در همين زمينه
26 بهمن» از دشمن؟ کدام دشمن؟ تا خانم فاطمه کروبی و عمل شنيع سه نقطه16 بهمن» از خامنهای ۶۶۶ تا تشکر روشنفکران مذهبی، سکولاريست، ماترياليست از حکومت اسلامی ايران 8 بهمن» از خدا پدر آقای کروبی را بيامرزد تا بيعت امام حسين با يزيد 30 دی» از چگونه فتيله جنبش سبز را پايين بکشيم تا چگونه بيانيه سکولاريستی صادر کنيم 23 دی» از راهکارهای غيربهينهی ف. م. سخن برای خروج از بحران تا قِرِ کمرِ تهران امروز قاليباف
بخوانید!
6 اسفند » بایکوت سینماها میتواند «آلیس» را در چاله بیندازد، خبرآنلاین
6 اسفند » همایش "تخیل و مرگ" - تخیل مرگ چیزی جز تخیل زندگی نیست، مهر 6 اسفند » همایش "تخیل و مرگ" - تخیل مرگ چیزی جز تخیل زندگی نیست، مهر 6 اسفند » تحليل ورايتي از نامزدهاي بخش هاي اصلي جوايز اسکار - پيشتازي مستقل ها، اعتماد 6 اسفند » اين صداست که مي ماند - براي اولين بار منتشر مي شود، اعتماد
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از خواستههای روشن و مشخص آقای کروبی تا چرا بچههای سبز بايد به خودشان افتخار کنندکشکول خبری هفته (۱۱۴) در کشکول شماره ی ۱۱۴ می خوانيد:
خواستههای روشن و مشخص آقای کروبی جنبش سبز بيش از هر چيز به صراحت و صداقت نياز دارد و اين هر دو از خصائل اخلاقی آقای کروبی ست. امروز وقت نوشتن بيانيه های مفصل و تحليلی نيست؛ امروز وقت روشن و مشخص سخن گفتن است. رهبران جنبش سبز بايد دقيقا بگويند که برای امروز چه می خواهند؛ برای فردا چه می خواهند. اساس، کاری ست که امروز بايد انجام داد. دست يافتن به يک خواسته ی ساده و عملی، بهتر از طرح صد شعار زيبای غير عملی ست. کاش رهبران جنبش سبز بر همان شعار "رای من کو" و پی گيری قاطع آن پای می فشردند؛ به جای وسعت بخشيدن به شعارها و طرح خواسته های جديد و دست نيافتنی همان يک خواست را عملی می کردند. چنين نشد و شعارها در واکنش به سرکوب حکومت بسط ناگهانی پيدا کرد. به جای اصرار بر دستيابی به همان خواست ساده و کاملا قانونی، سطح مطالبات افزايش پيدا کرد. به هر حال اتفاقی بود که افتاد و گذشت. اکنون آقای کروبی دو خواست کاملا مشخص و قانونی را مطرح کرده اند که می توان بر مبنای آن ها کار جنبش سبز را پيش بُرد و از بن بستی که در آن گرفتار آمده است رهايی بخشيد: دريافت اجازه راه پيمايی؛ برگزاری همه پرسی برای تائيد يا عدم تائيد عملکرد شورای نگهبان. بر اين خواسته های روشن بايد پای بفشاريم. همين دو خواست به ظاهر ساده را بايد عملی کنيم. نبايد تا دست يافتن به اين خواسته ها، خواست های ديگر را –اگر چه مهم و واجب است- مطرح کنيم. عملی شدن اين خواست ها، راه را برای طرح مطالبات بيشتر باز خواهد کرد. اکنون همه می دانيم که بايد بر روی چه چيز پای بفشاريم؛ بر روی چه چيز تاکيد کنيم؛ چه چيزِ مشخصی را از حاکميت بخواهيم. بيانيه ی آقای کروبی، بيانيه ای ست مهم و راه گشا که می تواند خون تازه ای در رگ های جنبش جاری کند؛ بچه های سبز را به تحرک و تلاش وادارد؛ آن ها را به انجام کاری معلوم دعوت نمايد. برای اين طرح می توان تا پای جان مبارزه کرد اگر مانند رای من کو به فراموشی سپرده نشود؛ مانند رای من کو جای خود را به شعارهای غير عملی ندهد. اميدواريم آقای مهندس موسوی نيز با حمايت صريح از اين شعارها، انگيزه بيشتری برای دست يافتن به آن ها در جوانان ايجاد کنند. غذا خوردن دکتر سروش بله. ما به همه چيز کار داريم، حتی به غذا خوردنِ دکتر سروش. اصلا طنزپرداز است و کار داشتن به همه چيز. طنز پرداز است و ورود به مباحثی که مطلقا به او مربوط نيست، و به عبارت دقيق تر فضولی. می فرماييد فضولی های بزرگ ات تمام شد حالا رفته ای سراغ فضولی در مورد غذا خوردن دکتر سروش؟ فضولی مُمَتِّع تر و فرهيختهگانهتری پيدا نکردی در کارِ يک فيلسوف معاصر بکنی؟ (اثرات فضولی در کارِ يک فيلسوف را در کلماتی که به کار می بريم می بينيد؟ بيهوده نيست با وجود کسی مثل احمدی نژاد و ديدن و شنيدن هر روزه ی سخنرانی های او، لحن و لهجه مان به اين وضع فجيع افتاده است. اثرات همنشين است و کاريش هم نمی توان کرد!) خب معلوم است که من وارد بحث مُمَتِّع و فرهيختهگانه با دکتر سروش نمی شوم. اگر فيلم دوازده مرد خبيث را ديده باشيد حتما آن صحنه را به خاطر داريد که مربی نظامی (لی ماروين) رو به دوازده مرد خبيث می گويد چه کسی می خواهد مرا بزند؟ هر چند همه دوست دارند با اين مربی قوی و کاردان دست و پنجه نرم کنند و قدرت خودشان را نشان دهند، اما از روی احتياط هيچ کدام شان پا پيش نمی گذارند. مربی، به گردن کلفت ترين فرد گروه اشاره می کند که جلو بيايد. آن بيچاره هم که خبر ندارد با چه غولی طرف است به طرف مربی هجوم می برد. مربی که سالهاست در اين راه استخوان خرد کرده، با يک حرکت چپ و راست بنده ی خدا را نقش بر زمين می کند. مربی به نفر دوم می گويد نمی آيی جلو؟ او هم با يک لبخند مليح به زبان بی زبانی می گويد که مغز خر نخورده ام که بخواهم به سرنوشت قبلی دچار شوم. حالا حکايت ماست و دکتر سروش. بعد از خواندن مطلب ايشان در مورد سکولاريسم سياسی و سکولاريسم فلسفی، قلم برداشتم که چيزی بنويسم، ديدم جرئت نمی کنم و قلم را دوباره در قلم دان گذاشتم. تصوير ۱۲ مرد خبيث و سرنوشت آن مَرد گردن کلفت جلوی چشم ام می آمد. بالاخره هر کسی بايد حد خودش را بداند و وارد قلمروهايی که به او مربوط نمی شود نشود. ما کجا و دکتر سروش کجا؟ علم ما کجا و علم ايشان کجا؟ پس نتيجه گرفتيم که به جای بحث فلسفی با ايشان و عرض اين نکته که قربان ما يک کلمه ی سکولاريسم داريم که با آن می توانيم بگوييم ما بی خدا و لامذهب نيستيم ولی می خواهيم حکومتْ از دين و دين از حکومت جدا باشد، آن وقت شما می روی از لابه لای کتاب های فلسفی، يک سکولاريسم ديگر به نام سکولاريسم فلسفی پيدا می کنی می چسبانی به سکولاريسم خشک و خالی که بعله، اين نوع سکولاريسم به معنای بی خدايی و بی دينی هم هست، و ما را می اندازی گير آقايان روحانيان که فردا بگويند "بفرماييد! اين ها -يعنی سکولاريست ها (سياسی و فلسفی اش را ناقلا ها نمی گويند)- طبق گفته ی دکتر سروش که مورد قبول خودشان هم هست، بی خدا و لامذهب هستند". وای وای وای. معلوم است منی که هر جا می رسم با صدای بلند اعلام می کنم سکولاريست هستم و به سکولاريست بودن خودم افتخار می کنم و تا جايی هم که بتوانم سکولاريسم را تبليغ و ترويج می کنم، چه بلاهايی به خاطر همين بحث سکولاريسم فلسفی و غير فلسفی ممکن است بر سرم بيايد. پس ما که جرئت چنين بحثی را نداريم گير می دهيم به طريقه ی غذا خوردن دکتر سروش. البته تا حالا نديده ام که ايشان چه گونه غذا می خورد، اما اميدوارم غذا را به سبک فلسفه ای که تبليغ می کند نخورد. يعنی چه؟ يعنی اين که ايشان اگر بخواهد غذای روزانه اش را به سبک فلسفه اش بخورد، شکل بدن اش شبيه به ناديا کومانچیِ در حال پيچ و تاب خوردن بر روی تخته ی بالانس خواهد شد. يعنی دست اش را از پس گردن به طرف دهان اش خواهد بُرد و لقمه را در دهان خواهد گذاشت تازه آن هم در حالی که روی آن يکی دست اش در حال بالانس زدن است! می فرماييد چطور؟ عرض می کنم، ايشان صد برابر يک انسان معمولی ميان رشته های عصبی مغزش ارتباط منطقی به وجود می آورد تا استدلال کند که دمکراسی دينی چنين است و چنان است و اين نوع دمکراسی می تواند زير رهبری روشنفکران دينی اين طوری و آن طوری باشد، که اين اين طوری و آن طوری بودن هزار تا استثنا و تبصره بر می دارد. به عبارتی ايشان به جای اين که با يک حساب دو دو تا چهار تای ساده که هر انسان معمولی هم قادر به انجام آن است لقمه ی جمهوریِ خشک و خالی و حکومت جدای از دين را مستقيماً در دهان اش بگذارد، آن را آن قدر دور سرش می پيچاند که لقمه ی بدبخت اصلا به دهان اش نمی رسد و آخرش هم وسط زمين و هوا و نخورده می ماند. انگار زيادی روده درازی کردم و ناخواسته وارد معقولات شدم. آدم راجع به غذا خوردن دکتر سروش هم که می نويسد خواهی نخواهی دچار قبض و بسط می شود و تئوری پردازی می کند. قصد ما عرض همين يک جمله بود که قربان غذا را چرا مستقيم دهان تان نمی گذاريد و خودتان را اين همه زحمت می دهيد؟ آخر اين چه طرز غذا خوردن است؟! سبز پرچم آبی شود؛ به ما چه؟! نه والله! دروغ می گويم بگوييد دروغ می گويی. اين پرچم چیچیاش پرچم ايران است که نگران آبی شدن سبز آن شويم. اصلا سبز را آبی کنند، بعد هم سفيد را بردارند ببرند بالا و آبی را بياورند وسط؛ يعنی پرچم ما را بکنند پرچم روسيه. چه فرقی به حال ما می کند؟ مگر اين پرچم پرچم ماست که داريم خودمان را هلاک می کنيم که آی! مردم ايران! بياييد ببينيد دولت احمدی نژاد چه بلايی دارد سر پرچم ما که نشانه هویّت ملی ماست می آورد. انتظار داريد مردم در مقابل اين پرچمِ بلا نسبت شتر گاو پلنگِ خرچنگ نشان چه بگويند؟ اگر مثلا بگويند، داداش، اين قدر حرص نخور، واسه قلبت خوب نيست. اين ها پرچم ما را آبی نکرده اند؛ پرچم خودشان را آبی کرده اند! و شما هاج و واج به آن ها نگاه کنيد که يعنی چه؟ و آن ها بگويند که اين چيزی که وسط مثلا پرچم ماست و بعضی ها می گويند شبيه خرچنگ است يعنی چه؟ سابقه تاريخی و ملی اش چيست؟ از کجا آمده؟ از کی آمده؟ در کدام ماخذ تاريخی، در کدام کتيبه و سنگنوشته و لوح باستانی اثری از آن هست؟ اين الله اکبرهايی که دور تا دورش را پوشانده، چه ربطی به پرچم ملی ما دارد؟ شما چه جوابی خواهيد داد؟ مثل آن ها نخواهيد گفت که اين ها را جمهوری اسلامی روی پرچمی که مثل پرچم ايتاليا سه رنگ سبز و سفيد و قرمز دارد گذاشته و برای خودش پرچم درست کرده؟ نخواهيد گفت اين پرچم جمهوری اسلامی ست و نه پرچم ايران و به ما و شما و کشورمان ايران مربوط نيست پس بگذار هر غلطی می خواهند بکنند و حالا هم که جمهوری اسلامی تبديل به جمهوری احمدی نژاد شده بگذار رنگ پرچم روسيه را روی پرچم خودش بگذارد و مراتب نوکری و حلقه به گوشی اش را با اين کار به استحضار اربابْ پوتين برساند و شما که در مقابل استدلال مردم در مانده ايد بدو بدو برويد کتاب های "تاريخچۀ شير و خورشيد" احمد کسروی و "شير و خورشيد؛ نشان سه هزار ساله" ی دکتر ناصر انقطاع را از قفسه ی کتاب خانه تان بيرون بکشيد و در به در دنبال آن علامت مقدسه ای که امروز وسطِ پرچمِ مثلا ايران قرار گرفته بگرديد و چيزی نه در آن جا و نه در کتاب های تاريخی و آثار باستانی و سنگنوشته ها و گِلنوشته ها و لوح های مفرغی و غيرذلک پيدا نکنيد و هر چه بيشتر بگرديد بيشتر نااميد شويد و دست آخر در صفحات اينترنت با نشان سيک های هندی که مشابه اين علامت است برخورد کنيد، خب نتيجه اش همين می شود که الان می بينيد و اين مطلبی که می خوانيد. دروغ می گويم بگوييد دروغ می گويی! نه والله! حسن لانتوری غصه خوردن به خاطر سگ ها و مارها اگر شما هم گزارش هايی را که خانم مينو صابری در مورد سگ ها و مارها برای راديو زمانه تهيه کرده اند ملاحظه کنيد مثل من غصه خواهيد خورد. البته خوش خيالی ست در کشوری که حقوق اوليه ی انسان هم رعايت نمی شود، انتظار داشته باشيم که مثلا حقوق سگ و مار رعايت شود ولی خوش خيال نباشيم چه کنيم؟ بگذاريم سر اين حيوانات زبان بسته هر چه می خواهند بياورند و ما هم چون حقوق انسانی مان رعايت نمی شود، به دفاع از حقوق اين حيواناتِ بی پناه بر نخيزيم و يا حداقل اعتراض خودمان را به گوش مسئولان نرسانيم؟ می گويند درجه ی تمدن هر کشوری در رفتار حکومت و مردم آن کشور با حيوانات مشخص می شود. البته ما که کشور بسيار متمدنی داريم و اين از رفتار حکومت و مردم ما با حيوانات مشخص است! اين را برای آن هايی می گوييم که تمدن ندارند و حيوان آزاری می کنند. نکنيد آقا! نکنيد. اين زبان بسته ها جان دارند. آن ها هم مثل آدم ها درد می کشند. آن ها هم مثل آدم ها در صدد حفظ بقای خود هستند. حالا می گويی اين سگ است و نجس است و صاحب و قلاده ندارد، بايد او را بکشيم تا محيط شهر آلوده نشود. اين کارها راه دارد. راهش را اگر بلد نيستی و می خواهی بکشی، لااقل حيوان زبان بسته را با شکنجه نکش. البته در جايی که انسان را برای فکر کردن شکنجه می کنند و می کشند، شکنجه کردن و کشتن سگ که اهميتی ندارد، ولی شايد دل بعضی آدم ها به حال سگ بيشتر از آدم بسوزد و اين حرف ما اگر برای آدم موثر نباشد برای حيوان موثر باشد! يا اين مار بيچاره که قيافه ی ترسناکی دارد و نيش دردناکی دارد، اين تقصير خودش نيست که اين ريختی شده است. مثل قاضی مرتضوی يا سردار رادان که هم قيافه شان وحشتناک است هم نيشی که می زنند دردناک است، اين از خلق و خو و طبيعت آن هاست و دست خودشان نيست. اين ها را بايد محدود کرد؛ بايد مراقب شان بود که به آدم هجوم نياورند و به کسی آسيب نزنند. اگر خب، تهاجم کردند، تو سرشان بزنی و بکشی شان ايرادی نيست، ولی وقتی طرف دارد زندگی اش را می کند و به کار کسی کار ندارد که نبايد او را آزار داد. حالا اين حيوان زهرش هزار تا خاصيت دارد که اين دو انسان خطرناک آن زهر را هم ندارند که خاصيتی بتوان برايشان تصور کرد. موجوداتی هستند صرفاً نابودگر که هر چه دست شان بيفتد که مورد پسندشان نباشد آن را از ميان بر می دارند. اگر خواستيد ببينيد نوع بشر در ام القراء اسلام چه بلايی بر سر حيوانات زبان بسته می آورد گزارش های خانم صابری را اين جا بخوانيد و بشنويد: يک