Click for Amazing Phone Card








شنبه 28 خرداد 1384

درس بزرگ انتخابات: "مردم را بازي ندهيد تا مردم نيز شما را بازي ندهند!" ف.م.سخن

بايد کار کنيم؛ بايد خيلي کار کنيم. بايد با مردم – مردم واقعي در ارتباط مستمر باشيم؛ نه دو ماه مانده به انتخابات که بياييد راي بدهيد – يا راي ندهيد - و فردا هم خداحافظ؛ نه براي بهره گيري از راي مثبت و منفي آن ها؛ که براي دانستن آنکه چه مي گويند و چه مي خواهند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

مردم را هيچ مي انگاريم؛ مردم را باور نداريم؛ مردم را نمي شناسيم؛ مردم را آدم هاي دور و بر خودمان مي پنداريم. به جاي واژه ي "من"، از "مردم" استفاده مي کنيم و نظر و عقيده ي خودمان را به آنها نسبت مي دهيم. کلمه ي "مردم" در ذهن ما، فاعل افکار خود ماست نه فاعل افکار "مردم واقعي". اين را هنوز نفهميده ايم؛ اين را هنوز درک نکرده ايم. بايد درس ها بگيريم مثل درس انتخابات اخير تا اين موضوع ِ بديهي را بفهميم. درست تر بگويم، تا "مردم واقعي" با سيلي آن را به ما بفهمانند.

سياست براي اکثر ما بازي است. يک بازي با مهره هايي به نام مردم. براي مردم دل مي سوزانيم؛ براي مردم تصميم مي گيريم؛ براي مردم آينده ي زيبا ترسيم مي کنيم. مردم فقط و فقط مهره اند. لازمه برنده شدن ما در اين بازي، داشتن مهره هاي بيشتر است. براي برنده شدن، طرح و برنامه مي ريزيم. تصميم مي گيريم. با اشاره ي قلم، مهره ها را به فلان گوشه از صفحه ي سياست حرکت مي دهيم.

نمونه اش همين بازي سال 84. تصميم مي گيريم "مردم" به معين راي بدهند. خواهش مي کنيم که به حوزه ي راي گيري بروند و به معين راي بدهند. تهديد مي کنيم که به حوزه ي راي گيري بروند و به معين راي بدهند. مردمي که ما در ذهن داريم حتما کاري را که ما مي خواهيم انجام مي دهند. اما "مردم واقعي" هم همين کار را مي کنند؟ به راستي باور داريم مردم واقعي چشم به مانيتور دوخته اند و دست به سينه در مقابل ما ايستاده اند تا به نتايج درخشاني که ما رسيده ايم آنها هم برسند؛ تا در راهي که ما قدم گذاشته ايم آن ها هم قدم بگذارند!

باورمان شده است که ده هزار، بيست هزار، پنجاه هزار، صدهزار خواننده ي فرضي ما، اولا ما را باور دارند، دوما به آنچه مي گوييم تن مي دهند، سوما راي شان بر راي سي چهل ميليون انسان ديگر که خواننده ي ما نيستند اثر مي گذارد. کار را به گفتن يک "يا علي" يا "يا حسين" واگذار مي کنيم. بعد مثل "الپر" دچار حيرت مي شويم که آيا مردم در قيد 50000 تومان پول اند؟!

زندگي بارها به ما نشان داده است که نه سياست بازي است و نه مردم مهره و نه ما بازيگر. ما خود جزئي از مردميم و اثر ما، - هر که باشيم - کمتر از آن چيزي است که تصور مي کنيم.

در سياست، ما دوست گراييم؛ رفيق بازيم. همان طور که فلان آقاي رئيس، فاميل و دوست و آشنايش را دور خود جمع مي کند، ما هم در عالم نوشتن و نظريه پرداختن، دوست و آشنا و فاميل مان را دور خود جمع مي کنيم.

