اسلام آزادی از زبان خمينی؟ تحريم و پس از تحريم؟ ابوالحسن بنی صدر
تحريم انتخابات را می بايد با کوشش برای تقويت نيروی محرکه سياسی، همراه کرد. به ترتيبی که در مقياس ايران و در مقياس جهان، مردم ايران سخنگو داشته باشند. تحريم بزرگ وقتی با اين کوشش همراه شد، جهانيان سخنگويان واقعی مردم ايران را در برابر خود خواهند يافت
پرسش ها از آقای علی رهنما و يک پرسش از هموطنی ديگر و پاسخ ها از بنی صدر
۵ - شايد در اين ميان، خيلی ها بودند که فکر می کردند ابتدا با آيت ا.. همراهی می کنند و با او و در کنار او می ايستند، اما پس از پيروزی و کسب اعتبار و قدرت، از او فاصله خواهند گرفت و راه خود را ادامه خواهند داد. اما بنده فکر نمی کنم آقای بنی صدر چنين عقيده و باوری داشته است و اساسا با چنين رويکردی وارد اين ميدان گشته. حال برايم جای سئوال است که چنين تحول آشکار آقای خمينی با چه منطق و تحليلی قابل توجيه است و چگونه می توان چنين امری را ناديده گرفت و به آن اشاره نکرد؟
* پاسخ به پرسش پنجم: يادآور می شوم که تا به امروز، ملاتاريا استبداد خويش را اين سان توجيه می کند که نمی خواهد بگذارد ماجرای مشروطيت تکرار شود. يعنی انقلاب را روحانيان تصدی کنند و سياسی کاران دولت را تصرف و روحانيان را سرکوب کنند. اين واقعيت را نيز نبايد از ياد برد که گرايشهائی بر اين گمان بودند که چون روحانيان خود توانا به اداره امور کشور نيستند، پس يا آنها می توانند کار لنين را در ايران انجام دهند (يکی دو گرايش) و يا بتدريج، از راه تقرب به رهبران و تصدی مقامات، دولت را تصرف کنند (حزب توده) . اما اين تمايلها توان تصرف دولت را نداشتند. به آنها هشدار داده شد که جز بهانه سازی برای روحانيان قدرت طلب و بازسازی استبداد، نمی کنند. افسوس که نشنيدند.
بديهی است آنها هم که انقلاب، دولت را از تصرفشان بيرون آورده بود، می کوشيدند از دست رفته را بازجويند.
هرگاه از تعهد آقای خمينی غفلت کنيم، بنا بر منطق صوری، دعوی آقای خمينی و دستياران او بر ضرورت تصرف دولت ولو از راه سرکوب خونين، توجيه پذير می شود. اما با توجه به اين واقعيت که آقای خمينی در برابر دنيا تعهد کرد در دولت مقامی نيابد و روحانيان نيز مقامات دولتی نپذيرند و ديگر مراجع نيز در اين مقام نبودند و مخالف آن بودند که روحانيان مقامات دولتی را تصدی کنند، دعوی او و دستياران او، دروغ و فريب آشکاری می شود.
افزون بر اين، برای نخستين بار بود که يک مقام ارشد دينی، ولايت را از آن جمهور مردم می شناخت. اقتضای وفای به عهد اين بود که آقای خمينی و دستياران او موانع استقرار ولايت جمهور مردم را از ميان بردارند. نه اين که به بهانه جلوگيری از تصرف دولت از سوی قدرت پرستان، خود استبدادی را برقرار کنند که روشی جز خيانت و جنايت و فساد نتوانست در پيش بگيرد.
بدين قرار، در گرايشهای مختلف جانبدار ولايت جمهور مردم، کسی را اين قصد نبود که از آقای خمينی فاصله بگيرد و به راه خود برود. کوشش آنها بر اين بود که او به عهد خود وفا کند و روحانيت اين فرصت را بيابد که در استقرار ولايت جمهور مردم و رشد مردم ايران شرکت کند. و اگر پرسش اين باشد که چرا به آقای خمينی اعتماد شد، پاسخ اينست:
۱/۵– از آنجا که دين، يعنی عهد کردن و وفا کردن به عهد، اعتماد به آقای خمينی کاری بود که می بايست کرد. خطا از آقای خمينی و دستياران او است که به عهد خود وفا نکردند.
اين که «آقای خمينی نظرهای خود را تغيير می داد و اگر زنده می ماند، چند نوبت ديگر نيز اين کار را می کرد، پس نبايد به اين عذر متشبث شد که آقای خمينی نقض عهد کرد و به آرمان انقلاب خيانت کرد»، راست مينمود هرگاه اولا پای قدرت بميان نبود و ثانيا سخن نه از تغيير نظر که عهد شکنی بميان بود!. اما اولا آقای خمينی در انطباق با توقعات قدرت تغيير نظر می داد و ثانيا فرق است ميان تغيير نظر و تعهد کردن و زير تعهد زدن. انتظار از آقای خمينی اين بود که در هر وضعيتی، او بر عهد خود وفا کند و نکرد. بنا بر اين، خطای او اغماض کردنی نيست و نمی توان در ارزيابی وضعيت ايران دوران بعد از انقلاب، اين نقض عهد را به حساب نياورد. در حقيقت، با توجه به انقلابی که جمهور مردم ايران در آن شرکت کرده بودند، آقای خمينی می توانست هجوم های دين سالاران برای تصرف قدرت را بازپس نشاند، اما او خود سر دسته آنها شد. چرا؟ زيرا تمايل او به قدرت و نه به آزادی، راهبر او در گزينشی شد سخت شوم و مرگبار و ويرانگر. با توجه به اين تمايل، ايجاد ستون پايه های جديد که بکار باز سازی دولت استبداد می آمدند، وارد کردن ضربه مرگبار به بديل مردم سالار بود. حتی اگر هم او اين تمايل را نمی داشت، ايجاد اين ستون پايه ها، عامل تفوق و سلطه گرايشهای زورمدار می گشت.
