پاسخ ع. پاشايی به مدير انتشارات نگاه: پريدن به سرپرستهای آثار شاملو، ادواری است، ايلنا
با طرح موضوع جعلی بودن امضای پاشايی در ماجرای سرپرستی آثار شاملو، اين مترجم در يادداشتی نوشت: اين درفشانیها چند ماه بعداز مرگ شاملو شروع شد و تنها فايدهاش هم چاپ غالباً مغلوط يا چاپ نشدن به موقع يا با تيراژ نامعلوم و بیحساب و کتاب آثار شاملو ازسوی بعضی ناشران بوده است!
ايلنا: برای آنکه يک طرفه به قاضی نرفته باشيم، موضوع شکايت انتشارات نگاه و موارد مطرح شده ازسوی مدير اين انتشارات را با عسکری پاشايی درميان گذاشتيم تا از نقطه نظرات او نيز درباره گفتههای رئيس دانايی باخبر شويم.
اول: پريدن به سرپرستان آثار شاملو، ادواری شده
پاشايی در پاسخ به موضوع جعل امضای شاملو توسط وی درقالب يادداشتی برای ايلنا، نوشت: باز يکی يا مرا بيکار فرض کرده است يا دستگاه دولتی را. يا شايد هم پريدن به سرپرستهای آثار شاملو، ادواری است و عود کرده است. اين درفشانیها از چند ماه بعداز مرگ شاملو شروع شده است و تنها فايدهاش هم چاپ غالباً مغلوط يا چاپ نشدن به موقع يا با تيراژ نامعلوم و بیحساب و کتاب آثار شاملو ازسوی بعضی ناشران است! حالا گزک تازهيی(که از قضا خيلی هم کهنه است) به دستشان افتاده، يا به عقلشان رسيده. چند وقت پيش آن ناشر با آن سرپرست و حالا هم اين ناشر با من. حالا فرزانگانشام يادشان دادهاند که شفاهياتشان را مکتوب و «حقوقی» بفرمايند.
دوم: ناشران (نگاه- مازيار) ابزار دست ديگران هستند
پاشايی نوشت: قبلا اين حرفها را کسان ديگری میزدند و حالا ايشان میزنند. اين آقايان هر وقت به ما میرسيدند؛ میگفتند ما به اين پسرهای شاملو میگوييم اين کارها را نکنيد خوب نيست و ... حالا ديگر شکی برايمان نمانده که آنها ابزار دست همين «لنگشکنها» بودهاند. دردشان اينست که نمیخواهند سرپرستی به کارشان نظارت کند. آقای ناشر محترم، اين کارها برای شما آب نمیشود اما شايد برای «حواشی» شما نان بشود.
قبل از هر جوابی؛ اول اسناد لازم را برایتان به صورت فايل ضميمه میفرستم تا فرصت داشته باشيد که هم شما و بعدهم خوانندهها قضاوت کنيد؛ که من خودم را فقط دربرابر اين «داور بيرون در» پاسخگو میدانم.
وی نوشته است: ناچارم حرفهای ناشر محترم را زير چند شماره دستهبندی بکنم تا بفهمم اين همه گردخاک و خط و نشان و طلب «خسارات وارده» به ايشان چيست و از کجا آب میخورد. چرا اين همه سال دلشان همچنان به حال کتاب¬های شاملو میسوزد. (اشارهام به حرفهای من درروزنامه ايران در سال هشتاد ــ چند ماه بعداز مرگ احمد ــ است، که شما به آن اشاره کردهايد.)
سوم: نمیدانم چرا شکايت را کيفری کردهاند؟
۱.اينکه گفتيد مرا به دادگاه خواندهاند درست است. اول تلفنی به خانهی ما زنگ زدند که فردا صبح بياييد دادگاه. و شمارهی تلفن دو وکيل به من دادند. من با يکی از آن دو تماس گرفتم و ماجرا را پرسيدم. گفتند شکايتی از شما به وکالت از آقای حسن ثقفیفر صورت گرفته است. گفتم آقای حسن ثقفیفر؟ گفتند شاکی درواقع آقای رئيس دانا، ناشر «نگاه» هستند. گفتم چرا شفاهی؟ اخطاريه بدهيد تا بيايم. آنها هم چپری برايم فرستادند با قيد جملهای که تا حالا معلومم نشد چرا در اولين و تنها اخطار دادگاه برای من اين جمله را نوشتهاند «... حاضر شويد. ضمناً عدم حضور جلب است.» به اصطلاح برای محکم کاری کيفری فرمودهاند.
