( يادداشت روز )
جامعه ما چرا به رغم بسياري از پيشرفت ها كه قطعا در قبل از انقلاب هيچ سابقه نداشت، از تبعيض و بي عدالتي رنج مي برد؟ چرا چندان كه بايد كام مردم از اين همه منابع و سرمايه ها شيرين نمي شود؟ كدام پيچيدگي ها سبب مي شود تا عامه مردم چندان كه بايد، روزنه ها و مجاري فساد را نشناسند و نتوانند بين جريان هاي سياسي آن گونه كه بايد تفكيك قائل شوند و هر نقيصه كوچك و بزرگي را به پاي حاكميت بنويسند؟ چرا براي عدالت بايد مرثيه سرود و از غربت و مظلوميت آن سخن گفت؟ چه شد كه برخي تلخي هاي عصر سازندگي، در عصر اصلاحات دوچندان شد و نقايص و آفات آن روند -در كنار دستاوردهاي مثبت و خوب- در دولت استمرار يافت تا امروز كه مردم در پاسخ نظرسنجي ها نسبت به گسترش سرمايه داري سيطره جو و شكاف طبقاتي حاصل از جولان آن به عنوان معضل بزرگ كشور ابراز نگراني و نارضايتي جدي مي كنند.
پاسخ گفتن به پرسش از عدالت و علل مهجوريت آن، يك سينه سخن است كه شايد گوشه هايي از آن در چند كتاب مفصل بگنجد و شايد همه اين سخنان را نتوان بازگو كرد. اما اين نوشتار مي كوشد كه يكي از ريشه هاي بزرگ معضل پيش آمده را در ماجرايي تلخ تحت عنوان «حزب بادي ها» به اختصار روايت كند.
ظاهرا اول بار امير مؤمنان (ع) بود كه عنوان حزب بادي ها را پيش كشيد و البته براي سخن گفتن و درد دل كردن در اين باره هم چنان تشخيص داد كه از شهر بيرون شود. كميل بن زياد نخعي كه بعدها در جنگ صفين به شهادت رسيد، مي گويد روزي امير مؤمنان دست مرا گرفت و به سوي بيابان بيرون شهر برد. آهي بلند از عمق جان كشيد و فرمود:
«اي كميل اين دلها مانند ظرف است و بهترين آنها، نگاهدارنده ترينشان است. مردم سه دسته اند؛ عالم رباني، آموزنده اي كه در راه رستگاري كوشاست و فرومايگاني رونده به چپ و راست كه در هم آميزند و پي هر بانگي را گيرند و با هر باد به سويي خيزند. در سينه من علمي است انباشته اگر فراگيراني براي آن مي يافتم. آري يافتم آن را كه تيزفهم بود اما امين نمي نمود و دين را براي دنيا به كار گرفته بود... و يافتم كسي را كه مطيع حاملان حق بود اما بدون بصيرتي كه با آن حقايق علم را بشناسد چون نخستين شبهه در دل وي راه يابد، درماند. بدان كه نه اين درخور است و نه آن، و نه كسي كه سخت در پي لذت است و رام شهوت و هوا و شيفته فراهم آوردن ثروت. اينان هرگز نمي توانند دين خدا را لحظه اي پاسداري كنند...» (كلمه147، نهج البلاغه)
بخشي از اين حزب بادي ها در ميان عامه اند كه قدرت تشخيص و بصيرت تمايز ندارند و بخش مصيبت بارتر در ميان نخبگان و روشنفكران و دانايان كه به رغم اطلاع، هر روز به رنگي در مي آيند و موج سواري مي كنند تا آن جا كه حق و عدالت در جولان اصحاب زر و زور لگدكوب مي شود و اين درحالي است كه به تعبير امير مؤمنان در خطبه شقشقيه «خداوند از دانايان و عالمان پيمان گرفته كه بر سيري ستمگر و گرسنگي ستمديده تاب و قرار نداشته باشند».
يعني اينكه مدعي روشنفكري و نخبگي و سياست ورزي يا مي تواند اصولگرا باشد و بر اصول خود متعهد بماند و يا آن گونه كه معاون سابق مطبوعاتي وزارت ارشاد 11 مرداد 83 در مصاحبه با روزنامه شرق درباره خود گفت خاكشير مزاجي پيشه كند و با همه باشد و نشست و برخاست داشته باشد، چندان كه خيلي ها در دو دهه اخير پيشه كردند و معلوم نشد بالاخره هويتشان كدام است.