۲/۵ - اما از اين نظر که قدرت با عهد شناسی تضاد دارد، گرايشهای جانبدار ولايت جمهور مردم نمی بايد ابزار قدرت را در اختيار آقای خمينی و دستياران او می گذاشتند. چرا که اگر هم بنای آقای خمينی بر اين می بود که به عهد خود وفا کند، ابزار قدرت ساختن، قدرتمداری را به تصرف دولت بر می انگيخت. و اگر بنا بر نقض عهد می داشت، با نبود ابزار قدرت، بدين کار توانا نمی گشت.
بنا بر اين، نبايد بنا را بر ثنويت تک محوری گذاشت و آقای خمينی را مختار مطلق انگاشت. هرگاه به جای ساختن ستون پايه های قدرت، دولت مردم سالار ساخته می شد، هم خطر بازسازی استبداد با دست آويز کردن دين از ميان می رفت و هم تمايلهای قدرت پرست بی نقش می شدند. يادآور می شوم که با انتخاب به رياست جمهوری، کار بر داشتن ستون پايه های دولت استبدادی را آغاز کردم، در همان روزهای اول، دست بکار انحلال دادگاه انقلاب و کميته ها و بنياد مستضعفان و ديگر «نهادهای انقلاب» دارای صفت موقت شدم. استبداديان دست به دامن آقای خمينی شدند و او گفت: دادگاه انقلاب بايد بماند، کميته ها بايد بمانند! از آن پس، روش انحلال تدريجی آنها را در پيش گرفتم. هرگاه جنگ پيش نمی آمد، بسا جلوگيری از بازسازی دولت استبدادی ميسر می گشت. آقای مهدوی کنی می گويد: فيدل کاسترو از طريق آقای دکتر يزدی به روحانيان پيام داده است که «نهادهای انقلاب» را بهيچ رو، از دست فرو نگذاريد!
۶ - آن اسلام مد نظر شما که گويا امری عادی، روشن و آشکار بوده و خواست آحاد ملت ايران هم بوده است و دليل پيوستن ملت به اپوزوسيون شاه در پاريس هم آن اسلام بوده است، چگونه و از کجا و از کی شکل گرفت و اصولا چه کسانی و با چه ديدگاه هايی علاقه مند و وفادار به آن اسلام بوده اند؟!
* در پاسخ به پرسشهای پيشين، اين پرسش نيز پاسخ يافته است. با اين وجود، خاطر نشان می کنم:
۱/۶– ۳۰ سال از انقلاب ايران گذشته است. آثار فکری گرايشهای مختلف در اختيار آقای علی رهنما و همه مردم ايران – که می بايد در پی يافتن پاسخ اين پرسش بسيار مهم باشند چرا که نه تنها حال و آينده ايران که حال و آينده قلمرو اسلام در جهان و بسا تمامی جهان بستگی به يافتن پاسخ، نه بلحاظ انديشمندان آن که بلحاظ انديشه ای دارد که اسلام بمثابه بيان آزادی است - هستند. نه بر اين جانب که برآنها است که در پی يافتن پاسخ اين پرسش باشند. هرگاه در پی پاسخ اين پرسش باشند، به اين واقعيت باز می رسند که اصول استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی و حقوق انسان و حقوق جمعی، از جمله ولايت جمهور مردم، در اسلام بمثابه بيان آزادی و نه هيچ مرام غير دينی يا باور دينی ديگری ( از اسلام سنتی گرفته تا دين های ديگر)، تعريفی خالی از تناقض و سازگار با يکديگر با ويژگی قابليت اجرا، از راه برنامه عمل، نيافته است. آن بيان، انقلابی را ممکن کرد که جهان به خود نديده بود.
۲/۶ – پرسش ديگری که اهل تحقيق و بسا جمهور مردم می بايد در پی يافتن پاسخ آن باشند، اينست: از فردای انقلاب، کدام گرايشهای سياسی، به جنگ بيان آزادی آمدند و برای متروکه کردنش، در قلمروهای مختلف، چه کارها کردند؟ يافتن پاسخ اين پرسش نه تنها به ايرانيان می گويد چرا مثلث زور پرست بطور مستمر و همساز بايکديگر، به بنی صدر، بمثابه کسی که در بازيافتن اين بيان کوشيده است و نيز، بمنزله منتخب اول تاريخ ايران، ناسزا می گويند و در همان حال، او را سانسور می کنند. بتازگی، آقای عبدالله نوری پرسيده است: چرا حتی از آقايان بازرگان و بنی صدر نيز نام برده می شود اما از آقای منتظری نام برده نمی شود. اقتضای انصاف اين بود که او می پرسيد: چرا يک سال و نيم است، روزمره، بنی صدر زير رگبار بهتان و دروغ و ناسزا است و انديشه او تنها انديشه ايست که بطور کامل سانسور می شود؟ اين پرسش به ايرانيان امکان می دهد هم به اهميت انديشه راهنما توجه کنند و هم از اهميت انديشه راهنمائی آگاه شوند که رشد در استقلال و آزادی را بر ميزان عدالت اجتماعی ميسر می گرداند.
