گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
در همين زمينه
14 اردیبهشت» "دولت مادامالعمر احمدینژاد"، کابوسی که تعبير میشود! بابک داد31 فروردین» ما "باقی" هستيم! بابک داد 20 فروردین» تهديد احمدی نژاد به استعفاء؛ واقعيت يا ترفند؟ بابک داد 23 اسفند» ۱۲ فروردين بگوييم: "جمهوری اسلامی نه!" يک "نه بزرگ" به استبداد دينی بدهکاريم! بابک داد 18 اسفند» کشتی نوح و ناخدای متوهّم! بابک داد
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! آيا مهاجراني سخنگوي جنبش سبز است؟ بابک داددر اين يك سال، صدها نفر از بهترين بچه هاي ما به زندانها رفته اند. صدها نفر ناچار از ترك ميهن خود شده اند. دهها نفر مورد تجاوز جنسي قرار گرفته اند. هزاران نفر هنوز بر بدن خود، داغ شكنجه دارند. دهها نفر از بهترين جوانان ما را در سردخانه ها به مادر و پدرشان تحويل داده اند و حتي اجازه سوگواري را از خانواده آنها گرفته اند. و حالا در اين غروب دلگير جمعه، باز نيشتري بر قلبهاي همه اين بازماندگان فرود مي آيد. زيرا يكي از مدعيان گفته است: "جنبش سبز خواهان حفظ ولايت فقيه است!"
در خبرها خوانده كه :"عطاءالله مهاجراني گفته جنبش سبز خواهان حفظ ولايت فقيه است!" اين بهانه اي است تا باز به يادش بياورد كه سبز، رنگ سفر بي بازگشت است. رنگ كوچ هميشگي عزيز و دلبندش است. بهانه اي مي شود تا به ياد بياورد كه عزيزش رفته و ديگر اينجا نيست! اين روزها، هر چيز كوچكي برايش اين بهانه را فراهم مي كند و بر دلش نيشتري وارد مي سازد. او هنوز داغ دار است. نگاهش به اتاق خالي فرزندش است. به قاب عكسش. به تختش. به جايي كه حالا ديگر سكوت مرگ از آن مي آيد. سال قبل، فرزندش در همين اتاق، درس مي خواند، با تلفن حرف ميزد و مي خنديد و گاهي دم مي گرفت:"مامان! مامان!..." و حالا معلوم نيست در سياهي قبر، با دلتنگي هاي عصر جمعه اش چه مي كند؟ بايد، بايد، بايد پدر يا مادر باشي تا بداني داغ يعني چه؟ چون هيچ پدر و مادري نيست كه كابوس داغ عزيزانش را يكبار در خواب، نديده باشد. و واي بر مادري و بر پدري كه اين كابوسش تعبير شده باشد..."دلبندم كجايي؟" حالا يك سال مي گذرد. مادرها و پدرها و همسرهاي زيادي سياهپوش و داغدارند. عده اي هم چشم به در دارند تا عزيز دربندشان از راه برسد. مادر "ندا" هنوز از نگاه خيره او در آخرين لحظه جان دادنش ديوانه مي شود. آيا "ندا" براي حفظ ولايت فقيه به جنبش اعتراضي پيوست و گلوله خورد؟ مادر "كيانوش" هنوز داغ دار است. فقط يك پدر يا مادر مسئول مي فهمد بزرگ كردن بچه هاي شايسته اي مثل "سهراب" و "كيانوش" و "امير" و "ندا" و... چه كار دشواري است. بچه هايي كه مي توانستند مثل ديگران، چشم بر حق كشي ها ببندند و به فكر آينده شخصي شان باشند. اما سكوت نكردند و با سينه اي گشوده بر تفنگ، به اعتراض پرداختند. بچه هايي كه بي عدالتي سلطان فقيه را تاب نياوردند. در اين يك سال، صدها نفر از بهترين بچه هاي ما به زندانها رفته اند. صدها نفر ناچار از ترك ميهن خود شده اند. دهها نفر مورد تجاوز جنسي قرار گرفته اند. هزاران نفر هنوز بر بدن خود، داغ شكنجه دارند. دهها نفر از بهترين جوانان ما را در سردخانه ها به مادر و پدرشان تحويل داده اند و حتي اجازه سوگواري را از خانواده آنها گرفته اند. و حالا در اين غروب دلگير جمعه، باز نيشتري بر قلبهاي همه اين بازماندگان فرود مي آيد. زيرا يكي از مدعيان گفته است: "جنبش سبز خواهان حفظ ولايت فقيه است!" آيا آنگونه كه آقاي مهاجراني مي گويد آنها براي "حفظ ولايت فقيه" كشته شدند؟ يا اعتراضشان به حق كشي و بي عدالتي بود؟ حقيقت اين است كه آقاي مهاجراني، اصلاحات خاتمي را هم با همين بندبازي هاي سياسي خود، به انحرافي هولناك كشاند و چون به نتيجه دلخواه خود نرسيد، به گوشه دنج اروپا پناه برد و به رمان نويسي پرداخت. اما هرگز به صراحت نگفت با چه شرايطي مقيم انگلستان شده است؟ تحصيلي؟ پناهندگي؟ يا مأموريت اداري؟ نزديك انتخابات عهد خود را شكست و باز وارد به زعم خودش "دنياي آلوده سياست" شد. فضاي اميدبخشي بود و ممكن بود "تغيير" به سود ايشان باشد! براي همين از محيط رمان نويسي به فضاي سياست برگشت و بعد از شروع اعتراضات، تلاش زيادي كرد تا به عنوان يكي از سخنگويان جنبش سبز شناخته شود. بعد مدعي شد بيش از همه فعالان، جغرافيا و محدوده جنبش سبز را مي شناسد و اوست كه تعيين مي كند "چه كساني سبز نيستند!" و سپس بسياري از هموطنان را با شيوه هاي انگ چسباني از دايره جنبش سبز بيرون نهاد و باز ادعا كرد اتاق فكر جنبش سبز را هم اوست كه تأسيس كرده و اداره مي كند. آقاي مهاجراني اكنون دارد با حاصل خون فرزندان اين مردم، به بندبازيهاي سياسي اش ادامه مي دهد تا به وقتش كارت لازم را براي معامله با حكومت در اختيار داشته باشد. اما به چه قيمتي؟ آيا بهتر نبود آقاي مهاجراني هم سهم خود را به مردم مي پرداخت و در اين جنبش ملي، با "سكوت كردن" خود، به عنوان چهره اي كه مورد اعتماد ملت نيست، خدمتي به اين حركت مي كرد؟ مي نشست و درباره حوادث اين يك سال، لااقل رمان و داستان مي نوشت و به كاري مي پرداخت كه هنرش را دارد؟ آقاي مهاجراني چند هفته قبل هم باز به دفاعي سست از ولايت فقيه پرداخت كه بوي بد ريا و دوگانگي از آن بلند بود و ادعا كرد در صورت حمله نظامي به ايران، در كنار محمود احمدي نژاد خواهد ايستاد. اين ژست هاي ميهن پرستانه با آنچه در عمل از ايشان ديده مي شود، تطبيق نمي كند. زيرا يك ميهن پرست واقعي، هرگز درصدد مصادره حركت ملي مردمانش برنمي آيد. جالب اينكه آقاي مهاجراني اين سخنان را به نمايندگي از جنبشي بيان مي كند كه در آن به همين خودكامگي ها و تفرعن و غرورها اعتراض مي شود و متأسفانه خود ايشان نسخه بديل همان ولايت فقيه متفرعن و خودكامه اي است كه از آن دفاع مي كند. آيا بهتر نيست آقاي مهاجراني اين واقعيت بزرگ را درك كند كه عموم مردم ايران، از حكومت يك ولي فقيه بر ملتي كه صغير و نادان انگاشته مي شوند، بي زارند؟ آيا بهتر نيست لااقل اين سخنان را به جنبش اعتراضي ملت نسبت ندهد؟ اين بزرگترين تقلب تاريخي در انتخابات، حاصل نفاق و بي عدالتي همان ولايت فقيهي است كه آقاي مهاجراني خواهان بقاي آن است و مردم به درستي آن را ريشه مشكلات كشور مي دانند. معلوم نيست ايشان چه اصراري دارد به جاي بيان نظرات خود، آن نظرات را با امضاي جنبش سبز بيان كند و با كارت مردمي بازي كند كه كمترين سهمي در جنبش آنان نداشته است. مردمي كه هنوز داغدار عزيزان خود هستند و سوز دلشان هنوز تازه است. آقاي مهاجراني از قبل از انتخابات و بعد از آن، در خارج از كشور بود و جز دادن رأي در سفارت ايران در لندن، قدمي براي اعتراضات برنداشته و حتي صداي يك ترقه را نشنيده است. بسياري از فعالان سياسي كه در خارج از كشور بوده و هستند، دهها برابر شخص ايشان كار كرده اند، ولي به اندازه يك صدم آقاي مهاجراني، ادعاي " قافله سالاري جنبش سبز" را ندارند. خوب است ايشان بگويد به جز چند سخنراني و مصاحبه كه بر ابهام ها و بدفهمي ها افزوده، چه قدم مثبتي براي جنبش برداشته است؟ يكي از بهترين دستآوردهاي اين جنبش يك ساله، اين است كه مردم بسياري از شخصيتهاي مدعي را در "عرصه عمل" شناختند و اين موهبت فقط بدليل "زمان بر بودن جنبش" بدست آمده است.اكنون اگر آقاي مهاجراني بگذارند مردم بدون ولايت و قافله سالاري امثال ايشان، به خوبي مي دانند چه مي خواهند و چه نمي خواهند. آنچه نمي خواهند اين است كه حركت اعتراضي شان "هاي جك" شود و دوباره مورد دستبرد راهزنان سياسي قرار بگيرد. راهزناني كه فقط "ميز" را مي پرستند و براي رسيدن به قدرت، از همان روشهايي استفاده مي كنند كه كودتاچيان امروز به كار مي برند: "هدف، وسيله را توجيه مي كند!" *** غروب دلگيري است. خورشيد فرو مي رود و من در انديشه مردمي هستم كه نان در خون خود مي زنند و مي خورند و بغض هايشان را فرو مي دهند. آنها روزگاري از ما و شما خواهند پرسيد در روزگاري كه ما خون دل مي خورديم، شما چه مي كرديد؟ پاسخ آقاي مهاجراني و اشخاصي نظير ايشان از حالا معلوم است: "دفاع از ولايت فقيه". و مردم لابد خواهند گفت: "ما زير چرخ هاي سهمگين همان ولايت، داشتيم جان مي داديم...كاش ما را مي ديديد"! شايد بهترين توصيه به امثال آقاي مهاجراني، اين باشد كه مردم را ببينند. همين! فرصت نوشتن / روزنوشته های بابک داد Copyright: gooya.com 2016
|