چهارم: نگاه، پيرو قرارداد نمیتواند، نخست به دادگاه شکايت کند
وی درباره قرارداد سال ۷۰ برای ايلنا، نوشت: قصه اين طوری است که آقای شاملو در تاريخ ۱۱ / ۱۰ / ۱۳۷۰، از سر ناچاری و برای «غم نان»، قراردادی با آقای حسين ثقفیفر بستهاند (متن کامل آن ضميمه است) و اينطور که وکيل محترم میفرمايند: آقای حسن ثقفیفر (که اسمشان قطعاً حسين است) اين قرارداد را از طريق وکالت به آقای رئيس دانايی، ناشر نگاه، فروختهاند.
پاشايی نوشته است: برايم عجيب بود که مرا ابتدا به ساکن به دادگاه خواندهاند، چون در مادهی ۲۱ همان قرارداد آمده: «هرگونه اختلاف نظر در اجرا يا تعبير و تفسير مواد اين قرارداد بين صاحب اثر و ناشر از طريق داوری حل و فصل خواهد شد....» ناشر محترم نگاه نمیدانند (که البته عجيب نيست) اما وکلای محترم ايشان هم نمیدانند که هردو طرف مکلفاند اول اين ماده را رعايت کنند، و اگر از اين راه به جايی نرسيدند بعد به دادگاه مراجعه کنند؟
پنجم: هنوز فکر می کنند سرپرستی ما در دادگاه قبلی لغو شده است!
اين منتقد و پژوهشگر ادبی در توضيح مکرری پيرامون دادگاه پيشين نوشته است: در رأی دادگاهی که ما در آن تقاضای تنفيذ سرپرستی کرده بوديم ( اين هم ضميمه است، و قبلاً هم درمورد نشر مازيار در ايلنا و سايت رسمی شاملو چاپ شده است) رأی دادگاه ما را مکلف به رعايت همين مادهی حل اختلاف کرده است. و اين نکته در دادگاه تجديدنظر هم تأکيد شده است: « حسب قرارداد مورخ ۱۱ / ۱۰ / ۷۰ و ۲۰ / ۱۲ / ۶۸ مقرر گرديده هرگونه اختلاف نظر در اجراء يا تعبير و تفسير آن قرارداد از طريق داوری حل و فصل شود.» ما در دادخواست تنفيذمان درواقع کسب تکليف کرده بوديم، به اين مضمون که دو ورثهی شاملو و اين دو ناشر در اجرای مفاد قرارداد گوش به ما نمیکنند و نمايندگی يا سرپرستی ما را (که چندين حقوقدان برجسته آن را «وصايت عهدی» دانسته اند) قبول ندارند و قصد و غرض مؤلف و غرض از عقد اين قرارداد را زيرپا گذاشتهاند. دادگاه هم راه را در اين ديده است که ما را ملزم به رعايت مادهی حل اختلاف اين قرارداد بکند.
ششم: ناشر از همان بدو کار، قرارداد را نقض کرده است
پاشايی در ادامه سخنانش با اشاره به يکی از بندهای قرارداد مذکور نوشت: آقايان حتماً خيال میکنند فقط طرف نويسنده ملزم به رعايت اين ماده است، لابد بیحضور طرف ديگر! (ناشران محترم و «اذناب»شان هم اين دو حکم را دارند و آن را اينجا و آنجا سرچوب کرده و آن را برای دلخوشی اين و آن رد سرپرستی دانستهاند. (ماشالله به اين بضاعت «علمی») آقای محترم «نگاه»، شما وارث قراردادی هستيد که يک مادهاش اينست، و اين را هم هر تازه کاری میداند که در عرف قراردادهای بين ناشر و نويسنده غالباً اين جمله، به تصريح يا به تلويح، آورده میشود که « فسخ هريک از مواد اين قرارداد در حکم فسخ تمام قراردادست.» آقا، شما که به جای يک ماده کل قرارداد را زيرپا گذاشتهايد. از شما که ناشر سابقهداری هستيد؛ انتظار میرود که لااقل اين يکی را بدانيد.