۳/۶– طباطبائی، صاحب الميزان، (الميزان ۴۰ جلدی به فارسی، جلد ۱۰ صفحه ۱۱۷ و ۲۰ جلدی، جلد ۵ ، صفحه ۴۵۰) به درست، خاطر نشان می کند که درس و بحث حوزوی چنان سامان يافته است که يک طلبه می تواند درس بخواند و به مرتبه اجتهاد برسد، بدون اين که لای قرآن را باز کند و نيازمند مراجعه به آيه ای از آيه های قرآن باشد. هر مسلمانی می بايد از خود بپرسد: چگونه ممکن است فقيه شد بدون باز کردن لای قرآن؟ اين پرسش، او را از نقش فلسفه و منطق ارسطوئی در از خود بيگانه کردن دين در بيان قدرت، آگاه می کند. در حقيقت، اگر به قرآن مراجعه نمی شود، بدين خاطر است که مراجعه به قرآن، مانع از بيگانه کردن بيان آزادی در بيان قدرت می شود. اما طلبه چگونه درسی را می خواند که درس دين است اما، در محتوای آن، از قرآن اثری نيست؟ عامل اين غفلت، فلسفه و منطق ارسطوئی هستند. بديهی است آنها که ولايت فقيه و ولايت مطلقه فقيه را جعل کردند و بر تمامی احکام دين مقدم و بر همه آنها مسلط کردند، با اسلامی که ولايت جمهور مردم را بعنوان حق ذاتی هر انسان و هر جمع انسانی، می شناساند، در ستيز می شوند. بيهوده نبود که در روزهای بعد از کودتای خرداد ۶۰، آقای هاشمی رفسنجانی، نزاع با بنی صدر را، نزاع اسلام فيضيه با اسلام بنی صدر خواند. اما آيا دين سالاران خود را برای نخستين بار در برابر اسلام بمثابه بيان آزادی يافتند و دچار اين وحشت شدند که مبادا بنی صدر حوزه ها را از دست آنها خارج کند – وحشتی که همچنان اظهار می شود - ؟ نه.
۴/۶ – کار ديگری که بنی صدر انجام داده است، تحقيق در باره موازنه عدمی است. او نخست، از زبان مصدق، موازنه منفی را شنيد و سپس در نطقهای مدرس آن را باز يافت. چون او موازنه عدمی را اساس دين خوانده بود، به تحقيق در اين باره، پرداخت و آن را بعنوان اصل راهنمای عقل آزاد، پيشنهاد کرد. اين کار حاصل پی گرفتن موازنه عدمی در تاريخ انديشه فلسفی و عرفانی و دينی و ادبی و هنری ايران، در دوران اسلام و پيش از آنست. ايرانيان در شمار نخستين مردمانی هستند که موازنه عدمی را يافته اند. هرگاه به جنبشهای ايرانی، تنها در دو قرن اخير توجه کنيم، می بينيم از رهگذر موازنه عدمی است که استقلال و آزادی، دو اصل راهنمای اين جنبشها بوده اند و تا وقتی هدف جنبش استقلال و آزادی بوده، رهبری آنها با معتقدان عامل به اين دو اصل بوده است.
۷ - آقای خمينی که بگفته بسياری، حتی دانش بيان آن تئوری ها را هم نداشتند، چگونه توانست آن بيان را سرلوحه کند و به چه شکل چنين تغيير الگو داد و آن سخنان شيرين و دلربا را تحويل ملت ايران داد !؟ نقش آقای بنی صدر در آموختن چنين بيانی به خمينی چه بوده است و چگونه آقای بنی صدر متوجه اين نکته بزرگ و سرنوشت ساز نبوده است که بجای آموختن چنين بياناتی به يک آيت ا.. ، خود بازگو کننده آن تمايلات و باورها و مانيفست ها نباشد و چرا نيروهای معطوف به جبهه ملی و نيروهای موسوم به ملی – مذهبی خود بيانگر چنين خواست هايی نشدند و تريبون را به آقای خمينی و روحانيون پر کار آن دوران دادند !؟.
