مدرسه فمينيستی - پس از دو دهه، دور تازه فعاليت جنبش حقوق برابر در ايران که به منظور تغيير قوانين تبعيض آميز آغاز شد، دستامد تجربه فشرده يک قرن مبارزه حقوقی زنان و حاصل ائتلاف و توافق گروه های مدافع برابری در ايران به حساب می آيد. اين حرکت در قالب جمع آوری يک ميليون امضاء، توانست نقطه عطفی در تثبيت سه رويکرد اثرگذار و کارآمد در جنبش زنان باشد. رويکردهايی که بذر آن ها در حرکت و مبارزات زنان پيش از کمپين، کاشته شده بود اما در کمپين بارور شد و سرانجام، تحقق اين سه رويکرد را در پهنه جنبش زنان رقم زد. اين سه رويکرد به طور خلاصه به قرار ذيل است:
۱- تحقق فعاليت های «کنشی» به جای حرکت های «واکنشی» ۲ – رويکرد «خواسته محوری» (به جای رويکرد «مفهوم محوری») و به وجود آمدن ائتلاف ها در جنبش زنان حول خواسته های مشخص يعنی «گفتمان حقوق برابر»، به جای اتحادهای صوری گذشته که بر پايه گفتمان های انتزاعی و شعارگونه قرار داشت. ۳ – رويکرد فراايدئولوژيک و تثبيت فعاليت ها فراتر از حوزه سياست رسمی (فراسياسی و فراجناحی) در مبارزات حق خواهانه زنان. در واقع جنبش زنان طی تجربه های کار عملی، آرام آرام به مبارزه برای «هدفی» مشخص و مستقل از جناح های سياسی موجود، که برگرفته از مشکلات زنان در زندگی روزمره شان باشد (و به خصوص دستخوش تحريف و بازی زبانی نگردد)، نائل آمد. اين امر ظاهرا موضوعی ساده و پيش پاافتاده می نمايد، اما اين که جنبش مستقل زنان توانست موضوعات و مفاهيم «بزرگ مقياس» و کلی و انتزاعی مانند «نظام سرمايه داری»، «نظام مردسالاری»، «سکولاريسم»، «بنيادگرايی»، «جهانی سازی» و... را به اجزا قابل لمس، ساخت شکنی کند و در مبارزه عملی، به «هدفی معين و قابل دسترس» برای خود نائل شود، راه درازی پيموده است. هدفی که به دليل «انتزاعی» نبودن، هرچه کمتر دستمايه تفسير و مناقشات گوناگون واقع شود و هر گروه و دسته ای اگر آن را داوطلبانه پذيرا می شود لااقل به سرمشق های حداقلی و روشن آن، پايبند و متعهد بماند.
نقطه عطف ديگر اين فرايند، برون رفت جنبش زنان از دامچاله «حرکت های واکنشی» و منفعلانه به سمت «حرکتی کنشی» و فعالانه است. يعنی اگر تا پيش از کمپين، انرژی فعالان حقوق زنان در «واکنش به سياستی خاص» يا دنباله روی و واکنش نشان دادن به پيشامدی در جامعه، هزينه می شد (مثلا در دوران انتخابات رياست جمهوری برای کانديداتوری زنان، يا در برابر بروز يک اتفاق مشابه ديگر...)، اما در کمپين يک ميليون امضاء، حرکت زنان به «کنشی آگاهانه، برنامه مند و پيش رونده» و اثباتی ارتقاء يافت. «اثباتی» نه لزوما به معنای درخواست هايی «اثباتی» (که اگر چنين رويکردی نيز به تدريج در جنبش زنان گسترش يابد البته يکی ديگر از دستاوردهای جنبش زنان محسوب خواهد شد)، بلکه به معنای حرکت و فعاليتی که حيات اش خودبنياد است و نه وابسته به «حوادث روزگار» و نه «موج سواری» بر پهنه «امواج رسانه ای» و محدود به دنيای مجازی، بلکه به جای آن، «ايجاد موجی از آن خود» در حوزه عمومی و رسانه ای.
