advertisement@gooya.com |
|
Ahmad_faal@yahoo.com
سرانجام حق با کسانی بود که بیان آزادی را انتخاب کردند. بیان آزادی، بیانی نبود که قدرت را هدف قرار دهد. بنابراین، چه آنها که با فریاد «بشتابید» ترس بر دلها افکندند و چه آنها که با «تحریم» در پی شورش ناگهانی بودند تا از راه خیال بدیل سلطنت سالار و بدیل آمریکا سالار را به کرسی قدرت بنشانند. هر دو بر طبلی نواختند که هم گوش ها را کر می کرد و هم چشم از دیدن حقیقت کور. این دو فریاد نه تنها طنین خود را در فضای تیره و تار پراکندند، بلکه با کوشش های خود ابهام بر ابهام افزودند. بدیل انتخابی آنان، نه در «تحریم» و نه در «بشتابید» ، بدیل آزادی نبود. چه اگر بدیل آزادی می بود، باید می دانستند که بدیل آزادی جز در شفافیت محل پیدا نمی کند. باید می دانستند که اگر بند بند پیوندهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه در معرض روشنایی قرار نگیرند، بدیل قدرت سالار با تغییر تاکتیکی موقعیت خود، بدیل خود را از یک بند به بندهای خالی دیگر چنگ خواهد انداخت.
جامعه بر اثر این دو موج چنان کور و کر شد که حتی از دیدن ابتدایی ترین حقایق عاجز ماند. جامعه حتی نتوانست کمترین نسبت ها و رابطه ها را جستجو کند. نخست آنکه بدیل سلطنت سالار و آمریکا سالار با ترویج انواع کثافتکاری ها به نام آزادی در بیش از 20 کانال تلویزیونی، ذهنیت جامعه را چنان در آلودگی و عوام زدگی فرو بردند، که جای هیچ نفس کشیدن در هوای آزادی برای آنان نگذاشت. جامعه ای مثل جامعه ایران که هنوز درک صحیحی از مفهوم آزادی، و حقوق ناشی از انتخاب کردن و آگاهی ندارد، و نیز در شرایط محرومیت های دیرینه خود، تنفس در حال و هوای «سکس» را آسان ترین و بی خطر ترین راه خروج از مدار بسته کنونی می یابد. بنابراین در شرایطی که بدیل آزادی می توانست، فضای بیکرانی از انتخاب عمل پیشاروی او باز کند، چه در تحریم و چه در انتخاب کردن باید شفافیت را بر هر چیز مقدم می شمرد. بنابراین، حق با آنها بود که کوشش کردند تا طنین شکستن تابوی شفافیت را در فضا بپچانند.
بديل سلطنت سالار و آمريكا سالار اگر راست مي گويند و مي خواهند به جنبش دموكراسي خواهي و آزادي ايران كمك كنند ، همان «به» كه تا ابد دست به هيچ كاري نزنند و هيچ ادعايي ابراز نكنند. وجود آنها اساسا و ماهيتا ويروس جنبش مردم سالاري و آزادي است. آخر كدام آدم ساده اي را در اين دنياي پر نيرنگ و محاسبه گر مي يابيد كه با كبكبه «بزه و باده»، كمر همت به تغيير وضع موجود ببندد؟ اين 20 كانال تلويزيوني جز تركيب هرزگي و سلطنت چه چيزي براي گفتن دارند؟ آيا آن دسته از جوانان كه در جنبش دانشجويي و يا در جنبش جوانان، شعارهاي ناموسي مي دادند و يا انواع هرزگي و تخريب را به درون جنبش راه مي دادند، جز آن بود كه «آبشخور فرهنگي» شان بديل سلطنت سالار و آمريكا سالار بود؟ آيا همين ناسزاها و هرزگي ها نبود كه هم امكان گسترش و عمومي كردن جنبش دموكراسي خواهي را مانع مي شد و هم آنكه امكان سركوب آنان را؟
اما آلودگي ها بدیل سلطنت سالار به نام «تحريم» تنها نبود كه به جريان ابهام سازي در جامعه دامن مي زد، فرياد ناشي از «بشتابيد»، بدون آنكه بديل آزادي را جانشين بديل قدرت بگردانند، در ابهام سازي نقش مؤثري داشتند. آنها نیز که مردم را به پایان عصر آرمان گرایی می خوانند، در ابهام سازی ها و ایجاد توهم موثر بودند. خوب است همین جا در سالگرد شهادت مرحوم دکتر شریعتی کنیم، بر خلاف آن دسته از روشنفکرانی که عقلانیت ابزاری و محاسبه گری را اسباب پایان شمردن عصر آرمان گرایی و عصر انقلاب گردانده اند، از او یاد کنیم. از آنها سوال کنیم که، آیا وقتی انسان و جامعه ای به پایان آرمان می رسد، وقتی روح محاسبه گری و دلالی را از اقتصاد به فرهنگ و از فرهنگ به سیاست تسری می دهند، همان نخواهد شد که بدون گذار از آزادی در دام بدیل بی خطر «سکس»، «تجمل» و حداکثر «بدیل رفاه» قرار گیرند؟ آیا هر گزینه دروغی نخواهد توانست با ایجاد فضایی از توهم و در فقدان آرمان گرایی و عقلانیت آزاد، بدیل خود را به کرسی تحقیق بنشاند.