امروز درد و دعوا بر سر حزب بادي هاست، بر سر داناياني كه قرار است به عدالت تعهد ورزند و مانند قطب نما راه و بيراه را به مردم نشان دهند اما برخي از اين قطب نماها به سادگي دستكاري مي شوند. پس جاي تعجب نيست فلان مدعي روشنفكري كه در آستانه انتخابات مجلس هفتم براي چند ماه در ارگان مطبوعاتي حزب دولتي مشاركت، سلسله مقالاتي مي نويسد تا نهايتاً به تحريم انتخابات برسد، جرئتي به خرج دهد و ما في الضمير برخي هم قطاران خود را ولو براي يك بار اين گونه عيان كند كه:
«آيا روشنفكر لزوماً فردي متعهد است؟ عده اي براي روشنفكر مسئوليت و تعهد اجتماعي قائلند مانند آل احمد و شريعتي و... البته من شك دارم كه روشنفكر بايد فردي متعهد باشد... آيا روشنفكر لزوماً اخلاقي است؟ آيا روشنفكر نقش پيامبرگونه دارد؟ آيا روشنفكر لزوماً راستگو است؟ آيا روشنفكر كسي است كه معتقد به آرمانشهر است و به آن وفادار مي ماند؟ روشنفكري با آرمان شهري سازگاري ندارد... به نظر من هيچ آرمانشهري وجود ندارد». (حاتم قادري، خبرگزاري ايسنا، 5 مرداد83)
¤ ¤ ¤
خردادماه سال 81 يعني 6ماه پيش از آن كه دومين دوره انتخابات شوراها در تهران سرنوشتي خيره كننده براي اين شورا رقم بزند و شوراي شهر اصولگرا روي كار آيد، آقاي عطريانفر عضو مركزيت حزب كارگزاران و سردبير ارگان شهرداري وقت (همشهري) كه رياست شوراي شهر مدعي اصلاحات را برعهده داشت، طي مصاحبه اي به مصادره اصلاحات و اصلاح طلبي براي حزب متبوع خود پرداخت و گفت:
«بحث هاي اصلاح طلبي از سال 74 و با ظهور حزب كارگزاران سازندگي شكل گرفت. حزب كارگزاران بحث اصلاحات را مطرح كرد، بر سر آن ايستادگي نمود و در ادامه، در سال 76 با به صحنه آمدن يك جريان بزرگتر با اوجي از قدرت مواجه شد».
اينكه كارگزاران چه كرده بود كه بتواند خود را آغازكننده اصلاحات كذايي معرفي كند، در سخنان عطريانفر نيامد. اما پيش از وي، روزنامه دولتي ايران كه آن زمان (19 ارديبهشت 78) با مديريت يك مدير متمايل به كارگزاران اداره مي شد، طي گزارشي تحليلي به ستايش از كارويژه مؤثر و مثبت! حزب مذكور در به راه انداختن ماجراي خرداد 76 و اصلاحات مدعايي پرداخت و چنين نوشت:
«گسترش برج هاي زيبا و خانه هاي شيك، تأثيرات نمايشي فراواني در طبقات فرودست برجاي گذاشت... وقتي منابع سرريز مي شود، تورم خصلت تازنده به خود مي گيرد. در شرايطي كه سطح مطالبات مردم افزايش پيدا مي كند ولي سطح عمومي قيمت ها افزوده مي شود و يك نارضايتي پنهان شكل مي گيرد و تحول طلبي ابعادي شگرف پيدا مي كند و در اين شرايط نيروهايي كه زبان نوگرا داشته باشند، در كانون رغبت عمومي قرار مي گيرند».
حال بايد پرسيد برخي سياست پيشگان مدعي روشنفكري و منتقدان آن زمان اين قبيل سياست هاي تبعيض آفرين و ناراضي تراش بعدها چه كردند. آيا به رسالت نقد و اعتراض مصلحانه وفادار ماندند يا خود زير بيرق همان سياست هاي سرمايه سالارانه و بي اعتنا به عدالت اجتماعي رفتند و به ائتلاف هاي مبتذل سياسي تن دادند؟ متأسفانه پاسخ، دومي است. يعني ائتلافي كه در بهار 76 ميان جريان موسوم به چپ (معترضان اساسي سياست هاي توسعه اقتصادي آن گونه) و جريان تكنوكرات سوپرراست رخ داد، حاكي از كولي دادن همين طيف از منتقدان بود كه گويي سواري بر مركب قدرت برايشان مهم تر از مطالبه حقوق ملت مي نمود و آن جنگ هاي تند، بيشتر به جنگ زرگري مي مانست.