معنی اين سخن آن است که اتفاق «خاص» و «يک شبه ای» رخ نداده بود که در مواجهه با آن، واکنشی شکل گيرد. بلکه کمپين يک ميليون امضاء، ساختار حقوقی و قوانين ۳۰ ساله ای را نشانه رفت که از پيش وجود داشت اما اتفاق مبارکی که رخ داد اين بود که ساختار سی ساله قوانين به عنوان طالع نحس و «يکی از مشکلات روزمره زنان در زندگی شان» مورد شناسايی و نقد گسترده واقع شد و فشار برای عمومی کردن اين مشکل در پهنه جامعه، دستمايه فعاليت دسته جمعی فعالان قرار گرفت، و بيش از دو سال، در فرآيندی آگاهانه پی گرفته شد.
نکته قابل تعمق اما اين جاست که مشاهده کرديم اين بار حاکميت بود که در «واکنش» به کنش های اثباتی فعالان کمپين و روش های پرشور آنها (چهره به چهره) مجبور شد به حرکت های «واکنشی» دست بزند. به اين ترتيب قدرت «کنش گرايانه» فعالان کمپين سبب شد جنبش زنان برخلاف دو دهه گذشته (که همواره در نبود خلاقيت ها و تجربه های عملی جنبشی، به ناچار دنباله رو سياست های جناح های حاکميت و نيز دنباله رو پيشامدهای روز بود و يا تقديرگرايانه منتظر ناجی می ماند که شايد بيايد و جهان را «زير و رو کند»)، به سطح کنونی ارتقاء يابد، ابتکار عمل را در دست گيرد و سرانجام موفق شود که جايگاه و موقعيت «کنشگر، با واکنشگر» را جا به جا کند. و شاهد بوديم که مخالفان حقوق برابر مجبور شدند ده ها طرح و نقشه برای خنثا کردن اين حرکت طرح ريزی نمايند و از کليه امکانات خود: از تريبون های نماز جمعه گرفته تا کلانتری ها و روزنامه های وابسته به خود، بهره ببرند تا شايد حرکت کنشی و برنامه مند زنان که پس از سال ها ابتکار عمل را به دست گرفته بود از نفس بيندازند.
advertisement@gooya.com |
|
از سوی ديگر همانطور که گفته شد، يکی ديگر از دستاوردهای جنبش زنان که در کمپين به نقطه اوج رسيد، فرا رفتن از درگيری بيست و پنج ساله در حوزه سياست رايج و «کشمکش های متداول جناح های حاکميت» و نيز فراروی از درگيری های سياسی و تخاصم آميز «اپوزيسيون /حاکميت» بود. ما در جامعه خودمان معمولا با دو سنت جاافتاده مبارزه برای بهبود شرايط اجتماعی روبرو بوده ايم: يکی، «سنت مبارزه اصلاح گرايانه از درون حاکميت»، و دوم: «سنت مبارزه انقلابی در خارج از حاکميت» برای تغيير شکل حاکميت. يعنی ما ايرانيان يا سعی می کرديم تا از طريق جناح ها و نيروهای مختلف درون حاکميت برای اصلاح امور، چانه زنی کنيم و فشار بياوريم (و تعريف مان از برخورد سياسی، به همين محدوده ختم می شد)، يا آن که در خارج از حاکميت، تنها راه تحول اجتماعی را در «انقلاب» و «تغيير دفعتی شکل حاکميت» تلقی می کرديم. اين دو نوع «سنت تحول خواهی» در ايران دارای سابقه و پايه های ارزشی خاص خود بوده است.
