لنگکردن از خارج گود؟ جمعهگردیهای اسماعيل نوریعلا
میگويند شما خارج گود نشستهايد و دستور "لنگاش کن!" صادر میکنيد. ما میگوئيم که شما اگر در اين کار اولويت و حق سبق داريد کی جلوتان را گرفتهاست؟ مگر نه اينکه اگر نيمیتان در داخل کشور به فلج دائم دچار آمده نيم ديگر و پر غوغاترتان که در خارج تشريف دارد ـ اتفاقاً نشسته در کنار ما و در خارج از گود ـ ظاهراً مشغول تماشای "گود" است و در واقع دائماً دستورات روزانه و هفتگی و ماهانه صادر میکند؟ اين چهگونه يک بام و دو هوائی است؟ آن هم با اين همه تفاوت در امکانات
esmail@nooriala.com
وضعيت خطرناک کنونی کشورمان باعث شده سخنانی که من هشت سال است تکرار کرده ام از يکسو گوش شنوا پيدا کنند و، از سوی ديگر، مخالفت برخی از صاحبان «گوش هائی ظاهراً شنوا» را برانگيخته و موجب توليد مقداری شعار جذاب (از لحاظ زيباشناسی ملی گرايانه) اما بی منطق (از لحاظ فقدان ساختار منسجم انديشهء مبتنی بر شواهد عينی و واقعی) شوند که به انکار نظراتی که در چند هفتهء گذشته ارائه داده ام می پردازند. اين هفته لازم می دانم، بدون اشاره به مطلبی معين و نوطسنده ای خاص، به برخی از اصلی ترين گزاره های بنيادين اين بحث ها اشاره نموده و چند و چون ايرادات وارده بر آنها را ارزيابی کنم تا لااقل از جانب خود و در برابر خوانندگانم مبتلا به مبهم گوئی و اعوجاج نباشم.
۱. من اعتقاد دارم که در ساحت زندگی سياسی کشورها، هميشه اصلاحات از ساختارشکنی های قهرآميز بهتر است؛ با اين تبصره که «البته اگر امکان اصلاحات وجود داشته باشد!»
۲. تجربهء دو دههء اخير ايران (که طی آن فکر اعمال اصلاحات اجتماعی ـ سياسی در راستای دموکراتيزه کردن سيستم سياسی کشور مطرح شده) نشان می دهد که رژيم ايدئولوژيک ـ مذهبی حاکم بر ايران فاقد ابزارهای لازم برای روز آمد شدن، و انعطاف پذيری کافی برای تن دادن به اصلاحات، است و، در نتيجه، کوشش در راستای اعمال اصلاحات، صرفاً و در بلند مدت، و خواسته و ناخواسته، مبدل به وسيله ای برای حفظ و استمرار رژيمی غيردموکراتيک می شود که بنيادش بر مقاومت در برابر انسانی شدن فضای زندگی مردمان و تحميل نگرشی فسيلی و نابهنگام بر آنان است.
۳. «فقدان آينده نگری» و يا، بهتر است بگويم «وجود مزمن معوج بينی آينده»، اتکاء بر اصل «هر آن کس که دندان دهد نان دهد»، بنياد گرفتگی بر نوعی مهدويت عقب مانده، خرافاتی و گذشته نگر و، در نتيجهء همهء اين شرايط، دورتر از نوک دماغ خود را نديدن، موجب شده که منفعت برندگان از وضع موجود خود را از يکسو آسيب ناپذير ديده و، از سوی ديگر، قبول هرگونه اصلاحات را نوعی عقب نشينی ناشی از ضعف بدانند و پذيرش توصيه های «اصلاحات» را تن دادن به نابودی خود تلقی کرده و به آن تن در ندهند. در واقع، تحت اين شرايط، رژيم مذهبی حاکم بر ايران حکم اتوبوس بی کلاج و دنده و ترمزی را دارد که در سراشيبی فرو افتاده و پايانی جز متلاشی شدن بر صخره های واقعيت برای آن متصور نيست. آنچه در يک سالهء گذشته پيش آمده جز اينکه گفتم هيچ برداشت ديگری را به ذهن متبادر نمی سازد.
