- عکسي که در آن خانه از مهدي رفسنجاني گرفته شده بود بايد به "سلام" مي رسيد
- فاطمه هاشمي در امر خريد و فروش کليه و داروي aids انحصار داشت
- حضور خانواده در پست هاي مربوط به نفت نظر اکبر رفسنجاني بود
- عوايد "فروش تک محصوله" به حساب هاي سياه ميرفت
- رفسنجاني هميشه از راه کنترل وزارت نفت "فروش تک محصوله" را در کنترل داشت.
خسرو شمیرانی
shemiranie@yahoo.com
هوشنگ بوذري
هوشنگ بوذري دكتراي فيزيك هسته اي از دانشگاه تورينوي ايتاليا، با پيروزي انقلاب بهمن به تهران بازگشت، به درون كارهاي دولتي لغزيد، از دالان مجلس و صدا و سيما به وزارتخانه نفت رسيد و سرانجام از شكنجه گاه توحيد سر درآورد. به گفته ي خودش زماني خطبه هاي نماز جمعه آقاي هاشمي رفسنجاني را مينوشت و ديرتر مجبور به پرداخت مخارج زن بارگي مهدي هاشمي شد و هنگامي كه از پرداخت 50 ميليون دلار به مهدي هاشمي 21 ساله سرباز زد به تاريكخانه اوين و سپس توحيد گرفتار شد.
خ - ش
- بخش اول اين گفت و گو را از اينجا بخوانيد.
داشتيد ميگفتيد که همين روز ها مشکلات شما وارد فاز جديدي شدند.
بله اينطور است. با آقاي مهدي هاشمي رفسنجاني دوراني آغاز شد که مرگ در مقابل آن نعمتي بي نظير بود اما بگذاريد قبل از ادامه ماجرا به يک فرد ديگر نيز اشاره کنم. اين فرد نيز تقريبا همزمان با من از مشاغل دولتي کنار کشيد و ديرتر به مدت دو ماه گرفتار غضب حاکمان شد. او تحت شرايطي آپارتماني روبروي پارک ساعي خريد که فقط براي هرزگي جنسي مهدي هاشمي مورد استفاده قرار مي گرفت. به نظر مي آيد در همين خانه عکس هايي از آقازاده تهيه شده بود که بيش از حد نمايانگر شرايط بودند. از سوي ديگر من يکي از مکالمات خود با مهدي را ضبط کرده بودم، اين نوار نيز به معناي واقعي کلمه درباره تمايل شديد ايشان به پول نقد حاصل دست رنج ديگران گويا بود.
فرد مذکور همراه با من تصميم گرفتيم عکس و نوار را به نوعي به روزنامه "سلام" برسانيم در اين روزها، کريم ارغنده پور، رجب علي مزروعي و وفا تابش در "سلام" مشغول بودند و به گرمي مشغول ريختن پته خانواده رفسنجاني بر روي آب بودند، (البته تا آنجا که شرايط اجازه مي داد).
صبح روز 31 ماه مي بود. قراري داشتم با نمايندگي يک شرکت انگليسي که کار اصلي آن حفاري بود. پس از انجام اين قرار نزد سعيد يزداني رفتم. سعيد همراه با اصغر صباغيان و محسن هاشمي در آن روزها علاوه براينکه نمايندگي و انحصاري واردات ماشين کره اي کيا را داشت در حال تلاش براي کسب امتياز نمايندگي اُپل در ايران بودند. البته محسن هاشمي شريک پشت پرده بود. ظهر با سعيد بودم. به دفتر او رفتيم در جاده تهران پارس تعداد بسيار زيادي ماشين هاي نيمه ساخته کيا انبار کرده بودند. بالاخره غروب مرا به خانه رساند. سر راه مقداري خريد کردم. روز بعد عيد قربان بود و همه جا تعطيل بود در ضمن قرار بود ميهمان داشته باشم. ميهمان يکي از مديرکل هاي سابق وزرات اطلاعات بود که از وزارت خانه بيرون آمده و به عنوان رئيس کل حراست شهرداري ها عمل مي کرد. دليل دعوت اين بود که من مي خواستم ببينم آيا و تا چه حد مي توانم داستان مهدي را با او در ميان بگذارم.
اسم آقاي مديرکل چيست؟
ــ او از نام مستعار حامدحاجي زاده استفاده مي کرد.
اسم واقعي؟
ــ حامد حاج بيک نوسي. او به گروهي از اطلاعاتي ها تعلق داشت که عليه رفسنجاني کار مي کردند.