وی در توضيح شرايطی که آن قرارداد در سال ۷۰ ازسوی زندهياد شاملو امضا شد،افزود: ناگزيرم کمی به تشريح نکاتی از اين قرارداد بپردازم. از آنجا که اصل قرارداد با ناشر اول ضميمهی اين گفتگوست، از نقل کامل هر ماده خودداری میکنم. اين قرارداد را خود من در سال ۱۳۶۸ نوشتم و بعد در سال ۷۰ آقای دکتر ابوالحمد هم از طرف آقای حسين ثقفیفر آن را بازبينی و آمادهی امضا کردند.
ماده ۱ : طرف های قرارداد را مشخص می کند.
ماده ۲: موضوع قراردادست: «واگذاری حق نشر انحصاری همهی مرحلههای چاپ، پخش و ... کليهی آثار چاپ شده صاحب اثر ... تا تاريخ امضای اين قرارداد به ناشر است (موردهای استثنا شده در ماده ۸ و ۹ اين قرارداد آمده است.) ... فهرست نام و مشخصات همهی آثار چاپ شدهی صاحب اثر که به وسيلهی صاحب اثر يا نمايندگان قانونیاش تنظيم شده ....»
هفتم: اگر به قرارداد استناد میکنيد، ما نمايندگان قانونی هستيم!
اين مترجم در توضيح نمايندگان معرفی شده در قرارداد مینويسد: نمايندگان قانونی تعيين شدهی شاملو کيستند؟ در ماده ۱۹ آمده است: «صاحب اثر، خانم ريتا آتانث سرکيسيان (يعنی آيدا) و آقای عسکری پاشايی را سرپرست هميشگی يا مادام العمر (به عمر اين دو نفر) کليهی آثارش تعيين میکند تا با ناشر کنونی يا ناشری که جانشين ناشر کنونی میشود برای چاپ .... همکاری کنند. » تامالاختيار بودن و شرح وظايف اين نمايندگان برای همکاری با ناشر هم در همين ماده و ماده ۱۳ آمده است. در مادهی۲۰ اين نکته هم صراحتاً ذکر شده است که جز برای موارد پيشگفتهی معنوی و اجرايی، ديگر «حقی بر آنان متصور نخواهد بود» . مقصود اينست که ناشر در قبال کاری که ما بايد بکنيم چيزی نبايد به اين ما بپردازد. به اصطلاح، ما «صلواتی» کار میکنيم. و تاکنون هم از هيچ ناشری از اين بابت چيزی نگرفته¬ايم. حتا دريغ از يک جلد از کتاب-های شاملو که من از اين ناشر محترم مدعی گرفته باشم.
هشتم: هنوز از انتقال رسمی قرارداد به انتشارات نگاه، بیاطلاعيم
وی در توضيح ماده ۱۴ قرارداد (حق واگذاری) مینويسد: «ناشر کليهی حقوقی را که برطبق اين قرارداد دارد میتواند به ديگران ... واگذار کند....در اين صورت ناشر بعدی ... ملزم به رعايت کامل مفاد اين قرارداد خواهد بود. » با اين تصريح : « همچنين در هر مورد که ناشر کنونی حق انتشار صاحب اثر را جزئاً يا کلاً می خواهد به ناشر بخش خصوصی ديگری واگذار کند ... موظف است که حد اکثر ظرف مدت ۱۵ روز پس از امضای چنين واگذاری، صاحب اثر يا نمايندگان او را با نوشته از آن آگاه کند.»