عجيب نيست كه دفتر تحكيم وحدت به عنوان بخش مهم جنبش دانشجويي در سال هاي آغازين دهه 70 در تهران عليه شكاف طبقاتي و خصوصي سازي افراطي و ثروت هاي بادآورده تظاهرات دانشجويي راه مي اندازد كه دانشجويان با گرايش هاي سياسي مختلف -از جمله نگارنده- در آن شركت مي كنند اما ناگهان بعد از سال 76 فتيله چنين بحث هايي كلاً به پايين كشيده مي شود و عدالت خواهي در اين جريان دانشجويي رنگ مي بازد چرا كه مي بينيد آقاي آرمين سردبير نشريه «عصر ما» (ارگان مطبوعاتي سازمان مجاهدين انقلاب) كه سالها در نشريه خود طي دهه 70 اصرار مي ورزيد تقسيم بندي چپ سنتي و جديد، و راست سنتي و جديد را به مردم تحميل كند، چند سال بعد از ماجراي دوم خرداد درحالي كه نماينده مجلس ششم است، در گفت وگو با خبرگزاري دانشجويان مي گويد:
«يك نيروي سياسي بايد در هر شرايطي متناسب با گفتمان حاكم و نيازهاي جامعه، ديدگاه هاي خود را مطرح كند و همپاي تحولات و نيازهاي جامعه براساس مباني ثابت خود حركت كند... در شرايط بحراني انقلاب گفتمان حاكم، گفتمان عدالت بود و اصلي ترين چالش سياسي حول محور عدالت شكل مي گرفت. آرايش نيروهاي سياسي هم حول اين محور بود. در دهه 70 گفتمان حاكم بر جامعه به گفتمان آزاديخواهي تغيير يافت... اگر فضاي كشور مجدداً به گونه اي شود كه عدالت گفتمان اصلي شود، نيروهاي انقلابي كه بدنه اصلي جريان اصلاحي را تشكيل مي دهند، ديدگاه هاي عدالت خواهانه خود را اعلام خواهند كرد... البته اين سخن به معناي آن نيست كه تمام نيروهاي جبهه دوم خرداد معتقد به عدالت هستند. جريان اصلاح طلبي داراي ديدگاه ها و سلايق متنوع و متفاوتي است، از جريان هاي معروف به راست مدرن و تكنوكرات ]كارگزاران[ در اين جبهه حضور دارند تا نيروهايي كه پيشينه و سابقه چپ دارند».
آيا جريان سياسي مدعي پيشگامي و روشنفكري بايد ببيند مد روز سياسي است تا دنباله روي كند يا نه، تعهد و رسالتي بر شانه هاي او سنگيني مي كند كه اگر ديد شعارها از محوريت عدالت انحراف پيدا كرد، بايد مردانه بايستد و روشنگري كند؟
وقتي چنان ائتلافي با نيروهايي شكل گرفت كه هيچ اعتقادي به عدالت ندارند، «مذبذبين بين ذلك» شدن و حزب باد بودن و با هر بانگ و بادي به سويي رفتن مفهوم پيدا كرد. بي دليل نبود كه 10 دي 1380 دو هفته پس از آن كه هفته نامه عصر ما (ارگان سازمان مجاهدين) توقيف شد، «همشهري ماه»- ضميمه روزنامه متبوع آقاي عطريانفر كه پناهگاه گردانندگان روزنامه هاي توقيف شده جامعه، توس، نشاط و عصر آزادگان شده بود- به تجليل از آن هفته نامه پرداخت و نوشت:
«كارنامه 8ساله عصر ما گامي بلند در راه سكولاريزاسيون سياست بود... انتشار عصر ما پاسخ به يك بحران ايدئولوژيك در جناح چپ بود... عصر ما در تئوري پردازي هاي خود مي كوشيد ثابت كند كه سكولار نيست و با سكولارها مرزبندي دارد اما كارنامه 8ساله آن، لاجرم خود گامي بلند در راه عرفي شدن (سكولاريزاسيون) سياست بود... جناح چپ در عصر ما دوران گذر خويش را سپري كرد؛ گذار از چپ سنتي به چپ مدرن. در آذرماه 1380 حكم لغو امتياز عصر ما صادر شد اما مدت ها پيش از آن، عصر ما پايان يافته بود. فراموش نكنيم كه همه ما بر شانه هاي عصر ما ايستاده ايم».
