، روش اسلامی شنيدنِ قولها و پيروی از بهترين آنها را در پيش گيريم.
حال در سی امين سالِ انقلاب و در شرايطی که «بنيادگرايی اسلامی» ذهن بسياری از مردمِ جهان از جمله ايرانيان را بخود مشغول داشته و همه جا سخن از بنيادگرايی و اثرات آن بر آيندة منطقه و جهان است، میخواهم در حد توان به تحقيق و بررسی اين مسئله بپردازم تا روشن گردد که نه تنها انقلاب از سوی واپسگرايان مصادره شد که اسلام هم به اين سرنوشت دچار شده است.
قرائت از اسلام پيش و پس از انقلاب
زمانيکه دکتر علی شريعتی در نوشتهها و سخنرانيهايش در حسينيه ارشاد برای مردم بويژه نسل جوان از اسلام و مسلمانی سخن میگفت در دو جلسه به موضوع بديعی با نام «مذهب عليه مذهب» پرداخت که در همان موقع با استقبال شنوندگان و انتقاد بعضی از قشريها و روحانيون مواجه شد.
اين دو سخنرانی که بعدها بصورت کتابی منتشر شد، دريچه نوينی از شناخت اديان از جمله اسلام بر روی شنوندگان و خوانندگان بويژه جوانان و دانشجويان گشود، دکتر میخواست اين مسئله را اثبات کند که «دين» در طولِ تاريخ و بين همه اقوام و قبيلهها وجود داشته و هيچگاه پيامبران با بیدينان نجنگيدهاند که مبارزه آنها با اديانی که به وسيله متصديان دين به انحراف کشيده شده يا مسيری در جهت صاحبان زر و زور و تزوير میپيموده بوده است. بشنويم از زبان دکتر شريعتی.
در طولِ تاريخ هميشه مذهب با مذهب میجنگيد و نه به معنايی که امروز میفهميم مذهب با بیمذهبی... تاريخ، جامعه يا دورة خالی از مذهب نمیشناسد، يعنی جامعة بیمذهب در تاريخ وجود نداشته است. کفر خود يک مذهب بوده است. هرجا که پيغمبری با يک انقلابِ مذهبی به نام دين ظاهر شده اولاً، عليرغم و عليه مذهبِ موجود عصر خودش ظهور کرده و ثانياً، اولين گروه يا نيرويی که عليه اين مذهب قد علم کرده و به پا ايستاده و مقاومت ايجاد کرده، مذهب بوده است.
آيا به گفتة قرآن «بلعم باعور» که در مقابل دين موسی ايستاد، يک فيلسوف مادی است؟ يک دهری است؟ مترلينگ و شوپنهاور است؟ نه، بلعم ياعور بزرگترين روحانی اين دوره است که مذهب مردم روی کاکلش میچرخيده است و اوست که در برابر نهضت موسی قد علم میکند و چون نيروی مذهب و احساس و ايمان مردم در دستش بوده میتوانسته است که در برابر حق و در برابر ان دين ديگر ــ دين توحيد در طولِ تاريخ ــ بزرگترين مقاومتها را بکند و مؤثرترين ضربهها را بزند....
عيسی را نگاه کنيد، همه فشارها، تهمتها، بدگوييها، و زشتترين و کثيفترين اتهاماتی که به خود و مادرش نسبت داده میشود، همه به دست فريسيان است و فريسيان مدافعان و متوليانِ دين زمانند...
پيغمبر اسلام را نگاه کنيد، چند تن از کسانيکه در مقابل پيغمبر اسلام در احد، در طائف، در بدر، در هُوازَن، در مکه، شمشير کشيدند و آزارش کردند بیخدا بودند و اصولاً معتقد به احساسِ مذهبی نبودند؟ چرا؟ که حرمتِ خانة ابراهيم را میخواهد از بين ببرد چرا؟ که به اصول و مقدسات و معتقدات ما میخواهد پشت پا بزند، اين سرزمين مقدس (مکه) را میخواهد نابود کند بنابراين شعار قريش، شعار تمامِ اعرابی که عليه اسلام در طولِ زمانِ پيغمبر جنگيدند شعار «مذهب عليه مذهب» بوده است.
دکتر شريعتی پس از اين مقدمات تعريفی از دينِ توحيدی، و دين شرک دارد که بسيار خواندنی و آموزنده است.
از خصوصيات دينِ توحيدی حالت و هجوم انقلابی اوست و از خصوصيات دين شرک ــ به معنای اعمش ــ خصوصيت توجیةکنندة اوست.
دين انقلابی به فرد يعنی به فردی که به آن معتقد است و در مکتب اين دين تربيت میشود يک بينش انتقادی نسبت به زندگی و نسبت به همة وجوه زندگی مادی و معنوی و اجتماعيش میدهد و يک رسالت و مسئوليت برای دگرگون کردن و تغيير دادن و نابود کردن آنچه را که نمیپسندد و باطل میداند و جانشين کردن آنچه را که حق میداند و حق میشناسد. خصوصيت اين دين ــ دين توحيدی ــ اين است که وضع موجود را تأييد و توجيه مذهبی نمیکند و در برابرش بیاعتنا نمیباشد.