اما آن چه در اين ميان جای اش خالی می نمود سنت ها و ارزش های مبارزات تحول خواهانه مستقل و نوين اجتماعی (همچون کمپين يک ميليون امضاء) بود. فعالان اجتماعی زنان ساليان سال دارای سنت هايی مختص به خود نبودند، سنت هايی که بتواند عناصر مثبت و روش های مرسوم آن دو نوع «سنت جا افتاده» (اصلاح گری درون حکومتی، و مبارزه انقلابی) را درآميزد، تغيير شکل يا تغيير محتوا دهد و بنا به ضرورت و نيازها و اهداف خود، آنها را مورد استفاده قرار دهد.
شايد تحت تاثير اين «فقدان» بود که فعاليت ها و عملکردهای ما زنان در ابتدای ظهور و گسترش سازمان ها و انجمن های مستقل زنانه طی دو دهه اخير، (به دليل آن که شيوه عمل سازمان ها و انجمن های «اصلاح گرای مستقل» هنوز به طرزی روشن و بارز تدوين نشده بود و از فقدان سنت های مستقل رنج می برد)، خواهی نخواهی با اين دو سنت جا افتاده مورد ارزيابی قرار می گرفت و از اين منظر، يا تخطئه و يا مورد تشويق واقع می شد.
اما خوشبختانه جنبش زنان توانست آرام آرام، سنت های مبارزاتی و مستقل خود را از دل سنت های پيشين بازآفرينی کند و با کنار هم قرار دادن عناصر به ظاهر متناقض از سنت های پيشين، ابتدا کمی ندانم کاری و گيجی برای خود و جامعه فراهم آورد ولی به تدريج، ارزش ها و تعاريف تازه خود را بر پيکر خسته و نيمه جان اين سنت ها تزريق کند و دوری و نزديکی خود را با اين سنت های جا افتاده تدوين نمايد و لاجرم روی پای خود بايستد.
همه شاهد بوديم که اين اتفاق مبارک، در کمپين يک ميليون امضاء به اوج خود رسيد. در واقع امروز می توان تاحدودی مطمئن بود که کمپين يک ميليون امضاء تجربه ای مثال زدنی است که موفق شده «سنت های مبارزه اصلاح گرايانه مستقل و مردمی» را از دل سنت های موجود بازآفرينی کند و «راه سومی» که مبارزه ای مدنی و مسالمت آميز را به نمايش می گذاشت بازنمايی کند. هرچند هنوز برای تثبيت اين سنت ها، ارزش ها و روش ها، راه درازی در پيش است و نياز به تدوين و مکتوب سازی تجربه های ناب و مبتکرانه، به شدت وجود دارد. و ما در حقيقت در «مراحل اوليه» تثبيت ارزش های مبارزه مدنی خود هستيم در نتيجه، شايد طبيعی است که اين ارزش ها و سنت های نورسته، هر لحظه و با هر پيشامدی، از سوی گروه هايی که با دو سنت جاافتاده پيشين (يعنی اصلاح گری درون حکومتی و انقلابی گری برون حکومتی) نزديک هستند، مورد چالش قرار می گيرد و زير سئوال می رود.
يکی از نمونه های اين چالش گری را در «بيانيه گروه ميدان زنان» می توان سراغ گرفت، که به نظر می رسد خواسته يا ناخواسته از زاويه سنت «اصلاح گری درون حکومتی»، دستاوردها و ارزش هايی که با سختی طی ده ساله اخير جنبش مستقل زنان به آن رسيده و در کمپين نقطه اوج خود را به نمايش گذاشته، مورد چالش قرار داده است. از اين دريچه است که در اين جا بر آن شدم تا به «بيانيه تحليلی گروه ميدان زنان» که در سالگرد دو سالگی اين گروه منتشر شده، بپردازم. در اين بيانيه از ديگر گروه های زنان نيز دعوت به عمل آمده تا در بحثی که مطرح کرده اند مشارکت جويند.
