advertisement@gooya.com |
|
در عرصه انديشه سياسی می توان تحليل ها و تعريف های متفاوتی از سعادت و خوشبختی يک ملت و راههای دست يابی به آن ارائه داد. حتی قدری پروپاگاند سياسی برای قوی تر جلوه دادن خويش و ضعيف تر نمايندن رقيب را می توان در مبارزات سياسی بر احزاب و نيروهای سياسی بخشيد، چراکه اين تاحدودی از مقتضييات مبارزات سياسی است. اما تحليلگر صحنه سياسی [البته اگر نخواهد به صف شعاريون بپيوندد] نه مجاز است روايتگر آرزوهای شيرين خويش بجای واقعيات تلخ جامعه باشد و نه حق دارد رقيب را سياه تر از آنچه هست بَزَکِ سياسی کند.
بعد از بن بست حرکت اصلاح طلبی در ايران، برخی از مخالفان و منتقدان راديکال نظام جمهوری اسلامی، با وجود اينکه حتی در دوم خرداد ۷۶ نيز از تحريم انتخابات دفاع می کردند، همواره تاکيد می کنند که "جنبش اصلاحات آخرين فرصت نظام برای اصلاح خويش بود که از دست رفت."
اما معلوم نيست کسانی که اصولا پيدايش چنين امکانی را برای نظام جمهوری اسلامی پيش بينی نمی کردند چگونه اکنون به اين نتيجه رسيده اند که جنبش دوم خرداد آخرين فرصتِ نظام بود؟ آنها فراموش می کنند که اولا تحولات در داخل نظام های سياسی و از جمله نظام جمهوری اسلامی، بويژه باوجود جناح های و جريان های مختلف در درون و پيرامون اين حکومت، ممکن است و ثانيا در نهايتِ امر، اين حرکت ها و فشارهایِ سياسیِ مردم است که تعيين کننده اصلاح پذير بودن يا نبودن نظام سياسی حاکم بر آنهاست. همه نظام های سياسی اصلاح شدنی هستند به شرط آنکه مردم خواهان آن باشند. رژيم شاه نيز عليرغم همه سرسختی هايش اصلاح شدنی بود. شاه صدای انقلاب مردم را هر چند دير، شنيد، نخست وزيران تعويض شدند، زندانيان سياسی آزاد گشتند، برخی از مسئولان نظام گذشته از جمله امير عباس هويدا عليرغم سال ها وفاداری و اجرای اوامر شاه به عنوان مسئولان نابسامانی بازداشت شدند، مطالبات صنفی کارگران، کارمندان و معلمان پاسخ مثبت می گرفتند و سرانجام نظام سلطنتی وعده رعايت قانون اساسی مشروطه را داد. اما اين مردم و نيروهای سياسی بودند که در سال های ۵۶ و ۵۷ به اصلاحات راضی نبودند، آن را سازشکاری می پنداشتند و خواهان انقلاب بودند.
اکنون نيز در فضای رکود و انفعال اجتماعی بعد از انتخابات مهندسی شده مجلس هشتم از سوی کسانی که از تحريم چنان دفاع کردند که گويا از يک اقدام فعال و نتيجه بخش اجتماعی دفاع می کنند شاهد تحليل هايی شگفت آور در مورد نظام جمهوری اسلامی و موقعيت مسئولان آن هستيم.
در کشوری که بيش از ۱۸ ميليون نفر از جمعيت آن زير خط فقر زندگی می کنند، در جايی که شخصی مانند محمود احمدی نژاد سه سال پيش توانست با وعده های پوچ اقتصادی آرای بسياری از اقشار کم درآمد را به سوی خود جلب کند، در پايتختی که برای شرکت در شهرآورد آن دهها هزار نفر جوان برای ديدن بازی فوتبال سرودست می شکنند اما برای دفاع از حقوق شهروندی خواهران و مادران خود يکصدم آن جمعيت نيز گردهم نمی آيند، در کشوری که برای بسياری از اقشار متوسط و حتی کم درآمد عليرغم هزينه زياد و خطرات فراوان زيارت کربلا و ديگر اماکن مقدس عراق به اولويت زندگی تبديل می شود، در جامعه ای که تماشاگران چاه جمکران اش روزانه هزاران نفر است ولی برای آزادی زندانيان سياسی و فعالان حقوق مدنی اش به زور چند صد نفر گرد هم می آيند، اغراق گونه آزادی و دمکراسی خواست اصلی مردم ناميده می شود.