۷ - بخاطر فايده تکرار، تکرار کنيم که هرگاه بيان آزادی که راه نمای انقلاب ايران شد، از کس يا کسانی باشد، آنها می بايد آن را پيش از انقلاب و بعد از انقلاب، گفته و بدان عمل کرده اند باشند. مشکل نيست پرس و جو کردن از اين کس و يا کسان. هرگاه کسی پرس و جو کند به اين واقعيت می رسد که آقای خمينی نه اين انديشه را تدوين کرده و نه در تدوين آن شرکت کرده است. بنا بر اين، اين او بوده است که به طرفداران انديشه پيوسته است و نه بالعکس. اما پاسخ به پرسش:
۱/۷- چنين نيست که بنی صدر خود اين انديشه را انتشار نداده و منتظر شده است تا آقای خمينی به فرانسه آيد و از زبان او، اين انديشه را انتشار دهد. از زمانی که او، تحقيق در باره موازنه عدمی را به نتيجه رساند و توانست برای اصول استقلال و آزادی و رشد و عدالت بمثابه ميزان، تعريفهای خالی از تناقض و سازگار با يکديگر بجويد، در کتابها، در مقاله ها و در بحثهای آزاد و سخنرانی ها، بيان آزادی را تبليغ کرده است. بجاست يادآور شود که متنی برای نجف فرستاده شد. آقای خمينی گفته بود خط آن ريز است نمی توانم بخوانم. پولی هم برای بازنويسی آن به خط درشت پرداخت شد تا او بتواند متن را بخواند!
تا انقلاب، دست کم يک دهه بطور مرتب اين بيان تبليغ شده است.
۲/۷ – با وجود اين، در دوران انقلاب، صدائی که به گوش همه ايرانيان می رسيد، صدای آقای خمينی بود. از ديد ما، بيان اسلام بمثابه بيان آزادی از زبان آقای خمينی، کاری را به انجام می رساند که پيش از آن، به انجام نرسيده بود و آن تغيير طرز فکر دينی مردم و انقلاب در اسلام بمعنای بازگرداندن آن به بيان آزادی. تجربه می گويد که همگانی شدن اسلام بمثابه بيان آزادی، در ايران، موجب جهش فکر دينی شده است که، پيش از اين، ايران به خود نديده بود.
۳/۷– با ورود به ايران و مشاهده تمايل به بازگشت به اسلام بمثابه بيان قدرت ( اسلام فيضيه) از سوئی و ضرورت خشونت زدائی از فعاليت سياسی از سوی ديگر، سبب شدند که بنی صدر بحث آزاد را در ايران پی گيرد. او سراسر ايران را برای تشريح اسلام بمثابه بيان آزادی زير پا گذاشت و چون شب پيش از انتخابات رياست جمهوری، آقای هاشمی رفسنجانی از جلسه شورای انقلاب خارج شد و در بازگشت به جلسه، گفت: احمد آقا بود، می گفت: امام می فرمايند: مدرسين قم اين جا بودند و می گفتند: آقای بنی صدر بنفع آقای حبيبی کنار برود و بعد نخست وزير بشود که اختياراتش هم بيشتر است. پاسخ دادم: فردا روزی است که می بايد پاسخ يک پرسش اساسی معلوم شود. بايد معلوم شود مردم می دانستند و می دانند استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت چيست و اسلامی را طالب بودند و طالبند که بيانگر اين اصول باشد و بدين خاطر انقلاب کرده اند و يا آن طور که شما مدعی هستيد از شما پيروی کرده اند. نامزد شما کمتر از ۴ درصد و من بيشتر از ۷۵ درصد رأی می آوريم. روز ۵ بهمن، از اين نظر که وجدان ملی ايرانيان با شفافيت تمام، رأی قاطع خويش را ابراز کرد، پايان يک دوران تاريخ بس دراز استبداد و آغاز دوران جديد ولايت جمهور مردم است.
از آن پس نيز تا امروز و از امروز تا وقتی توان مطالعه و تحقيق و نوشتن و گفتن دارم، بکار پيشنهاد بيان آزادی که بکار دين داری که دين را روش زيستن در استقلال و آزادی و حقوقمندی بداند و بخواهد و نيز بی باور به دينی آيد که آزاده باشد و نخواهد گوهر استقلال و آزادی خويشتن را از رهگذر آلت قدرت شدن از دست بدهد، دست از اين مهم نخواهم شست. با وجود اين، در آن دوران، اسلام بمثابه بيان آزادی، چون از زبان آقای خمينی جاری شد، سدهای مقاومت در روحانيت و در جامعه را شکست و راهنمای انقلاب ايران شد. چون واپسين توان مقاومت استبداد تاريخی ايران به پايان رسد و ميوه شيرين انقلاب در باور دينی بدست آيد، معلوم خواهد شد ايران چند قرن به جلو جهش کرده است. و اگر بيان آزادی، استقلال و آزادی را ارزش و هدف و روش کند و قدرت را از ارزش بياندازد، ايران آن توانائی را می يابد که به جای رشد ويرانگر قدرت، از جمله قدرت سرمايه، رشد انسان را به جامعه جهانی پيشنهاد کند.
۸ - آقای خمينی که بگفته بسياری، حتی دانش بيان آن تئوری ها را هم نداشتند، چگونه توانست آن بيان را سرلوحه کند و به چه شکل چنين تغيير الگو داد و آن سخنان شيرين و دلربا را تحويل ملت ايران داد !؟.
۸ – اين پرسش، پاسخ خود را پيش از اين يافته است. با اين وجود، اهميت آن ايجاب می کند پاسخ را کامل کنم چرا که بکار نسل امروز و بسا نسلهای آينده می آيد:
۱/۸ – آن سخنان شيرين و دلربا به اين دليل از زبان آقای خمينی بازگو شدند که مردم ايران و گرايشهای سياسی خواستارشان بودند. هرگاه بيان آزادی جبهه ای سياسی دمساز با خود را می يافت، انقلاب به راه خود تا استقرار دولت حقوق مدار و باز و تحول پذير شدن نظام اجتماعی ادامه می داد. آن جبهه پديد نيامد.