دستاوردهای سه گانه جنبش زنان در مواجهه با بيانيه «ميدان زنان»
در بيانيه گروه ميدان آمده است: «به زعم ما ساختار قدرت حاکم بر زندگی زنان، مجموعه درهم تنيده ای از نظام های مردسالاری، استبداد، نوبنيادگرايی و سرمايه داری است و در کنار همه اين نظام ها، شوونيسم (ميهن پرستی افراطی) و راسيسم (نژاد پرستی) زنان را که به دليل تفاوت در مذهب، قوميت، نژاد و زبان در اقليت قرار دارند، در يک ساختار تبعيض آميز و غيردموکراتيک که برابری همه شهروندان صرف نظر از تفاوت هايشان را به رسميت نمی شناسد، تحت فشار مضاعف قرار داده است» (بيانيه ميدان زنان)
همه اين انواع و اقسام «نظام های گوناگون» برشمرده شده در ابتدای بيانيه ميدان (مانند نظام مردسالاری، سرمايه داری، نوبنيادگرايی و...) در انتهای متن، بر تعيين استراتژی پيشنهادی شان، تاثير خاصی ندارد و در مجموع به «نوبنيادگرايی دولت نهم» تقليل می يابد. در اين ميان «نوبنيادگرايی» هم همانطور که در بيانيه آمده «نظامی خاص» نيست بلکه «پروژه ای» از سوی يکی از جناح های سياسی يعنی «دولت نهم» شناسايی می شود.
بيانيه می افزايد: «با وجود اين که تبعيض بر زنان، علل گوناگونی دارد و پيامد نظام های قدرت مختلف است، اما در شرايط امروز ايران به نظر می رسد نظام مسلطی که مرکز ثقل تمامی نظام های مسلط ديگر است، نوبنيادگرايی است. به اين معنا تمامی مسائل زنان در ايران امروز، اگر معلول نوبنيادگرايی نباشد، متاثر از آن است... از سوی ديگر با در نظر گرفتن روند رو به رشد غلبه سياست های نوبنيادگرايانه بر سياست های مصلحت گرايانه در نظام سياسی ايران، به نظر می رسد زنان با پروژه ای تازه روبه رو هستند که رفته رفته تمامی ابعاد زندگی آنان را دربر می گيرد.... اين پروژه که بيش از سه سال است از کليد خوردن آن می گذرد، به عمد تاکنون پنهان مانده و تنها برخی مظاهر آن مانند طرح ارتقای امنيت اجتماعی علنی شده است... به همين دليل است که نوبنيادگرايان برخلاف مصلحت گرايان که در دهه ۱۳۷۰ و اوايل دهه ۸۰ قدرت سياسی را در دست داشتند و به دنبال اداره جامعه و حداکثر اصلاح آن بودند، جامعه را شی قابل شکل دادن تلقی کرده، از تغيير ساختارها و نظام های اجتماعی موجود بر اساس مدل ذهنی خود سخن می گويند» (همانجا).
با همين سخنان است که گروه ميدان استراتژی خود را بر پايه محوريت و تمرکز حول «سياست های دولت نهم» مطرح می کند. فشرده کلام بيانيه، آن است که در طول «سه سال گذشته»، جناحی که بر سر کار آمده (يعنی دولت نهم) برخلاف جناح عقل گرا و مصلحت انديش (مانند «جناح کارگزاران»)، پروژه های کلنگی و «بنيادگرايانه ای» دارد که جنبش زنان بايد انرژی و تمرکز فعاليت های خود را (به جای کسب حقوق برابر و مبارزه برای تغيير قوانين تبعيض آميز)، بر افشاگری در مورد سياست های اين دولت قرار دهد.