ظهور همه پيامبران را نگاه کنيد کاملاً نشان میدهد که اين اديان ــ اديان توحيدی ــ در حالت اولشان در اول ظهورشان که نهايت صفا و زلاليشان است و هيچ تغيير نکرده است و تبديل نشده است حالت يک جهش را عليه «آنچه هست» و حالت يک طغيان عليه پليدی و ستم را دارا میباشد طغيانی که با عبوديت در برابر آفرينش ــ يعنی عامل آفرينش ــ و تسليم در برابر قوانين هستی ــ که تجلی قوانين خداوندی است ــ اعلام میشود.
امّا دين شرک هميشه کوششاش اين است که بوسيله معتقدان ماوراء الطبيعی، بوسيله اعتقاداتی به نام خدا يا خدايان، بوسيلة اعتقاد به معاد يعنی با توجيه اعتقاد به معاد، با توجيه اعتقاد به مقدسات، با توجيه و تحريف اعتقاد به نيروهای غيبی، با تحريف همة اصولِ اعتقادی و مذهبی، وضعی را که اکنون هست توجيه کند، يعنی با نام دين مردم را بباوراند که وضعی که خود و جامعهتان داريد، وضعی است که شما ميبايد داشته باشيد که اين ــ وضع شما و جامعه ــ تجلی ارادة خداوندی است و اين سرنوشت و تقدير شماست. دينِشرک رسالت مستحکم کردنِ وضع را به عهده میگيرد و برقرار و دائميش میکند.
دکتر شريعتی بیپروا به دفاع از کسانيکه با دينِ حاکم يا بقولِ خودش دين شرک به مبارزه برمیخيزند میپردازد و میگويد:
بنابراين، اين حرف که در قرن نوزدهم گفته شد که «دين ترياک تودههاست تا تودهها به نام اميد به بعد از مرگ، محروميت و بدبختيهايشان را در اين دنيا تحمل کنند؛ ترياک تودهها است تا مردم اعتقاد به اين داشته باشند که آنچه پيش میآيد در دستِ خداوند است و به ارادة خداوند است و هرگونه کوشش برای تغيير وضع، برای بهبودی وضع خود و مردم، مخالفت با ارادة پروردگار میباشد.» اين حرف راست است، راست است، و اينکه علمای قرن هيجدهم و نوزدهم گفتند؛ «دين زائيدة جهل مردم از علل علمی است» راست است، اينکه گفتند «دين زائيدة ترسِ موهومِ مردم است» و اينکه گفتند؛ «دين زائيدة تبعيض و مالکيت و محروميت دوره فئودالی است»، راست است امّا اين کدام دين است؟ دينی است که تاريخ هم هميشه در قلمروش بوده است ــ غير از لحظاتی که مثل برقی درخشيده و بعد هم خاموش شده ــ و همين دين شرک است.
چه اين دينِ شرک بنامهای دينِ توحيد، دين موسی، دين عيسی باشد و چه بنامهای خلافت پيغمبر، خلافت بنی عباس، خلافت اهل البيت؛ اينها، شرک دينانند در لباس و بنام دين توحيد و بنام جهاد و قرآن؛ و قرآن را هم او ــ پيرو دين شرک ــ سرِ نيزه میکند.
و دکتر شريعتی باز برای اينکه متوليان دينِ شرک را بهتر و بيشتر افشا کند به ويژگیهای دين شرک میپردازد و میگويد:
کسانيکه دين شرک را تبليغ میکنند میترسند از اينکه مردم بيدار شوند، باسواد شوند، عالم باشند، آشنا باشند، میخواهند معلومات منحصر به چيزهای هميشگی و ثابت باشد و آنهم در انحصار خودشان، چرا؟ برای اينکه بميزان پيشرفت علم، آن دين شرک نابود میشود ــ چرا که محافظ دين شرک جهل است ــ و به ميزان بيداری مردم و بوجود آمدن روح انتقاد در مردم، آرمانخواهی در مردم، عدالتخواهی در مردم، آن دين شرک را متزلزل میکند. چرا؟ برای اينکه آن دين، در طول تاريخ، حافظ وضع موجود بوده و اين وضع از پيش از فئوداليسم تا در دورة فئوداليسم و بعد از آن در شرق و غرب حتی در طولِ تاريخ بشری موجود بوده است. اما در آن سلسله از اديانِ شرک همواره صفات و اسامی خدايان، يعنی هيبت، وحشت و جباریّت به معنی خاص استبداديش معنا می شود. بنابراين نتيجه ای که میخواهم بگيرم اين است که، در طولِ تاريخ، دين در برابرِ بیدينی نبوده، بلکه دين در برابر دين بوده و هميشه دين با دين میجنگيده.
در اينجا دکتر شريعتی به کسانيکه بر او خرده میگيرند که تو چگونه روشنفکری هستی که مرتب دم از دين و خدا میزنی در حاليکه دين جز وسيلهای در دست صاحبان زر و زور و تزوير نبوده است میگويد:
اين را به روشنفکران، به آنهاييکه هميشه میپرسند که «تو بنام يک روشنفکر چگونه اين همه به دين تکيه میکنی» میگويم که اگر من از دين سخن میگويم از دينی سخن نمیگويم که در گذشته تحقق داشته و در جامعه حاکم بوده است، بلکه از دينی سخن میگويم که هدفش از بين بردن دينی بوده که در طول تاريخ بر جامعهها حکومت داشته و از آن دينی سخن میگويم که پيغمبرانش برای نابودی اشکال گوناگونِ دين شرک قيام کردند و در هيچ زمانی بطور کامل، از نظر جامعه و زندگی اجتماعی مردم، آن دين توحيد تحقق پيدا نکرده بلکه مسئوليت ما اين است که برای تحقق آن دين (دين توحيد) در آينده بکوشيم و اين مسئوليت بشری است تا آينده، دين توحيد ــ آنچنانکه بوسيله پيامبران توحيد اعلام شده ــ در جامعه بشری، جانشين اديان تخديریِ توجيهی شرک بشود. بنابراين تکيه ما به دين، بازگشت به گذشته نيست بلکه ادامة راهِ تاريخ است.