ما از سال هاي اوج قدرت آقای رفسنجاني صحبت مي کنيم و شما از جناحي در درون اطلاعات مي گوئيد که عليه او عمل مي کرد؟
ــ بله بله! اينها غالبا در دوران ري شهري در وزارت اطلاعات صاحب قدرت بودند. بيشتر به مجاهدين انقلاب اسلامي تعلق داشتند، اما با آمدن فلاحيان در حرم قدرت سقوط کرده بودند. از موقعيت هاي مختلف استفاده مي کردند تا به فلاحيان ضربه اي وارد کنند. من فرازهائي از برخوردهايم با مهدي هاشمي را به حامد گفته بودم. علاقه مند شده بود. ما براي روز عيد قربان ساعت 12 منزل من قرار گذاشته بوديم. ساعت 9-8 صبح زنگ آپارتمان به صدا درآمد. توسط اف اف پرسيدم کيست! صدايي گفت که نام او سيادتي است و از طرف حامد آمده است.
گفتم که قرار براي ساعت 12 بوده و پرسيم که حامد کجاست، گفت حامد هم خواهد آمد. به هرحال بالا آمدند و وارد خانه شدند. 4 نفر بودند، تقريبا از دقايق اول شروع شد. سراغ سه چيز را از من مي گرفتند: عکس، نوار و دستگاه مخابرات. بعدها فهميدم منظور آنها از دستگاه مخابرات فرستنده اي بوده است که من با آن اطلاعات به دست آورده خود را به بيگانگان ارسال مي کردم.
البته قبل از آغاز سئوالات سيادتي از من پرسيد که آيا من هوشنگ بوذري هستم. گفتم بله. گفت: شما بازداشت هستيد. سراغ حکم جلب را گرفتم. يک تکه کاغذ نشان داده و پافشاري مجدد من در ارتباط با حکم جلب ضربه اي را سبب شد که دهان و بيني مرا پر از خون کرد. گفتم مي خواهم با آقاي محمد يزدي صحبت کنم. براي محمد يزدي در مجلس کار کرده بودم دختر و پسر او نيز به خوبي مرا مي شناختند. تلفن را کشيدند و آغاز به جستجوي خانه کردند. هرچه از جنس کاغذ بود برداشتند. چندين چمدان شد. البته براي حمل از چمدانهاي موجود در خانه خودم استفاده کردند. علاوه بر اين از چيزهاي با ارزش نيز نگذشتند. از جمله جواهرات موروثي مادرم را با خود بردند.
منظور آنها از اينکه سراغ عکس، نوار و دستگاه مخابرات را مي گفتند چه بود؟
ــ فکر مي کنم منظور آنها از عکس همان عکسي بود که از صحنه هاي غيراخلاقي مهدي هاشمي تهيه شده بود و اينها فکر مي کردند، نزد من نگهداري مي شود. از "نوار" همان نوار مکالمه مهدي با من مورد نظرشان بود. درباره دستگاه مخابرات نيز فکر ميکنم، بهانه اي بود براي مشروعيت دادن به عملشان در سايه اين اتهام که من جاسوس بيگانگان هستم و آنها به دنبال مدرک جرم مي گشتند. من را به اوين بردند. منزل من تا اوين ده دقيقه فاصله داشت. مسئولان اوين از پذيرش من سرباز مي زدند براي اينکه اينها مدارک لازم را نداشتند. سرانجام پس از ساعتي تلاش و تلفن کشي من به يک سلول منتقل شدم.
چه مدت و در کدام بند در اوين بوديد؟
ــ سي و پنج يا شش روز در آنجا بودم. اما اينکه در کدام بند نمي دانم. من در تمام اين مدت حتي در سلول انفرادي خود بايد چشم بند مي داشتم. اگر درون سلول چشم بند را بر مي داشتم و زندانبان متوجه مي شد، تنبيه مي شدم. تنها در اتاق بازجوئي وقتي که قرار بود "اعترافات" خود را بنويسم حق داشتم چشم بند را دور کنم.
بازجوئي کي آغاز شد و چقدر طول کشيد؟
ــ همان روز ورود آغاز شد، پنج شش روز اول فشرده بود و چندين ساعت، گاه 13-12 ساعت طول مي کشيد. بازجوها همان آقاي سيادتي و دو نفر ديگر بودند که من را در خانه دستگير کردند. شکنجه ها قابل تحمل بودند. بيشتر کتک و چک و لگد بود. گاه سيادتي مرا که چشم بند داشتم با پشت پا به زمين مي انداخت و پاي خود را روي کمر من ميگذاشت و وادارم مي کرد که سينه خيز بروم! بدترين شکنجه وقتي بود که سر من را درون کاسه توالت فرو کردند و مدت زيادي نگه داشتند خودتان مي توانيد تصور کنيد چه ميشود. پس از آن من ماه ها حالت تهوع داشتم.