اما به نظر می آيد که استراتژی يا شعار «ضديت با نوبنيادگرايی» به نوعی «رجعت به گذشته» باشد يعنی بازگشت به استراتژی ناکارآمد دو دهه اول انقلاب در جنبش زنان. در واقع شعار دوستان مان در «گروه ميدان» ممکن است ناخواسته در جهت تخريب دستاوردهايی که طی چند ساله اخير، جنبش زنان (به خصوص کنشگران کمپين يک ميليون امضاء) با پرداخت هزينه های سنگين به دست آورده اند، عمل کند. زيرا اين شعار و استراتژی پيشنهادی، سه دستاورد مهم، يعنی رويکرد فراايدئولوژيک (فرا سياسی و فراجناحی بودن جنبش زنان)، همچنين خواسته محور بودن، و نيز حرکت «کنشگرانه» (در مقابل حرکت های واکنشی) در روند فعاليت های زنانه را نشانه رفته و می تواند در صورت توفيق، حداکثر، گامی به عقب و «بازگشت به گذشته» را برای جنبش زنان به ارمغان آورد.
از جمله موارد ديگری که در «بيانيه تحليلی گروه ميدان» می تواند مورد بررسی قرار گيرد استفاده از واژه «نوبنيادگرايی» به جهت نمادسازی برای «اقدامات» خود است. به نظر می رسد بهره گيری از اصطلاح «نوبنيادگرايی» برای شناسايی جناح نومحافظه کار دولت نهم، محل بحث فراوان است. نخست آن که به کار بردن اين واژه، واقعيت مسئله «قدرت» و «سلطه» در رابطه با زنان را قلب می کند. زيرا به گونه ای از دولت نهم بازنمايی می کند که انگار بحث اساسی درون حاکميت در مورد زنان، فقط طی اين سه سال، و بر سر «بنيادهای مذهبی» و «اصول دينی» است!؟! در واقع به کار بردن اين واژه نشان می دهد که گويا «بنياد» و «اصول» و «ارزش های اخلاقی و دينی خاصی» وجود خارجی دارد که عده ای در نظام سياسی و مدرن ايران بر سر آن دعوا دارند!
اغراق و بزرگ نمايی در مورد اين اصطلاح (نوبنيادگرايی) به جای آن که از يک سو چالش و دعوای کسب «ثروت» و «قدرت» و از سوی ديگر همان «ريشه های مردسالارانه (اشاره شده در بيانيه گروه ميدان») را نمايان سازد، اتفاقا آن را لاپوشانی می کند. (البته اين شعار «ضدبنيادگرايی» را پيش از طرح آن توسط ميدانی ها، در مجادلات و بحث های برخی از «دولت – زنان» با عبارت های ديگری همچون «نوتحجرگرايی» در مورد «دولت نهم» عنوانی بندی و مطرح شده بود).
مشکل ديگر بهره بردن از واژه فريبای «نوبنيادگرايی» در آن جاست که اين نوع «اصطلاحات»، قبل از آن که ناظر بر نشان دادن مکانيزم و نقش پيچيده ايدئولوژی پدرسالار در ساختار قدرت کنونی باشد، بيشتر ناظر بر درگيری جناح های حاکميت است و سوق دادن «تنش ها» در جامعه زنان به سمت «يک جناح خاص» است تا «نظام مردسالاری». گرچه نمی توان انکار کرد که پيشنهاد گروه ميدان، برای وحدت و اتحاد گروه های زنان درون جناح های حاکميت، کاربرد دارد و بسيار هم مفيد و قابل پشتيبانی است.
استراتژی تمرکز بر «شعار نوبنيادگرا»، سياستی «انتخاباتی» است
استراتژی گروه ميدان در مورد سياست های «نوبنيادگرايانه» يا «نوتحجرگرايانه» عمدتا حول درگيری بين جناح های داخل حاکميت می چرخد و نقطه کانونی آن، يک «جناح خاص در قدرت حاکمه» است. هرچند اين واقعيت قابل انکار نيست که امروز ما زنان با اين جناح خاص (دولت نهم) درگيری و مشکلات بسيار داريم، اما اصطلاح «نوبنيادگرا» عمدتا ريشه مشکلات زنان و کانون اصلی دعوا را بر نقد «ذهنيت» های برخی از نيروهای «بنيادگرا» در داخل حاکميت سوق می دهد (يعنی تمرکز بر نگاه معرفتی دولت – مردان) و با اين وسيله، سياست اش را در واقع بر نقد قرائتی خاص از اسلام و «نامشروع کردن يک جناح خاص» در حاکميت تقليل می دهد (و البته نه لزوما کليت تداخل دين و دولت).