چرا مردم شعار استقلال، آزادی، "جمهوری اسلامی" را فرياد میکردند؟
مردم بويژه جوانانيکه پای درسهای دکتر شريعتی مینشستند يا کتابهای او را میخواندند با توجه به اسلامی که او مبلغ آن بود که نمونههايی از آن در سخنرانيهای «مذهب عليه مذهب» را ملاحظه فرموديد در کنار آنچه در آخرين سالهای حياتش بعنوان نتيجهگيری از همه حرفها و سخنها در مقالة «عرفان، برابری، آزادی» مطرح کرد، در اسلام او چنين ويژگيهايی میديدند.
همة ما يکی هستيم، اين مطلب يک امر بديهی و حل شده در اسلام است، بعدهاست که تقسيمبندی پيدا میشود و روحانی به صورت يک طبقه رسمی در میآيد، اين طبقة رسمی چون معمولاً بايد به نفع وضع طبقاتی و هم پيوندهای طبقاتیاش کار کند مذهبِ رسمی را به ريش انها میبندد و مردم را تخدير میکند، نقطه ضعف مذهبِ موجودِ رسمی اين است که واقعاً انسان را از انسان بودن خارج میکند و بصورت يک بندة گدای ملتمس، برای نيروهای غيبی که خارج از قدرت اويند در میآورد انسان را از ارادة خويش بيگانه و خلع میکند، اين مذهب رسمی است که ما الان میشناسيم، اسلام ريشه و روحش و جوهرش عرفان است امّا تکيهاش به مسئله عدالت اجتماعی است باری اين سه نياز (عرفان، برابری، آزادی) در ذاتِ آدمی و ذاتِ زمان ما هست. من معتقدم که اگر به هر کدام، و در هر کدام از آنها بيفتيم در چاله ای افتاده و از دو بُعد ديگر انسانی غافل ماندهايم، تکیة هماهنگ و آگاهانه به اين مکتب، تنها کشفِ اسلام نيست، و تنها حقيقتپرستی نيست، بلکه اگر از اين سرچشمه، اين هر سه سرمايه را برای رفع نياز انسان امروز بگيريم، و با اين سه چشم، اسلام را نگاه کنيم، در عين حال به مسئوليت اجتماعی خود نيز عمل کردهايم.
مقالة عرفان، برابری آزادی، مجموعه آثار شماره ۲
بد نيست در اينجا نظر دکتر شريعتی را در مورد حکومتِ دينی بشنويم:
اول بايد ببينيم حکومت مذهبی چيست؟ حکومت مذهبی رژيمی است که در آن به جای رجال سياسی، رجال مذهبی (روحانی) مقامات سياسی و دولتی را اشغال میکنند و به عبارت ديگر حکومت مذهبی يعنی حکومت روحانيون بر ملت.
آثار طبيعی چنين حکومتی يکی استبداد است، زيرا روحانی خود را جانشين خدا و مجری اوامر او در زمين میداند و در چنين صورتی مردم حق اظهارنظر و انتقاد و مخالفت با او را ندارند. يک زعيم روحانی خود را به خودی خود زعيم میداند، به اعتبار اينکه روحانی است و عالم دين، نه به اعتبار رأی و نظر و تصويب جمهور مردم، بنابراين يک حاکم غيرمسئول است و اين مادر استبداد و ديکتاتوری فردی است و چون خود را سايه و نماينده خدا میداند، بر جان و مال و ناموس همه مسلط است و در هيچ گونه ستم و تجاوزی ترديد به خود راه نمیدهد بلکه رضای خدا را در آن میپندارد؛ گذشته از آن برای مخالف، برای پيروان مذاهب ديگر حتی حق حيات نيز قائل نيست. آنها را مغضوب خدا، گمراه، نجس و دشمن راه دين و حق میشمارد و هر گونه ظلمی را نسبت به آنان عدل خدايی تلقی میکند. خلاصه حکومت مذهبی همان است که در قرون وسطی کشيشان داشتند و ويکتور هوگو آن را بدقت ترسيم کرده است.
کتاب مذهب عليه مذهب، ص ۲۰۶ـ۲۰۷
دکتر توانست يک اسلامی به جامعه معرفی کند که در آن نه روحانيت بعنوان يک طبقه وجود دارد و نه سلطه و استبداد، در اسلامِ او نه زراندوزی، نه زورمداری و نه تزويرگری جايی ندارد و طبيعی بود چنين اسلامی با توجه به درسهای آيتالله طالقانی در مسجد هدايت و تفسير پرتوی از قرآن و اسلامی که بنيانگذاران سازمان مجاهدين از جمله حنيفنژاد و تا حدودی مهندس بازرگان و نخشب مبلغ آن بودند در روح و جان مردم بويژه جوانان رسوخ کند و وقتی فرياد میکردند استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی آن اسلامی را میخواستند که اين بزرگان معرفی کرده بودند. نه اسلامِ بنيادگرايان که همه آرزوها و آرمانهای مردم را بباد داد.
