advertisement@gooya.com |
|
1- به نظر می رسد که بخشی از قشر تحصيلكرده ي جامعه - بخصوص بخشي از اهالی فرهنگ ، هنر و علم و به طور کلی اندیشمندان و روشنفکران – تصميم دارند رای ندهند. اینها احتمالا بخشی ازهمان جمعیت خاموش هستند که سال 76 به میدان آمدند. اگر به میدان آمدن آنها در سال 76 از نظر عالم و آدم شگفت انگیز بود و از نظر تاریخی تحسین برانگیز، به طور یقیین نیامدن اینبارشان اگر فاجعه آمیز نباشد بسیار غم انگیز خواهد بود.
2- با نگاهی به اطلاعات آماری مربوط به هشت دوره انتخابات ریاست جمهوری و هفت دوره انتخابات مجلس می توان به تحلیلی نسبی از رفتار گروه های شرکت کننده و شرکت نکننده در انتخابات ایران دست یافت. این آمار رسمی چون همه از یک منبع (وزارت کشور) هستند بنابراین می توان فرض کرد که شبهات و اتهامات مربوط به تخلف و تقلب هم در آنها یکسان است.
3- در تمام هشت دوره قبلی انتخابات ریاست جمهوری به طور متوسط 08/64 درصد مردم شرکت داشته اند. یعنی به طور متوسط 92/35 درصد واجدین شرایط در انتخابات شرکت نمی کردند. کمترین مشارکت در انتخابات ریاست جمهوری مربوط به دوره ششم یعنی دوره دوم ریاست جمهوری آقای رفسنجانی بود که در آن 06/50 درصد رای دادند یعنی 94/49 درصد مردم رای ندادند. این را همه می دانند که درصد شرکت کنندگان در انتخابات ریاست جمهوری همواره بیشتر از انتخابات مجلس بوده است با این وجود کمترین مشارکت سیاسی در انتخابات مجلس مربوط به دوره هفتم بود که21/51 درصد مردم شرکت کردند (یعنی79/48 درصد شرکت نکردند.)
4- پس این جمعیت خاموش حتی اگر خیلی فعال در انتخابات شرکت نکند، باز هم حدود 50 درصد مردم می روند و رای می دهند و همین درصد برای مشروعیت نظام کافیست. بسیار کمتر از این هم کافیست . مگر در انتخابات انگلستان مشارکت به 30 درصد نرسید و آب از آب نظام سلطنتی تکان نخورد. نکته اینجاست که در ممالکت دموکراتیک روشنفكران جامعه رای عامه مردم را هدايت ميكنند ولي در ایران مردم عامی خودشان رای می دهند و روشنفكران ساكت نگاه می کنند. فکر می کنم دیگر 26 سال تجربه کافی باشد و جامعه روشنفکری به تاثیر واقعی رای ندادن خود واقف شده باشد.
5- شاید اشکال روند دموکراسی در جامعه ما هم از همین جا شروع شود و نه از لایه های قدرت و دیکتاتورمابی دولتمردان. یعنی مشکل در مشارکت گسترده مردم عامی است. مردمی که باید از نظر فکری راهنمایی شوند ولی با قهر روشنفکری از آنان، گاهی به هرز رفتار می کنند. این مشکل با تحریم انتخابات حل نمی شود چون این عوام به هر ترتیب رای می دهند.
5- اگر آمار را برگردانیم بهتر می توانیم در این مورد صحبت کنیم . همان طور که اشاره شد حداکثر رشدی که جمعیت خاموش داشت مربوط به ریاست جمهوری پنجم 94/49 درصد بوده است. از طرف دیگر بالاترین مشارکت سیاسی مردم در دوران جمهوری اسلامی مربوط به انتخابات هفتم ریاست جمهوری یعنی دوم خرداد 76 بوده است. در این سال93/79 درصد مردم شرکت کردند. یعنی 87/29 درصد از رای ندهندگان یک دوره قبل در این انتخابات شرکت کردند. با توجه به این که از سال 64 تا 72 یعنی در دو دوره چهارم و پنجم نیز مشارکت 54 درصد بوده است بنابراین می توان نتیجه گرفت که از سال 64 تا سال 76 ، 46 درصد از مردم رای نمی دادند و در سال 76 یکدفعه نیمی از این افراد وارد صحنه شدند. نکته اینجاست که هر چه نبود اینها در انتخابات تاثیر مهمی نداشت ورود این 20 تا 25 درصد خاموشان - که ظاهرا از نظر تعداد حجمی حساب نمی شد- یک نقطه عطف بود. پس غیر منطقی نخواهد بود اگر بگوییم حضور جمعیت خاموش در انتخابات 1376 بسیار تاثیر گذار بوده اما چگونه؟
6- دوره هفتم ریاست جمهوری تفاوت بین نقطه نظرات خاتمی و رقبایش چنان آشکار بود که تا قبل از آن چنین تفاوت هایی دیده نمی شد. بسیاری معتقدند آنانی که به خاتمی رای دادند درواقع به خاتمی رای ندادند بلکه به آن یکی طرز فکر رای نه دادند. یک جمع و تفریق آماری ساده نشان می دهد که تعداد و درصد طرفداران آن طرز فکر که رای نه گرفت چقدر بوده است : 24درصد شرکت کنندگان. اگراز یک طرف طرفداران این خط فکری خاص درون حکومت را از شرکت کنندگان در انتخابات دوم خرداد 76 کم کنیم و از طرف دیگر 87/29 درصد رای جمعیت خاموش شرکت کننده را نیز از کل رای دهندگان تفریق کنیم به درصدی از جامعه می رسیم که به نظر می رسد یکی از موانع روند دموکراسی مملکت ما را تشکیل می دهند.
