در قهوه خانه بر تختي نشسته بودم که جيپ دولتي آمد و در محوطه ي خاکي نگه داشت. چند نفر پياده شدند همراه با يک سرباز مسلح و يک صندوق سيار انتخابات. عده اي در همان حد و حوالي منتظر رسيدن صندوق و دادن راي بودند. صندوق را آوردند کنار ما و تعرفه ها را آماده کردند. لب به استکان چسبانده بودم و صحنه را نظاره مي کردم. يک بار ديگر به همين نزديکي، شاهد راي دادن مردم بودم. همان سال هاي اول انقلاب در هياهوي مجاهد و توده اي و چريک. تقلب و اعمال نفوذ "حزب جمهوري اسلامي" به رهبري آقايان خامنه اي و رفسنجاني از همان زمان آغاز شد طوري که ناظر انتخابات، فرمانداري را به حالت قهر ترک کرد. حال باز در کنار صندوق بودم و مي توانستم اوضاع را به چشم ببينم بي آن که کسي مانع حضور شود. آيا قرار بود ناطق نوري به هر قيمت از داخل صندوق بيرون بيايد؟ آيا قرار بود خاتمي نوشته شود و ناطق نوري خوانده شود؟
آنها که در آن حول و حوش منتظر بودند به صندوق نزديک شدند و زن و مرد و پير و جوان هم يکي يکي از بالاي کوه و پايين دره با صورت هاي آفتاب خورده و دستان پينه بسته به سمت ما روان گشتند. هر يک شناسنامه اي در دست و نامي در سر داشتند. هر کس بايد خودش راي مي داد و مامور نظارت حتي مانع کنار هم ايستادن زن و شوهر ها مي شد. سر اين مسئله نزديک بود کار به مجادله و درگيري بکشد ولي مامور وظيفه شناس ذره اي کوتاه نيامد و کار خود را کرد. مشخص بود براي جلوگيري از تقلب، دستور اکيد صادر شده است.
آن ها که سواد نداشتند بايد نام مورد نظرشان را به جواني روستايي که در گوشه اي بر زمين نشسته بود مي گفتند تا او زير نظر مامور نظارت، اسم را بر کاغذ بنويسد و به دست راي دهنده بدهد. آنجا بود که با تعجب ديدم مردم با عشق و علاقه به که راي مي دهند. مامور نظارت از راي دهنده سوال مي کرد، "کي مي خواي رئيس جمهور بشه؟" و من شاهد بودم تمام آن ها که بي سواد بودند با افتخار و شوق نام "سيد" را بر زبان مي آوردند. آن زمان مردم، فهميده و با فرهنگ بودند و مثل امروز نفهم و عقب مانده و پول دوست خوانده نمي شدند...
از خاتمي تا معين راهي هشت ساله طي شد. راي 20000000 ايراني که بر خاتمي متمرکز شده بود شکست و ميان نامزدهاي مختلف تقسيم شد: آنان که عمل موثر مي خواستند به هاشمي راي دادند؛ آنان که حق خودشان را از پول نفت مي خواستند به کروبي راي دادند؛ آنان که سازندگي قابل لمس مي خواستند به احمدي نژاد راي دادند؛ آنان که آزادي و فضاي باز براي بيان عقايد خود مي خواستند به معين راي دادند؛ آنان که امنيت و قاطعيت مي خواستند به قاليباف راي دادند؛ و آنان که هيچ يک از آرزوهاي خود را با وجود رهبر و شوراي نگهبان و قوانين موجود شدني نمي دانستند راه تحريم را برگزيدند...
شکستن 20000000 راي ميان چند نامزد به خاطر تحريم مخالفان حکومت نبود؛ به خاطر تحقق نيافتن خواست هاي بر حق ِ راي دهندگان ِ سال هاي 76 و 80 بود. همان طور که راي دادن مردم به خاتمي "خريت" نبود، راي ندادن شان به معين هم "خريت" نبود. مردم بسيار مدارا کردند ولي وقتي از درختي که به زحمت کاشته بودند ميوه اي نديدند آن را از بيخ بر کندند. اين درختي بود که براي مردم عادي جز زحمت و ريختن برگ هاي خشک و پوسيده حاصلي نداشت و منطقي بود که کسي خواهان آن نباشد. کندن اين درخت نه "حماقت" که عين فهم و درايت بود گيرم درخت ميوه ي ديگري براي کاشتن وجود نداشت.