کار عالی از آرش سبحانی و لونا شاد و امروز موزيک ويدئويی را ديدم به نام شبانه که کاری ست از آرش سبحانی با اجرای زيبای لونا شاد و تصويرپردازیِ خوب افشين حسام. با هم تماشا می کنيم: چرا بچههای سبز بايد به خودشان افتخار کنند می گوييم بچه های سبز بايد به خودشان افتخار کنند و به اين سخن ايمان داريم. ايمان داريم چون تاريخ آينده را بر اساس تاريخ گذشته مان می توانيم پيش بينی کنيم. می توانيم حدس بزنيم که سال ها بعد در اين تاريخ چه چيزها نوشته خواهد شد. نوشته خواهد شد، جوانان شجاع ايران با دست خالی در مقابل حکومتی قرار گرفتند که تا بُن دندان مسلح بود. نه تنها مسلح بود، بل که به نام مذهب، ريختن خون مخالفان اش را جايز می دانست؛ اِعمال فشار بر منتقدان اش را واجب می دانست. می زد، می کشت، تجاوز می کرد. زندان هايش پُر از انسان های فرهيخته بود. پر از نويسندگان و اهل انديشه بود. اما جوانان به رغم تمام اين فشار ها، کشتارها، زندان ها، مقاومت کردند و پيروز شدند. حکومت، حکومت سرما و زمستان بود. هر سبزه ای را، هر جوانه ای را نابود می کرد. اما بچه های سبز، سبز شدند و سبز شدند و سبز شدند آن قدر که سرما را توان نابود کردن آن ها نبود. در فستيوال های جهانی سبز شدند. در مسابقات بين المللی سبز شدند. در ميادين ورزشی سبز شدند. هر جا چشم می دوختی سبزه بود که جوانه می زد. شيرين نشاط در فستيوال فيلم سبز شد. مهرزاد مرعشی در برنامه ی سوپر استار آلمان ها سبز شد. حنا مخملباف و هيئت داوران در برلين سبز شدند. گروه يو تو در تورِ دور دنيای خود سبز شد. ايرانی و غير ايرانی در حمايت از جوانانِ سبزِ ايران سبز شدند. برای اين که ببينيد آن چه می گويم شعار تهييجی و حرف بی پايه نيست دو نمونه می آورم: در سال ۱۹۸۷ با دوستی بر سکويی در پشتِ ديوارِ برلين ايستاده بوديم و به سمت شرقی ديوار و مردمانی که در حسرت عبور آزادانه از اين ديوار بودند نگاه می کرديم. گفتم اين ديوار بالاخره برداشته خواهد شد و مردمِ آن سو، آزادانه به اين سو خواهند آمد. رفيق ام با لبخندی حاکی از ناباوری پرسيد از کجا می دانی؟ گفتم اين ديوار نمی تواند جلوی رشد اجتماع را بگيرد و جامعه که بزرگ شد اين ديوار در هم خواهد شکست و فرو خواهد ريخت. حزب هونکر در آن سال ها مردم آلمان شرقی را بيمار و رنجور و ضعيف کرده بود و اجازه ی رشد به آن ها نمی داد، اما اين رشدِ کندِ درونی با رشدِ سريعِ جهان بيرون همراه بود و حزب سرکوبگر هونکر چشم خود را بر اين رشدِ دو طرفه بسته بود و خطر آن را برای حکومت آزادیستيزِ آلمان شرقی درک نمی کرد. و شد آن چه بايد می شد. بر اساس اين واقعيت های تاريخی ست که می گوييم نا اميد نبايد بود. اندوهگين نبايد بود. سبزهای ما نبايد پژمرده شوند. تاريخ راه خود را به جلو خواهد گشود. در اين هيچ ترديدی نيست. و صفحات تاريخِ فردای ايران پُر از گُل ها و شکوفه ها خواهد شد. پر از سبزی و بهار خواهد شد. برای رسيدن به بهار بايد از زمستان عبور کنيم. بايد از سرما عبور کنيم. برای سبز شدن وجود زمستان لازم است. وجود زمستان را بايد به عنوان يک ضرورت طبيعی قبول کنيم. اگر زمستان نبود، سبز شدن هم معنا نداشت. پس نگران طولانی شدن زمستان نشويم. مطمئن باشيم که نوبت سبزها هم دير يا زود خواهد رسيد. Copyright: gooya.com 2016
|