البته ضربه با شلاق هم جزء شکنجه ها بود اما شلاق آن از جنسي بود که دردش دست کم براي من قابل تحمل بود.
اما شما به خوبي راه نمي رويد و يک بار گفتيد که اين از ثمرات زندان است.
ــ بله به آنجا هم مي رسيم. واقعيت اين است که در اوين من به خودم ميگفتم اگر شکنجه اين است پس تحمل آن زياد سخت نيست پيش خود فکر مي کردم که قهرمان شدن آنقدر هم دشوار نيست. اما به همين روال نماند. پس از انتقال از اوين به توحيد "ميهماني" به پايان رسيده بود.
در بازجوئي ها از شما چه مي خواستند؟
ــ آخرش هم نفهميدم دقيقا چه مي خواهند! مثلا يک بار ميخواستند اعتراف کنم که با گري کوپر، يک انگليسي که در زمان جنگ در ايران به اتهام جاسوسي دستگير شده بود رابطه داشته ام. من اين نام را مي شناختم اما هرگز او را نديده بودم. اوايل گاهي درباره عکس مذکور سئوال مي کردند. اما اين سئوال هم ادامه نيافت.
بازجوئي ها تا کي ادامه يافت؟
ــ يک روز مرا وارد اتاقي کردند. چشم بند داشتم مقابل ميزي نشستم. به نظر مي آمد آن طرف ميز يک معمم نشسته است. صحنه اي برگزار شد که ظاهرا دادگاه بود. فرد معمم خود را دادستان دادگاه انقلاب معرفي کرد. پس از چندين جمله معرفي و غيره گفت که من به پرداخت يک ميليون دلار جريمه محکوم شده ام. از پرداخت آن سر باز زدم. نه به خاطراينکه حاضر نباشم اين مبلغ را بپردازم. او مي گفت اگر من نامه اي به همسرم بنويسم که او يک ميليون دلار بپردازد مرا آزاد خواهند کرد. تمام قضيه مبهم بود. مي دانستم که با نوشتن چنين نامه اي مرا آزاد نميکنند. و ميدانستم اين پشت بند خواهد داشت. اما از کم و کيف آن اطلاعي نداشتم.
آقاي دادستان دستور داد از آنجا که من "نادم" نشده ام مرا به سلول بازگردانند. بازجوئي هاي فشرده ديگر ادامه نيافتند.
گفتيد به توحيد منتقل شديد!
ــ بله حوالي هفتم يا هشتم جولاي 1993 يک بار مرا به توحيد بردند. البته بعدها فهميدم که در توحيد هستم. يک شب در آنجا بودم بدون هيچ بازجوئي و سئوال جوابي مرا به اوين بازگرداندند و فرداي آن روز مجددا به توحيد برده شدم و سپس از آن سلول 180*130 توحيد براي هفت ماه "منزل" من شد.
بگذاريد نکته اي را که الآن به خاطر آوردم بگويم.
بار اول که به توحيد برده شدم مرا داخل يک ماشين که به نظر آمبولانس کوچکي بود کردند. چشمم بسته بود و بايد کف ماشين دراز مي کشيدم. بعد از ورود به ماشين متوجه شدم يک نفر ديگر کف آمبولانس دراز کشيده است. هنگام پياده شدن فردي نام ما را سئوال کرد. تازه فهميدم که او، مهرداد انصاري شيرازي يا همان همايون انصاري است.
اين آقاي انصاري چه کاره بودند؟
ــ با مصطفي کفاش زاده رئيس دفتر سيداحمد خميني در رابطه با بيت رهبري به خريد اسلحه اشتغال داشتند. او پسرعموي انصاري معروف وزير اقتصاد بود.
اوضاع در توحيد چگونه بود از شما چه مي خواستند؟
ــ اوايل حبس زمان را از دست داده بودم. در سلول انفرادي بودم. چشم بند داشتم. نميتوانستم غذا بخورم و هيچگونه بازجوئي در کار نبود. از روز پنجم يا ششم پرسش و پاسخ در طبقه سوم يا چهارم توحيد آغاز شد. در آنجا بازجو ميگفت بايد همه چيز را درباره فعاليت هاي جاسوسي خودم بنويسم. چندين بار با دم پائي سنگيني که بر پا داشت چنان بر گوشم کوبيد که به خون ريزي افتاد و آثار آن هنوز باقي است. بالاخره پس از چند روز به اتاق بازجوئي طبقه هم کف برده شدم شلاق زدن با کابل در آنجا آغاز شد گرچه انواع ديگري از شکنجه را چشيدم اما هنوز فکر مي کنم شلاق با کابل بدترين آن بود. طي يک دو روز اول هر دو پايم تا بالاي زانو سياه شده بود.