اسلام دموکراتيک و اسلامِ بنيادگرا
برای روشن شدن موضوع، نخست به اسلامی که پيش از انقلاب مطرح بود میپردازيم. آقای خمينی قبل از ورود به ايران در معرفی اسلام و اينکه حکومت اسلامی يک حکومت دموکراتيک است وعدههايی داده بود که عملی نشد من در اينجا به چند نمونه از آنها اشاره میکنم:
در خصوص زنان:
اسلام هيچ گاه مخالف آزادی آنها نبوده است. زن مساوی مرد است، زن مانند مرد آزاد است که سرنوشت و فعاليتهای خود را انتخاب کند
مصاحبه خبرنگار لوموند با اقای خمينی ۱۴ ارديبهشت، نجف، نقل از صحيفة نور، جلد ۳، ص ۳۷۱
در خصوص حکومتِ روحانيون:
خير منظور اين نيست که رهبران مذهبی خود حکومت را اداره کنند.
مصاحبة خبرنگار راديو تلويزيون فرانسه، ۲۳ شهريور ۵۷ نجف، به نقل از صحيفه نور، جلد ۳، ص ۳۷۱
در خصوص مخالفت با ديکتاتوری
ما وقتی از اسلام صحبت میکنيم به معنی پشت کردن به ترقی و پيشرفت نيست، بلکه عکس آن صحيح است به نظر ما اسلام يک مذهب ترقیخواه است. ولی ما دشمن رژيمهايی هستيم که تحت عنوانِ تجددخواهی روش ديکتاتوری و ظلم را در پيش میگيرند، ما فکر میکنيم قبل از هر چيز که فشار و اختناق وسيله پيشرفت نيست.
مصاحبه خبرنگار روزنامه فيگارو، ۲۲ مهر ۵۷ پاريس، صحيفة نور، جلد ۴، صفحات ۲ و ۳
در خصوص آزادی مطبوعات و سيستم چندحزبی وآزادی احزاب و سنديکاها
ما موافق رژيم آزادیهای کامل هستيم
منبع بالا
باز هم در خصوص حکومتِ علما
علماء خود حکومت نخواهند کرد. آنان ناظر و هادی مجريانِ امور میباشند، اين حکومت در همه مراتب خود متکی به آراء مردم و تحت نظارت و ارزيابی و انتقاد عمومی خواهد بود.
مصاحبه خبرگزاری رويتر، ۱۴ آبان ۵۷ پاريس، به نقل از صحيفة نور، جلد ۴، صفحة ۱۶۰
باز هم در خصوصِ حکومت روحانيون
خير ما مسئوليتِ هدايت را داريم اشتغال به کارهای ديگر خير
مصاحبه با خبرنگاران، ۱۹ آبان ۵۷ پاريس، به نقل از صحيفة نور، جلد ۴، ص ۴۳۲
در خصوص آزادی مارکسيستها
در حکومت اسلامی همه افراد دارای آزادی در هر گونه عقيدهای هستند ولکن آزادی خرابکاری ندارند.
در اسلام آزادی انتخاب شغل بر هر فردی بر حسب ضوابط قانونی محفوظ است.
مصاحبة نمايندة سازمان عفو بينالملل، ۱۹ آبان ۵۷، به نقل از صحيفة نور، جلد ۴، ص ۴۳۶
در خصوص وضع حقوق بشر و وجود ساواک
ساواک خير؛ لازم نيست، فشار نخواهد بود، ساواک جز ظلم و تعدی و فشار بر ملت نداشته. در حکومتِ اسلامی نخواهد بود، حکومتِ اسلامی بر حقوق بشر و ملاحظة آن است هيچ سازمانی و حکومتی به اندازة اسلام ملاحظة حقوق بشر را نکرده است. آزادی و دموکراسی به تمام معنا در حکومتِ اسلامی است. شخص اوّل حکومتِ اسلامی با آخرين فرد مساويست در امور
مصاحبه با راسلگر، آبان ۵۷ پاريس، به نقل از صحيفه نور، جلد ۵، ص ۷۰
باز هم در خصوصِ حقوق زنان
زنها در حکومتِ اسلامی آزادند، حقوقِ آنان مثلِ حقوق مردهاست، اسلام زن را از اسارتِ مردها بيرون آورد و آنها را همرديف مردها قرار داده است.
اسلام همهی حقوق و امور بشر را تضمين کرده است الان از فشار حکومت در ايران، آزادی نه برای مرد است و نه برای زن، در اسلام برای همه هست.
مصاحبه با راسلگر آبان ۵۷ پاريس، به نقل از صحيفه نور، جلد ۵، ص ۷۰
در خصوصِ جمهوريت و تکيه بر آراء ملت و آزادی احزاب
من نمیخواهم رياست دولت را داشته باشم، و طرز حکومت، حکومتِ جمهوری است و تکيه بر آراء ملت و قانون، قوانين اسلام است و احزاب آزادند که مخالفت با ما يا هر چيز ديگری بکنند، مادامی که اقدامشان، مضر به حالِ کشور نباشد.
