انتخابات ادامه دارد...، الاهه بقراط، کيهان لندن
هيچ کس با هيچ ترفندی نمیتواند قانونمندیهای اجتماعی را دور بزند. همين قانونمندیها در هفتهها و ماههای آينده صفها را چنان مشخص خواهد کرد که يک رويارويی ناگزير را از يک سو در برابر حکومت و جامعه، و از سوی ديگر در برابر حکومت و جهان، قرار خواهد داد. همه جا، در سراسر جهان، حوزه رأیگيريست. همه از جمله سياستمداران و رسانههای کشورهای قدرتمند جهان حق انتخاب دارند. انتخاب و انتخابات برای ايران تازه شروع شده است: مردم يا رژيم؟!
کيهان لندن ۰۱ اکتبر ۰۹
www.aelfbe.com
جمهوری اسلامی از ابتدا، حتی با رأی نود و هشت درصدی، با بحران هويت و مشروعيت روبرو بود. هر چه زمان گذشت، و هر چه هويت اين نظام به تجربه بر مردم روشن شد، و هر چه نسل انقلاب اسلامی، بيش از پيش جای خود را به نسلهای بعدی سپرد، آن نود و هشت درصد از رأیدهندگان يک جمعيت سی و پنج ميليونی به طور تصاعدی کاهش يافت تا به شماری نزديک به هفت تا ده درصد يک جمعيت تقريبا هفتاد ميليونی با چهل و هفت ميليون رأیدهنده رسيد. از «هشتاد و پنج درصدی» که در «انتخابات» ۲۲ خرداد شرکت کردند، و هر بار «مقام معظم رهبری» و رييس جمهوری اسلامیاش به آن مینازند، به جرأت میتوان گفت همان حدود هفت ميليون رأيی را میتوان به حساب حکومت و دولت کنونی ريخت، که در «انتخابات» پيشين (۱۳۸۴) با تقلب بر آن افزودند و در اين «انتخابات» با بیشرمی باورنکردنی آن را به رقمی تخيلی رساندند، غافل از آنکه اعلام اين نتيجه مضحک، درهای حوزههای رأیگيری يک انتخاب واقعی را به روی مردم خواهد گشود. انتخابی که در آن هر فرد و گروهی در يک صفآرايی که هر روز بيش از پيش خطوط آن مشخص میشود، مجبور است جايگاه خود را مشخص کند: با رژيم يا با مردم؟
واقعيتهای تخيلی
گاه به نظر میرسد مسئله بسيار سادهتر از آن گونهای است که برخی از مفسران و تحليلگران و اساسا جامعه «روشنفکری» ايران به آن میپردازند. از سياست کشورهای قدرتمند و تفسيرهای رسانههای غربی چيزی نمیگويم، که همواره در پس هر کلام و سياست و تفسير آنها از يک سو بايد در پی منابع خبری آنها بود که اطلاعات خود را از کدام فرد و گروه سياسی و با کدام خط و ربط دريافت میکنند و از سوی ديگر، نهايتا و به طور طبيعی به دنبال منافع ملی خود هستند.
چرا میگويم مسئله ايران چندان هم پيچيده نيست؟ يکی، به دليل منابع تجربی و ديگری به دليل منابع تئوريک. در هر شرايطی، به ويژه در شرايط بحرانی و موقعيتی که جنبشهای اعتراضی خود را بروز دادهاند و در مقابل سرکوب از سوی حکومت، دچار فراز و نشيب میشوند، هر فرد و گروهی نيز بر اساس پيشينه فکری و سياسی خود نه تنها به دنبال تکيهگاهی میگردد که پای خود را بر آن سفت کند، بلکه تلاش میکند تا جايی که میتواند، بر بحران و جنبش ناشی از آن تأثير بگذارد. نهايتا اما لايهها و طبقات مختلف اجتماعی هستند که اين افراد و گروهها را در خود جای دادهاند تا از آنچه در اصطلاح جامعه شناسی و علوم سياسی (چه چپ و چه راست) منافع طبقاتی، خوانده میشود، دفاع کنند.