"اعتراف" کرديد؟
ــ روز سوم آغاز به "اعتراف" کردم و جاسوسي براي آمريکا، اسرائيل و ايتاليا را پذيرفتم. دو سه روز بعد بايد به همان سئوال ها دوباره پاسخ کتبي ميدادم. طبيعتا داستان دوم با اولي کاملا منطبق نبود و اين خود دليل شکنجه ميشد. بعد از سه هفته سربازجوي من که خود را اکبري راد ميناميد به سلول آمد گفت مژده بده، همسرت سه ميليون دلار پرداخت کرده است!
مگر مجددا پول خواسته بودند؟
ــ خير! بعد از آن صحبت يک ميليون دلار جريمه، ديگر بحثي از پول به ميان نيامده بود. بعدها که توانستم از معرکه بگريزم فهميدم که صداي مرا زير شکنجه ضبط کرده و آن را براي همسرم پاي تلفن پخش کرده بودند.
چه کسي؟
ــ بعدها فهميدم که از طريق سعيد يزداني با همسرم تماس گرفته بودند. البته ديرتر اکبري سربازجو هم با او صحبت کرده بود. پس از پخش صداي من براي همسرم، پنج ميليون دلار پول درخواست کرده بودند. صدا زير شکنجه ضبط شده بود. همسرم تمام تلاش خود را کرده و 3 ميليون دلار تهيه کرده و به حساب ارزي وزارت اطلاعات که تحت مديريت آقاي علي فلاحيان قرار داشت واريز کرده بود. بعد از آن يکي دو هفته اي از شکنجه خبري بود.
براي اين ادعاي ارسال پول به حساب وزارت اطلاعات سند داريد؟
ــ بله تمام اسناد آن موجود است به دادگاه در کانادا ارائه شده و دادگاه اصالت آنها را تأئيد کرده است.
خلاصه دو ميليون باقيمانده را پرداخت کرديد؟
ــ آنها مرتب از اين صحبت ميکردند که همسر من در اروپا چنين و چنان ميکند و سرانجام همه چيز را برميدارد و با مرد ديگري ميرود. من وارد اين نقش شدم که حرف آنها را پذيرفته ام، به دنبال انتقام از همسرم و بازگرداندن باقيمانده داراييم هستم. در عين حال طي ماه ها آنها را قانع کردم که ماندن من در زندان براي آنها پول نميشود.
سرانجام پس از هفت ماه اقامت در توحيد آزادم کردند تا دو ميليون باقيمانده را به آنها تحويل دهم. من در اولين فرصت ريسک بزرگي کردم و در مکالمه تلفني بازي را به همسرم توضيح دادم او هم وارد اين نقش شد و سرانجام شرايط براي خروج من و "باز پس گرفتن" پولها از همسرم مهيا شد.
در همين زمان 250 هزار دلار ديگر توسط همسرم به ايران ارسال شد که سهم آقاي محسني اژه اي براي موافقت با صدور اجازه خروج من بود. (در اين رابطه مدارکي به دادگاه کانادا ارايه دادم که مورد تاييد قرار گرفته اند.) با اين وجود دو بار دقايقي پيش از پرواز مرا از هواپيما بيرون کشيدند اما سرانجام طمع دريافت پول بيشتر آنها را وادار کرد تا مانع از خروج من نشوند. در جولاي 1994 از ايران خارج شدم.
بگذاريد به اطلاعات شما درباره نقش ديگر اعضاي خانواده آقاي رفسنجاني بپردازيم. از آقاي رفسنجاني بگوييد؟
ــ در قضيه 7 تير رئيس دفتر او کشته شد. او جوان بيست و يکي دو ساله ي خوش سيمايي را به نام سيدجلال ساداتيان به عنوان رئيس دفتر خود استخدام کرد. اين فرد پسر بنائي بود به نام ساداتيان که در امور بساز و بفروشي رفسنجاني در خيابان گرگان تهران براي او کار ميکرد.
براي ما که در مجلس بوديم باعث تعجب بود که فرد بيست ساله اي رئيس دفتر او شده. اين فرد طي هفت، هشت سال کار در اين مقام براي خود نيم خدايي شد. برادر او که هيچگونه سوادي نداشت و سيدجمال ساداتيان نام داشت به عنوان اولين کاردار در سال 1364 به لندن رفت.
ابوالفضل هزاوه اي رهنما هم دست راست آقاي رفسنجاني در خريد اسلحه بود. او در سال 1362 به لهستان فرستاده شد زيرا در اين سالها لهستان يکي از مراکز خريد و فروش اسلحه بود. برادر بزرگ آقاي ابوالفضل که ابوالقاسم نام داشت شريک آقاي رفسنجاني در دوران فعاليتهاي بساز و بفروشي ايشان بود.
