فاصله از کنترل تا تسلط، گفتوگوی تلاشآنلاين با داريوش همايون
تلاش ـ خيلی پيشتر از روزهای عاشورا و ۲۲ بهمن گفته بوديد؛ حکومت قادر به کنترل خيابان شده است. در تازهترين «مصاحبههای با ايران» يکی از پاسخدهندگان میگويد:
«۲۲ بهمن ما شايد نتوانستيم بيشترين توانمان را نشان دهيم، اما بيشترين توان رژيم را در به دست گرفتن خيابانها ديديم و يکی از بدترين چهرههای يک حکومت نظامی را به رسانههای بينالمللی نشان داديم.»
نمايان شدن زشتترين چهره و سرشت حکومت در برابر تداوم آن. کدام يک از اين دو واقعيت در ترازوی ارزيابیها سنگينتر است؟
همايون ـ در همان جا اشاره هم کرده بودم که رژيم اما بر خيابان تسلط ندارد و خيابان سلاحی زير پای مردم در مبارزه است. برای پيروزی در چنين پيکاری اميدواری و خوشبينی حياتی است ولی بس نيست. ما میبايد توانائیهای اين رژيم را در نظر بگيريم. درست است که حکومت اسلامی به ويژه به رهبری احمدی نژاد و "بچه محل"های او ناشايستهسالاری را به درجاتی رسانده است که در جمهوری اسلامی نيز تازگی دارد. ولی اين رژيم يک حکومت از نوع قاجاری است با درامدهای نفت و گاز افسانهای، با منابعی که هرگز هيچ حکومتی در تاريخ ايران نداشته است. تفاوت ديگرش با تاراج و سرکوبگری و بیلياقتی سرتاسری دوران قاجار، طبيعت امنيتی مدرن اين رژيم است. با بهرهگيری از تجربههای آلمان هيتلری و شوروی استالينی و شيوههای کنترل که تکنولوژی نوين فراهم میکند، همه دستگاه حکومتی برای نگهداری رژيم به بهای هرچه ديگر سازمان داده شده است.
با در نظر گرفتن اين ويژگیها میتوان دوگانهی داشتن کنترل از يک سو و نداشتن تسلط از سوی ديگر را بهتر دريافت. حکومتی که تنها در پی نگهداری خويش باشد بسته به امکاناتش میتواند کنترل خود را چند گاهی حفظ کند. ولی برقراری تسلط مقوله ديگری است و از پذيرفتگی حکومت میآيد. اگر مردم از حکومت خود بيزار و حتا دشمن آن باشند کار حکومت جز با زور پيش نمیرود. هر چه بيزاری و دشمنی بيشتر باشد زور بيشتری لازم است و هيچ زوری بس نيست ــ دست کم در جامعهای مانند ايران بس نيست. زيرا ايران با يک کشور دور افتاده و برکنار از جريان عمومی پيشرفت تفاوت دارد. همان گونه که حکومت میتواند از مدرنترين تکنيکهای کنترل بهره گيرد مردم نيز به تکنيکهای پيشرفتهی آگاهی و ارتباط دسترس دارند. حکومت کارشناسان خود را دارد، مردم ارتشی از کارشناسان در ميانه خود دارند. جهان آزاد نيز به درجاتی که بسته به رفتار جمهوری اسلامی است در کنار مردم است.
تضادهای وجودی و ساختاری رژيم اسلامی عامل ديگری است که برقراری تسلط آن را ناممکن میسازد. جمهوری اسلامی اگر به ميل پايهگذاران و فرمانروايانش میبود خلافت اسلامی نامگذاری میشد ــ دنباله خلافت علی که هزار و سيصد چهار صد سالی آرزوی شيعه بوده است. ايران اسلامی نه سينما میداشت نه ارکستر سمفونيک؛ نه دانشگاه نه ميليونها ايرانی پيوسته در رفت و آمد با غرب و نه طبقه متوسطی که از مانندهای غربیاش چندان بازشناختنی نيست. جمهوری اسلامی نه جمهوری در نامش میداشت نه انتخابات در قانون اساسیاش. به يک سخن جمهوری اسلامی يک ناهنگامی anachronism است، يک جسم خارجی که به ارگانيسمی وارد شده است و آن را میخورد و از آن پس زده میشود. تا آن ارگانيسم زنده است جسم خارجی پس زده میشود هنگامی هم که مرد جسم خارجی میميرد. اما آيا هفتاد ميليون ايرانی میميرند؟
اکنون کدام وزنهی سنگينتری دارند، کنترل خيابان با نشان دادن زشتترين چهره رژيم؟ حکومت توانست با اشغال نظامی شهرهای بزرگ جلو تظاهرات گسترهتر مردم را بگيرد ولی با همه هزينهها و ترساندنها و خط زنجير هزار اتوبوس نتوانست به روز پيروزی انقلاب در ميدان نيمه تهی آزادی رونقی ببخشد. بيست و دو بهمن که سی سال مايه سربلندی جمهوری اسلامی بود به جای درست خود فرو افتاد ــ نماد و يادآور بزرگترين اشتباه تاريخی مردم ايران.