مصاحبه با مجلهی «اُسترن» ۲۶ دی ۵۷، به نقل از صحيفه نور، جلد ۵، ص ۴۸۳
در خصوص آزادی مطبوعات
همة مطبوعات آزادند مگر اينکه مقالات مضر به حال کشور باشد
مصاحبه با مجلهی «تايم»، ۲۰ دی ۵۷ پاريس
پيش از بازگشت به ايران آقای خمينی اسلامی را به مردم معرفی کرده بود که در آن طبق آنچه در مصاحبههای ايشان به آنها اشاره شد، نظر اسلام در اين موارد چنين است.
زن: اسلام مخالف آزادی زن نيست، زن مساوی مرد است، مانند مرد آزاد است که سرنوشت و فعاليتهای خود را انتخاب کند حقوق آنان مثل حقوقِ مردهاست، آنها همرديف مردها قرار دارند.
روحانيون: رهبران مذهبی خود حکومت را اداره نمیکنند، فقط مسئوليت هدايت دارند و اشتغال بکارهای ديگر نخواهند داشت.
احزاب: احزاب آزادند در مخالفت با ما و هر چيز ديگر
ديکتاتوری: اسلام دشمن ديکتاتوری و ظلم است.
اختناق و فشار: وسيله پيشرفت نيست.
آراء مردم: حکومتِ اسلامی متکی به آراء مردم و تحت نظارت و ارزيابی و انتقاد عمومی خواهد بود.
آزادی: افراد دارای آزادی در هر گونه عقيدهای هستند، آزادی و دموکراسی به تمام معنا در حکومتِ اسلامی وجود دارد، شخص اول مملکت با آخرين فرد مساويست.
حقوق بشر: حکومت اسلامی بر حقوقِ بشر و ملاحظه آن است، هيچ سازمان و حکومتی به اندازه اسلام ملاحظه حقوق بشر را نکرده است.
ساواک: خير ساواک لازم نيست.
آزادی مطبوعات: ما موافق رژيم آزادی هستيم. آزادی مطبوعات، سيستم چندحزبی و آزادی احزاب و سنديکاها.
پيش از شريعتی و آقای خمينی، آقای طالقانی در جلساتِ مسجد هدايت و تفاسير قرآن، اسلامی را مطرح کرده بود که توانست جمع کثيری از جوانان بويژه دانشجويان من جمله بنيادگذاران سازمان مجاهدين را به خود جذب کند. او در زندانهای متعدد هم هيچگاه دفاع از مردم و دموکراسی و مردمسالاری را فراموش نکرد و هميشه پشت و پناه آزاد مردان و آزاد زنان بود، او بارها گفته بود «استبداد دينی بدترين نوع استبداد است» او هرگز با «نهاد» روحانيت سازش نکرد تا آنجا که بعضیها او را بباد انتقاد گرفتند و خطاب به آقای طالقانی گفتند و نوشتند که:
اين تو بودی که جوانان ما را از راه به در کردی! اين تو بودی که جوانان ما را مارکسيست کردی، تفسيرت از قرآن پر از غلط و انحرافی و التقاطی است و ديگر حق تفسير نداری.
و اين اهانت ها از طرف کسانی مطرح می شد که حتی علناً میگفتند:
اگر کمونيستها بخواهند به قدرت برسند، بر دستِ شاه بوسه میزنيم، اول بايد حسابمان را با کمونيستها صاف کنيم و بعد امپرياليسم و استبداد!
کتاب طالقانی و تاريخ، ص ۳۳۰
بیانصافی است اگر در اينجا نامی از مهندس بازرگان و کتابهای او از جمله «راهِ طی شده» و نقش اين کتابها در آگاهی دهی يادی نکنيم.