باورمان هر چه باشد، در دوستي تغيير شکل مي دهد. هم پا مي شويم؛ هم راه مي شويم؛ هم راي مي شويم. مثل دوران جنگ که بچه ها به خاطر رفاقت و همسايگي، جبهه مي رفتند و کشته مي شدند. "بابا رفيق مان است! اگر به معين راي مي دهد، ما هم بايد راي بدهيم". نمي توانيم مقاومت کنيم. بعد کم کم تحت تاثير اوضاع، واقعا مي خواهيم که به معين راي بدهيم. بعد مي بينيم به خاطر معين مي جنگيم و مبارزه مي کنيم. او را بهترين و برترين مي دانيم. بعد مي کوشيم همه به او راي بدهند. اگر ندهند، بد مي شوند؛ خيلي بد مي شوند؛ نفرت انگيز مي شوند؛ دشمن مي شوند. اگر به پشت سرمان نگاه کنيم مي بينيم دو سال ِ پيش اصلا کسي به نام معين نمي شناختيم که بخواهيم اين طور برايش سينه چاک بدهيم. اگر به پشت سرمان نگاه کنيم مي بينيم در تمام متن هايي که خوانده بوديم ده بار نام حزب مشارکت را نديده بوديم. ولي امروز مي رويم در خيابان براي او و براي مشارکت سرود مي خوانيم و با مردم بحث مي کنيم. مردم هم – همان مردم واقعي که ما به خاطر آن ها به معين راي مي دهيم – به ما مي خندند.

در سياست ما بچه ايم. بزرگان ما هم گاه بچه مي شوند. بزرگان ما هم گاه تحت تاثير دوستي ها قرار مي گيرند. بزرگان ما هم گاه به خاطر انزجار ِ به حق از حکمتيست ها و رقاص هاي کولي ِ کارگري و شعارهاي مهوع شان، به خاطر آلرژي نسبت به اين موجودات ميکروسکوپي بيماري زا، به ناگهان تب مي کنند و در تب حرف مي زنند؛ در تب نظر مي دهند. به قول بچه هاي امروزي جو گير مي شوند. به خاطر خوش آمد و بد آمد اين و آن، آنچه را که بايد بگويند نمي گويند و آنچه را که نبايد بگويند مي گويند.

در سياست به عامل آخر يعني مردم کاري نداريم. فکر نمي کنيم که مردم – مردم واقعي نه مردم ساخته ي ذهن ما – که در روستاهاي سيستان بلوچستان زندگي مي کنند، در سينه ي کوه زاگرس زندگي مي کنند، در حاشيه ي کوير زندگي مي کنند، عقل دارند، فهم دارند، شعور دارند، بد و خوب مي فهمند، فشار زندگي مي فهمند، گراني و بي کاري مي فهمند، درگير ِ دارو و درمان و تحصيل و 50000 تومان پول کذايي و هزار بدبختي ديگر که زندگي نام دارد هستند. فکر مي کنيم مثلا عشاير، زير چادرهاي شان کامپيوتر پنتيوم 4 و سيستم وايرلس و مانيتور ال جي دارند و از سد فيلتر پارس آن لاين مي گذرند و وب لاگ بنده و سرکار را مي خوانند و به عرايض ما توجه کرده، به فلان کس راي مي دهند – يا راي نمي دهند-! شايد اين ها چون اکثريت شهري نيستند اصلا براي ما مهم نباشند. تهران و مشهد و اصفهان و جاهاي ديگر لابد مهم تر است. ولي همان طور که در انتخابات ديروز ديديم آن ها هم به ما نظر ندارند؛ به ما که هيچ، به بچه هاي خودشان هم که در وسط خيابان، عکس و پوستر و شعار معين را در دست گرفته اند نظر ندارند.