از آن روز تا سال ۱۳۷۹ که شاملو زنده بود، و همين طور بعداً تا همين امروز، نه ناشر اول نه ناشر دوم، به هيچيک از نمايندگان مندرج در آن قرارداد هيچ گونه انتقال کتبی نشان ندادهاند، تا چه رسد که از ما امضا گرفته باشند. (آخه ما را به رسميت نمیشناسند!) البته من به حکم اين وظيفه، برای پی بردن به چند و چون اين واگذاری تاکنون چند بار به آقای حسين ثقفی فر و ناشر محترم مراجعه کردهام و هر دو از توضيح يا نشان دادن سند اين انتقال ــ به هر نحوی که صورت گرفته ــ به من يا به آيدا طفره رفتهاند، (يکی گفت ندارم، ديگری گفت نمیدهم. لابد ناشر محترم گذاشتهاند تو دادگاه نشانم بدهند.) همين ديروز ۱۴ / ۴ / ۸۹، يک بار ديگر از آيدا پرسيدم که احمد يا شما تاکنون سند چنين انتقالی را ديدهايد؟ گفتند، «نه. بارها به ايشان گفتهايم که بياورند، اما نياوردهاند.») شايد بپرسيد چرا به ما نشان ندادهاند. (حدسش آسان نيست؟) خواننده با مراجعه به متن قراداد (ماده ۱۴) حتماً روشن میشود که چرا ناشر دوم می بايد آن را به ما ارائه بدهد. حقيقت اينست که ناشر دوم «تعهدات صاحب اثر» را در اين قرارداد ـــ همراه با زياده خواهیهایشان¬که منشأ اين شکايت ايشان از منست ـــ قبول دارد و بيشتر تعهدات ناشر را زيادی دانسته به آنها عمل نمیکند، که اين مصداق نوظهور همان حکايت قديمی است که میگويد: «کيسهی تو را با هم خوريم، کيسه مرا بار کنيم».
نهم: چاپهايی که نگاه از آثار شاملو داشته است، مايه آبروريزی ست
پاشايی ادامه میدهد: چند مورد ديگر هم هست که مفاد و مواد قرارداد را زيرپا گذاشتهاند. (راستش را بخواهيد آنها میدانند که من خيال دارم به استناد همين نقض¬ها، که باز به يکی دو مورد ديگرش اشاره میکنم، قرارداد اين ناشر را از طريق حکميت زيرسؤال ببرم. يک علت از چند علت هول شدن ايشان و آن ناشر محترم ديگر و «پيشدستی» کردنشان شايد در همين نکته باشد.
مورد ديگر ماده ۱۱ است که غرض اين واگذاری را بيان میکند: « ... نشر و پخش هرچه بهتر و کاملتر آنهاست، به گونهای که در حد امکان اکمل از چاپهای موجود و پيشين آنها باشد.» که چاپ آثار شاملو موضوع اين قرارداد نه ازسوی ناشر اول و نه دوم (نگاه) ابداً بهتر از چاپهای ديگر نيست که هيچ، بلکه در مواردی هم مايهی آبروريزی است.