همة اين بزرگان پيش از انقلاب با آموزشهای خود سعی میکردند جوانها را با اسلامی آشنا کنند که مدافع ازادی، برابری، عدالت و عرفان است و با هرگونه ظلم و بیعدالتی، تجاوز و تعدی، استبداد و حکومتِ فردی و مطلقه در ستيز است و مردم با چنين شناختی از اسلام به پای صندوقها برای تعيين تکليف نظام شاهی رفتند. سئوال اين بود «جمهوری اسلامی آری، جمهوری اسلامی نه» مهندس مهدی بازرگان که در آن روزها دولتِ او را دولتِ امام زمان نام داده بودند، اصرار داشت، جمهوری اسلامی به جمهوری دموکراتيک اسلامی تبديل شود، امّا به شدت با اين امر مخالفت شد. آن روزها کمتر کسی متوجه اين موضعگيری گرديد، امّا وقتی نتيجه رفراندوم اعلام گرديد و پس از تغيير رژيم نقشهها اشکار شد همگان ملاحظه کردند که چگونه با دستِ خود از چاله به چاه افتادهاند. از همان روزهای نخستينِ ورود آقای خمينی مصادره اسلامی که مردم با شناخت آن، انقلاب کردند شروع شد: بنيادگرايان به قدرت رسيده قرائت و برداشت ديگری از اسلام داشتند. اين جماعت که تعدادی از آنها باقيماندههای فدائيان اسلام بودند حال با نامهای ديگری دنبال همان اسلامِ بنيادگرا که در کتاب «حکومت اسلامی» منتشر شده در سال ۱۳۲۷ آمده بود شدند. آيا میتوان صفت بنيادگرائی را به آقای نواب صفوی و فدائيان اسلام داد؟ در مقالة جدال اصولگرايی و سنتگرايی، نوشتة آقای سرگه بارسقيان چاپ شده در هفتهنامة شهروند شمارة ۳۴ صفحات ۴۳ و ۴۵ چنين آمده است: [سیّدمجتبی ميرلوحی نواب صفوی خريدارِ سرِ دار شد، سرداری که از دار بنيادگرائی، تار بنيادگرائی بر پود بنيادگرائی زد و در جای ديگر میگويد: اگر بنيادگرائی نواب صفوی و بنيادگرائی کاشانی در تقاطع «سياستورزی روحانيت» به دو مسير حکومت دينی و سياستورزی دينی منتهی شد] اسلامِ آنها عبارت بود از محدود کردن زنان تا حد امکان حتی اخراج آنها از ادارات، تخريب مشروبفروشيها، حجاب اجباری، کشتن و مثله کردنِ هر انديشمند منتقد مانند کسروی، اين جماعت که بنام اسلام دست به ترور و نابود کردن دگرانديشان میزدند کار را بجايی رساندند که به روی متفکر و نويسندة شجاع و ايراندوستی مانند دکتر حسين فاطمی هم گلوله گشودند. حال بعد از گذشت حدودِ ۶۰ سال از اين عمل زشت و نفرتانگيز، ضارب دکتر فاطمی، محمدمهدی عبدخدايی در پاسخ سئوال خبرنگار که میپرسد پيشنهاد ترور فاطمی توسط چه کسی مطرح شد میگويد:
پيش از ترور فاطمی من رفتم ملاقات مرحومِ نواب صفوی، ايشان فرمودند کار مهمی به تو ارجاع خواهد شد که بايد آنرا انجام دهی بعد از ترور نيز فدائيان اسلام با صدور بيانيههايی کار مرا تأييد کردند و همه جا از من دفاع کردند. حتی مرحوم نواب صفوی يک روز پس از آزادیاش در تاريخ ۲۷ بهمن سال ۳۱ به ديدنِ من آمد و دسته گل بزرگی هم خريده بود (که آن زمان رايج نبود) که روی آن نوشته بود «گلِ دوستان به گل بوستانِ اسلام، عزيزم محمدمهدی عبدخدائی تقديم میشود» عين اين دستخط در حال حاضر در مرکز اسناد انقلاب اسلامی نگهداری میشود....
امروز که من به عمل خودم دربارة ترور فاطمی میانديشم، میگويم ای کاش من با شليک خود باعث مجروحيت يک انسان نمیشدم که از عمل من رنج ببرد.
هفتهنامة شهروند شماره ۳۴ ص ۴۲
بعضی از اين بنيادگراها که پيش از انقلاب با نامهنگاری و تقاضای عفو ملوکانه برای مبارزه با کمونيستهايی که به زعم آنها بدتر از شاه و حکومتِ او بودند از زندانها بيرون آمدند و کار مبارزه با هر قرائتی غير از قرائت خودشان از اسلام را آغاز کردند، ديديم چگونه با کمک بعضی روحانيون همفکر خودشان پس از ورود آقای خمينی به دور او حلقه زدند و از قدرت کاريزمائی ايشان بهرهها گرفتند و شروع به مصادرة اسلامی که شريعتی و طالقانی و طرفداران اسلام دموکراتيک مبلغ آن بودند کردند. پيش از انقلاب، اسلامِ بدونِ ولايت فقيه و دموکراتيک چنان همهگير شده بود که وقتی تمامِ قرائن حاکی از اين بود که نظام شاهی رفتنی است جمعی از حقوقدانان بکار تدوين پيشنويس قانون اساسی حکومتِ آينده مشغول شدند و با کوشش فراوان و آگاهی بسيار اينکار را به سامان رساندند. بدون آنکه سخنی از ولايت فقيه يا ولايت مطلقه فقيه باشد. بخوانيم چگونگی اين ماجرا را از دفتر خاطرات استاد دکتر ناصر کاتوزيان:
بدين تصور که حاصلِ فکرم به سود مردم، جامة عمل میپوشد، از اين کار مداوم و فشرده لذت میبردم و تحمل کار تدوين را با رغبت پذيرفتم. برای خودافتخاری میدانستم که قانونِ اساسی کشورم به قلم من باشد، تصور نمیکردم که از آن طرحِ نخستين تنها قالبهای آمادهای میماند که ديگران محتوای آن را رقم زنند.
... در جلسة ارائه طرح، آيتالله خمينی پيشنهاد کردند که اصولِ تهيه شده برای اظهارنظر مراجع و فقها به قم فرستاده شود تا پس از ملاحظه و رعايت آن، طرحِ نهايی به آراء عمومی گذارده شود و هر چه زودتر پايههای حکومت روشن گردد، همچنين افزودند، به اين ترتيب خيال من هم اسوده میشود و میتوانم در قم به طلبگی خود بپردازم.