7- با یک دو دو تا چهارتای کلی به نظر می رسد به طور كلي ما در این مملکت حدود 20 درصد واجد رای دادن داریم که اصلا رای نمی دهد. احتمالا بخشي از اينها واقعا قصد تحريم دارند ولي واقعيت اين است كه تعداد زیادي هم کاری به کار اوضاع ندارد. حدود 30 درصد نيز جمعیت خاموشی داریم که یکی دوباری به صحنه آمده است و چون از همین حضورشان هم خودشان بسیار صحبت کردند و هم دیگران کاملا قابل شناسایی هستند. می توان گفت که اینان بخشی از تحصيلكردهگان و روشنفکران جامعه را تشکیل می دهند. حدود 24 درصد هم داریم که نظراتشان به جناح اصولگرا و اقتدارگرای حکومت نزدیک است و به آنها رای می دهند و صراحتا قبولشان دارند، حالا کم یا زیاد. می ماند حدود 25 تا 30 درصد از مردم که واجد شرایط رای دادن هستند و به هر صورت رای می دهند. اینان هیچ جناح سیاسی را طرفداری نمی کنند و هیچ ذهنیت مشخص سیاسی ندارند . هویت خاص فرهنگی ندارند. درك اجتماعی،سیاسی و فرهنگی بسیار پایین از مشخصات اینان است. اینان عموما طبقه متوسط شهری مرفه هستند. بيشتر آنان انگل وار زندگی می کنند، رشوه می دهند، رشوه می گیرند. سوال کنکور می خرند و می فروشند. احتکار می کنند و احتمالا به دليل قدرت مالي خود بر اطرافيان خود نيز تاثيرگذار هستند. اينان تقریبا در همه انتخابات شرکت می کنند و رای می دهند. ممكن است برخي از آنان منكر راي دادن بشوند و اگر هم رای دادنشان لو برود می گویند که به خاطر کنکور بچه، گذرنامه، استخدام، ترفیع و هزار و یک دلیل صد تا یک غاز رای داده اند وگرنه اصلا انتخابات را قبول ندارند!
8- اما همین جمعیت بی هویت را می توان راهبری کرد. به نظر من در دوم خرداد بخشی از این جمعیت همیشه رای بده ی بی هویت به وسیله بخشی از روشنفکری جامعه رهبری شد. اگر این جمعیت را ول کنید همین صدا و سیما هم با دو تا آهنگ از نوری و فرهاد و تحریک احساسات سطحی می تواند بکشاندشان پای صندوق رای. همان طور که در عصر روز انتخابات مجلس هفتم حضورشان را دیدیم. اینها اصلا شبیه طرفداران نظام نیستند. از موهای سیخ سیخ پسرهایشان ژل می ریزد و مانتوی تنگ دخترانشان اروتیک ترین صحنه ها را به نمایش می گذارد. اما می روند رای می دهند و بر آینده سیاسی من و شما تاثير ميگذارند.
9- اكنون به نظر می رسد با قهر بخشی از روشنفکری و نخبگان جامعه، این جمعیت بی هویت می خواهد جهت انتخابات نهم را تعیین کند. بروید سری به بالای شهر بزنید. برچسب های تبلیغاتی فلان کاندیدای به ظاهر اصولگرا را بر اتومبیل های آخرین مدلشان ببینید. برخی به امید اینکه ایران دبی شود از امیرکبیر سال 2005 طرفداری می کنند، برخی به دنبال رضا شاه حزب اللهی هستند تا در زیر چتر نظامیگری به امنیت رضا شاهی برسند. چیزی که این وسط قربانی می شود راه رسیدن به دموکراسی است. راهی که با اصلاحات تحمیل شده توسط مردم به دولت خاتمی شروع شد و باید به پیش برود.
10- زمان رضا شاه روشنفکری ایران یا با سکوت خود و یا با طرفداری علنی به بهانه ی حفظ امنیت از آمدن دیکتاتور حمایت کرد و اجازه داد دستاوردهای انقلاب مشروطه به یغما برود. آیا دوباره زمان یک بزنگاه تاریخی دیگر نرسیده که سکوت نخبگان بار دیگر تاسف بار و غم انگیز شود. آیا باز هم روشنفکری اشتباه خواهد کرد؟