۲/۸ – يک جبهه سياسی می بايد ايجاد می شد و آن جبهه اين توانائی سازمانی را می يافت که تحول دولت استبدادی را به دولت حقوق مدار تصدی کند و ولايت جمهور مردم را برای هميشه برقرار نمايد. هرگاه چنين می شد، اسلام بمثابه بيان آزادی دست يار می شد و ايرانيان بسا به اعتياد به قدرت باز نمی گشتند. اما تشکيل آن جبهه ميسر نگشت. فهرست کردن کوششها برای تشکيل اين جبهه بی فايده نيست:
● بهنگام حضور آقايان دکتر سنجابی و مهندس بازرگان در پاريس، کوشش شد همزمان با توافق آقايان خمينی و سنجابی با اصولی که او در اقامتگاه آقای خمينی برای روزنامه نگاران قرائت کرد، اعلاميه ای به امضای بازرگان و سنجابی صادر شود. هرچند اين کوشش، بخاطر بازگشت بدون اطلاع آقای مهندس بازرگان به ايران، به نتيجه نرسيد، اما هم به آقای خمينی و هم به شاه سابق، معلوم کرد بديل دموکراتيک ميسر است و می تواند نماد استقلال و آزادی باشد. امروز، می دانيم که در جلسه ای که از اعضای حزب ايران در منزل آقای دکتر بختيار، تشکيل شده بود و در آن جلسه، حاضران، از جمله آقای دکتر بختيار، به اتفاق، «توافق سنجابی – خمينی» را تصويب کرده اند. بنا بر اين، تا آن تاريخ، شاه به آقای دکتر بختيار پيشنهاد نخست وزيری نکرده بود. به سخن ديگر، ضربه به بديل مردم سالار از دو سو، وارد شد: نخست از سوی شاه و امريکا با نخست وزيری دادن به آقای دکتر بختيار و سپس، از سوی آقای خمينی وقتی بر مرکب قدرت سوار شد و ملی گرائی را کفر خواند و جبهه ملی را مرتد گرداند و نهضت آزادی را راند.
● در هفته های اول بعد از سقوط رژيم شاه، دو رشته کوشش بعمل آمدند: کوشش برای آنکه گروههای چپ قدر استقلال و آزادی را بدانند و برقراری دموکراسی را کاری بشمارند که نسل انقلاب می بايد تصدی می کرد و انقلاب مطلوب خود را به نسل بعدی باز گذارند. اما نپذيرفتند و همچون لنين شتاب داشتند که به «انقلاب دوم» دست زنند. فکر « انقلاب دوم» را آقای خمينی از آنها اخذ کرد و گروگانگيری کودتائی از نوع کودتای لنين شد اما با پی آمدهائی بس مرگبار و ويرانگر.
● و کوشش برای ايجاد يک جبهه بزرگ: نخست قرار بود فراخوانی به امضای آقايان طالقانی و منتظری و اين جانب انتشار يابد. آقای منتظری گفت: نخست حزب جمهوری اسلامی را راضی کنيد بعد من امضاء می کنم. زيرا اگر اين حزب موافق نباشد، آقای خمينی را تحريک به مخالفت می کند و مانع از تشکيل جبهه می شود. جلسه هائی نيز تشکيل شدند اما نماينده حزب جمهوری اسلامی که آقای خامنه ای بود، پاسخ حزب را اين طور گفت: حزب نمی تواند در جبهه ای عضويت يابد که گروهی چون حزب ملت ايران نيز عضو آن باشد.
● ميثاق با حزب جمهوری اسلامی که در کمتر از ۲۴ ساعت توسط اين حزب نقض شد. يادآور می شود پيش از آن، در دوران شاه سابق، ميثاق ديگری با آقای دکتر يزدی امضاء شد. آن نيز نقض شد.
● مراجعه آيت الله حاج سيد ابوالفضل زنجانی به اين جانب برای تشکيل جبهه ای بمثابه ايجاد سد در برابر استبداديان. او خود پذيرفت دعوت از سازمانهای سياسی را برای شرکت در اين جبهه، برعهده گيرد. آقايان دکتر سنجابی و دکتر آذر مراجعه کردند. می گفتند: شما که می دانيد نهضتی ها تن به شرکت در يک جبهه را نمی دهند. گفتم: اين واپسين فرصت است. پذيرفتند و در کوشش برای تشکيل جبهه شرکت کردند. اما تشکيل جبهه به انجام نرسيد.
● ميثاق برای تشکيل شورای مقاومت ملی، ابتلای ديگری شد. آقای رجوی و گروه او هر سه اصل استقلال و آزادی و عدم هژمونی را نقض کردند. پيوستن به رژيمی چون رژيم صدام که با تجاوز به ايران، دستيار امريکا و رژيمهای استبدادی منطقه برضد انقلاب ايران شده بود، با شفافيت تمام می گويد: تا وقتی قدرت هدف و روش باشد، تشکيل جبهه ناممکن است. بر فرض که جبهه ای بخاطر استقلال و آزادی تشکيل شود، اما بمحض آنکه زور روش و بنا بر اين قدرت هدف می شود، جبهه می پاشد. تجربه جبهه ملی به رهبری مصدق و نيز جبهه های ملی دوم و سوم نيز، همين واقعيت را معلوم کرده بودند.