چه شد كه شانه هاي جريان موسوم به چپ اين چنين به كار جريان خزنده و سيطره جوي سرمايه داري و عمله آن آمد؟ در كدام حلقه ها و تاريكخانه ها، طرفين جنگ زرگري، دست در دست هم نهادند و يكي به استخدام ديگري درآمد تا فتيله عدالت اجتماعي را مشتركاً پايين كشند و پس از آن هركس را كه از عدالت و لزوم بهره مندي طبقات مستضعف از مواهب خدادادي و ثروت و سرمايه هاي عمومي دم زد، به داشتن افكار ماركسيستي و كمونيستي و ارتجاعي متهم كنند و تندرو و محافظه كار و اقتدارگرا بنامند؟
اگر هم معلوم نباشد در پستوها و لابي ها چه گذشت اما در قطعيت استحاله و استخدام ايدئولوژيك برخي از چپ ها و راست هاي مصطلح در خدمت جريان هزاردستان اشرافيگري و تبعيض پروري و نارضايتي تراشي نمي توان ترديد كرد. كافي است در اين باره مقاله آقاي آرمين (نماينده و عضو هيئت رئيسه مجلس ششم) را در روزنامه كيهان (اول مهر 1365) و در هجمه عليه روزنامه رسالت و جناح راست آن زمان مرور كنيم:
«حضرت آقا! سرمايه دار براي گسترش منافع خود به هر وسيله اي متشبث خواهد شد. امروز كه دوران رشد را مي گذراند و نياز به قيم دارد، در مقابل شما دو زانو مي نشيند و زير گوش حضرت عالي از سياست هاي غلط اقتصادي ]اقتصاد معطوف به نظارت دولت[ مي گويد. پس فردا در انتخابات عوامل سرسپرده و مزدوران دست پرورده خود را وارد مجلس مي كند زيرا او مجلسي مي خواهد كه قوانيني به نفع وي تصويب كنند. در انتخابات رياست جمهوري، رئيس جمهور خود را از صندوقها در خواهد آورد... ممكن است بگوييد آقا مي خواهيم سرمايه داري داخلي با هويت مستقل ايجاد كنيم، مي گوييم خيال باطل است. اگر فكر مي كنيد در جهاني كه شبكه سرمايه داري همچون اختاپوس همه چيز را در حيطه قدرت خود دارد، مي توان در منطقه كوچكي از دنيا يك تشكيلات مستقل سرمايه داري بدون سرسپردگي در مقابل شبكه جهاني به وجود آورد، سخت در اشتباهيد... متاسفانه پايداري مناسبات اقتصادي رژيم طاغوت خود عامل اصلي بازگشت به ارزشهاي جاهلي قبل از انقلاب است در چنين شرايطي سرمايه داري، به اشل آمريكايي نيز قناعت نكرده و آزادي به مراتب بيشتر از آنچه در غرب وجود دارد، طلب مي كند؛ پس اغراق نخواهد بود اگر نسبت به ساختار سياسي و فرهنگي جامعه فردا نگران و بيمناك باشيم... آري اگر هيچ ارزش مقدسي با منفعت طلبي تعارض نداشت، اين منطق بلااشكال بود اما سخن در اين است كه بينش اسلامي، بينش ماديگرا نيست».