رژيمی که ديگر هيچ اميدی به داشتن مردم در کنار خود ندارد (به درستی میتوان گفت که هشتاد در صدی از مردم خواستار برچيده شدن جمهوری اسلامی هستند) روز به روز نظامیتر و به يک ارتش اشغالگر مانندهتر میشود. ارتشهای اشغالگر نمونههای بالای کنترل بیتسلط هستند. دار و دسته خامنهای-احمدی نژاد و فرماندهی سپاه (جايگاه واقعی خامنهای در اين ترکيب پيوسته پائينتر میآيد) به يک دست زندانی و شکنجه میکنند و به يک دست دارائی کشور را به هوای دل خود به اين و آن میبخشند. پشت سر آنها يک ساختار پيچيده امنيتی-نظامی است و روبرویشان توده بزرگ مردم خشمگين و کوهی از دشواریها که مانند سرريز آتشقشان پيوسته بالاتر میرود. اينکه چه اندازه اين دو نيرو از يکديگر بر خواهند آمد بستگی به پابرجائی عامل مردمی دارد و مشلات وجودی و ساختاری رژيم. نخستين، بر خلاف منابع حکومت نامحدود است و دومی، دست در دست اصلاحناپذيری رژيم، برطرف نشدنی. سه دهه گذشته جمعيت ايران را بيشتر و از رژيم اسلامی بيگانهتر، و کارائی حکومت اسلامی را به عنوان اداره کننده کشور کمتر کرده است.
هيچ نشانی از اين نيست که آن جمعيت، خشمگينتر و بيزارتر نشود و اين حکومت قابليت و احساس مسئوليت بيشتری بيابد. تاراج و سرکوبگری ادامه خواهد يافت ولی ايران را به تاراج و سرکوبگری نمیتوان رها کرد. اين ملت بيهوده سه هزاره از جمله دو سدهی پدران معنوی گروه فرمانروای کنونی را دوام نياورده است.
تلاش ـ بارها در پرسشها و فرصتهای گوناگون بر اين نکته انگشت گذاشتهايم که زير پای اين حکومت همه چيز در وضعيت توقف و بلاتکليفی بسر میبرد. آيا توقف در حال يک کشور، معنائی جز از همپاشيدگی دارد؟ آيا اين کافی است که گفته شود؛ رژيم عامل و بانی اصلی اين روند هولناک است؟
همايون ـ از همپاشيدگی حکومت که با هر قانون بودجه شدت بيشتر میگيرد مايه نگرانی برای کشور و مايه اميدواری برای مبارزه است. هيچکدام ما ادامه وضع کنونی را نمیخواهيم ولی چارهای جز بهرهبرداری از همين وضع تاسفآور نداريم، ووضع تاسفآور تر خواهد شد. بودجه امسال که با فشارهای مستقيم خامنهای از مجلس گذشت دست حکومت را باز میگذارد که هر گونه خرابکاری در اقتصاد بکند.
ما نه تنها نمیبايد از حمله به سياستهای حکومت و پيامدهایش برای گروههای اجتماعی خسته شويم بلکه میبايد اميدوار باشيم که چه جنبش سبز و چه راه سبز اميد مسائل اقتصادی و اجتماعی را يک جبهه مهم مبارزه خود گردانند. با تمرکز هر چه بيشتر قدرت در احمدی نژاد هر قاعده و اصولی از اداره امور رخت میبندد و میبايد انتظار بدتر از اينها را داشت. کسانی که به اختيارات قانونی خامنهای اشاره میکنند اگر از نزديکتر به همين موضوع بودجه بنگرند خواهند ديد که قدرت واقعی در کجاست. ديکتاتورها همه به سرنيزه تکيه دارند و همه خيال میکنند که سرنيزه در دست آنهاست ولی در بيشتر موارد سرنيزه بر پشت آنهاست منتظر هر نشانه نافرمانی. ما در جمهوری اسلامی اين فرايند را به روشنی میبينيم. روز های قدرت "روحانيون" شمرده است و فرماندهی پاسداران روندها را میگزارد.
اين همه در کنار مخاطرات بيشتر، فرصتهای تازهای بر مبارزه میگشايد. اگر جنبش اعتراضی میخواهد ابعاد واقعی خود را بگيرد ناچار همه اين ملاحظات را به نظر خواهد آورد.
تلاش آنلاين مارس ۲۰۱۰