قبول کنيم که از مردم – مردم واقعي – بسيار فاصله داريم. چريک هاي پيش از انقلاب براي شناختن مردم گروه تشکيل مي دادند و به روستا و کارخانه مي رفتند. از نزديک با مردم تماس مي گرفتند. پاي حرف و سخن شان مي نشستند. دست آخر هم به اين نتيجه مي رسيدند که مردم فاسد شده اند و بايد گروهي پيشرو و پيشتاز به وجود بيايد و با بمب و گلوله آنها را از خواب غفلت بيدار کند. چريک ها صادق بودند و قبول داشتند که براي مردم اند ولي جداي از آنها؛ براي مردم اند ولي بدون پشتيباني آنها. صد البته که ما به اندازه ي چريک هاي آن دوران نيستيم. جاي مان گرم است و گروه کوه و جنگل و روستا و کارخانه راه انداختن کار ما نيست. خيلي که مردمي باشيم "ان. جي. او" تشکيل مي دهيم و يا در تاکسي و اتوبوس از افکار عمومي با خبر مي شويم. از طريق خطوط "نت" با نظر مردم آشنا مي شويم. بارومتر سياسي ما اوضاع وب لاگستان است.

بايد کار کنيم؛ بايد خيلي کار کنيم. بايد با مردم – مردم واقعي در ارتباط مستمر باشيم؛ نه دو ماه مانده به انتخابات که بياييد راي بدهيد – يا راي ندهيد - و فردا هم خداحافظ؛ نه براي بهره گيري از راي مثبت و منفي آن ها؛ که براي دانستن آنکه چه مي گويند و چه مي خواهند.

اهل سياست ما شده اند مثل مسئولان فوتبال که بعد از شکست، مدام مي نالند و شکوه و گلايه سر مي دهند و کمبودها را به رخ مي کشند و بعد همه چيز از يادشان مي رود و سکوت بر قرار مي شود، تا نزديکي مسابقات بعدي که دوباره سر و صداها اوج مي گيرد و روز از نو و روزي از نو.

اگر فکر و ايده ي سياسي داريم، بايد با مردم نه در شب انتخابات، که "همواره" در ارتباط باشيم. آن ها را بفهميم تا آن ها نيز ما را بفهمند. فرداي انتخابات مردم را فراموش نکنيم و گروه هاي تبليغ و تهييج خياباني مان کارشان را تعطيل نکنند. چه خواست ِ پوچ و ابلهانه اي البته!

انتخابات اين دوره درس بزرگي به ما داد. درسي که شايد از انتخاب معين – يا بايکوت کامل- مفيد تر بود. مثل نمره تکي که يک دانش آموز غره از خود، - که انتظار نمره ي بيست دارد - مي گيرد. اگر درست عمل کنيم از اين نمره ي دو مي توانيم براي پيشبرد امر دمکراسي استفاده کنيم.

همديگر را شماتت نکنيم. ميدان انتخابات ميدان ورزش نيست که اگر برنده شديم براي خودمان هورا بکشيم و ديگران را هو کنيم؛ ميدان انتخابات ميدان اسب دواني نيست که اگر پيش گويي مان درست از آب در آمد برنده ي شرط بندي شويم و بر باخت بازنده جشن بگيريم. کاسه کوزه ها را نگه داريد بر سر دشمن آزادي مردم بشکنيم. هيچ کس در راي نياوردن معين مقصر نيست. مقصر خود ما هستيم. خود ما که مردم را، فهم شان را، شعورشان، صداقت خواهي شان را باور نداريم. مردم را باور کنيم تا آنها نيز ما را باور کنند. آن گاه پيروزي از آن ما خواهد بود.

[وب لاگ ف.م.سخن]

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/24757

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'درس بزرگ انتخابات: "مردم را بازي ندهيد تا مردم نيز شما را بازي ندهند!" ف.م.سخن' لينک داده اند.
خبرنامه گويا از هيچ نامزد انتخاباتي حمايت نمي کند. همه نامزدان مي توانند در اين صفحه تبليغ کنند. براي درج آگهي با اي ميل advertisement @ gooya.com تماس بگيريد.

Copyright: gooya.com 2005