۴. برای مسافران اين اتوبوس البته که چه خوب بود اگر نشستگان در پشت فرمان متوجه وضع خطرناک خود می شدند، سر عقل می آمدند، برای حفظ خود هم شده به تعديل های اصلاحی روی آورده و لااقل اجازه می دادند که تجربهء هشت سالهء ناکام اصلاحات دوم خردادی تکرار شود. اما فرمان اتوبوس بی ترمز اين رژيم سال ها است که به دست ديوانگانی افتاده که لحظاتی قبل از بستری شدن در تيمارستان توانسته اند رژيم فربه و ثروتمند پادشاهی را ساقط کرده و خود بجای سرکردگان آن رژيم بنشينند. براستی چه کس می تواند منکر آن شود که اعلام پيروزی مهندس موسوی در انتخابات سال پيش می توانست عمر رژيم را لااقل برای چندين و چند سال بيمه کرده و مردم را تا مدت ها دلخوش و اميدوار کند؟ اما روشن است که ترس آنان نه از مهندس موسوی است، و نه از گمان اينکه که مبادا او و همراهانش از امام و انقلاب و رژيم و قانون اساسی اش بريده و تبديل به عاملان «دشمن بيگانه» شده باشند. ترس آنان از خود «اصلاحات» است که همواره آن را پديده ای ضد تسلط تغييرناپذير ايجابات مذهب دانسته، تا جائی که می شده در راهش سنگ انداخته، و اکنون هم مصمم هستند که ديگر به آن تن ندهند. براستی از يک مشت مجنون عمامه به سر و سردار پاسدار مفتخوار و بی سواد چه توقع ديگری می توان داشت؟ روانشناسی مورد نظر اينان بر پايهء اعتقاد به کارائی ارهاب و ارعاب، و جامعه شناسی قابل درک شان بر اصل سرکوب و شکنجه و تجاوز استوار است. از اين لاشعوران چگونه می توان توقع انعطاف و عقل را داشت؟ آن هم در زمانه ای که عاقلانشان (که ـ مثلاً ـ رفسنجانی و بيت امام شان باشند) مجبورند برای حفظ جان و مال خود دائماً به نعل و به ميخ بزنند و چو بيد بر سر ايمان خويش بلرزند؛ چه رسد به کسانی که گاهی ممکن است در دور دست آفاق ذهن شان فکر و آرزوی «تغيير رژيم» همچون شهابی ثاقب کمانه کند؟!
۵. آنان که صحبت از «جنبش» و «رهبران جنبش» می کنند و معتقدند که در داخل کشور هسته های مقاومت و مبارزه بر حول اين رهبری بوجود آمده و «اوضاع بر وفق مراد پيش می رود» يا خوش خيال اند و يا از فکر کردن به فردای نبودن حکومت اسلامی دچار اضطراب می شوند. آنها، در حالی که مشغول فريب دادن خويش اند، بلند بلند حرف می زنند تا ديگران هم بشنوند و در اضطراب آنان شريک شوند. در اين سی ساله، با وجود پول بی حساب نفت و دولت های ريخت و پاشگر بی مغز، بسيارند کسانی که به آلاف و علوفی رسيده اند و می انديشند که اگر اين رژيم فرو ريزد آنان نيز منافعشان را از دست خواهند داد. در جمع اين «گروه حاشيه ای» و «ريزه خوار سفرهء مجنونان در قدرت نشسته» نويسنده و شاعر و فيلمساز و فيلسوف و استاد دانشگاه هم هست و صدای همين ها است که اين روزها سخت بلند شده و می رود تا با بوق های رسانه ای سبز و زرد و غيره شان گوش ها را کر کند.
۶. و در اين ميان جرم ما تنها و تنها آن است که می گوئيم اين حکومت اصلاح پذير نيست، گردانندگانش هيچ امکانی برای اصلاح شدن ندارند و بايد تا اتوبوس به ته دره نرسيده فرمان را از دست آنها گرفت و، بهر صورت شده، اين وسيلهء بی ترمز را متوقف ساخت. بخاطر اين جرم است که اينجا و آنجا ما را «سرنگونی طلب» می خوانند حال آنکه ما خود را «انحلال طلب» می دانيم و لازمهء رسيدن به انحلال حکومت اسلامی را لزوماً در سرنگونی و فروپاشی اتوبوسی که بر آن سوارند نمی دانيم. و البته به اين نيز واقفيم که برای منتقدان ما، طبعاً، «انحلال» همان «سرنگونی» معنا می دهد، چرا که در هر حال در «فردای انحلال» نيز چيزی بنام حکومت اسلامی نمی تواند وجود داشته باشد و آنان درست از همين می ترسند و فرصت پرداختن به چگونگی اين «پايان» را ندارند.