از تيم هاي ديگر خريد اسلحه چه اطلاعاتي داريد؟
ــ اين ها سه گروه بودند؛ يکي همين هزاوه اي رهنما بود که مستقيما با دفتر رفسنجاني در ارتباط بود، ديگري موسي خير حبيب الهي که قائم مقام غرضي در نفت بود و در اسپانيا و پرتغال با آمريکاييها کار ميکرد. فرد سوم، محسن کنگرلو دوست نزديک خسرو تهراني و بهزاد نبوي بود و براي دفتر موسوي کار ميکرد. مرکز فعاليت او در لندن بود.
از اين سه تن هزاوه اي رهنما پس از خاتمه جنگ پس از چندين بار احضار به دادرسي ارتش در يک مرگ عجيب و غريب از بين رفت.
محسن کنگرلو ديرتر به آقازاده وزير نفت وصل شد. پس از پايان جنگ او از صحنه حذف شد و ديگر از او خبري نيست. به ياد مي آورم يک بار با آقازاده در يک هتل بوديم او يک چک به مبلغ 20ميليون دلار صادر کرد و گفت فردي به نام محسن کنگرلو آن را تحويل خواهد گرفت که اين فرد آمد و با اوقات تلخي که چرا وزير خودش در آنجا نيست چک را گرفت و رفت.
اين در چه تاريخي بود؟
ــ فکر مي کنم اکتبر- نوامبر 1985 (1364) بود.
اين پول ها از کجا تهيه مي شد به هرحال پول هاي دولت و حساب هاي بانکي دولت کتاب و حسابي دارند؟
ــ بانکي در ژنو وجود دارد که صاحب آن يک فرد يهودي لبناني بود به نام ادموند صفرا که در يک مرگ مشکوک در اثرخفگي در حمام خانه اش در مونت کارلو از بين رفت.
با وجودي که مرکز اين بانک در ژنو بود National Republic Bank of New York نام داشت. به نظر مي آيد که جابجائي پول با منشاء نامعلوم در اين بانک بسيار ساده باشد. حساب هاي پول هاي سياه جمهوري اسلامي در اين بانک بود (شايد هنوز هم باشد) آن چک 20 ميليون دلاري هم از اين حساب صادر شده بود.
اما پول ها چگونه وارد اين حساب مي شد؟
ــ در آن زمان (شايد هنوز هم) نوعي فروش نفت وجود داشت که "فروش تک محصوله" ناميده مي شد. توجه داشته باشيم که "حساب ويژه نخست وزيري" در زمان موسوي که سپس تبديل به حساب ويژه رياست جمهوري شد. عملا پول هاي سياه را اداره مي کرد. و چک هاي صادر شده اين حساب دو امضائي بود وزير نفت و نخست وزير (و از زمان هاشمي رفسنجاني به بعد رئيس جمهور) دو نفر صاحب حق امضاء بودند.
درآمد "فروش تک محصوله" مستقيما به حسابي در York National Republic Bank of New همان بانک متعلق به يهودي لبناني وارد مي شد.
در يک معامله به افراد ويژه اي همچون ادموند صفرا با ULCC و يا VLCC2-3 ميليون شبکه نفت تحويل مي شد و آنها پول را نه به حساب هاي دولت ايران بلکه حساب هاي ويژه اي همچون حساب مذکور در بانک آقاي ادموند صفرا يا حساب يکي از آقازاده ها واريز مي کردند. فراموش نکنيم که رفسنجاني هميشه کنترل وزارت نفت و از اين راه کنترل فروش نفت به طور کلي و "فروش تک محصول" به طور مشخص را در دست داشت.
advertisement@gooya.com |
|
چگونه؟
ــ در زمان مهندس موسوي، آقاي غرضي از سوي رفسنجاني به وي تحميل شد و او خود را در مقابل رفسنجاني مسئول مي شناخت. افرادي که او در وزارت خانه به کار گرفت همه از مقربان درگاه هاشمي بودند. مثلا احمد حاج ابراهيم عراقي معروف به امير عراقي، پسر شهيد مهدي عراقي معروف، يکي از آنها بود. او در ضمن از هم دانشگاهي هاي سابق محمد هاشمي در کاليفرنيا بود که در زمان انقلاب بدون به پايان رساندن درسش به ايران بازگشت. او مسئوليت فروش در خاور دور را به عهده داشت.
مکانيزم سوء استفاده در قراردادهاي فروش نفت چگونه بود؟
ــ يکي از آنها همانطور که گفتم "فروش تک محصوله" بود.