مردم دو بار به خاتمي و اصلاح طلبان فرصت دادند تا برنامه هاي شان را پيش ببرند. حتي بعد از دوره ي اول، به رغم تمام انتقادها و ضعف هاي موجود، يک دوره ي ديگر با حداکثر آرا خاتمي را انتخاب کردند تا بهانه اي به نام کمبود وقت نداشته باشد. اما خاتمي و ياران ش با ضعف و تذبذب، فرصت ها را يک به يک سوزاندند و اعتماد مردم را از خود سلب کردند...
بخت معين و ملت بلند بود که حکم حکومتي صادر شد و ايشان حکم را پذيرفت. اگر رد صلاحيت مي شد و يا حکم را نمي پذيرفت قطعا قهرمان ملي مي شد و چه خوب که قهرمان نشد چون نه قهرمان بود و نه قهرمان مي توانست باشد. معين شخصيتي است دلزده از سياست ِ روز و بي ميل به دخالت در کارهاي اجرايي که فقط با فشار و تهييج اطرافيان مشارکتي اش وارد اين بازي بدون برد شد و هر بار که او را از دور خارج کردند شادمان گشت و مبارک باد گفت. معين مرد ِ رئيس جمهور شدن نبود و چه خوب که در همان ابتداي راه اين مسئله مشخص شد. رفتن و آمدن و اعتراض نکردن به تقلب و بايکوت و بازگشت مجدد ايشان براي راي دادن به هاشمي، شايسته ي يک سياستمدار - آن هم در بالاترين مقام اجرايي کشور - نبود و خوشحالم براي ايشان که از اين دام که دوستانش بر سر راهش گسترده بودند به سلامت رست...
advertisement@gooya.com |
|
حال ما مانده ايم و دو نامزد که هيچ يک نام و سابقه ي خوبي در کارنامه ي پيشين شان ندارند. با اين حال اکثريت ِ اهل انديشه هاشمي را بهتر از احمدي نژاد مي دانند و مي کوشند تا او انتخاب شود. قصد آن است تا آراي پراکنده دوباره يک کاسه شود و به هاشمي تعلق گيرد. آن چه روشنفکران را از احمدي نژاد مي ترساند سابقه ي سياسي و اجرايي او نيست چه بسياري حتي نمي دانند او که بوده است و چه کرده است و چه مي خواهد بکند. ترس از احمدي نژاد بيشتر به خاطر شکل و قيافه و صراحت کلام ايشان است و چه بسا از نظر عملکرد اجرايي و سوابق علمي به مراتب موفق تر از ديگران بوده است.
اما دليلي براي حمايت بي چون و چرا از آقاي رفسنجاني وجود ندارد. براي انتخاب ايشان ضرورتي به اغراق در حمايت، و کوبيدن غيرمنصفانه ي آقاي احمدي نژاد نيست چه اين روش مي تواند نتيجه ي عکس به بار آورد. تجمع اهل قلم ِ ميانه رو در ميدان هاي شهر و "حمايت" از رفسنجاني، تن دادن به چنين افراطي است. به قول خواننده ي ارجمندي به فرض آمدن احمدي نژاد "مطبوعات آزاد ما بسته خواهد شد؟ چهره هاي شاخص ِ سياسي ما به زندان خواهند افتاد؟ از فعاليت احزاب جلوگيري خواهد شد؟ آزادي بيان از دست خواهد رفت؟" سوالات بسيار سخته و سنجيده اي است که خود ايشان به آن ها چنين پاسخ داده است: "دوستان عزيز ! اين اتفاقات همه در دوران دمکراتيک ترين دولت ما افتاده است."
آري براي انتخاب رفسنجاني و جمع کردن 20000000 راي نبايد چنان افراط کنيم که چشم حقيقت بين مان بر مطبوعات سرکوب شده در دوران سلطه ي ايشان، بر روشنفکران کشته شده در دوران رياست ايشان، بر خانواده هاي از هم پاشيده در دوران "سازندگي" ايشان، بر منابع غارت شده در دوران ترکتازي آقازاده هاي ايشان بسته شود. در اينجا نيز روش معتدل، بهترين روش هاست...