۷. اما براستی کدام عاقلی است که تحول تدريجی را بر تغيير ناگهانی ترجيح ندهد؟ و اگر گام برداشتن بی شتاب همگانی بر مسيری به سوی آزادی و دموکراسی صورت گيرد خواستار دويدن مردم در سنگلاخ بيابان شود؟ کيست که از تصور اينکه می توان به روزی اميدوار بود که حکومت اسلامی تن به انجام انتخاباتی آزاد داده و با تغيير قانون اساسی اش موافقت کرده شادمان نشود؟ اما چه کس توانسته است علامتی را در اين راستا نشان ما دهد تا ما نيز به اين آب نبات چوبی خوش بينی دل خوش کنيم؟
۸. در عين حال، آنان که از فردای بی حکومت اسلامی می هراسند اصلاً با اين فکر مخالف اند که کسی به فکر ايجاد «آلترناتيو» ی برای اين حکومت باشد. چرا؟ زيرا هر بچهء دبستانی نيز می داند که فقدان يک «دستگاه جايگزين» استمرار عمر هر سيستم ناکارآمدی را تضمين می کند. برای آنان «آلترناتيو مطلوب» آن مجمع معتدلی است که در داخل کشور و از دل «رهبری جنبش» (نام مستعار آقايان موسوی و کروبی و اطرافيانشان) همراه با وفاداری به ساختار و قانون اساسی کنونی بيرون آيد و لحظه ای از «ياد عزيز امام راحل» غافل نشود. در واقع نام امام، عکس امام، خاطرهء امام، و هيبت امام همچون تيرکی نامرئی است که اين ساختمان نيمه ويران را سرپا نگه داشته و عبور از خود را برای کسی که از فردای بی حکومت اسلامی می هراسد ناممکن ساخته است. برای هراسندگان، آلترناتيوی مقبول است که بند نافش به زهدان امام راحل وصل باشد. اين اوست که سخن اش برهان قاطع و فصل الخطاب محسوب می شود و قوانين و مقرارات کوچک و بزرگ در برابرش رنگ می بازند. از نظر اين هراسندگان، بی اتصال به امام، هرگونه آلترناتيوی ماهيتی سرنگونی طلب و، در نتيجه، خطرناک و طرد شدنی دارد.
۹. اما در سيستمی که آتش همهء ناکارآمدی ها، تبعيض ها، جنايت ها و خباثت هايش از گور همين امام راحل و حکومت مذهبی ـ ايدئولوژيک او بر می خيزد، چگونه می توان بدون انديشيدن به يک «آلترناتيو سکولار» اساساً به «آلترناتيو» انديشيد؟ «تاريکی» آلترناتيو «روشن» خود را از درون خود می زايد و بر فرق آسمان می نشاند. حکومت مذهبی نيز خود آفريننده و پر و بال دهنده به آلترناتيو سکولار خويشتن است. آنان که از فردای بی حکومت اسلامی می هراسند ناگزير از فکر به همين آلترناتيو است که مضطرب می شوند و، در نتيجه، حرکت کردن تدريجی در زير سايهء هدايت «رهبران مذهب زدهء جنبش» را توصيه می کنند.