اما اين پول گرچه در حساب هاي رسمي دولتي نمي رفت، اما آنطور که من متوجه شدم، حساب هائي بودند که يک مجموعه حکومتي براي کارهاي غيرقانوني خود از آنها استفاده مي کرد يعني شخصي نبود.
ــ گرچه در اين بخش نيز از آنجا که هيچ چيز ثبت نمي شد و حساب و کتاب دقيق وجود نداشت، سوء استفاده هاي شخصي هم زياد بود اما براي اين منظور خاص مکانيزم ديگري نيز وجود داشت. فرض کنيد، فروشنده ايراني مثلا آقاي عراقي در ژاپن با شرکت سوميتمو قراردادي براي صدور نفت به مدت6 ماه منعقد مي کرد که اين قرار داد ده ميليون بشکه حجم داشت. بازهم فرض کنيد قيمت نفت در بازار شبکه اي 50/11 بود. اين آقا قرارداد را براي بشکه اي 11دلار منعقد مي کرد و پنجاه سنت تفاوت ميان شرکت ژاپني و فروشنده ايراني تقسيم مي شد. اگر پنجاه – پنجاه تقسيم مي کردند تنها در اين معامله 5/2 ميليون به جيب فروشنده ايراني مي رفت و مستقيما به حساب شخصي آقايان واريز ميشد. از آنجا که هيچ حساب و کتابي در کار نبود و قيمت نفت روزانه در نوسان است، اين تفاوت ها مي توانست خيلي بيشتر از 25سنت و پنجاه سنت باشد که نتيجتا "سود" حاصله براي "فروشنده" بسيار بيشتر مي شد. اين آقاي عراقي عملا بعدها مسئوليت کلي فروش را به عهده گرفت.
سيدمجيد هدايت زاده رضوي يکي ديگر از اين آقايان بود. او قبلا قائم مقام آقاي عسگراولادي در وزارت بازرگاني بود. او زماني که من در شرکت نفت بودم مدير کل فروش اروپا شد. مي دانيد که دو بازار بزرگ نفت ايران يکي، خاور دور بود و ديگر اروپا. هدايت زاده رضوي خدمات شاياني به رفسنجاني کرد و به پاس آن خدمات پس از خروج از وزارت نفت به عنوان سفير ايران در ايتاليا برگزيده شد.
در مورد خانم فائزه رفسنجاني چه مي دانيد؟
ــ آنچه در اين رابطه مي گويم اطلاعات مستقيم من نيست بلکه شنيده هاي من از فردي است که اصولا دليلي نداشته در اين رابطه به من دروغ بگويد.
دو مجموعه فرانسوي به نام هاي کنسرسيوم Fromatom و کمپاني Eurodif در سال هاي پيش از انقلاب قرار داد هائي براي انتقال تکنولوژي هسته اي با ايران منعقد کردند. کمپاني Eurodif به تنهائي تقريبا 400-300 ميليون دلار پيش پرداخت گرفته بود و از آنجا که سرويس و کالا تحويل نشده بود اين پول بدهي آن شرکت به ايران محسوب مي شد.
آقائي به نام سيداحمد مهري (او از دوستان نزديک احمد خميني است و اسرار زيادي در سينه دارد) همراه با فرد ديگري به نام محمدعلي قزوين دفتري تأسيس کرده بودند که وظيفه اصلي آن زنده کردن طلب هاي ايران از Eurodifبود. آقاي خليلي يکي از نوه هاي آيت الله کاشاني و يک فرزند آيت الله کاشاني که در فرانسه ساکن بودند واسطه اين کار شدند و ميان مثلث دفتر آقاي مهري، شرکت Eurodif و دولت فرانسه پا در مياني مي کردند.
نقش فائزه رفسنجاني در اينجا چه بود و چرا اين کار بايد خلاف باشد به نظر مي آيد آنها تلاش مي کردند طلب هاي ايران را وصول کنند.
ــ فائزه رفسنجاني رسما در آن دفتر کار نمي کرد ولي مرتب به آنجا سر مي زد. با قزويني و مهري در تماس بود و يک بار با سفير فرانسه ملاقات و با لابي فرانسوي نيز ارتباط برقرار کرد. واقعيت اين است که هيچ يک از افراد اين تيم که به دنبال پول هاي ايران بودند پست دولتي نداشتند. اگر قرار بر ناصواب نبود بايد يک تيم دولتي و در صورت لزوم با استفاده از مشاوران آن کار را انجام مي داد. ظاهرا فائزه رابط پدر با اين تيم بود.
آيا به نتيجه رسيدند؟
ــ نمي دانم. اما اگر به پول رسيده باشند درصد قابل توجهي را خودشان به جيب زده اند.
