advertisement@gooya.com |
|
اشپيگل در اوايل دهه شصت ميلادی در يک تيتر دو پهلو، شاه را با هيتلر مقايسه می کند: «خاطرات شاه: به شيوه هيتلر». در متن خبر اما خواننده متوجه می شود که اين عنوان را اشتباه دريافته است بدون آنکه به اين انديشيده باشد که چه بسا عمد اشپيگل در اين بوده است که اين تيتر چنين فهميده شود. اشپيگل گزارش می دهد محمدرضا شاه خاطرات خود را منتشر کرده است و با اشاره ای به مضمون آن می افزايد:
«تنظيم کننده خاطرات سلطنتی متفقين را سرزنش می کند که «آنها به جای اينکه با رضا شاه و يا با پسر وی به توافق برسند، به شيوه هيتلر به کشور ما حمله کرده و به اين ترتيب يکی از اصولی را که خودشان برای آن می جنگند، زير پا نهادند» (۱۵ مارس ۶۱).
در اينجا خواننده متوجه می شود نه خاطرات شاه بلکه شيوه ای که متفقين به ايران «حمله» کردند، به «شيوه هيتلر» بوده است.
روشن است که اشپيگل از خطاهای ديگران می آموزد. گزارش مجله اشترن، گردانندگان اين مجله را هشيار ساخت. هيچ کس نمی توانست کسی مانند شاه ايران را که پدرش به رژيم نازی تمايل نشان می داد، با هيتلر مقايسه کند بدون آنکه مجبور شود تاوان آن را پس بدهد.
با وجود اين مقايسه نامسقيم، کتاب خاطرات شاه به نام «مأموريت برای وطنم» به آلمانی ترجمه و در جمهوری فدرال آلمان منتشر و به قيمت نوزده مارک و هشتاد فنيگ به فروش رسيد (Im Dienst meines Landes؛ مرکز انتشارات آلمان؛ اشتوتگارت؛ ۱۹۶۱؛ ۳۳۶ صفحه).
از ۱۹۷۰ و يا بهتر بگوييم از جنبش دانشجويی در سال ۱۹۶۷ و مرگ بنو اونه زورگ Benno Ohnesorg دانشجوی آلمانی، اشپيگل به تمامی مسير ديگری در پيش می گيرد که زير تأثير مجموعه فضای سياسی و گروهها و دانشجويان چپگرای ايرانی که در آن دوران در جمهوری فدرال آلمان زندگی می کردند قرار داشت. اشپيگل عليه رژيم ايران به موضع گيری می پردازد. عمده منابع خبری اشپيگل چپگرايان و دانشجويانی هستند که در «کنفدراسيون» فعاليت می کردند. ظاهرا با اينکه اين افراد در حال حاضر عمرشان از هفتاد نيز گذشته است، و مانند همان زمان نيز به دور از وطن خود بسر می برند، ولی همچنان مهمترين منبع خبری خبرگزاری های آلمان درباره ايران هستند.
به هر روی، رودولف آئوگشتاين، سردبير اشپيگل، در رابطه با تظاهرات دانشجويی روز دوم ژوئن ۱۹۶۷ زير عنوان «چرا آنها تظاهرات می کنند؟» چنين می نويسد:
«من بيننده تلويزيون از شعارهايی مانند «جانسون قاتل» [رييس جمهوری وقت آمريکا] يا «شاه- هيتلر- فلان و بهمان» خوشم نمی آيد. کسی که می خواهد تظاهرات کند، بايد فکر بتواند هم بکند. کسی که می خواهد چيزی را به سوی سقوط براند، بايد بتواند راهی برای آن پيدا کند. و اما چرا لازم نيست در خارج به شاه يادآوری کرد که در کشورش زندان دارد. چون او خودش اين را می داند و چه بسا نکته غم انگيز در اين نيست. شايد او خودش را واقعا در نقش يک اصلاحگر می بيند. نبايد به سوی او گوجه فرنگی پرتاب کرد و کسی که چنين می کند، معلوم است که بايد روی شيلنگ آب پليس حساب کند، حتی اگر زن باشد» (۱۹.۰۶.۶۷).
هيئت تحريری و ناشر اشپيگل تلاش می کنند تا يک تصوير واقعی از واقعيات به نمايش بگذارند و همه طرفين را به خردگرايی فرا می خوانند.
شش ماه بعد در تاريخ ۲۳ اکتبر ۱۹۶۷ اشپيگل با عنوان «هفت شبانه روز جشن» منتشر می شود. چهل و هشتمين سال تولد شاه و مراسم تاجگذاری وی است. گزارش مفصل اشپيگل چنين آغاز می شود:
«هموطنان او در داخل ايران برای وی به عنوان شاهنشاه، شاه شاهان، و نماينده خدا بر زمين، جشن می گيرند. هموطنان او در خارج از ايران وی را قاتل و شاه آمريکايی می نامند.