● بعد از تجربه شورای ملی مقاومت، همچنان به کوشش ادامه داده ام. تحقيقی نيز در باره جبهه و اصول و قواعدی که در تشکيل آن می بايد رعايت کرد، انتشار داده ام. بطور پی گير توضيح داده ام چرا تنها استقلال و آزادی می توانند اصول راهنما، هدف و روش های يک جبهه باشند. از کودتای خرداد ۶۰ بدين سو، در پاسخ به چه بايد کرد، «محور دوم» يا بديلی بيرون از رژيم و درون ايران، يا مستقل از رژيم و هر قدرت خارجی، را پيشنهاد کرده ام. اين جانب و دوستان اين جانب در بحثهای آزاد پرشمار شرکت کرده ايم. هم اکنون، شش ماهی است که در راديو آزادگان، نيروی محرکه سياسی را موضوع بحث و گفتگو کرده ام.
حاصل اين کوشش پی گير، اگر هم به ايجاد جبهه ای نيانجامد که استقلال و آزادی و رشد را هدف و روش کند، بدون ترديد، دموکراسی پيشرفته ای را هدف تمايلهای سياسی می کند. هر زمان که تمايلهای سياسی مستقل بتوانند ولايت جمهور مردم را بپذيرند و خشونت را در روابط با يکديگر، بی نقش بگردانند، استقرار دموکراسی و دوام آن تضمين شده است.
*پرسش هموطنی ديگر:
با سلام، بعد از تحريم انتخابات اصولا " می بايست جنبش های مختلف مثل زنان، معلمان، ورزشکاران، دانشجويان، کارگران و... با پيروی از هسته مرکزی خود، اعتصاب و اعتراض خود را بدون خشونت وفوت وقت شروع کنند. چنانچه با جنابعالی به عنوان سخنگو و رهبر جنبش، اعلان بيعت نمايند، چه برنامه ای برای بعد از سقوط داريد؟ خداوند شما وهمه کسانی را که برای آزادی واستقلال وحقوق انسان تلاش می کنند ياری نمايد.
پاسخ: نخست يادآور شوم که اين قولها که تحريم، رفتار انفعالی است و حرکتی به دنبال ندارد و يا اين که چون بعد از تحريم انتخابات، اين و آن کار نشد و يا نمی توانست بشود، پس تحريم بی نتيجه شد، نادرست هستند. زيرا،
۱ – تحريم انتخابات هدفمند است. زيرا هدف از تحريم انتخابات، استقرار ولايت جمهور مردم است.
۲ - بنا بر اين، تحريم انتخابات تحقق ولايت جمهور مردم و ابراز اين ولايت است. وقتی رژيم، بنا را بر اين می گذارد که مردم در حکم صغير هستند و بايد مطيع مطلق «ولی فقيه» باشند و عدم اطاعت از او را جرم می کند که، بنا بر مورد، مجازات آن می تواند حتی اعدام باشد، وقتی قيم وار، برای او رئيس جمهوری و نماينده معين می کند، تحريم انتخابات عمل به حق ولايتی است که از آن جمهور مردم است. آيا مردم ايران می توانند بدون مطالبه اين حق، صاحب سرنوشت خود شوند؟
برمردم است که از دعوت کنندگان خود، به شرکت در انتخابات بپرسند: چرا شرکت در انتخابات سبب استقرار ولايت جمهور مردم می شود؟ آيا هنوز وقت آن نشده است که به ما بگوئيد: وقتی ولايت مطلقه از آن آقای خامنه ايست، انتخابات چه معنی دارد و رؤسای جمهوری و مجلس ها در چه زمان و در کدام کار از حق مردم بر ولايت بر سرنوشت خود، نمايندگی کرده اند؟ اگر در انتخابات اثری هست چرا همواره وضعيت اقتصادی مردم بدتر شده است؟ چرا مغزها و سرمايه ها از ايران فرار می کنند؟ چرا ايران يا در جنگ روزگارگذارنده است و يا در حلقه آتش و تهديد به جنگ؟ چرا ثروت ملی ايران به تاراج رفته و در عوض فقر و قهر ايران را فرا گرفته است؟ آنها نتوانسته اند و نمی توانند و نخواهند توانست پاسخ اين پرسش را بدهند. زيرا همه آنها عضو حزب ترس هستند و برای بردن مردم به پای صندوقهای رأی، از مدار بسته بد و بدتر استفاده کرده اند و می کنند. اما اين مدار بسته است و در آن، تنها راه باز، از بد به بدتر و از بدتر به بدترين است.