بگذاريد يک مورد ديگر را نيز در همينجا اشاره کنم. شرکت آمريکائي اشلند در ماه هاي قبل از انقلاب ميليون ها بشکه نفت از ايران تحويل گرفته بود که مبلغ آن بالغ 800 - 700 ميليون دلار بود. زمان رياست جمهوري خامنه اي، دولت به فکر افتاد به طور جدي به دنبال اين پول برود.
فردي به عنوان کيومرث وزيري، رفسنجاني را قانع کرده بود که مي تواند اين پول را زنده کند.
من آن زمان در وزارت نفت غرضي بودم از آنجا که غرضي به آن فرد اعتماد نداشت مرا با وي همراه کرد. اين کيومرث وزيري تقريبا ميانه 50 بود و لاف بسيار ميزد. واقعيت اين است که هاشمي رئيس مجلس بود و اين کار به او کوچکترين ربطي نداشت. به هر حال اين آقا هم چند هفته اي در اروپا به خرج دولت ايران گشت و بدون اينکه حاصلي به بار آورد داستان خاتمه يافت.
در جائي از صحبت هايتان به نقش يک خانم کره اي در خانه آقاي رفسنجاني اشاره کرديد.
ــ هاشمي چاقو خورده بود و مي گفتند در ناحيه کبد دردهاي شديدي داشت. يک خانم کره اي در اينجا وارد صحنه شد. او از ديدگاهي نقش دکتر ايادي ( دکتر محمد رضا پهلوي) را بازي مي کرد. محرم حريم خانواده رفسنجاني شد. او رئيس خانواده را با طب سوزني درمان مي کرد و با عفت خانم خيلي نزديک شده بود. اين رابطه از سال 1981 شروع شد. در سال هاي 85-84 محسن هاشمي پس از يک دوره اقامت در بلژيک و کانادا به ايران بازگشت. او از همان آغاز علاوه بر تصدي منسبي در صنايع موشکي ايران در کنار فائزه واردات محصولات کره اي را آغاز کرد.
به نظر مي آيد روابط اين دو با کره جنوبي توسط همان خانم برقرار شده باشد.
علي هاشمي پسر برادر بزرگ اکبر هاشمي رفسنجاني است. اين برادر قاسم هاشمي نام داشت.
او پيش از انقلاب در يک تصادف در راه قم به تهران فوت کرد. خواهر علي هاشمي، خانم فرشته هاشمي، همسر مهدي هاشمي است. البته همسر خود علي هاشمي هم به قبيله هاشمي تعلق دارد نام او مريم هاشمي کشکولي است.
علي هاشمي در قضيه ايران ــ کونترا نقش برجسته اي داشت. او به وزارت نفت زياد سر مي زد و علاقه داشت آنجا وارد شود و بالاخره در زمان وزارت آقازاده، علي يک پست معاونت به دست آورد. به هرحال اين علي هاشمي هم با محسن و فائزه در کار واردات از کره جنوبي بود.
آيا تحت عنوان يک شرکت کار مي کردند؟
ــ خير! بخصوص به نام خودشان هرگز اين کار را نکردند. يعني شرکتي ثبت نکردند. آنان واسطه ميان شرکت کره اي و خريدار ايراني ميشدند و با استفاده از رانت قدرت معامله را جوش مي دادند و گاه نيز جلوي آن را مي گرفتند. غالبا به کمتر از 10% حق کميسيون راضي نبودند.
اين مکانيزم چگونه عمل مي کرد؟
ــ ببينيد اگر خاطرتان باشد در دوران رياست جمهوري رفسنجاني مناطق آزاد آرام آرام شکل گرفتند. يکي از آنها بندر آزاد سيرجان بود. خيلي احمقانه بود. سيرجان که بندر نبود براي چه "بندر آزاد" شده بود، به غير از اينکه ميتوانست براي معاملات خانواده و شرکاء نقش بازي کند. اين بنادر آزاد يکي از ابزار بسيار "کارساز" بودند.
البته اينها بخش اصلي سوء استفاده نبود. رفسنجاني تلاش کرد و تا آنجا که مي توانست افراد خود را در نفت وارد کرد. مثلا تعاوني پسته رفسنجان در معاملات نفتي شرکت ميکرد. حال بگوئيد تعاوني تحت تسلط چه کسي بود؟ محسن هاشميان! يکي از خواهرزاده هاي رفسنجاني که همسر آمريکائي داشت و به اين دليل که نمي توانست وارد مناسب دولتي شود. يا مناسب تر تشخيص داده بودند که نشود.