... در اجرای تصميم اين جلسه، پيشنويس به وسيلة آقای حسن حبيبی به قم فرستاده شد و آقايان مراجع و پارهای از فقيهان، که بعدها به نمايندگی مجلس خبرگان رسيدند پيشنهادهايی دادند که در همان گروهِ چهار نفری [دکتر حبيبی، دکتر کاتوزيان، دکتر عبدالکريم لاهيجی و دکتر جعفری لنگرودی] مطرح و بسياری از آنها رعايت شد ولی خواستها و پيشنهادها شباهتی به آنچه در مجلس خبرگان به تصويب رسيد نداشت.
... از آغاز انقلاب نيز نگران حقِ حاکميت مردم و آزادی بيان و انديشه بودهام؛ چنان که، در نامة سرگشادهای به مجلس خبرگان قانونِ اساسی نوشتم که با عنوانِ «پيامی به مجلس خبرگان» به چاپ رسيد (گذری بر انقلاب ايران، ص ۱۹۲ـ۱۹۷) از جمله چنين آوردهام.
نگرانی از اين است که منبع زايندة همة اين نيروها به گونهای محبوس شود که از توان و تکاپو باز ايستد يا زنجيری گران بر دست و پای خود ببيند. نگرانی از اين است که نيروی خدائی که به خلق داده شده و آنان نيز به امانت به مجلس خبرگان سپردهاند دوباره به آنان باز نگردد يعنی به حاکميت مردم خلل برسد. اين است که پيامِ خويش را در يک جمله خلاصه میکنم، امانتی را که در دست داريد و به شما سپرده شده است تا در پناه قانون اساسی مصون از تعرض بماند به صاحبان اصلی آن باز گردانيد. درواقع، اين حکمِ الهی و دستور قران است که فرمود «اِنَ الله یأمرکم اَن تؤدو الامانات الیٰ اهلها»
کتاب زندگی من، نوشتة دکتر ناصر کاتوزيان، ص ۱۸۲ تا ۱۸۷
در اين پيشنويس که قبلاً به تأييد آقای خمينی رسيده بود حتی پس از اصلاحاتی که مراجع و روحانيون قم در آن نمودند باز هم میبينيم در ۱۶۰ اصل آن سخنی از ولايت فقيه يا رهبری وجود ندارد. اين به آن معناست که هنوز اسلامِ بنيادگرا نتوانسته بود اسلامی را که مردم با پذيرش آن به جمهوری اسلامی رأی دادند مصادره نمايند. در اينجا برای مقايسه پيشنويس قانون اساسی با آنچه از مجلس خبرگان بيرون آمد به چند اصل اشاره میکنيم.
اصلِ اوّل پيشنويس قانون اساسی
انقلاب ايران واژگون ساختن نظام استبدادی را وسيلة مبارزه با استعمار فرهنگی و سياسی و اقتصادی و بنيانگذاری يک انقلاب فرهنگی بر مبنای اصالت و مسئوليت انسان و ايجاد نظم توحيدی و همبستگی ملی و پارسايی و شکوفا ساختن استعدادهای انسانی و زدودنِ آثار اخلاقی فساد سرمايهداری میداند و در اين راه از همه دستاوردهای اسلام و علوم و فرهنگ بشری سود میبرد.
اصلِ اوّل قانونِ اساسی مصوب از سوی مجلس خبرگان
حکومتِ ايران جمهوری اسلامی است که ملت ايران براساسِ اعتقاد ديرينهاش به حکومتِ حق و عدلِ قرآن در پی انقلاب اسلامی پيروزمند خود به رهبری مرجع عاليقدر تقليد آيتالله العظمی امام خمينی در همهپرسی دهم و يازدهم فروردينماه يکهزار و سيصد و پنجاه و هشت هجری شمسی برابر با اوّل و دومِ جمادیالاولیٰ سال يکهزار و سيصد و نود و نه هجری قمری با اکثريت ۲/۹۸% کليه کسانی که حق رأی داشتند. به آن رأی مثبت داد.
اصلِ ۵ پيشنويس قانون اساسی
انقلاب ايران خواهان تأمين معنويت سياسی در تمامی شئون اداری و سياسی و اخلاقی کردنِ روابط حقوقی و اقتصادی است و در پی آن است که صلح اجتماعی را از راهِ استقرار عدالت فراهم سازد.
اصلِ ۵ قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان
در زمانِ غيبت حضرت ولیعصر «عجل الله تعالی فرجه» در جمهوری اسلامی ايران ولايتِ امر و امامتِ امت به عهدة فقيه عادل و با تقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدير و مدبّر است که طبق اصلِ يکصد و هفتم عهدهدار آن میگردد.
اصلِ ۲۳ پيشنويس قانونِ اساسی
افراد ملت ايران اعم از زن و مرد از لحاظ آزادی و حيثيت و حقوقِ اجتماعی در برابر قانون مساوی هستند.
اصلِ ۲۰ قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان
همه افراد ملت اعم از زن و مرد يکسان در حمايت قانون قرار دارند و از همة حقوقِ انسانی، سياسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی با رعايت موازين اسلام برخوردارند.