۱۰. همچنين روشن است که وقتی يک «آلترناتيو اسلامی»، عاشق امام، و وفادار به قانون اساسی فعلی حکومت اسلامی، در داخل کشور امکان نفس کشيدن نداشته و پای رهبران جنبش هم که ساکن داخل کشورند تا آن حد بلنگد که مجبور باشند بيشتر در مقام ناصح گردانندگان رژيم فعلی عمل کنند تا رقبای آنها، آنگاه امکان پا گرفتن يک آلترناتيو سکولار در داخل کشور سخت ناممکن است. در اين زمينه ادعای ما آن است که در داخل کشور مبارزان سکولار بيشترين اعضاء جنبش سبز را تشکيل می دهند اما در گذشته قادر نبوده و در آينده نيز قادر نخواهند بود رهبران خاص خود را انتخاب کرده و زير پرچم آنها به ساختن يک آلترناتيو سکولار بپردازند. در نتيجه، شرايط حکم می کند که «اين» آلترناتيو (و نه آلترناتيوی که هراسندگان از فردای بی حکومت اسلامی در نظر دارند) در «خارج از کشور» بوجود آيد. و درست به همين دليل روشن است که «هراسندگان» بشدت با شکل گيری تشکلات سکولار در خارج کشور مخالف اند و با استدلال هائی سخيف می کوشند نشان دهند که چنين کوششی يا بی حاصل است و يا به کل مبارزات داخل کشور لطمه می زند. اما براستی، اگر کوشش های ما در اين مسير و با اين هدف بی حاصل است دليل اضطراب شتابناک اين «هراسندگان حرفه ای» از چيست؟ چرا نمی گذارند ما خوشخيالان، در ساحل امن خارج کشور به کوبيدن آب در هاون مشغول باشيم؟ و، از سوی ديگر، توضيح نمی دهند که چرا چنين کوشش های بی حاصلی می توانند به مبارزات داخل کشور آسيب برساند؟ ما اما دليل اين نظر را می دانيم: آيا نه اين که، با وجود يک چنين آلترناتيوی، «رهبران جنبش» وادار می شوند تا مواضع روشن تر و راديکال تری اتخاذ کنند و جلوی معامله گری های احتمالی آيندهء آنان با رژيم (که اميد اصلی «هراستدگان» به آن بسته است) گرفته شود؟ آيا نه اينکه اين چنين جايگزينی (که از هم اکنون روشن است که جز بر پايهء تعهد به اعلاميهء حقوق بشر برای آزادی و دموکراسی نمی خواهد و نمی تواند پا بگيرد) دارای چنان روشنائی خيره کننده ای خواهد بود که رنگ باختگی ِ «رهبری مذهبی جنبش در داخل کشور» را بلافاصله آشکار خواهد ساخت؟
۱۱. می گويند شما خارج گود نشسته ايد و دستور «لنگش کن!» صادر می کنيد. ما می گوئيم که شما اگر در اين کار اولويت و حق سبق داريد کی جلوتان را گرفته است؟ مگر نه اينکه اگر نيمی تان در داخل کشور به فلج دائم دچار آمده نيم ديگر و پر غوغاترتان که در خارج تشريف دارد ـ اتفاقاً نشسته در کنار ما و در خارج از گود ـ ظاهراً مشغول تماشای «گود» است و در واقع دائماً دستورات روزانه و هفتگی و ماهانه صادر می کند؟ اين چگونه يک بام و دو هوائی است؟ آن هم با اين همه تفاوت در امکانات. ما هنوز يک سالن برای گرد هم آمدن در اختيار نداريم اما شما مرتب اتاق فکر راه می اندازيد و در سالن های عريض و طويل در حال تشکيل کنفرانس و کنگره و جلسه هستيد، شما برنامه های رسانه های بين المللی را با وساطت يا کمک لابی های جمهوری اسلامی تصرف کرده، و تلويزيون تان را هم، به قول خودتان، به مبارکی ِ ماه رمضان در همين «خارج گود» براه انداخته ايد و بوی آن می آيد که رسانه های پر قدرت ديگری هم که به رنگ شما ـ البته کمی پر رنگ تر يا کم رنگ تر ـ باشند بزودی براه افتند. در اين ميان آيا اين فقط ما سکولارهائيم که حق نداريم «اطاق فکر» داشته باشيم، و دستمان بايد از ظهور روزانه در رسانه های بين المللی کوتاه باشد، و نتوانيم در هر دانشگاه و کنفرانس و سمينار و مجمعی سخن بگوئيم؟ آيا فقط مائيم که از کنار گود فرمان «لنگش کن!» صادر می کنيم اما شما، در کرهء ماه و مريخ هم که تلويزيون بزنيد، همچنان داخل گود مشغول کشتی گيری هستيد؟