نفت لقمه اي بزرگ بود اما "لقمه هاي کوچک" نيز بسيار بودند. مثلا اولين کارخانه توليد کاندوم توسط دو خواهرزاده رفسنجاني به نام مصطفي داودي و برادر ديگرش تأسيس شد. اين دو نفر زمان رفيق دوست در تدارکات سپاه مقام داشتند. داودي ها با دو تن از نوه هاي خواهر رفسنجاني به نام محي الديني در اين کار شرکت داشتند. آنان در عين حال پس از پايان جنگ امتياز توليد پپسي يا کوکاکولا را نيز به دست آوردند.
از کامپيوتر تا کاندوم در انحصار اين خانواده قرار دارد. گاه تحت نام "بندر آزاد" عمل مي کند و يا گاهي ديگر شرکتي همچون پسته رفسنجان سرنخ معامله را دارد. مهدي هاشمي در اين ميان به خاطر استفاده آشکار از قدرت پدرش و فروش اين قدرت کميسيون هاي سرسام آوري گرفت نحوه عمل او، وي را بيشتر از بقيه اعضاي خانواده در معرض ديد قرار داده است.
اما آقاي رفسنجاني مي گويد فقير تر از قبل از انقلاب شده است؟
ــ اين ادعا کاملا دقيق نيست. گرچه سرمايه قبيله رفسنجاني بسيار بيش از سرمايه شخصي اوست اما او و بيشتر از او مهدي داراي سرمايه هاي نقدي و غيرنقدي خوبي هستند.
اين سرمايه ها کجاست؟
ــ من از بخشي از آنها اطلاع دقيق دارم که به دلائلي الآن توضيح نمي دهم. آنچه رفسنجاني ادعا مي کند از يک زاويه درست است. اگر در ايران بگرديد شايد هيچ چيز به نام او وجود نداشته باشد همه چيز به نام اعضاي ديگر خانواده و همسران آنها است. اما در لوکزامبورگ و ليختن اشتاين شرکت هايي تحت نام خود آنها به ثبت رسيده است که سرمايه هاي اين پدر و پسر را اداره مي کنند.
درباره فاطمه هاشمي نيز اشاراتي داشتيد؟
ــ فاطمه کار "بهداشتي" مي کند. او انحصار خريد و فروش کليه و واردات خون را در دست دارد.
چگونه اين را کنترل مي کند؟
ــ در اوايل دوران رياست جمهوري رفسنجاني مؤسسه اي تشکيل شد که "بنياد بيماري هاي خاص" نام داشت. مديرعامل آن فاطمه رفسنجاني است. اعضاي آن عبارت بودند از: دکتر ولايتي، محسن رفيق دوست، آقاي دکتر فاضل و چند نفر ديگر. وظيفه اين بنياد در هنگام تأسيس ظاهرا واردات داروهاي بيماري هاي خاص مثلا براي ايدز بود. اين کار بايد خارج از مدارهاي رسمي انجام مي گرفت. اين ها بودجه هنگفتي از دولت دريافت کردند تا اين داروها را وارد کنند و در اختيار صليب سرخ قراردهند. ماجراهاي مالي بسياري حول و حوش اين داستان به وجود آمد که موجب قهر کردن دکتر فاضل از اين مجموعه شد.
گفتيد ايشان انحصار خريد و فروش کليه را داشت؟
ــ بله؛ اين بنياد که به عنوان يک مؤسسه خيريه از هرگونه حسابرسي دولتي خارج و تحت تيول فاطمه بود مدتي پس از تأسيس مورد لطف قانوني قرار گرفت که طبق آن هرگونه پيوند کليه بايد مورد تأييد بنياد بيماري هاي خاص قرار مي گرفت. از اين طريق تمامي جابجائي هاي کليه که گاه غيرانساني ترين معاملات در آن صورت ميگيرد تحت نظر خانم فاطمه قرار گرفت.
جائي اشاره کرديد که ياسر در شيلات جنوب دست داشت؟
ــ علاوه بر ناوگان شيلات جنوب که در دست او بود او در واردات و تکثير سيلوهاي غيرمجاز دست داشت. الآن بعيد ميدانم که به اين کار مشغول باشد. اما دوراني بود که جديدترين فيلم هاي هاليوود و حتي فيلم هاي پورنوگرافي به طور گسترده اي شيوع پيدا کرده بودند. فيلم هاي هاليوود قبل از اينکه در آمريکا روي ويدئو باشند در ايران قابل دسترسي بودند. فردي که به اطلاعات او اطمينان نسبي دارم ميگفت ياسر از طريق محموله هاي ديپلماتيک اينها را وارد و در ايران تکثير و پخش ميکرد. او در عين حال در ماهان اير که جابجائي حجاج را به عهده داشت نيز به عنوان سهام دار عمده شريک بود. بقيه سهام به چندتن از افسران سپاه تعلق داشت.