همهی کارها درست شد، نوبت به افغانها رسيد. میتوان حدس زد با آنها که دستگير میشوند چه رفتاری میشود. وقتی ماموران پليس دخترکی "ايرانی" را به خاطر بيرون بودن چند تار مو آنگونه به داخل ماشين هُـل میدهند، معلوم است که با مهاجر غيرقانونی "افغان" چه برخوردی میکنند. اما حرف من بر سر چگونگی برخورد ِ پليس نيست؛ آنچه مرا به عنوان يک ايرانی رنج میدهد، خوی نژادپرستانهایست که متاسفانه در اکثر ِ ما رشد کرده و به صورتهای مختلف خود را بروز میدهد.
ما از آنچه در کشورهای غربی بر سرمان میآيد نالانيم ولی در مقابل آنچه بر سر افغانهای زحمتکش ساکن ايران میآيد سکوت میکنيم. واقعا فرق مايی که برای زندگی بهتر مثلا به آمريکا مهاجرت میکنيم با افغانی که او هم برای زندگی بهتر به کشور ما میآيد چيست؟ مگر مهاجران ما خود را به صورتهای مختلف، اعم از قانونی و غيرقانونی به خاک کشورهای غربی نمیرسانند؟ مگر غير از اين است که بسياری از ايرانيانی که در آمريکا زندگی میکنند فاقد اجازهی اقامت هستند؟ پس چرا حضور غيرقانونی افغانها بد است، اما حضور غيرقانونی ما خوب؟ اگر فردا پليس آمريکا اعلام کند که مهاجران غيرقانونی را شناسائی و دستگير خواهد کرد و آنان را با کشتی به کشورشان باز خواهد گرداند واکنش ما چه خواهد بود؟ اگر فيلمی نشان داده شود که پليس آمريکا با خشونت دستبند به دست هموطن ما میزند و با چک و لگد او را به داخل اتومبيل میراند واکنش ما چه خواهد بود؟ اهل تفکر و قلم ما بايد هر واکنشی که در اين داستان فرضی نشان میدهند، همان را هم نسبت به اخراج افغانهای ساکن در کشورمان نشان دهند.
حال اگر بگوييم که ما با افغانها فرق داريم؛ ما با سواديم آنها بیسوادند؛ ما ثروتمنديم آنها فقيرند؛ ما تاريخ پر افتخار داريم آنها متجاوزند؛ ما پاک و منزهيم آنها جنايتکارند؛ ما معصوم و بیگناهيم آنها خلافکارند؛ ما ضد ترياک و حشيشيم آنها اهل بنگ و کوکـْنارند؛ ما بيکاريم آنها مشغول کارند و با چنين توجيهاتی وجدان خودمان را آسوده کنيم اين عين نژادپرستیست. همين حرفها را آمريکائیها و اروپايیها هم نسبت به مای جهان سومی در کشورشان میتوانند بزنند. حرفهايی که نه در مورد "تمام" ايرانيان صدق میکند، نه در مورد "تمام" افغانها. اگر کسی بگويد صدق میکند، از بیخبری و بیاطلاعی و احتمالا غرضورزی اوست.
چند نفر از شما کارگرهای زحمتکش افغان را ديدهايد که عصرها بعد از پايان کار، لباس عوض میکنند و سر و صورت صفا میدهند و شانه به موهای خيسشان میزنند و مثلا برای خريد نان، يا گپ و گفتی با هموطنانشان از جلوی در خانهتان عبور میکنند؟ آيا اين همان جنايتکاریست که سر میبُرَد؟ يا آن افغان که خانه مردم را رُفت و روب میکند يا سرايدار فلان مجتمع آپارتمانیست آيا قاتل است؟ يا آن بخت برگشتههايی که برای لقمهای نان در انواع اقسام چاهها و فاضلابها به کار سنگين مشغولاند و سالی چند نفر از آنان به خاطر بیتوجهی آقايان مهندسان زير آوار و خاک مدفون میشوند اينها قاچاقچیاند؟ نمونههای بسيار هست که در اين مختصر نمیگنجد.
advertisement@gooya.com |
|
بياييد انصاف داشته باشيم. آنچه را که بر خودمان نمیپسنديم بر افغانها هم نپسنديم. به جای پاک کردن صورت مسئله، مسئله را حل کنيم. قاتل و قاچاقچی افغان را مثل قاتل و قاچاقچی ايرانی دستگير و محاکمه کنيم، اما با زحمتکش افغان کاری نداشته باشيم. اگر صفت مهماننوازی در آغاز قرن بيست و يکم منسوخ شده، لااقل تائيد کنندهی کار کسانی که مهمانان را با اهانت و تحقير بيرون میکنند نباشيم (هر چند سالهاست که مهمانان را به نوکری و عملگی گماشتهايم). من از روی اين زحمتکشان خجلم. از روی شاعران و نويسندگان و اهل قلم افغان که در کشورشان شاهد چنگ و دندان نشان دادنهای نژادپرستانهی ما هستند خجلم. از روح زنده ياد خليلالله خليلی خجلم که در سوگ ملکالشعرای بهار گفت: زآغاز تاريخ، ايران و افغان / سر خوان ِ دانش و اخوان نشسته / ز باغی دو سرو روان قد کشيده / به شاخی دو مرغ خوش الحان نشسته. از اين همه تحقير و خوار کردن افغانها در کشور خودم خجلم. ترديد نبايد کرد که اين بدرفتاریهای زننده تخم کينه در دل مظلوم خواهد کاشت. اميدوارم چنين نشود و افغانها باور کنند که همهی ايرانیها نسبت به آنها چنين بينش نژادپرستانهای ندارند.