هموطنان او در کشور با عکس وی خيابان ها و دکانها، پنجره ها و ماشين ها، دفاتر و بوتيک ها را تزيين می کنند. هموطنان او در خارج از ايران به عکس های وی، مثلا در هانوفر، تخم مرغ و گوجه فرنگی گنديده پرتاب کرده و يا اعلاميه پخش می کنند.
آنها در داخل، محمدرضا پهلوی، شاه ايران، حاکم مورد منازعه کشوری را که وی خودش آن را نمونه ترقی می شمارد، دوست می دارند و اينها در خارج، از او متنفرند و حکومت وی را حکومت پليسی و زندان می نامند».
اين گزارش که تلاش می کند تا جنبه های مثبت و منفی رژيم شاه را به نمايش بگذارد با واکنش های متفاوت روبرو می شود. يکی از خوانندگان اشپيگل که دانشجوی يزدان شناسی (تئولوژی) در شهر توبينگن است برای اشپيگل چنين می نويسد: «بی ترديد با ارزش ترين گوهر تاجی که شاه ايران بر سر خودش گذاشت، همانا رودولف آئوگشتاين بود. آئوگشتاين با اين گزارش در اشپيگل نه تنها پاهای شاه را بوسيد، بلکه آن را ليسيد».
سالهای دهه هفتاد از راه می رسند. بر اساس اصل «سهيم کردن کارگران در سود کارخانجات» که يکی از اصول اصلاحات شاه بود، يک سوم از سهام کارخانجات به کارگران واگذار می شود. شاه برنامه های عظيم برای کشورش در ذهن می پروراند. او می خواهد کشور را بسازد، مدرنيزه کند و در راه صنعتی شدن هدايت نمايد. او می خواهد کشورش را به پنجمين کشور صنعتی جهان تبديل کند. هر دو طرف، يعنی هم ايران و هم جمهوری فدرال آلمان، بر روی همکاری های عالی و گسترده حساب می کنند.
در رابطه با منافع اقتصادی، گزارش های زيادی در اشپيگل وجود دارد. نقش نفت را در اين گزارش ها به روشنی می توان ديد. در اين زمان اشپيگل زير عنوان «با هر گل چندين خار می رويند» درباره هشت سال «انقلاب سفيد» در ايران گزارش می دهد (۱۱ اکتبر ۷۱).
در اين گزارش، اصلاحات شاه که خود وی آن را در برابر «انقلاب سرخ» کاملا آگاهانه «انقلاب سفيد» ناميد، به مثابه «انقلاب برای ثروتمندان» ارزيابی می شود. اشپيگل می نويسد:
«وزارت اطلاعات و جهانگردی در تهران می تواند مغرور از صورت عملکرد خود همچنان به خدمت بپردازد:
با به پايان رسيدن اصلاحات ارضی در ۲۲ سپتامبر ديگر زميندار بزرگ در ايران وجود ندارد. سه ميليون و بيست و شش هزار کشاور به اين ترتيب صاحب زمين هايی شدند که خود بر روی آنها کار می کردند.
تقريبا هفتادهزار ديپلمه دبيرستان به عنوان «سپاهی دانش» به روستاها اعزام شدند تا کودکان روستايی را خواندن و نوشتن بياموزند و به پدران آنها حفر قنات و ساختن پل را آموزش دهند. پنجاه و پنج درصد کودکان روستايی امروز به مدرسه می روند.
«سپاه بهداشت»، پزشکان جوان و دانشجويان پزشکی، خدمات پزشکی و مشاوره و تدابير بهداشتی را در کشور بر عهده گرفته اند. چهارده هزار تخت بيمارستانی در اورژانس های روستايی آماده گشته اند.
درآمد يک کشاورز بطور متوسط تا صد و پنجاه درصد افزايش يافته و اين افزايش در هيچ منطقه ای کمتر از پنجاه درصد نيست.
با اين همه اين آمار درباره آنچه واقعا در کشور روی می دهد، سکوت می کند: اکثر روستاييان به کار روزانه دوازده ساعته در مزارع مشغولند اما با کار بر روی مزارعی که به آنها تعلق دارد، آشنايی ندارند و نمی دانند با اين آزادی عمل نوين چه کنند».
اين گزارش با تيزبينی پيشگويانه ای چنين پايان می يابد: «انقلاب سفيد شاه تناقضات جامعه ايران را تشديد کرد. انقلاب واقعی ايران هنوز روی نداده است».
به درستی نيز «انقلاب واقعی ايران» هنوز در پيش بود چرا که ملايان درست بر زمينه همين تناقضات (سنت و مدرنيته، دين و سکولاريسم) به رهبری آيت الله خمينی به سازماندهی پرداختند. آنها شديدا با از ميان برداشتن ساختار فئودالی مخالف بودند. آنها با حق رأی زنان مخالف بودند. آنها با برابری حقوقی و سياسی اقليت های مذهبی مخالف بودند. خمينی دستگير و به تبعيد در عراق فرستاده شد. پانزده سال بعد «انقلاب واقعی ايران» زير رهبری سياسی و مذهبی او روی داد تا تمامی «تناقضات» اين مردم را يک بار برای هميشه هم برای اين جامعه و هم برای جهان روشن کند. هر ملتی سرانجام خود بايد تصميم بگيرد: جامعه جهانی و مدرنيته يا انزوا و سنت. هر دو با هم، ممکن نيست.