آيا راه زيادي طي نشد تا صاحبان چنين نقدهاي گزنده اي خواسته و ناخواسته در خدمت جريان ناراضي تراش قرار گيرند كه بيعدالتي و پامال شدن طبقات مستضعف را ضرورت شكوفايي و توسعه اقتصادي مي خواندند و عدالت را افسانه اي مزاحم سر راه توسعه معرفي مي كردند؟
advertisement@gooya.com |
|
اين غصه را كجا بايد برد كه آقاي شكوري راد عضو هيئت رئيسه مجلس ششم و عضو مركزيت حزب مشاركت، در كشوري كه ملتش عدالت علوي را شعار خود مي دانند و در توجيه متروك افتادن عدالت در عصر اصلاحات، انگ سوسياليستي به آن بزند و بگويد:
«انقلاب در زماني اتفاق افتاد كه گفتمان سوسياليستي در جهان عهده دار و پرچمدار انقلاب بود و انقلاب و حتي قانون اساسي ما تحت تأثير گفتمان سوسياليستي قرار داشت(!)... طيف چپ شايد مجموعه اي بودند كه بحث عدالت اجتماعي را در كنار آزادي خيلي پرفروغ به آن توجه كردند كه تمايز چپ و راست سنتي است. تقسيم بندي سازمان مجاهدين انقلاب ]درباره چپ و راست[ كاملا جديد بود. فروپاشي شوروي، نقطه پاياني بود براي اين قضيه و آن ديدگاه اقتصادي كه بلوك شرق را اداره مي كرد؛ سپر انداخت در برابر سرمايه داري... طبيعتا وقتي اين گفتمان سوسياليستي فروكش كرد و گفتمان آزادسازي اقتصادي مطرح شد، اقتضاي زمان اين بود كه يك تجديدنظرهايي صورت بگيرد»! (گفت وگو با روزنامه دوم خردادي آفتاب يزد، 6مهر 1382)
.... و رسيديم به آنجا كه معلوم شد يك مفسد اقتصادي تازه به دوران رسيده به نام شهرام جزايري هيئت رئيسه مجلس اصلاحات و برخي نمايندگان شاخص آن را با صدقه ها و هداياي صدها ميليوني خود درنورديده و آلوده ساخته است و برخي از همان ها با گستاخي مي گويند كه «مگر پول گرفتن چه عيبي دارد». بله، عدالت خواهي و تعهد به حقوق مردم «دمده» و تاريخ مصرف گذشته شده بود. حضرات مي خواستند به روز باشند و از برخي رقباي سياسي سابق خود كه حالا مؤتلفشان شده بودند، عقب نيفتند؛ مسابقه اي شد چندش آور، مسابقه لااباليگري اقتصادي- سياسي و بي انضباطي مالي در مرزهاي فساد و صلاح.
نگوييم كه چرا آن جوانك جرئت كرد 80ميليارد تومان از بيت المال ايلغار كند. وقتي عضو ليست انتخاباتي كارگزاران كه نماينده دوم تهران در مجلس پنجم شد، بعدها احساس دين كرد و در ستاد حمايت از شهردار معزول تهران در وزارت كشور عبدالله نوري حاضر شد و دسته گلي تقديم شهردار كرد با اين توجيه كه او «بودجه شهرداري را از 5/5ميليارد به 240ميليارد تومان رساند» و نگفت كه اين رشد انفجاري به قيمت چندبرابر شدن قيمت مسكن و كمرشكن شدن آن براي مردم عادي همراه شده و آن سرمايه هاي هنگفت از كدام ستادهاي انتخاباتي و خزانه كدام بساز بفروش ها و نوكيسگان يكشبه ميلياردرشده سر درآورده، روند منطقي همين بود كه جوانكي 25 تا 30ساله هم دم درآورد و در بيت المال طمع كند.
¤ ¤ ¤
گردانندگان آن ايام روزنامه همشهري اكنون اردوگاه حمايت از سرمايه داري را به روزنامه شرق برده اند، با همان آقاي عطريانفري كه ديروز سردبيرشان بود و امروز رئيس شوراي سياستگذاري روزنامه شان است. آنها خاتمي را تمام شده مي دانند كه عليه او مي نويسند:
«خاتمي روزي گفت تغيير قانون اساسي خيانت است و روزي به خبرنگاران گفت از كجا معلوم متهمان مطبوعاتي و سياسي مجرم نباشند... او هم عضو مجمع روحانيون مبارز است و هم منتسب به جريان روشنفكري ديني... مردي كه او را روزي يك سينه سكوت خوانده و از خوان سكوتش ميوه سخن مي چيديم، اينك در موقعيتي است كه منطقي ترين دعوت و انتظار از او سكوت است، سكوتي خلسه آور و شيرين» (سرمقاله «در ستايش سكوت»، روزنامه شرق، 24 آذر 82)
همان روزنامه چند ماه بعد (7 مرداد 83) كه احتمال نامزدي ميرحسين موسوي (نخست وزير ايام جنگ و متولي اقتصاد دولتي و كوپني) مطرح شد، به استقبال رفت و نوشت :
«ميرحسين موسوي اگرچه متعلق به گذشته و وفادار جمهوري اسلامي و ولايت فقيه است، از جنس خاتمي است. اكنون گويي مجبوريم به گذشته بازگرديم و او را فرا بخوانيم و بخواهيم همچنان دايه ما باشد. او قرار نيست كاري بكند. بايد از دور مراقب باشد تا صدمه اي به طفل نو رسيده اصلاحات نرسد... او حتي اگر چپگرا و از عشاق سينه چاك نهاد دولت و مخالف سرمايه داري و ليبراليسم باشد، بنا به موقعيت تاريخي و طبقاتي خويش، عضو طبقه متوسط جديد است. مي توان در كنار او زيست و به آرامي اصلاحات را پيش برد.»