اين حقيقت كه چرا جمع اصول گرايان با انتخاب شعارها و برنامه ها و حتي تغيير در گفتمان سياسي و ادبي خود، نقاب بر چهره زدند كه بديل سلطنت سالار و آمريكا سالار به آنان نزديكتر شدند، مسئله اي است كه جامعه اصول گرايي و ارزش گرايي بايد به پرسش از آنها مبادرت كند. اما آيا آنها كه جبهه «دفاع از حقوق انسان» به وجود آوردند، نمي دانستند كه ابهام ها بدترين زندان آزادي است؟ اگر جامعه نمي دانست كه چه سنخيت و مناسبتي ميان «رقاصيگري» يا بديل سلطنت سالار و آمريكا سالار با «اصول گرايي» است، و اساسا چم و خم اين رابطه ها را نمي شناخت، در شرايطي كه ابهام سازي سكه بازار تبليغات سياست بود، چندان حرجي بر آنان نبود. اگر جامعه نمي دانست كه چه مناسبتي ميان همين بديل ها با انتخاب شخصي كه همواره خود را منجي عبور از بحران هاي موجود مي شناسد، چندان حرجي بر آنان نبود. و اگر در شگفتيم گه چگونه جمع كثيري از جوانان تشخيص داده اند كه به مدد اوست كه مي توانند، از وضع موجود به مطلوب سلطنت سالار عبور كنند، هر چند از شگفتي ها بود، ليكن سهم عمده آن بر عهده وضعيتي است كه به ابهام ها دامن مي زد. آيا اين جوانان و زنان و مردان ايراني، راه ديگري براي ابراز آزادي هاي خود (تا حد آنچه كه رهايي از محدوديت هاي جنسي مي شناسند و تا حد بهبود روابط با آمريكا) نمي شناختند؟ آيا آنها نمي توانستند تمنيات خود را در دموكراسي مورد ادعايي آقاي دكتر معين با وضعيتي مطمئن تر پي بگيرند؟
پس چگونه است كه جامعه و به ويژه جوانانش گمان مي بردند كه بخش هايي از اصول گرايي و نيز كسي كه تمام دغدغه اش اتحاد اصول گرايان حول يك كانديدا مشترك بود، تا هم از اين راه و راه هاي ديگر به حفظ وضع موجود بپردازد، مي توانند محلي براي ابراز بديل سلطنت سالار و آمريكا سالار باشند؟ آيا شبهه معادل«شاه سازي» و «قدرت سالاري» بود كه كثيري از مردم و جوانان را به چنين انتخابي كشاند؟ چنانچه با بسياري از همين مردم و جوانان به گفتگو بپردازيد، همين استدلال را مي شنويد. آيا ضعف مفرط دولت آقاي خاتمي در پيگيري حقوق جامعه و برداشتن موانع دموكراسي نبود كه جامعه را به سوي اقتدار گرايي سوق داد؟
در تاريخ حداقل با دو نمونه آشكار روبرو هستيم كه ضعف ها در استقرار دموكراسي به حكومت فاشيسم منجر شدند. يك نمونه دولت معتدل، ملايم و نيمه دموكرات منشويكي «كرنسكي» در روسيه 1917 بود كه به دليل ناتواني و ضعف مفرط منجر به قدرت رسيدن افراطي هاي استاليني شد. نمونه ديگر جمهوري ضعيف و دموكرات «وايمار» در آلمان پس از جنگ جهاني اول بود كه به دليل همين ناتواني ها، منجر به ظهور توتاليتاريسم نازي ها شد. بنابراين ضعف ها و عدم ايستادگي بر اصول و موازين مردم سالاری، خود مولد ظهور فاشيسم است.