در تلاطمهای اجتماعی، مانند شرايطی که ايران امروز در آن بسر میبرد و آرامش سطحی آن تنها ممکن است دل حکومت را خوش کند و برخی از ناآگاهان به قانونمندیهای اجتماعی و اقتصادی را اميدوار و يا نااميد سازد، هر چه زمان بيشتر میگذرد، بر شدت جابجايیهايی که درون جامعه، از جمله در ميان نهادهای حکومت و همچنين افراد و ارگانهای وابسته به آن صورت میگيرد، افزوده میشود.
منابع تجربی که در برابر چشم ما قرار دارند و هنوز تازه هستند، يکی تاريخ معاصر خود ايران به ويژه تاريخ پنجاه سال اخير آن است. ديگری، تاريخ معاصر جهان، از ديکتاتوریهای آمريکای لاتين، و سرنوشت بلوک شرق و کشورهای موسوم به «سوسياليسم واقعا موجود» تا تجربه سياه و خونبار فاشيسم و نازيسم در اروپا.
جهان در شرايطی گام در قرن بيست و يکم نهاد که دمکراسی و ليبراليسم، برتری سياسی و اقتصادی خود را بر ديگر شکلهای مناسبات تنظيم روابط داخلی و بينالمللی يک جامعه، در عمل به اثبات رسانده بود. اين سخن به اين معنی نيست که اين دو فرم سياسی و اقتصادی از هرگونه انتقاد و اشکال به دور هستند و با آنها،آن گونه که برپادارندگان حکومتهای کمونيست و فاشيست مدعی بودند، میتوان بهشت برين را بر روی زمين ساخت. ليکن برتری دمکراسی و ليبراليسم در اين بود که از چنان دامنهای برخوردار بودند که میتوانستند همگان، حتی مخالفان و دشمنان خود را نيز در خويش جای دهند. اين کيفيت «همهپذير» (و نه فقط «ديگرپذير») بزرگترين و مهمترين نقطه قوت دمکراسی و ليبراليسم است.
اما به تحليل و سخنان برخی از «روشنفکران» ايرانی در اين شرايط پر تلاطم نگاه کنيد که چگونه تلاش میکنند از يک سو به مخاطبان خود بقبولانند در تشخيص و ادامه آنچه در ايران میگذرد نه تنها دچار خطای «سمعی و بصری» نشدهاند، بلکه اساسا در حال طراحی و هدايت تاريخ کنونی ايران هستند! و از سوی ديگر، از هراس اينکه تلاطم و امواج جامعه به آن سويی جريان يابد که مورد تمايل آنها نيست، به توجيه و تحريف واقعيتهای تاريخچه سی ساله جمهوری اسلامی، چه درباره افراد مؤثر آن و چه درباره خود حکومت، میپردازند. منابع تجربی اما نشان میدهد قانونمندیهای اجتماعی همواره مسيری را به جامعه تحميل میکنند که در واقعيت همان جامعه ساخته و پرورده شدهاند. فقط بايد منابع تجربی را پژوهش کرد و منابع تئوريک را خواند تا واقعيت آنچه را در برابر چشم میگذرد، دريافت. «روشنفکر» ايرانی اما تا کنون نشان داده است که واقعيتهای تخيلی خود را دارد.