۱۲. می گويند کمک خارج کشوری ها خوب است اما اين کمک بايد در حد حمايت از «رهبری جنبش در داخل کشور» باشد. می گوئيم شما اگر در ميان «گود داخل کشور» ايستاده ايد به «گود خارج کشور» چه کار داريد و بچه دليل برای ما فرمان «لنگش کن، اما آن طور که من می گويم» صادر می کنيد؟ براستی شما از ما می خواهيد که از چه حمايت کنيم؟ از اينکه قرار است مردم را به دوران طلائی امام راحل برگردانند؟ از اينکه دائماً بر ترديد ناپذيری مشروعيت قانون اساسی فعلی تأکيد می کنند و از آن طنابی می سازند تا بتوانند بی هيچ آسيبی بر بام حکومتی که از دست داده اند برآيند؟ از اينکه مردم به جان آمده و مبارز را دعوت می کنند تا در ماه «مبارک» رمضان دست به دعا بردارند و دعاهاشان را متوجه گشايش اوضاع کنند و از خداوند رحمان بخواهند که «قلب قلوب» کند و از سنگ شدگی دل های حاکمان بکاهد؟ براستی رهبران شما کدام تک قدم را به سوی خواست های سکولار برداشته اند که شما از ما توقع حمايت داريد؟ مگر نه اين است که وقتی صحبت از استقلال روحانيت را به ميان می کشند، چند خط آن طرف تر، توضيح می دهند که منظورشان عدم دخالت حکومت در کار روحانيت است و نه برعکس؟ يعنی حکومت بايد روحانيت را به حال خود رها کند تا در همهء امور مملکت دخالت کند، چرا که «روحانيت همواره پناهگاه مردم در مقابل ظلم بوده است»! چگونه از ما می خواهيد تا از رهبرانی حمايت کنيم که هنوز می خواهند با اهرم «روحانيت راستين» حکومت را جابجا کنند و از اين هراس دارند که در سکوت روحانيتی که سال ها است به مفتخوری از خزانهء نفت عادت کرده، مردم خود سر رشتهء کارها را به دست گرفته و ديگرباره به خيابان ها آمده و «شعارهای ساختارشکن» بدهند؟
۱۳. بله؛ مشکل اصلی شما با «ساختارشکنی» است، همان که نام ديگر خواستاری حکومتی سکولار برای ايران است و تنها بر فراز ويرانه های باز مانده از حکمت مذهبی ـ ايدئولوژيک کنونی سر بر می آورد. اعتقاد ما اين است که تا اين «آلترناتيو سکولار مبتنی بر اعلاميهء حقوق بشر در خارج از کشور» بوجود نيايد هيچ اميدی نمی توان به فرا رسيدن روزی بست که در ايران ما حکومت دينکاران دود شده و به آسمان رفته باشد. شما دقيقاً از چنين روزی می ترسيد و ما به سودای همين روز دلخوشيم؛ روزی که منشاء اصلی تبعيض ها فرو مرده باشد، ديوارهای زندان های سياسی فرو ريخته باشد، زن و مرد همگونگی و تساوی بين خويش را باز يافته باشند، و شادی و شادمانی به سرزمين غمزدهء ما بازگشته باشد. شما هم اگر از چنان روزی نمی هراسيد همين امروز بايد برای چارهء فرداتان فکری کنيد.
۱۴. باری متأسفانه، جمعه گردی اين هفته مجال بازگشتن به بحث «ضرورت اتحاد سکولارها» را ندارد. پس، به همين اندک اکتفا می کنم که آلترناتيو سکولار آرزوئی ما تنها از دل تشکيلات وسيع و قابل اعتماد سکولارها بيرون می آيد و هر آن مدعی سکولاری که در اين ساحت دست به موازی سازی و دوباره کاری زند و بکوشد تا، به بهانه های اندک و واهی، حکايت «ما» و «آنها» براه اندازد، چه بخواهد و چه نه، همسايهء و همنشين اين «هراسندگان غوغائی» است و در راستای منافع آنان قدم بر می دارد.
برگرفته از سايت «سکولاريسم نو»:
https://newsecul.ipower.com/index.htm
آدرس فيلترشکن سايت شخصی نوری علا:
https://puyeshga.ipower.com/Esmail.htm
با ارسال ای ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نور علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
NewSecularism@gmail.com