سياست «ضديت با نوبنيادگرايی» حامل «نظامی از نشانه هاست» که جنبش زنان را می تواند همچون سی سال گذشته به درگيری های بی سرانجام سياسی و جناحی (درگيری ايدئولوژيک) بکشاند.
مشکلات زنان و رابطه اش با حاکميت روشن است: زنان در ايران دارای مشکلات فراوانی هستند که «دولت ها» در مقام «دولت» (خادم مردم) بايد در رفع اين مشکلات بکوشند زيرا «دولت» هستند و برای اين که مشروعيت داشته باشند موظفند که به مشکلات شهروندان جامعه خود رسيدگی کنند، اين فارغ از آن است که چه کسی يا چه جناحی (با چه برداشت و قرائتی از اسلام) حکومت می کند. اين که برخی از گروه های سياسی همواره سعی می کنند مشکلات جامعه را به يک يا چند شخص خاص يا يک قرائت خاص مذهبی تقليل دهند، به نظر می رسد روش ناکارآمدی است که «روابط بغرنج ساختار حقيقی قدرت» را لاپوشانی می کند (برای نمونه: قانون اساسی را که پشتيبان ساختار قدرت مردسالار کنونی است).
اگر ما بتوانيم و بضاعت و ظرفيت اش را نيز داشته باشيم که در شرايط دشوار فعلی، سياست مبتنی بر «مشکلات قابل لمس» (ظلم و ستم روزمره) را پی بگيريم و به جای درگير شدن در سياست های اين دولت و آن دولت، يا منازعات معرفتی و دينی، موضوع را به طور دائم بر «مشکلات روزمره زنان»، حساس و زنده نگه داريم، نه فقط به هر سياست و قانونی که در زندگی روزمره زنان تاثير منفی دارد آمادگی اعتراض کردن خواهيم داشت (بدون آن که مرعوب شويم که چه کسی در قدرت است) ، بلکه از کوچکترين قدم مثبتی که در حاکميت به نفع زنان برداشته شود نيز استقبال می کنيم. بکارگيری اين روش باعث می شود وارد معرکه کسانی که برای کسب قدرت سياسی با يکديگر می جنگند، نشويم. به جای آن اما از هر ظرفيت و امکانی که سبب گشايشی در رفع مشکلات زنان کشورمان است بهره ببريم و ديگر دغدغه اصلی مان اين نباشد که آيا فلان حقوق حقه بايد به واسطه وجود «فاطمه آليا» يا «الهه کولايی» يا «شهلا حبيبی» يا... داده شود و يا توسط حکومتی که ما برای آينده ايران، در ذهن مان داريم.
انسجام يا پراکنده کاری؟
اگر از شکل بيان و ساختار زبان در متن «بيانيه گروه ميدان» درگذريم (که ديگر گروه های زنان را به انواع و اقسام «دستوربرنامه های مختلف» يعنی جنگيدن با «همه مظاهر نوبنيادگرايی» دعوت می کند)، اما می توان از فهوای کلام بيانيه، دريافت که رويکرد «گروه ميدان»، سياستی مشخص را دنبال می کند: بيانيه برخلاف ادعايش که ديگر گروه ها را به دستور برنامه های متعدد تشويق می کند، اتفاقا «دستور برنامه مشخصی» را پی می گيرد: يعنی تمرکز بر «سياست های دولت نهم در رابطه با زنان»، و خواهان آن است که همه گروه ها دست از رويکرد اثباتی «مبارزه برای کسب حقوق برابر» بردارند و به سياست واکنشی در برابر «سياست های يک جناح خاص» روی آورند (مخالفت آشکار دوستان ميدانی در برابر کنشگران کمپين يک ميليون امضاء، در اغلب مقالات و حتا سخنرانی های شان در خارج از کشور، بر کسی پوشيده نيست).