اما وقتي ميرحسين به آنها «نه» گفت و به خواسته شان تن نداد، همان ها به همراهي و مدد امثال تاج زاده و شكوري راد شروع كردند به ميوه چيدن از سكوت او و مصادره و تفسير نيامدنش عليه جمهوري اسلامي. سه ماه پس از آن سرمقاله، شمس الواعظين طي سرمقاله اي در تاريخ 11 آذر 83 بر لزوم حمايت از مردي تأكيد كرد كه سياست هاي اقتصادي كاملاً متعارضي با ميرحسين موسوي داشت:
«بسياري از گروه هاي دوم خردادي از هاشمي حمايت مي كنند... دولت شبه دموكراتيك و اصلاح طلب خاتمي از رحم دولت توسعه گراي هاشمي متولد شد... دولت شبه دموكراتيك خاتمي هم در رحم خود نطفه دولتي را حمل مي كند كه اگر نتوان آن را در زمره دولت هاي توتاليتر دسته بندي كرد، بي ترديد شبه توتاليتر خواهد بود. اين فرجام براي يك دولت شبه دموكراتيك، دردناك ترين ره آورد و براي اصلاح طلبان يك ناكامي توأم با شرمندگي است... تنها گزينه موجود، بازگشت هاشمي به صحنه اجرايي كشور است».
چگونه مي شود هم با خاتمي، هم با موسوي و هم با هاشمي با همه اختلاف سلايق آنها كنار آمد درحالي كه در وقت مقتضي مي توان تك تك آنها را هم از حيّز انتفاع ساقط كرد. تاريخ از ياد نمي برد در روزنامه عصر آزادگان كه همين آقاي شمس الواعظين سردبيري و اداره اش مي كرد -و در روزنامه هاي همسو- چگونه به دست پادوهايي چون اكبر گنجي، به ترور شخصيت آقاي هاشمي پرداختند و او را عاليجناب سرخپوش قتل هاي زنجيره اي لقب دادند. و باز، از خاطر نمي رود كه همان روزنامه عصر آزادگان پس از آن كه در حدفاصل 22 آذر تا 19 دي 78 (كمتر از يك ماه) بالغ بر 9 مصاحبه و مقاله از اكبر گنجي عليه شخصيت هاي مختلف كشور چاپ كرد، از همين دن كيشوت فريب خورده و ساده دل، «عاليجناب صورتي» ساخت و در مقاله اي به تاريخ 3 بهمن 1378 با اشاره به گنجي و امثال او نوشت:
«هدف عاليجنابان صورتي كه در حريم خصوصي افراد وارد شده اند، تخريب وجهه اشخاص و تسويه حساب هاي شخصي است»!
¤ ¤ ¤
به بركت آزادي در جمهوري اسلامي، شبه روشنفكران و روزنامه نگاراني از اين دست گفتند و نوشتند كه عليه خدا مي شود تظاهرات كرد، علي(ع) خشونت طلب بود كه پسرش را در كربلا به تلافي خشونت هاي پدر كشتند و... اما نمي شد از يك سياستمدار نفتي و شركت وابسته به وي انتقاد كرد. كافي بود مرداد سال 1380 به هنگام بررسي رأي اعتماد به كابينه دوم آقاي خاتمي، آقاي محتشمي رئيس فراكسيون 220 نفره دوم خرداد مجلس ششم بگويد مديريت در وزارت نفت فاجعه است و شركت نفتي پتروپارس و قراردادهاي مربوط به آن داراي تخلفات و ابهامات جدي است. درجا چنان دهانش را دوختند كه ديگر نتواند سخن بگويد و 4 شهريور 1380 وقتي خبرنگار روزنامه انتخاب اصرار كرد كه چرا درباره ماجراي پتروپارس توضيح بيشتري نمي دهيد، از آقاي محتشمي شنيد كه:
هركه را اسرار حق آموختند
مهر كردند و دهانش دوختند
راستي اصلاح طلب كيست و اقتدارگراي تماميت خواه كدام؟... بگذاريم و بگذريم قصه پرغصه عدالت را كه يك سينه سخن است و تمام آن گفتن نتوان. شايد كه جراحت دل هاي ملت با انتخابي آگاهانه، پرشكوه و شايسته التيام يابد.