وی میافزايد: در اين دادخواست کتابهای مورد آه و ناله ايشان يکی «از زخم قلب ...» است (يا به قول يکی از آقايان مدعی «از زخم زبان قلب»(!) (در گفتگوی تلفنی) که خوانش من از چند شعر شاملو است همراه با گزينهای از شعرها، (که بخشی از آن شعرهايست که اصلا بعداز عقد قرارداد سال هفتاد گفته شده است، با چند نمايه. مورد ادعای ايشان می تواند فقط به نيمی از بخش گزينه باشد. اين بخش( به قرارداد ضميمه نگاه کنيد) با موافقت آقای شاملو در سال ۷۳ با نشر چشمه بسته شده است، و چاپ ششم آن هم درآمده است. همواره از چاپ اول تا چاپ پنجم پنجاه در صد حق تأليف به آقای شاملو و بعداز سال ۷۹ ازسوی ناشر به ورثهی ايشان پرداخت شده است. (اين را ناشر محترم «نگاه» هم میداند. تاحالا لااقل دوبار از خود من شنيده است، بماند که از آيدا و از نشر چشمه هم شنيده. قرارداد دوم( بن بستها و ببرهای عاشق است، که به پيشنهاد نشر يوشيج و ثالث و رضايت آقای شاملو) به خاطر کتاب دو جلدی من «نام همهی شعرهای تو» به انتخاب من با اين دو ناشر همکار بسته شده است. من هميشه از آقای شاملو وکالت محضری بلاعزل داشتهام که تا زمان حيات ايشان نافذ بوده است (لطفاً به فايل ضميمه نگاه کنيد) و بر همين اساس چندين قرارداد (و برخی را حتا در حضور خود ايشان) بسته و امضا کردهام، طبعاً به وکالت از ايشان. اين قرارداد هم در سال ۱۳۷۶ بسته شده است در حيات آقای شاملو، و کتاب حالا به چاپ سوم رسيده است. در تبصره آخر قرارداد ميخوانيد «کليهی حقوق مادی اثر متعلق به جناب شاملو است.» و ناشر هم تا امروز آن را به ايشان و بعداً هم به ورثه پرداخته است. (که طبعاً هر دو ناشر رسيدهای لازم را دارند) (گويا نگاه از ناشران ديگری هم که از شاملو گزينه درآوردهاند شکايت کردهاند، که موضوع بحث ما نيست.)
پاشايی در پاسخ به گفته رييسدانايی(به نقل از ايلنا) درمورد زمان شکايت نگاه، نوشت: اما چرا حالا اقدام به اين شکايت کردهاند؟ از نظر شما احترام به آقای شاملو فقط در حيات ايشان بر شما «ناشر محترم احمد شاملو» واجب بوده است؟ آن «غيرقانونی» دانستن، به استناد اسناد ضميمه، به من برنمیگردد لابد به شاملو برمی گردد.
دهم: چاپ گزيده اشعار، شامل قرارداد نيست
اين مترجم اضافه کرده است: کجای قرارداد آقای شاملو با آقای حسين ثقفیفر قيد شده که شاعر حق ايجاد گزيدههايی از شعرش را ندارد؟ (اگر با شما قرارداد می بست اشکالی نداشت؟) باتوجه به اينکه اين کار در عرف شاعران کار رايجی است و پاسخی به نياز جامعه است. نکات ديگری هم هست که میگذارم برای جلسهی دادگاه.
يازدهم: پسران شاملو نمیتوانند من را به جعل امضا متهم کنند
پاشايی در پاسخ به گفتههای ناشر نگاه (به نقل ايلنا)، مبنی بر ادعای خسارتش گفت: ايشان بهعنوان ناشر اين را نمیدانند که کتاب را نويسنده چاپ نمی کند که بريدند و دوختند و از من زينکهای اين کتابها و خسارات وارده را خواستهاند (مورچه چيه که کله پاچهاش باشه). آقای ناشر گرچه با دو وکيل به دادگاه تشريف میآورند اما گويا اينجا تنها به قاضی رفتهاند. شما قضاوت کنيد. کسی که قصد انجام وظيفهی درست و برحق مرا در قبال شاملو و خوانندهها «رويکردی غيراخلاقی» و «غيرقانونی» میداند و مرا متهم به دروغگويی و جعل امضای شاملو میکند(میفرمايند «طبق تأييد پسران شاملو اين امضا اصل نيست.» جمله را باش! شاهکارست. لابد وقتی پدرشان امضا میکردند آقايان حضور داشتند!) و جوسازی و جنجال انگيزی میکند، کارش بايد بیپاسخ بماند؟ «اين يکی بگذار تا وقت دگر.»