يک مقايسة سادهبين چند اصل پيشنويس قانونِ اساسی و قانون اساسی بيرون آمده از مجلس خبرگان نشانگر اين واقعيت است که نه قبل از انقلاب در شعارهای مردم، و نه پيش از تشکيل مجلس خبرگان «مؤسسان» سخنی از ولايت فقيه که در تغييرات قانون اساسیِ سال ۱۳۶۸ به ولايت مطلقه فقيه تغيير يافت نبوده است و بنيادگرايان توانستند با مصادره کردنِ اسلامِ دموکراتيک، نظرات بنيادگرايانة خود را در قانونِ اساسی بگنجانند. نکته جالب اينکه با همة تبليغات و فشارها آيتالله طالقانی حاضر نشد اصلِ پنجم که مربوط به ولايت فقيه است را بپذيرد و به آن رأی کبود يعنی مخالف داد در اينجا نکته مهمی را لازم است يادآور باشم (اخيراً عدهای میگويند بحث «امت و امامت» دکتر شريعتی زمينهای شد برای مطرح شدنِ ولايت فقيه، با يک نظر به گفتهها و نوشتههای دکتر شريعتی اين مسئله روشن میگردد که اصولاً شريعتی معتقد به وجود نهادی بنام روحانيت در اسلام نبود و به آزادی و برابری عشق میورزيد بنابراين چگونه میتوانست موافقِ در دست گرفتن تمام قدرت بوسيله يک فرد روحانی باشد. در هر حال اين مسئلهايست که تحقيقات و بررسیهای بيشتری را میطلبد.) چگونگی برخورد آقای طالقانی با اصلِ ۵ را شاهدان چنين گزارش کردهاند.
او نگران است و میترسد قانونِ اساسیای که در طولِ عمرش بخاطر رسيدن به آن مبارزه کرده است منحرف گردد و حتی از قانونِ اساسی هفتاد سال پيش هم پايينتر بيايد. يکی از خبرنگاران روزنامة اطلاعات مشاهدات خود را در يکی از جلسات مجلس خبرگان چنين تعريف میکند. مجلس ساعت چهار و نيم بعدازظهر کارش را شروع کرد اما آيتالله طالقانی تقريباً نيم ساعت بعد از شروع کار مجلس از راه رسيد و بگفتة خبرنگار پارلمانی که هر روز در اين مجلس حضور دارد سرِ جای خود ننشست، درواقع اولين مبل خالی سرِ راه خود را که ديد نشست بلافاصله ليوانی آب خواست و با گروهی از نمايندگان با حرکتِ سر حال و احوال کرد و من که با دقت و کنجکاوی متوجه او بودم ديدم که در بين جلسه دوبار از تالار خارج شد و بعد از دقايقی چند برگشت و سر جای خود نشست برای اصولِ چهار و پنج قانون اساسی رأیگيری شد برای مادة چهار متوجه نشدم ولی در مورد مادة پنج ديدم که پس از مدتی جستجو در کشوی ميز يک کارت کبود مخالف در گلدان رأی انداخت.
کتاب طالقانی و تاريخ چاپ دوّم، ۱۳۶۰، ص ۵۳۸
البته اينکار آيتالله زياد دور از ذهن نبود چون او پيشبينی میکرد که اين اصل چه بر سرِ دموکراسی و اسلام خواهد آورد او هميشه نگرانِ استبداد دينی بود، سالها قبل در پانويس ترجمة کتاب حکومت از نظر اسلام تأليف مرحوم آقا شيخ محمدحسين نائينی (تنبيه الاُمه و تنزيه المله) نوشت
از قوای پاسدار استبداد، شعبة استبداد دينی است کار اين شعبه اين است که مطالب و سخنانی از دين ياد گرفته و ظاهر خود را آنطور که جالبِ عوامِ ساده باشد میآرايند و مردمی را که از اصول و مبانی دين بیخبرند، و به اساس دعوت پيامبران گرام آشنايی ندارند میفريبند و مطيع خود میسازند و با اين روش فريبنده بنام غمخواری دين و نگهداری آئين، ظل الشيطان را بر سر عموم میگسترانند و در زير اين سایة شومِ، جهل و ذلت، مردم را نگاه میدارند، اين دسته چون با عواطف پاک مردم سر و کار دارند و در پشت سنگر محکم دين نشستهاند خطرشان بيشتر و دفعشان دشوارتر است ــ اين شعبه با شعبة استبداد دينی در صورت جدا و از جهت و چگونگیِ عمل مشترک است. هر دو در صرف قوای مالی و معنوی مردم برای حفظ شهوات شخص میکوشند. آن شعبه مردمان فرومايه و سفيه را به درجات و مقامات دولتیِ بالا میبرد و دانشمندان و خيرخواهان را ذليل و زيردست میگرداند.
اين شعبه از عوام در لباسِ دين ترويج میکند و علماء آشنا به اصول و مبانی و مجاهد را به گوشهگيری و انزوا سوق میدهد.
کتاب حکومت از نظر اسلام ص ۱۲۰ـ۱۲۱ چاپ تيرماه ۱۳۳۴
و اين چنين شد برادر؛ که بنيادگرايان بلافاصله پس از پيروزی انقلاب؛ شريعتی و طالقانیزدايی را شروع کردند و در دهة شصت لبة تيز حمله را متوجه معتقدين به اسلام دموکراتيک نمودند و لاجوردی و باندش که همه از معتقدين به اين فرقه بودند به جان زنان و مردانِ آزادانديش و برابریخواه افتادند و آن جنايتها را مرتکب شدند و دهها هزار زن و مرد مجاهد و مبارز را از دمِ تيغ گذراندند و در سالِ ۶۷ در زندانها نسلکشیای را براه انداختند که هرگز تاريخ فراموش نخواهد کرد.