اما ضعف ها تنها از راه ناتواني در جلوگيري از موانع دموكراسي نيست كه به ظهور اقتدار گرايي منجر مي شود، بيشتر از آن، بيان قدرت و ابهام سازي هاست كه زمينه تسلط اقتدارگرايي را ايجاد مي كند. هيچ حاجتي نبود تا شخصي كه ساليان متمادي راديو و تلويون را پاتوق انديشه هاي انتگريستي و اسلام «پرده خاني» و «نوحه خواني» كرده بود، و انديشه هاي ديني آن از طريق آرائي كه صرفا جمعي از عوام را مخاطب داشت و مضافا آنكه با هر نوع انديشه نو و نو انديشان ديني در آويخت، اكنون با چهره نو انديشي و مدرنیزم پا به ميدان رقابت بگذارد. اما بديل آزادي اگر بديل آزادي بود، بايد جامعه را نسبت به حقيقت نو انديشي تا ادعا، روشن مي كرد. هيچ حاجتي نبود كه اگر كارنوال بد حجابي، از سوي كسي كه عمري را با مبارزه با بدحجابي گذرانده ، در ميادين تهران به نمايش گذاشته شود و بخشي از جامعه را به جاي ارزشگرايي و اصول گرايي غرب ستيزانه به «سلام دكتر» و «زندگي خوب براي هر ايراني» و «دولت عشق» و «دولت رفاه» و «دولت مدرن» و امثال آن جلب و جذب كند. اما بديل مردم سالار، اگر بيان آزادي را جانشين بيان قدرت مي گرداند، بايد شفافيت حقيقت چيزها را تا ادعاهاي آن، به محك «تجربه دائمي» مي كشاند. بايد بر جامعه معلوم مي كرد كه نمايش تجمل جوانان و نوارهاي تبليغي لاتين، از ناحيه كسي به پيشاني جوانان بسته مي شد، كه حدود 25 سال خود را متعلق به نحله اي مي شناسد كه پيشاني جوانان را به وارونه آن مي بست
اما چگونه مي توان در درون قدرت و بيان قدرت، بيان آزادي جست؟ آيا جز با بيان آزادي مي توان، پرده ابهام از چهره قدرت شست؟ آيا جز به بيان آزادي مي توان پيوندهاي متناقضي را كه بند بند آن از گره هاي تاريكي بهم بافته شده بودند، از هم باز كرد؟ آيا چگونه مي توان در درون قدرت و با بيان قدرت، به شفافيت بيان آزادي تن داد؟ آيا حق با كساني نبود كه بيان آزادي را برگزيدند ؟ آيا اصلاح طلبان خود با انتخاب بديل قدرت سالار، جامعه را در بند ابهام زنداني نكردند؟ بديل آزادي و مردم سالار اگر بديل آزادي بود بايد مي توانست، با نخستين سانسور، به ترك سانسورگران مبادرت كند، آنگاه و تنها پس از اين بود كه مي توانست موجي عظيم از نيروهاي محركه وجدان جامعه را به سوي بديل آزادي جذب كند. ليكن حق با بيان آزادي بود كه، نمي توان با «بيان قدرت» و «وامدار قدرت بودن»، وجدان عمومي را خطاب قرار داد.
در خاتمه نظرات خود را به صراحت مي گويم : در انتخابات اخير نه مقصر حكومت بود و نه محافظه كاران و نه مردم. آنها همچنان كه مقتضي بيان قدرت بود، تنها قواعد بازي را در معركه قدرت به نمایش گذاشتند و نه بيش. مقصر كساني چون اصلاح طلبان و ديگر روشنفكراني بودند و هستند كه بيان آزادي را از بيان قدرت تميز ندادند. مقصر آنهايي بودند كه با همه امكانات تريبوني مبادرت به شفاف سازي ننمودند؟ مقصر آنها بودند كه ابهام زدايي را روش خود نساختند، در نتيجه جامعه را در كلافي از ابهامات و جمع تناقضات، به گمان توهم آزادي و رفاه رها كردند. اكنون اين آنها هستند كه بايد پاسخ دهند، چه كساني خيالبافي كردند؟