پاشايی درباره گيل گمش نيز افزود: ۲. در مورد کتاب گيلگمش در همان سال ۸۰ در روزنامهی ايران جواب شما را دادم. چه طور ممکن است شما با شاملو قرارداد داشته باشيد و ايشان به بنده بفرمايند کتاب را بده به آقای کيائيان؟ نگاهی دوباره به حرفهای ايشان بياندازيم. از يک طرف میگويند «در سال ۷۲ نسخهی اوليه اين کتاب را به ارشاد فرستادم که به دليل ايرادات وارد شده، اين کتاب به بازار نيامد.» به دنبالش میگويند «بعدها طی ملاقاتی که با احمد شاملو داشتم، ايشان با حسرت گفتند من میميرم و بلاخره گيلگمش را نخواهم ديد.» کمی پايينتر باز می فرمايند «و هزينههای فراوانی(؟) را برای صفحهبندی، حروفچينی و چاپ آن متحمل شده بودم.» شک دارم مقصودشان از « به دليل ايرادات وارد شده، اين کتاب به بازار نيامد.» اجازه¬ی ارشاد باشد. خب، اگر بعداً آن را چاپ کرديد چرا پخش نکرديد؟ ناشر محترم میفرمايند «بعدها طی ملاقاتی که با احمد شاملو داشتم، ايشان با حسرت گفتند من میميرم و بالاخره گيلگمش را نخواهم ديد.» راست میگوييد شاملو اين جمله را گفته اما اين را دربارهی شما گفته نه به شما. اين را از ما شنيدهايد. شما میفرماييد «اما بعداز مرگ شاملو، آقای پاشايی مجوز نشر اين کتاب را با انتشارات چشمه اخذ کرده و آن را منتشر کردند.» اين جمله يعنی چه؟ از کی «اخذ کردم»؟ آقای ناشر من بعداز مرگ شاملو حق امضا نداشتم. اگر امضای مرا دارد حتماً در حيات شاملو آن را امضا کردم و تاريخ دارد. من کارم اصولی بوده. اين هم يک مورد ديگر از بهتان به من که اين هم ... بله، بگذريم. شما میفرماييد قرارداد داريد، نه در بايگانی من و نه پيش آيدا چنين قراردادی موجود نيست و نه ما آن را ديدهايم. همين طورست کتابهای مدايح بیصله ، در آستانه، که هيچ گونه قراردادی نداريد، و چاپ میکنيد. (اين مسأله را هم مجدداً ديروز از خانم آيدا پرسيدم و ايشان هم از وجود قرارداد اظهار بیاطلاعی کردهاند).
پاشايی در مورد دو ناشر ديگری که نگاه از آنان شکايت داشته است، نوشت: ۳. آن دو ناشر که از شما عذرخواهی کردند شما از سر تقصيراتشان گذشتيد جرمشان چه بود، و از اين گذشته من اين وسط چه گناهی کردهام که بندهنوازی فرموديد. بالاغيرتاً راست میگوييد که از شما عذرخواهی کردند؟ برای چی؟ (از نظر سرپرستی هر دو ناشر کارشان اصولی و قانونی است. قضيهی عذرخواهی از ناشر محترم را هم از آنها پرسيدم. ناشری گفتند در جواب شکايت ايشان يک بار هم به دادگاه رفتهاند، عذرخواهی درکار نبوده، و ناشر دوم گفتند آقا خلاف می فرمايند. لازم باشد خودشان جوابتان را میدهند. نگفتم؟ خدا به خير کند! ببينم مطمئنيد که من در جرم آن ناشر مشهدی شريک نيستم؟
دوازدهم: آثار شاملو، دکان و ملک نيست!