قبل از برگزاری انتخابات نقش آقای خامنه ای در مقام رهبری جمهوری اسلامی چنان بزرگ جلوه داده می شود که گويا او سلطان خودکامه و قدرقدرتی است که تمام تصميمات مهم کشوری و لشکری را شخصا می گيرد، انتخابات را از طريق شورای نگهبان منتخب خود طراحی می کند، احمدی نژاد را به رياست جمهوری می رساند و در مورد پرونده اتمی کشور و روابط خارجی ايران حرف آخر را می زند. البته شکی نيست که آقای خامنه ای در مقام رهبر نظام اسلامی دارای قدرت زيادی است. پس از انتخابات ناگهان عزل يا نصب يک فرمانده سپاه نشانه اين می شود که رهبری که تا دو ماه پيش از قدرتمندترين و خودکامه ترين سلاطين جهان بود، چنان در حکومت ضعيف و تنها شده است که نه روحانيان سنتی ديگر از او پشتيبانی می کنند، نه نظاميان از او تبعيت دارند و نه اکثر مراجع دينی اوتوريته مذهبی وی را قبول دارند. او را از اوج قدرت به حضيض ذلت می رسانند و اعلام می کنند که او "از سايه خويش نيز می ترسد."!
برای کم ارزش جلوه دادن نقش اصلاحات و اصلاح طلبان بارها از سوی همين تحليگران راديکال گفته شده است که جناح های مختلف نظام، چه محافظه کار و چه اصلاح طلب، حفظ نظام اسلامی را بر هر تحولی مقدم می شمارند. به حق تاکيد می شود که آنها هنگامی که موجوديت نظام در خطر باشد دعواهای خود را کنار می گذارند. باز به درستی درآمدهای هنگفت نفتی ايران را عاملی برای استقلال حکومت از مردم و تسلط حکومت بر جامعه و تخفيف فشارهای اقتصادی که در کشورهای فقير می تواند شورش های اجتماعی را در پی داشته باشد می دانند، اما ناگهان تحليل می شود که خطر فروپاشی از درون نظام جمهوری اسلامی را تهديد می کند!
کدام دسته بندی های حاد و اختلاف غيرقابل مصالحه در ميان سران نظام اسلامی نشانگر امکانِ فرو پاشیِ نظام جمهوری اسلامی از درون است؟ اصولا کدام نظام سياسی در دنيا بدون حضور و فشار مردم و تنها بخاطر اختلافات درونی نظام از هم فروپاشيده است؟ اين همه اغراق گويی برای چيست؟ اين همه ضدونقيض گويی، بر کدام اعتماد لطمه خورده مرهمی است؟ اين همه شعار تاکنون کدام گره فروبسته مردم را گشوده است؟
آيا سلطان خودکامه و قدرقدرت نشان دادنِ آقای خامنه ای از يکسو و از سوی ديگر اعلام اينکه او از سايه خود می ترسد، گذشته از آشکار کردن تناقض در تحليل، پيام ناخواسته اش تسليم و رضا در برابر رهبر قدرقدرت يا صبر و انتظار برای بزودی از پادرآمدن کسی نيست که به آخر خط رسيده و از سايه خودش نيز می ترسد؟
آيا اينکه دمکراسی را خواست اکثريت عظيم ايرانيان بدانيم ما به کژراهه اغراق در مورد جنبش دمکراسی خواهی در کشور رهنمون نخواهد شد؟ آيا ناخواسته آنسوی نزديک ديدن خطر فروپاشی نظام اسلامی بدون ارائه شواهد و علائم واقعی، انفعال مضاعف و به انتظار فروپاشی نظام اسلامی نشستن بدون پرداخت هزينه، نيست؟