۲ - اما آنها که به اين و آن دليل می گويند تحريم انتخابات ثمر نداده است، می بايد بگويند: روش ديگری که به ايرانيان امکان می دهد ولايت جمهور مردم را برقرار کند، کدام است؟
قولی می گويد: انتخابات فرصتی است در اختيار مردم برای اين که با استفاده از آن، مردم در مقام قاضی، رأی خود را در باره عملکرد نظام صادر کنند. در خور ياد آوری است که قائلان به اين قول دو دسته اند. دسته ای صادقند و مرادشان اينست که در مقاطعی، انتخابات به مردم امکان می دهد مخالفت خود را با رژيم ولايت فقيه ابراز کنند. و گروه ديگری که ولو صادق باشند، قصدشان توجيه شرکت مردم در انتخابات است. هر دو دسته از اين واقعيت غافل شده اند که درهر انتخاباتی، رأی به مشروعيت رژيم انجام دهنده آن مفروض است. در حقيقت، هر رأی که داده می شود، نخست تصديق رژيم حاکم و آن گاه موافقت يا مخالفت با اکثريت و اقليتی است که در رژيم نقش داشته اند. آن انتخابات که مردم رژيم حاکم را مورد داوری قرار می دهند، يک همه پرسی می شود که، در آن، مردم کشور ميان ولايت جمهور مردم و ولايت فقيه يکی را انتخاب می کنند. بديهی است که چنين همه پرسی را رژيم کنونی انجام نمی دهد و نبايد هم انجام دهد. زيرا يک طرف نزاع است و همه پرسی آزاد، نيازمند تصدی بی طرفانه آنست.
از کودتای خرداد ۶۰ تا امروز، کسی نگفته است از راه شرکت در انتخابات، چگونه ممکن است از ولايت مطلقه فقيه به ولايت جمهور مردم رسيد. نمی توانسته است بگويد زيرا در رژيم ولايت مطلقه فقيه، شرکت در انتخابات نخست رأی به سلب ولايت از جمهور مردم است. مردم ايران نبايد تعجب بکنند اگر در رياست جمهوری آقای خاتمی، ولايت مطلقه آقای خامنه ای بود که تحقق يافت. زيرا شرکت مردم در انتخابات، پذيرفتن رژيم ولايت مطلقه فقيه، با تصدی يک رئيس جمهوری «اصلاح طلب» بود. مردم غافل بودند که در يک سامانه ( سيستم) قدرت محور، اصلاحی که آن را از ميان بردارد و يا حتی قدرت محوری را کم نقش کند، محال است. هر اصلاحی به جبر، عينيت يافتن قدرت محوری را ببار می آورد و آورد.
۳ - اينک گفته می شود: چون نظام در خطر است، آقای خاتمی برای نجات نظام، نامزد رياست جمهوری شده است. بنا بر قول ديگری، چون کشور در خطر است، او نامزد رياست جمهوری گشته است. اما آقای ميرحسين موسوی آمد و او از نامزدی رياست جمهوری، کناره گرفت. اقوی دليلش اين شد که سرنخ در دست ديگری (خامنه ای) است و او حاضر نيست نقش بازيچه را بازی کند.
● اين سخن که نظام در خطر است، سخن حقی است. اما اگر نظام به خطر افتاده است، بخاطر کنار رفتن پوششی است که آقای خاتمی و حکومت او بودند. بر اثر بی پوشش شدن، ماهيت رژيم برخودی و بيگانه آشکار گشت. هرگاه تحريم وسيع انتخابات سبب شود که ايرانيان خود رأی بر ولايت جمهور مردم بدهند و جهانيان نيز تصديق کنند ولايت از آن جمهور مردم است، اولا تحول از ولايت مطلقه فقيه به ولايت جمهور مردم شتاب می گيرد و بی خطر به انجام می رسد و ثانيا تا انجام تحول، رژيم ناتوان تر از آن می شود که اينک هست و از ايجاد بحرانهای داخلی و خارجی نيزناتوان تر می شود. ياد آور می شود که بحرانهای بزرگ خارجی ( اتم، عراق، افغانستان ) را «اصول گرايان» در حکومت آقای خاتمی ايجاد کردند. به قول خود او، در هر ۹ روز، يک بحران ايجاد کردند. در رياست جمهوری آقای احمدی نژاد، هرچه بيشتر کوشيدند، کمتر موفق به ايجاد بحرانهای داخلی و خارجی شدند. بحرانها يی هم که ساختند، کم دوام شدند و نتايج دلخواه را برای رژيم ببار نياوردند. هرگاه آقای مير حسين موسوی – با سابقه ايران گيت - به رياست جمهوری برسد، درجا افکار عمومی جهانی حساسيت خود را از دست می دهد. دولتهای خارجی نيز، حامی رژيم می شوند و در خورد و برد از ايران، رقيب يکديگر می گردند. هرچند وقتی او نامزد شد، بر همگان روش گشت که نخست پذيرفته است نقش آلت را بازی کند و آن گاه اجازه شرکت در انتخابات را يافته است. بنا بر اين، احتمال شکستش از احمدی نژاد قوی است.