پنج ماه پيش از انتشار اين گزارش اما، اشپيگل درباره «ضرب و شتم، شوک الکتريکی و اعدام های مصنوعی» نوشته بود (روح ژنرال؛ ۱۰ مه ۷۱). در اين گزارش از قول ناظران بين المللی و سازمان عفو بين الملل چنين آمده بود:
«اکثر زندانيان شکنجه می شوند و با وجود بيماری، آزاد نمی گردند. شمار زندانيان سياسی در ايران با لحاظ احتياط حدود سه هزار نفر تخمين زده می شود که از آنها حدود سيصد نفر از بيش از ده سال پيش در زندان بسر می برند».
نکته جالب اينجاست که در همين گزارش، بر خلاف گزارش پيشين، که پنج ماه بعد منتشر شد، از «انقلاب سفيد» به نيکی ياد می شود:
«حکومت ايران که با «انقلاب سفيد» به پيشرفت های قابل توجهی در زمينه اقتصادی و اجتماعی دست يافت، تمامی شکايات بين المللی را عليه روشهای خشن با تکذيب های مختصر انکار می کند». گويا تناقضات مردم ايران به خبرگزاری های خارجی نيز سرايت کرده بود. ولی «انقلاب سفيد» بدون توجه به اين تناقضات در سال ۱۹۷۲ نيز به پيش برده می شود. اشپيگل زير عنوان «سهام ملی در تهران» می نويسد:
«رضا پهلوی، شاه ايران، طرح يک اقتصاد ملی را ارائه کرده است. بر اساس اين طرح، تمامی صنايع خصوصی بايد يک سوم از سهام خود را به مردم واگذار کنند. در واگذاری اين سهام، کارگران آن صنايع از اولويت برخوردارند».
عين همين واگذاری سهام را رودولف آئوگشتاين دو سال بعد در مورد مؤسسه اشپيگل و کارکنان آن به عمل آورد. ولی شاه به نظر اشپيگل اهداف ديگری غير از آئوگشتاين را دنبال می کرد. اشپيگل می نويسد:
«شاه با اين فرمان می خواهد از يک سو نارضايتی تنگدستان ايران را کاهش دهد و از سوی ديگر عمدتا به شرکت های صنعتی که سرمايه ناچيز دارند، ياری رساند».
همزمان، ايران خود را به تسليحات نظامی مجهز می کند. به گزارش اشپيگل:
«شاه ايران در هجده ماه گذشته بيش از دو و نيم ميليارد دلار به خريد تسليحات اختصاص داد... در کشاکش درگيری های خاورميانه پادشاه ايران کشور خود را به يک قدرت بزرگ شرقی تبديل می کند... ارتش عراق، همسايه ايران، که در مرزهای ايران همواره سبب درگيری می شود، اين بار به شيخ نشين کويت هجوم آورده است که پيش از اين يک بار در سال ۱۹۶۱ آن را اشغال کرده بود.
حتی برای عرضه ارزانتر گاز طبيعی به شورويها، شاه پذيرفت از همسايه شمالی کمونيست تسليحات شامل خودروهای سنگين، کاميون و خودروهای صحرايی و راکت های ضد هوايی به ارزش صد و ده ميليون دلار تحويل بگيرد.
البته تا کنون هيچ مورد جدی برای ارتش ايران پيش نيامده است... ولی از وقتی که اتحاد شوروی به مثابه يکی از صادرکنندگان تجهيزات و تسليحات نظامی حدود يک سال پيش يک پيمان دوستی و پشتيبانی با عراق که دشمن موروثی ايران است، منعقد کرد تا از اين طريق دسترسی دائمی شوروی به آبهای خليج تضمين شود، شاه ايران به طور جدی نگران شده و به شدت به تجهيز تسليحاتی کشور ادامه می دهد.
وی طی ديدار کاسيگين از کشور با ناراحتی می گويد: «حتی اگر ما از نظر توانايی های خود در برابر دشمن ضعيف باشيم، ولی ترجيح می دهيم کشورمان نابود شود تا اينکه به ديگران تسليم گردد»»(۰۲ آوريل ۷۳).
تنها هفت سال بعد، مدت کوتاهی پس از آنکه شاه ديگر شاه نبود، و انقلاب اسلامی او را از کشور رانده بود، عراق اين «دشمن موروثی» به ايران حمله کرد. جمهوری اسلامی هشت سال جنگ را توانست به برکت تجهيزات نظامی و تسليحاتی که ارتش در دوران شاه به آن مجهز شده بود، دوام بياورد. اتحاد شوروی، ايالات متحده آمريکا، اسراييل و هم چنين جمهوری فدرال آلمان با ارسال اسلحه به هر دو طرف ياری می رساندند.
پايان بخش چهارم
ادامه دارد