اين مترجم در پاسخ به رييس دانا درباره فروش آثار شاملو به دو نفر(به نقل از ايلنا) نوشت: ۴. درباره شاملو و اجازهی اين دو کتاب می فرمايند ناشر محترم به کتابهای شاملو مثل کاروانسرا و دکان دونبش نگاه میکنند. (راستی مگر عيبی دارد که مالک ملکش را به دو نفر بفروشد؟ اين طوری: فروشنده حسن و خريداران شش نفر، هرکدام يک دانگ) اما ما میدانيم ناشر محترم چه می خواسته بگويد. ناشر محترمست ديگر! حالا که شما درمورد کتاب به زبان بنگاهیها حرف میزنيد، و فقط همين زبان را بلديد، من هم با همان زبان روشنتان میکنم. به عرض میرسانم که مالکيت هيچ اثری، در ذاتش، به نويسنده تعلق ندارد (به خواننده تعلق دارد) تا چه رسد به ناشر. اين جای بحث دارد اما ربطی به «بنگاهی»ها ندارد. صد البته روی اين حرفم با ناشريست که به «اثر» نويسنده به شکل ملک و دکان دونبش نگاه میکند، اوست که «بنگاهی» و «بساز و بفروش» است، نه ناشری که «اثر» را يک پديدهی فرهنگی میداند. (لطفاً نگاهی بياندازيد به چاپ پرغلط کتابهای شاملو از نشر «نگاه»). اينطوری بگويم: شما «سرقفلی» اين «ملک» را از ناشر اول خريدهايد و مستأجر به حساب میآييد، آن ده درصدی هم که میپردازيد (تازه اگر تيراژش حقيقيش اعلام شده باشد) «اجارهبها»ی شماست، که چند برابرش را از خواننده میگيريد.
سيزدهم: بعد از شاملو هنوز نتوانستهام سرپرستی کنم
پاشايی در مورد اين که رييس دانا او را به رسميت نمیشناسد نوشت: ۵. خب بالام جان شما که آنجا «عليرضا» شده بوديد، میگفتی آقای شاملو مرا عزل کنند، و شما را به جای من بنشانند! تا من از شر بعضی ناشران محترم و بعضی ورثهی محترم شاملو خلاص میشدم.(حالا خوشبختانه هم آيدا و هم من سرپرستی آثار يا نمايندگی قانونی اين آثار را رسماً به نهاد حقوقی نوپديدی سپردهايم.) اما برطبق قرارداد با آقای حسين ثقفیفر، که ظاهرا شما قائم مقام ايشانيد، مکلف به رعايت اين مادهايد(آش خاله است) و اگر يک ماده از مواد اين قرارداد رعايت نشود قراردادتان باطل است. میخواهيد سرپرستی را به رسميت بشناسيد می خواهيد نشناسيد. من تاکنون به علت همان سنگاندازیها و زبانريزیهای شما و همپالکیهای شما از فوت شاملو تا امروز اصلاً نتوانستم کار سرپرستی را انجام بدهم و از اين بابت از آن نازنين ِ هميشه، احمد، شرمسارم و پوزش میخواهم و در جانم دستش را میبوسم. اميدوارم که مؤسسهی مورد اشاره ــ که قانوناً عهدهدار اين مسئوليت شده ــ اين کار را به انجام برساند. به همين دليل، سوای مجموعهی شعر «حديث بیقراری ماهان» هيچ مسئوليتی را در اين زمينه تا امروز به عهده نمیگيرم. حتماً میخواهيد بدانيد که من با آن که عملاً هيچ نقشی در زمينهی سرپرستی آثار شاملو نداشتهام، چرا ورثه و اين ناشران محترم اينهمه دلشان از دست من پرست؟ شما چه فکر میکنيد؟
وی همچنين در مورد سايت شاملو نوشت: ۶. نگفتم به پر و پای همه پيچيدهاند؟ همان نگاه «بنگاهیها»! خواست شاملو چه بود و خواست ناشر محترم چيست: بز را غم جان و قصاب را غم پيه! اينطور که پيداست، همين فرداست که از دست خوانندهای شاملو و کاربران سايت او هم شکايت بکنند.
اينجا فرصتی پيش آمد که از آقای حسين ثقفیفر گله بکنم. جناب ثقفیفر شما قراردادتان را با شاملو بیپرس و جو از ما و مطالعهی کافی، و بی آن ما را، بنابه مادهای از همان قرارداد، در جريان بگذاريد، به کسی واگذار کردهايد که رفتارش نه تنها اصلاً اصولی نبوده، نه فقط حالا که در تمام اين سالها. آقای ثقفیفر با اين کارتان حرمت امضای شاملو، امضای خودتان و ما را زير آن سند تاريخی نگه نداشتهايد. اين ناشر محترم ابداً پایبند مواد و قصد و نيت اين قرارداد نبوده و نيست و ...