رويارويی واقعی
در کنار منابع تجربی، منابع تئوريک نيز ما را همواره به واقعيت و ضرورت شناخت آن هدايت میکنند. روشنفکر ايرانی اما تئوریاش نيز يا رونويسی و تکرار طوطیوار و بدون تأمل تئوریهای انديشمندان کشورهای ديگر، از جمله کشورهای غربی، است. و يا بر اساس جمله معروف «من میانديشم، پس هستم» (رنه دکارت انديشمند قرن هفدهم فرانسه) بر اين گمانند که چون میانديشند، پس به خودی خود انديشمند و تئوريسين نيز هستند! اين نوع «روشنفکران» در کنار آن «روشنفکران» که بنا بر فرهنگ مذهبی همچنان به «تقليد» مشغولند، هر دو، اگر هم به منابع تجربی و تئوريک مراجعه کنند، با اين هدف است که دليلی بر مدعای خود بيابند و از همين رو در اين زمينه نيز به «گزينش» میپردازند. آنها اگر هم به منابع تجربی مراجعه کنند، نه برای دريافتن واقعيت کنونی، بلکه برای يافتن فاکت جهت تأييد واقعيتهای تخيلی خودشان است. آنها اگر هم به منابع تئوريک مراجعه کنند، نه برای اين است که دريابند خود چه میانديشند، بلکه آن نيز برای گرفتن تأييديه از متفکران ديگر است. به اين ترتيب، در يک رابطه متقابل بين واقعيتهای تخيلی و تئوریهای گزينشی، با انبوهی از توليدات گفتاری و نوشتاری روبرو میشويم که اگرچه اکثريت آنها به اين دليل که خيلی زود محو میشوند و تأثيری ندارند، شايد بتوان آنها را «بیضرر» به شمار آورد، ليکن شماری از اين توليدات انبوه نقش معين مثبت و يا منفی بر مخاطبان و از اين طريق بر روند حرکتهای اجتماعی میگذارند.
کافيست به نقش اين نوع «روشنفکران» در جريان انقلاب مشروطه و پس از آن در دوران سلسله پهلوی و آنگاه در انقلاب اسلامی و رويدادهای پس از آن توجه کنيم. در کشوری که به دليل همين «تقليد» و همين «سخنوری» مبتنی بر سوء استفاده از منابع تجربی و تئوريک، «روشنفکرانش» افرادی چون دکتر پرويز ناتل خانلری را «روشنفکر» نشناسند ولی رو به کعبه کسانی چون جلال آل احمد نماز بخوانند، جز نطفه انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی نمیتوانست بسته شود.
چه در انقلاب مشروطه، چه در دوران پس از آن، و چه در انقلاب اسلامی و شکل گرفتن انقلاب اسلامی، قطعا مردم نقش تعيينکننده بازی کردهاند. ولی هر کسی صليب خود را بر دوش میکشد و بار مسئوليت خويش را بر عهده دارد. سود و زيان هر سه دوره را همين مردم چشيدند. بسياری از آن «روشنفکران» که در دوره قبلی ارج و قرب ديدند و در صدر نشستند، آن هم به دليل مخالفخوانیهايشان، در دوره سوم و در جريان جمهوری اسلامی اغلب ذليل گشتند و اگر طعمه تير و دار نشدند، با وجود موافقت و تفاهمی که نشان دادند (و میدهند) به گوشهای خزيدند و گاه حتی پيشانی نه بر درگاه «شاه» بلکه بر منبر «ولی فقيه» ساييدند.
اينک دور ديگری فرا رسيده است. باز مردم به ميدان آمدهاند. همان قانونمندیهای اجتماعی آنها را به ميانه کشانده است. کافيست به منابع تجربی و تئوريک مراجعه کرد. «تقليد» و «تحريف» را به کنار گذاشت. واقعيت را ديد و فکر را به کار انداخت تا دريافت مسئله ايران چندان هم پيچيده نيست: نتيجه نهايی «انتخابات» ۲۲ خرداد در ايران هنوز اعلام نشده است. نه حضور احمدینژاد در سازمان ملل، نه سياستهای مذبوحانه آمريکا و اروپا و رسانههای آنها درباره اعتراضات و نارضايتیهای مردم ايران، نه سرکوب سازمانيافته و دستپرورده «شرق» و «غرب» هيچکدام نمیتوانند قانونمندیهای اجتماعی را دور بزنند. همين قانونمندیها در هفتهها و ماههای آينده صفها را چنان مشخص خواهد کرد که يک رويارويی ناگزير را از يک سو در برابر حکومت و جامعه، و از سوی ديگر در برابر حکومت و جهان، قرار خواهد داد. همه جا، در سراسر جهان، حوزه رأیگيريست. همه از جمله سياستمداران و رسانههای کشورهای قدرتمند جهان حق انتخاب دارند. انتخاب و انتخابات برای ايران تازه شروع شده است: مردم يا رژيم؟!