درواقع با اين رويکرد، تمرکز بر «خواسته مشخص و حداقلی» را به تمرکز بر همه عملکردهای «يک جناح سياسی - دولت» تغيير می دهد. اين شعار اگر محقق شود باعث خواهد شد تا کانون درگيری و چالش در جنبش زنان نه تنها به موضوع «سياست های رايج» تنزل يابد و جنبش زنان را به سوی درگيری های جناحی (مقابله با جناح نومحافظه کار به نفع جناح مصلحت گرای درون حاکميت) بکشاند و از «استقلال عمل»، ساقط کند، بلکه کانون دعوا را به سمت «دعوای ايدئولوژيک» نيز سوق می دهد. در حقيقت با اين رويکرد، بار ديگر ما به دامچاله درگيری های ايدئولوژيک، سياسی و مذهبی، هدايت می شويم و به جای آن که «ظلم و ستم روزمره به زنان» کانون درگيری ما با هر «جناح و هر بنی بشری» باشد، مرکز دعوا را به «يک جناح خاص» آن هم با يک نوع «قرائت خاص از اسلام» سوق می دهد.
اين رويکرد البته می تواند درحالی که جناح های درون حاکميت وارد درگيری های انتخاباتی می شوند، موضوعی قابل بررسی و بحث در جنبش زنان باشد. اما طرح آن به صورت يک رويکرد و استراتژی که در نفی دستاوردهای مهم جنبش زنان (به خصوص تخطئه دستاوردهای مبارزه حقوقی) مطرح می شود به نظرم می تواند ضربات زيادی به استقلال جنبش زنان وارد کند. در واقع به جای اين که با ورود جناح ها به درگيری های انتخاباتی، بخواهيم جنبش زنان را به طور غيرمستقيم وارد اين درگيری ها کنيم (همانطور که به نظرم در بيانيه گروه ميدان اين دعوت، به ظرافت بيان شده) احتمالا شايسته تر است که بحث «انتخابات» و چگونگی موضع گيری جنبش زنان، خيلی راحت و شفاف و صادقانه به قضاوت عمومی گذاشته شود.
در هر صورت بحث انتخابات و چگونگی مواجه جنبش زنان، مانند همه سال های گذشته، يکی از مسائل مطرح ميان کنشگران بوده و نيز خواهد بود، اما گره بحث در اينجاست که هدايت جنبش زنان به حوزه درگيری های سياسی و جناحی، آن هم با زرق و برق ها و قطار کردن اصطلاحات و واژه هايی همچون: نوبنيادگرايی، سرمايه داری، مردسالاری، شووينيسم، راسيسم، و چه و چه... که قضيه اصلی را پنهان می کند، ممکن است ناخواسته، مبارزه متحد جنبش زنان را دچار بحران و سرگيجه سازد، اما اگر آگاهانه و بدون پرده پوشی، اين مورد (چگونگی و نحوه برخورد جنبش زنان با انتخابات رياست جمهوری) به بحث و داوری گذارده شود به يقين می توان اميدوار بود که اين بار نيز جنبش زنان خواهد توانست به جای حرکت های «واکنشی» و «جناحی و سياسی»، در اين زمينه نيز به برنامه ای «کنشی» و منسجم و با تکيه بر منافع خاص خود، دست يابد.