● اين سخن که کشور در خطر است، باز سخن حقی است. اما عامل به خطر افتادن کشور نه آقای احمدی نژاد به تنهائی که مافياهای نظامی – مالی هستند که آقای خامنه ای را آلت فعل کرده اند و ولايت مطلقه او را در سرکوب مردم و بردن و خوردن ثروت کشور، بکار می برند. بدين قرار، رهائی کشور از خطر، به الغای ولايت فقيه و خلع يد از مافياهای نظامی – مالی تحقق پيدا می کند. آقای مهندس سحابی همچنان نگران آنست که آن الغاء و اين خلع يد، سبب تجزيه ايران شود. در راديو آزادگان توضيح داده ام که در دوران رياست جمهوری اين جانب، نه تنها بدون سلب آزادی ها، به عمليات مسلحانه در جای جای کشور پايان داده شد، بلکه به يمن دفاع از آزادی و شرکت دادن در بحث آزاد و پذيرفتن حقوق هر صاحب حقی، اين مهم به انجام رسيد. کودتای خرداد ۶۰، تجاوز به آزادی شهروندان و انکار حقوق اقوام و نيز سازمانهای سياسی شد و اين تجاوز تا به امروز ادامه يافته است و حاصل آن، وضعيت امروز کشور است. هر اندازه عمر اين رژيم درازتر، خطری که کشور را تهديد می کند، بزرگ تر می شود.
*اما دست آورد تحريم انتخابات و آنچه بعد از تحريم می بايد کرد:
۱ – دست آورد بزرگ مبارزه مداوم – که تحريم مداوم انتخابات بخشی از آنست - اين شده است که
۱/۱ - رژيم مشروعيت های چهار گانه خود را از دست داده است: مشروعيت از انقلاب، مشروعيت از بيان آزادی که راهنمای انقلاب ايران بود و حتی مشروعيت از «اسلام فيضيه»، مشروعيت از تصدی استقلال ايران و مشروعيت از تصدی آزاديهای عمومی و رشد جامعه ملی.
۱/۲ – ابتکار عمل از دست رژيم مافياهای نظامی – مالی بدر آمده و به دست مردم افتاده است. در حال حاضر، گروههائی از دانشجويان، معلمان، کارگران، زنان، بازاريان، روحانيان، ابتکار عمل را بدست آورده اند. برغم سرکوب شديد، همچنان اين ابتکار عمل را حفظ کرده اند. از اين ديد که بنگريم،
۲/۲ – انتخابات قلابی، فرصتی است که رژيم در اختيار مردم می گذارد و اين مردم هستند که بايستی فرصت را برای ابتکار عمل مغتنم بشمارند. تحريم، حداقل کاری است که با انجام آن، جامعه ملی هم ولايت جمهور مردم را تمرين می کند و هم به اهميت بدست آوردن ابتکار عمل پی می برد. در نتيجه، بهم پيوستن جنبشهای پراکنده ميسر می شود.
۳ - اين شبهه که با رسيدن آقای خاتمی به رياست جمهوری فضا باز می شود و جنبش برای استقرار ولايت جمهور مردم آسان تر می شود، با انصراف او از نامزدی، نادرستی خود را مسلم کرد. در حقيقت، شبهه هائی از اين نوع حاصل غفلت از امور بسيار، از جمله اين امر اساسی است که در حال حاضر، جامعه ملی آمادگی بسيار بيشتری دارد برای درک اين واقعيت که راه حل جانشين کردن ولايت مطلقه فقيه با ولايت جمهور مردم است. با آنکه همگان ۸ سال رياست جمهوری آقای خاتمی را تجربه کرده اند، هنوز تجديد انتخاب او، معنائی جز مشروعيت و فرصت دادن به رژيم نمی شد. در نتيجه، توجه مردم به راه حل بايسته و ميل به جنبش برای تحقق آن، کمتر می گشت.
۴ - در هر فرصت، توضيح داده ام که تحريم انتخابات را می بايد با کوشش برای تقويت نيروی محرکه سياسی، همراه کرد. به ترتيبی که در مقياس ايران و در مقياس جهان، مردم ايران سخنگو داشته باشند. تحريم بزرگ وقتی با اين کوشش همراه شد، جهانيان سخنگويان واقعی مردم ايران را در برابر خود خواهند يافت.
۵ – در حال حاضر، هدف استقرار ولايت جمهور مردم بر اصول استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی بايد باشد. بيان آزادی، اخلاق و فرهنگ آزادی را جانشين ضد اخلاق و ضد فرهنگ قدرت می کند. بديهی است اين جانشينی، جانشينی ارزشهای راهنما و هدفها و روشها خواهند بود که در بيان آزادی تبيين می شوند.
به نتيجه رساندن تجربه ای که برغم سه جنبش همگانی همچنان نيمه تمام مانده است، يعنی جانشين دولت استبدادی کردن دولت حقوقمند و دموکراتيک، نيازمند برنامه ايست.اين برنامه به يمن تجربه دوران مرجع انقلاب، مستند و متکی به شناسائی ستون پايه های دولت استبدادی و تدبيرهای سنجيده و بکار رفته برای برداشتن اين ستون پايه ها و جانشين کردن آنها با ستون پايه های حقوق ملی و حقوق انسان بکار آن خواهند آمد که، اين بار، مردم ما بنای دولت حقوق مدار را به انجام رسانند.
استقلال در قلمروهای سياسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و نيز آزادی و رشد، برنامه عمل و روش می خواهند. در اين باره ها نيز، افزون بر تجربه دوران مرجع انقلاب، طی سه دهه، بطور مرتب، آنها که در راست راه استقلال و آزادی هستند، در اين قلمرو ها تحول وضعيت کشور را مطالعه کرده و راه حلها و برنامه عمل را به روز کرده اند. اما کار نخست استقرار ولايت جمهور مردم و دولت حقوق مدار است.