يعنی به نظر می رسد می توان خيلی صميمانه، پرسش های زير را به جای اين استراتژی پنهان شده در لفافه، در قالب سوالاتی روشن، صورت بندی کرد و درصدد پاسخگويی برای آن برآمد تا همه ما فعالان جنبش زنان بتوانيم پيش از «شب امتحان» به بهترين و ممکن ترين «برنامه» در اين رابطه دست يابيم:
الف ) آيا جنبش زنان در شرايط کنونی بايد به نفع «جناح مصلحت گرا» وارد نبرد انتخاباتی شود و چرا؟ يعنی اگر دولت نهم مهم ترين مانع در برابر جنبش زنان ارزيابی می شود و پيروزی جناح های مصلحت گرا، «پيش زمينه» فعاليت برای مبارزات زنان است، حال برای آن که جناح های قبلی را بار ديگر به عرصه قدرت باز گردانيم آيا می بايست از توان و ظرفيت جنبش زنان برای اين کار استفاده کنيم؟
ب ) به مانند سال های گذشته، بخشی از جنبش مستقل زنان که وارد چنين درگيری های جناحی در حوزه سياست رسمی نمی شد آيا می تواند و مجاز است که همچنان خود را در حاشيه آن، نگه دارد؟
ج ) اگر سياست بخش مستقل جنبش زنان (به خصوص کمپين يک ميليون امضاء) احيانا دوری گزينی از عرصه رسمی سياست ورزی و در حاشيه قرار گرفتن نسبت به مبارزات انتخاباتی باشد، چه هزينه ها و تبعاتی را بايد متحمل شود ؟
د ) جنبش مستقل و اعتراضی زنان آيا در دوران مصلحت گرايان رشد بيشتری پيدا کرد يا در دوران «نوبنيادگرايان»؟ رسيدن به چنين درک و قضاوتی، صد البته که می بايست با توجه به فاکتورهای فراوان و بررسی پروسواس و بی طرفانه آنها صورت گيرد تا مشخص شود که آيا در سه ساله اخير، جنبش زنان نقطه اوج خود را گذرانده يا در سال های قبل؟ و اگر رشد و گسترش مبارزات عملی و اعتراضی در طول اين سه سال به وجود آمده، پس دلايل و عوامل بسته تر شدن فضا ها و عرصه عمومی بر روی اکثريت زنان، مولود چه شرايطی است؟ يعنی با استناد به چه عوامل و فاکت هايی، اين دو حوزه در جهت عکس يکديگر پيش رفته اند؟ يعنی واقعا چگونه است که جنبش مستقل و اعتراضی زنان توانسته رشد کند ولی عملا عرصه عمومی بر زنان واقعا تنگ تر و بسته تر شده است؟ حال با توجه به اين پرسش های بغرنج آيا بايد اساسا وارد ميدان «سياست ضدنوبنيادگرايی» شد و در طول اين يک ساله همانطور که گروه ميدان پيشنهاد می دهد، با اين سياست وارد نبرد انتخاباتی شد؟
هـ) و بالاخره حتا اگر جنبش مستقل زنان به اين نتيجه برسد که ورود به عرصه انتخاباتی به نفع جناح عقل گرا و مصلحت انديش، و بسيج کليه نيروهای خود برای کارزار انتخاباتی، امری ضروری است، با توجه به شرايط خود جنبش زنان و شرايط ناپايدار سياسی ايران، آيا واقعا می توان اميدوار بود که اساسا شانسی برای ورود «مصلحت گرايان» به کاخ رياست جمهوری وجود داشته باشدکه جنبش زنان با هزينه کردن «اعتبار» خود، مشروعيت لازم را برای آنان کسب کند؟ اما اگر اين شانس وجود ندارد (لااقل ريسک بالايی دارد) پس اساسا اين استراتژی، پذيرفتنی است که به رغم ريسک پذيری و شانس بسيار ناچيز، باز هم نيروی محدود جنبش زنان برای سياستی هزينه شود که هم جنبش زنان را درگير امور سياست رسمی و جناحی خواهد کرد و خواهی نخواهی او را ضربه پذير خواهد ساخت و از سوی ديگر چيزی هم ممکن است به کف نياورد؟